بنده ی تکرار و
برده ی تحقیر
دستان لرزانش را
به هم میمالد مرد معتاد
و در خم کوچه
.چشمانش را میبندد
صدای خمیدهاش را هیچکس نمی شنود.
:رادیوی همسایه میگوید
!اینجا هیچکس گرسنه نیست
به زودی
ته مانده ی فقر و اعتیاد را
!از سفره ی زندگی برمی داریم
. . . . .
:مرد معتاد به نجوا میگوید
!ما به دروغ معتادیم
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد