logo





مجنونِِ جامی و فعلیتِ ناگوارِ معاصرش

يکشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۲ - ۰۷ آپريل ۲۰۱۳

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
پیشگفتار

در روزهایی که به خواندن داستانسرود "لیلی و مجنون" نورالدین عبدالرحمان جامی مشغول بودم، خوانشم با پخش ویدیوکلیپی در اینترنت همزمان شد که در عرصۀ عمومی نگاهها را به خود جلب میکرد.

ویدئوکلیپ، اثرهنری است که از طریق یوتیوب در دسترس است. اثر، توسط خوانندگانی چون محسن نامجو، شاهین نجفی و طراحی چون مانا نیستانی و همکاران دیگری تهیه، اجرا و پخش شده است. اثر هنری مشترک دور محور قاعدگی زنانه و پریود شدن میچرخد. آغاز و آخر ترانهاش چنین سطرهایی را دارد:

" ما وارثان درد مشترک لای پا/ ما زیر پای گشت واجبی با سپاه/.../ تو هم که حتا توی این شرایطم پریودی/ تو هم که هر دفعه که ما رو می بینی پریودی!"

در هر صورت مثلث هنری تشکیل شده از نامجو، نجفی و مانا نیستانی، و هر کدام با سال های تجربه اندوزی جداگانۀ خود، با ویدیو کلیپ یادشده یک نکته را برای بار چندم به اثبات رسانده اند. این که در جلب توجه افکار عمومی ایرانیان به سمت پیام خویش ماهر و موفق اند. نکته یادشده را حتا کسانی تائید کردند که با واکنش خود از در نفی و انکار ایشان وارد شدند تا چه رسد به آنانی که هوادار و تشویق کنندگان اعضای مثلث هنری نامجو، نجفی و نیستانی در عرصۀ عمومی هستند.

در این جا البته لازم نیست به دار و دسته قسم خوردۀ انکار و نفی بپردازیم که همچنان اسیر منفی بافی صرف و حب و بُغض حقیرانه است. دار و دست های که از مومن حزب اللهی در داخل کشور یا فلان برنامه ساز رسانه ی ینگه دنیایی تشکیل شده است.

ایشان، در مواجهه با ابتکارات مثلث هنری، حضور و منافع خود را در معرض خطر می دید. از این رو بر تداوم انحصارات خویش پافشاری می کرد و بر پخش تک صدای خودی تعصب می ورزید. با این حال دار و دسته یادشده، که از جمله ایرادهایش یکسونگری است، حتا برغم جایگاه متضاد و رنگ آمیزی گوناگون حرف افرادش اعتنا بردار و جاذب نیست. هر چقدر هم که قیل و قال کند و قشقرق براه اندازد.

ولی همان طور که گفتیم در میان واکنش افراد به مثلث یادشده، فقط با کین ورزی روبرو نیستیم. سخن دلبستگان تحول فرهنگی و نوآوری هنری هم در آن میان یافت میشود که آن را نمی بایست بی توجه گذاشت.

ایراد مایه گذاشتن صرف از زنان

بر این منوال بی توجه نمی مانیم به سخن این دوستان که از جمله این گفته هایی است که مهران جنگلی مقدم در این رابطه بیان کرده است. او زیر عنوان " چه کسی پریود است؟" مطلبی را نگاشته و در اینترنت درج کرده است. در حاشیۀ مطلبش، اشاره به نکته زیر را لازم دانستم. بنابراین در یادداشتی "فیسبوک"ی نوشتم:

"مهران گرامی، نوشته ات جنبه های روشننگرانه ای داشت. تامل تو دربارۀ ترانه خوانی آن دو خواننده جاذب بود. منتها یک کمبود را حس کردم. در روند رهایش همگانی، که هر دو جنس مرد و زن درش دخیل هستند، یک کمی ناجور است که مردان فقط از زنان مایه بگذارند. این قضیه را می خواهم از این منظر بیشتر روشن کنم که، با وجود مرد سالاری، بیعدالتی است اگر که مردان مبتکرانه عمل نکنند و فقط از وضع و حالت ناگواری سخن بگویند که ویژگی زنانه دارد.

