من می خواستم متعهد باشم. متعهد بودم. و احساس آزادی می کردم. می توانستم به تعهداتم جامه عمل بپوشانم. و از این حفره سیاه بی خبر بودم. یکباره سر باز کرد.
در این میان این حفره هنوز هست. سیاه نیست. رنگ گوشت تنم را دارد.
تعهدات به این سو، تعهدات به آن سو. آیا آزادی تبعیت از تعهداتی نیست که تو برای خودت تعریف کرده ای؟ این حرف تازه ای نیست. اغلب به نحو آشکار یا پنهان این را می دانند. دست کم از زمان آگوستین یا بعدها از زمان روسو. مسئله این است که آیا بر رنجهایم و دردم کنترل دارم یا نه. فکر می کنم داشته باشم، اما نه همیشه. همیشه هم که نباید آزاد باشم. مقداری یک برده بودن بد نیست! برده ها از دوستان من بودند.
محمد احمدیان
mohammadahmadijan@gmx.de
http://www.sherwabishtar.blogspot.de/