چندی پیش نیز یکی از دوستان که سردبیر نشریه اینترنتی است، پیشنهاد داده بود که دختران در یک عملیات گروهی از خود ازاله بکارت نمایند. حرفش به فارسی معمولی چنین می شد که دختران دستجمعی پرده بکارت خود را پاره کنند. گویا به مصداق ضرب المثل سنگ مفت و گنجشک مفت حرفی زده است.

در حالی که، با در نظر گرفتن سهم جنسیت ها در امر رهایش، از مردان انتظار بیشتری می شود داشت. این که از پرده بکارت برای خود قلۀ افتخار و هالۀ مقدسی نسازند. ایمان و پنداری که کلی بار و ستم بر دوش زندگانی زنان می نهد. با این حال کار خوبی کرده ای که این تفسیر خود را نوشتی..."

در واقع همین سه نقطه تعلیق اخیر پایان یادداشت که می خواهد بگوید هنوز حرف هایی برای گفتن وجود دارد، یکی از آن دلیل هایی است که باعث نگارش نوشته پیش رو شده است.

در هر صورت نمی خواستم مطلب دوستم مهران جنگلی، که اشاره های بجایی در رابطه با زبان و قدرت و نیز مناسبات جنسی معطوف به روابط فرادستی و فرودستانه داشته، بدون این اشاره تکمیلی بماند. این که از عارضه مایه گذاشتن بی رویه از زنان یادی نکند.

از آن جا که در مسیر رهایش همگانی عادت مایه گذاشتن از زنان در میان ایرانیان بی سابقه نبوده و نیست، رهایشی که مُهمترین امر اجتماعی این سالهای ما را تشکیل میدهد، نمیتوانیم حل مسئله را به اشاره های سربسته واگذار کنیم. از تمرکز بر همین اشارۀ اخیر شروع کنیم. اجزای آن را دقیق تر بشناسیم.

سردبیرنشریه اینترنتی "زغال" (www.Zoghalmag.com) در مقدمه شماره پنجم که به معرفی روشنفکر امریکایی جودیت باتلر اختصاص دارد، پس از این که نکاتی را درباره شیوۀ اندیشۀ فمینیست یهودی تبار و منتقد دولت اسرائیل می گوید، بزعم خود از "اندیشۀ سیاسی دمدمی مزاج و بواقع سطحی در ایران معاصر" گلایه می کند. او روش "نمایش الگو و سرمشق رفتار سیاسی"( politics of the performativity) باتلر را که بفارسی "سیاست اجراگری" ترجمه کرده، به قرار زیر مبنای حرف خود قرار داده است.

مهدی سلیمی( سردبیر نشریۀ یادشده) که مدعی است مفهوم پردازی باتلر می تواند به کمک "نیروهای تحت ستمی همچون زنان، همجنس گرایان و ..." بیاید، با سبک نگارش خاص خود چنین "رهیافتی" را برای جنس مخالف تجویز کرده است:

" مثالی را در مورد یک گفتار آزاردهنده در شرایط کنونی ایرانی مطرح کنیم؛ مثالی در مورد نفی هویت جنسی هنجارمند و مسلط حاکم بر جامعه... شما در نظر بگیرید که طی یک عمل دسته جمعی، دختران و به اصطلاح دوشیزه گان ایرانی به طور خود خواسته پردۀ بکارت خویش را به دست خودشان پاره کنند. این عمل از روی انباشتگی میل و به صورت نابهنگام و شناسایی ناپذیر در مقابل هنجارهای هویت سازی است که می گوید راه تشخیص سره و ناسره گی دختران از سوی شوهران آینده شان، پردۀ بکارت است... این حرکت از آن رو باید دسته جمعی اجرا گردد که تابوها عموما برخاسته از یک توافق جمعی هستند و راه تاثر گذاری و مبارزه با آن ها همیشه از طریق یک انکار دسته جمعی میسر خواهد شد."

البته نسخۀ تجویزشده از سوی جناب سردبیر به آن دسته از برنامه های حداکثری پرولتاریا همچون فاعل رهایی بخش تاریخ شبیه است که معمولا چپگرایان شیفته قدرت سیاسی خوشخیالانه و از سر عادت آن را تبلیغ می کنند.

فارغ از این که شباهت میان برداشت ها و رهنمودهای یادشده بر همگان آشکار باشد یا نباشد، نسخه پیچیدن سردبیر نشریه "زغال" برای آزادی زنان، در هیچ صورتی درمان و التیامی را در بر ندارد. چرا که عملی و قابل پیاده شدن نیست. آن هم بدین علت ساده که پیش شرط های زمانی و مکانی آن را کسی نمی تواند مهیا کند. بنابراین از آن طبابت هایی است که گفته اند کور می کند که شفا نمی دهد. مورد استفاده هم قرار نمی گیرد.

البته در مقابل چنین پیشنهاد گزافی می شد نکتۀ زیر را مطرح ساخت. این که سردبیر و مخاطبان محترمش در همراهی با جنس مخالف و زنان نخست به نقد روحیه ای در میان مردان بنشینند که هنوز از امر بکارت دوشیزگان افسون زدایی نکرده است.

با این حال مایه گذاشتن از زنان در امر رهایی بخشی فقط عادتی مردانه نیست. روزنامه نگار محترم (خانم الاهه بقراط) نیز که از نادر ژورنالیست های با کیفیت خارج کشوری بشمار می رود و تحصیل دانشگاهی را در علوم سیاسی کامل کرده است، در خوشداشتی که نسبت به مثلث هنری نامجو، نجفی و نیستانی بیان کرده متاسفانه به دام مایه گذاشتن صرف از زنان گرفتار شده است. در تداوم هفته نویسی های خود، مطلبی نگاشته (کیهان لندن شماره 1445، پایان فوریه دوهزار و سیزده میلادی) که زیر عنوان "جامعه مذکری که دهانش پریود شده!" آمده است.

بنظر می رسد که در این نوشته او دست کم یکبار قافیه را از کف داده باشد. وقتی به گفته خود، برای توضیح منظور، واژه کم آورده و فعل "سرویس کردن" را وام گرفته است. فعلی که بیشتر در محاوره لات ها کاربرد دارد. ناگفته روشن است که اینجا "سرویس" اصلا به معنای تعمیر و به راه اندازی دستگاه بکار نمی رود. لُمپنیسم آن را پوشش محترمانه و اسم مستعار تجاوز جنسی می داند که فاعلش مردانه است.

باری. الاهه بقراط، در یادداشت خود، نخست مفهوم "جامعه مذکر" را شرح می دهد. آن را همچون فرهنگ و تاریخی در نظر می گیرد که در آن مذاهب نقش کلیدی دارند. در چارچوب آن تاریخ و فرهنگ به هر حال زنان نیز، البته نه به اندازه مردان، در حفظ قدرت و تداوم وضع موجود همدستی کرده و نقش داشته اند. پس از این مقدمه چینی بقراط می خواهد "یک آینه رایگان" در برابر مای جمعی بگذارد و سپس به بیان برداشت خود از کار هنری مثلث یادشده بپردازد. وی طرح مانا نیستانی را به صورت زیر بازنمایی و تفسیر می کند:

" نوار بهداشتی زنان بر دهان یک مرد! بگذارید من هم از یک اصطلاح مذکر استفاده کنم چون هیچ واژه دیگری نمی یابم که بتواند منظور را توضیح دهد: این یعنی "سرویس کردن" دهان یک جامعه مذکر، آن هم توسط خود مردان! یک جامعه به شدت سکسیست، متظاهر، دروغگو و ریاکار. دست مریزاد!"

او سپس از تجربه شخصی می گوید. این که چطور با اقامت در اروپای متحول شده پس از جنبش دانشجویی سال های شصت و هشت، به طبیعی بودن پدیدۀ پریود و قاعدگی زنانه پی برده است. در حالی که او و زنان نسل پیشین چه پنهان کاری در این رابطه می کردند و چه خجالت ها در این مورد کشیده اند. بقراط در سرانجام بحث خود مخاطب را با جمعبندی زیر روبرو میس ازد:

"من در متن آهنگ "پریود" چیزی جز واقعیت یک جامعه مذکر مبتنی بر سکسیسم، ریا، چاپلوسی، فرصت طلبی و برده داری ندیدم که با همکاری"خاک بر سران با سواد" البته بدون "شرم بر جبین" تداوم می یابد، و "حتا توی این شرایط" هم دهانش پریود است و صدایش در نمی آید."

البته بجز کم آوردن واژه و استفاده از فعل "سرویس کردن"( همچون مُشتقی از واژگان لمپنیسم فراگیر امروزی)، در نوشتۀ خانم بقراط("جامعه مذکری که دهانش پریود شده!") با برخوردی دو گانه به کلمه "پریود" نیز روبروئیم.

از یکسو، نویسنده محترم سعی می کند نشان دهد که قاعدگی زنانه امری بیولوژیکی و جز واقعیت طبیعی بانوان است. بنابراین بخاطرش نبایستی شرمنده یا خجلت زده بود. از سوی دیگر او به کاربرد و برداشتی صرفا مردانه و نه الزاما انسانی از مفهوم یادشده رو کرده است. برداشتی که ظهور پریود را همچون عامل پیچیدن عقل یا ناتوانی بهره گرفتن از خرد و هوش و نیز وقفه در رفتار متعارف زنانه می بیند. چنان که واژۀ "پریود" را، آن گونه که در کار پروکاتیو( تحریک کننده) مثلث هنری بکار رفته، همچون کلامی برای سرزنش و تحقیر دیگری استفاده میکند.

البته اثر هنری مجاز به استفاده از کُد و اسم رمز است. در این جا اسم رمز (عادت ماهانه زنانه در ترانه نامجو و نجفی) به خیلی از چیزها اشاره های رسوا کننده دارد. مخاطب را نسبت به شرایطی فراگیر مطلع می سازد.

وجود همین گرایش به افشاگری و آگاهی بخشی در ترانه یادشده کافی است تا در واکنش بدان دچار دو خطای مختلف نشویم. یک این که با هیچ گونه نوحه و مدیحه ای آن را مقایسه نکنیم. چون، بدلیل ناهمسنگی سنجه ها، امر قیاس در کلیت خود بی پایه و اساس و ناموجه می شود. مداح فقط به تکرار مراسمی آئینی مشغول است و کاری با آفرینش مبتکرانه ندارد. شفاف سازی و روشن نگری موضوعش نیست. در حالی که اثر هنری مثلث یادشده با شکل و محتوای آلترناتیوی خود راه بسوی شفافیت و ابهام زدایی می گشاید.

دومین نکته در تمایز زیر نهفته است. این که در استفاده از رمز، کار نقد و سنجش و تحلیل اثر هنری با کارکرد اثر هنری تفاوت دارد. نقد ادبی و تحلیل منطقی نمی تواند به استفاده از رمزگان و زبانی رازآمیز بسنده کند. چرا که تحلیل و سنجشگری، وظیفه شان در وهلۀ نهایی رمز و رازگشایی است. در فضاهای نقدنویسی، بیش از هر چیزی، پیچیدگی نظام اثر هنری و اشاره های ضمنی اش روشن شده و برای استفاده عموم در دسترس قرار می گیرد.

تبارشناسی خود پرستی مردانه

بجز نکته های روشننگرانه فراوان، مشاهده کردیم که مطالعۀ نوشته های دوستان در ضمن رسم معمول مایه گذاشتن صرف از زنان و باز تولید برخی از عادت های مردسالارانه را نیز بهمراه داشت. بنابراین اگر بخواهیم روند جستجوی خود را عمق ببخشیم ناگزیرم که سراغی از اثر "سنگی بر گوری" آل احمد بگیریم. اثری که می تواند همچون تبار و سر سلسلۀ چنین برخوردهایی( مایه گذاشتن از زنان و تجلیل از خود پرستی مردانه) در نظر گرفته شود. پرداختن به اثر آل احمد البته حلقه اتصالی می تواند باشد به روحیه و ادبیاتی قدیمی تر از او. به همین دلیل نگارنده این سطرها لازم می بیند که در راستای یافتن پسزمینۀ تاریخی مباحث امروزی عرصه همگانی به چهرۀ مجنون در متن نورالدین عبدالرحمان جامی نیز نگاهی کند. متنی که نمونۀ ازلی (یا آرکی تیپ) تلقی رایج از چرایی و چگونگی مردانگی در تمدن اسلامی را بدست می دهد.

متنهای خودپسندی مردانه

برای آن که اسیر واژگانی نشویم که در وهله نهایی نظام مرد سالار را باز تولید می کند، با افعالی نظیر "سرویس کردن" که از دو گانه فاعل و مفعول در رفتار جنسی حرکت می کند و در آن لاجرم عده ای فاعل و عده ای گرفتار هستند، بایستی مناسباتی را زیر سوال ببریم که شرایط سلطه جنسی را مهیا کرده اند و مردسالاری را همچون امری بدیهی غالب می نمایند.

بنابراین برویم سراغ " سنگی بر گوری" آل احمد که از همان نخستین جمله هایش مایه گذاشتن از زن و خود پرستی مردانه را به حد نهایی دوران خود رسانده است. یعنی در دوران برزخی معاصر که ما میان قرون وسطا و عصر جدید معلق بوده ایم. در اثر یادشده از آل احمد برخاسته از خانواده مذهبی و دارای پدری عمامه به سر با چنین آغازی روبرو می شویم:"ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب."

برسیاق رهنمود فیلسوفی که گفته حقیقت در جزئیات نهفته است، به همین چند جمله کوتاه بنگریم که آل احمد راوی اش است. نخست مسئله بر سر جمله "بسیار خوب" است. خوبی که در واقع در کار نیست. در واقع بقیه کتاب درست برخلاف آن "خوب" را به عرض مخاطب می رساند و خبر از مشکلاتی می دهد که زوج سیمین و جلال نتوانسته حلش کند یا با آن کنار بیاید. دومین مسئله به نظم و ترتیبی ربط می یابد که در چارچوبش ضمائر شخصی در جمله ها چیده شده اند. در جملۀ نخست ضمیر اول شخص جمع را داریم( ما)، که حامل یک وضعیّت است. وضعیّت بچه نداشتن. اما این نداشتن بیش از هر چیزی به بارداری و زائیدن سیمین بستگی دارد. سیمینی که در ترتیب نگارش آل احمد در مقام دوم یعنی پس از من وی جا گرفته است: "من و سیمین".

در همین عادتی عمل کردن آل احمد است که من مردانه، حتا بوقتی که زن نقش اساسی تری را در کار دارد و نُه ماه باردار و زاینده می شود، همسر را پشت سر خود به راه می اندازد. اینجا در چارچوب رسم سنتی، مرد جلو- جلو می رود. جلو رفتنی که البته به معنای پیشرفت نیست. اگر که اصلا پسرفت نباشد. اما دست کم می شود آن را درجا زدن و بر عادت ها لمیدن و تکرار آئینش خواند.

بر همین منوال "جلو رفتن" جلال است که سیمین دانشور دانشگاه دیده و مترجم و نویسنده در روایت آل احمد، به لقب کهنه و غبار آلود "عیال" مفتخر می شود. در حالی که آن روایت می توانست روایتی از زوجی عاشق باشد که ما در تاریخ ادبیات دوره سلطۀ اسلام کمبودش را حس می کنیم. در هرصورت "عیال" لقبی است که لابد پدرجلال آل احمد نیز به همسرش می داده است.

در همین نکته می بینیم که به راه پدر نرفتن جلال آل احمد، گسستی اساسی نبوده است. جلال با این که پس از بالغ شدن مثل پدرعبا و عمامه را بر تن نمی کند و ظاهرش متمایز از اجداد می شود، اما این تفاوت پوشاکی بدین معنا نیست که نگرش موروثی به زن را در باطن از خود دور کرده است. حتا اگر به دوره ای در شمار عدالتخواهان و سوسیالیست های دیار خود به حساب آمده باشد.

این نکته را روایت "سنگی بر گوری" آل احمد به آشکارترین شکل در جایی نشان می دهد که راوی داستان معاینه زنش(سیمین) توسط پزشک زنان را حکایت می کند. پزشکی که به کابوس مرد خودشیفته بدل می شود زیرا "ناموس" همسر وی را معاینه کرده است.

آن کابوس گاهی چنان جلال آل احمد را آزار می دهد که در میان سطرهای نوشته اش خواننده شاهد این حس مرد راوی است که ایکاش اصلا زن و ناموسی وجود نداشت. زن و ناموسی که باعث شده روح مرد خود پسند و اسیر سنت چنین آزاری را ببیند.

در هر صورت وقتی این حس حذف زن از صحنۀ روزگار را در کنار آن روایت های آل احمد در این اثر می گذاریم که از تماس و هماغوشی با زنان در سفرهایش به فرنگ می گوید و "ماجراهای عشقی" خود را بیان می کند، به گستردگی خودپسندی مردانه وی پی می بریم. خودپسندی که در سابقۀ تاریخی خود لیلی را از رابطۀ عاشقانه مجنون حذف می کند تا مرد از "دست" زن راحت و آسوده گردد.

جامی در شمار بازسرایان رابطۀ لیلی و مجنون است. داستانسروده ای که سرآغازش به قلم نظامی گنجوی رقم خورده است. اما جامی این تمایز با سایر بازسرائی های پیشینی را در روایت خود ساخته و پرداخته است که پایان دیگری را برای آن زوج عاشق تعیین کند.

این پایان، که بزعم جامی خوشترین شکل است، دنبال این نیست که مرگ و حیات آن دو معشوق را همزمان شکل دهد. جامی بدنبال این است که فاعل مورد علاقه خود را که مجنون است از "شر" لیلی رها سازد و عشق او را آسمانی و معشوقش را خدا نامد. داستانسرا که گویی بخاطر موانع ذهنی خود نمی توانسته رهیافتی برای عشق مرد و زن بیابد با کنار گذاشتن زن صورت مسئله را حذف کرده است. حذفی که با به میان کشیدن پای خدا به وسط زندگانی مجنون حرمان کشیده و در عین حال اسیر خودپسندی مردانه در این بیت های زیر موجه جلوه داده می شود:

گفت: ای به بساط عشق گستاخ!
شرم ات نشود که چون در ین کاخ

خوردی می ما ز جام لیلی
خواندی ما را به نام لیلی؟

برمن چو در عتاب بگشود
با من بجز این عتاب ننمود

جامی! بنگر! کز آفرینش
هر ذره به چشم اهل بینش

از زخم ازل، شکسته جامی ست
گرداگردش نوشته نامی ست

در صاحب نام، کن نشان گم!
در هستی وی، شو از جهان گم!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد