logo





عیب می‌جمله بگفتی هنرش نیز بگوی (بخش اول)

يکشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۲ - ۰۷ آپريل ۲۰۱۳

محمد برقعی

borghei.jpg
یکی از ناهنجاری‌های اجتماعی- فرهنگی کنونی ما شیوع «نفرت از فرهنگ ایران» است. صحبت از نقد بر فرهنگ نیست بلکه سیاه دیدن آن است. از آغاز آشنایی ما با تمدن جدید و مشاهده رشد غرب و عقب ماندن ما نقد از فرهنگمان آغاز شد، و اصلاحگران هر یک به شکلی کوشیدند ایرادات فرهنگ ما را بر آفتاب کشند. از ملکم خان و آخوند‌زاده و جمال‌زاده و دهخدا و نسیم شمال تا هدایت و کسروی و چوبک. هر چند‌گاه نقدشان به افراط و بیمروتی رسید چون هدایت در «حاجی آقا». اما کمتر کسی از آنان فرهنگ ایران را سراپا زشت می‌دیدند. حتی هدایت تلخ و بدبین در حالی که جامعه را اوباش و اراذل می‌خواند اما در وصف خیام ونوروزو پایداری ایرانیان در برابر مهاجمان هم می‌نوشت.

اما پس از انقلاب این نقد‌ها به افراط کشیده شدند، وهر چه حکومت سرکوب‌تر شد موج این نفرت به فرهنگ ایران نیز با لا‌تر گرفت. تارنما‌ها پر شد از مطالب شوخی وجد درمورد زشتی فرهنگ ایران. می‌گویم فرهنگ نه سیاست، زیرا در دومی دولت محکوم می‌شود، ودر اولی باور به فساد بنیانی یک فرهنگ است. لذا کمتر ماهی می‌گذرد که نکته‌ای از کتاب یک مسافر غربی به ایران در چند سده گذشته، در بیان زشتی فرهنگ ایران، در تارنماهاو ایمیل‌ها وفیس بوک‌ها نباشد. نقل قول‌هایی که نشان می‌دهد ایرانیان ملتی طماع، ریاکار، متملق، ترسوو مهم‌تر دروغگو هستندوامبری سیاح مجارستانی در زمان فتحعلیشاه قاجاردر درویش دروغین نشان می‌دهد یک انگلیسی بیش ار بیست ایرانی جسارت دارد ۱. از قول مورخین ایرانی بیان می‌شود که این مردم متملق و برده حاکمان خود هستند، نه چون یونانیان صاحب عزت نفس و آزاد منش. حتی نقل قول از داریوش هخامنشی که خدای مملکت مرا از دروغ وخشکسالی حفظ کن، دلیلی می‌شود بر اینکه این ملت از دیر باز تاریخ دروغگو بوده‌اند، وامثال آقایان کردان و احمدی‌نژاد وجنتی نمایندگان واقعی این خصلت فرهنگی ایران هستند.

آقای مسعود نقره کار از مبارزان با سابقه این دیار، همه مبارزات ایران، از دوران مشروطه تا به حال، را تحت تاثیر وسیع لات‌ها واوباش می‌داند. وبا تفکیک نکردن لات‌ها از لوطی‌ها می‌گوید بسیاری از «یلان وگردان» مشروطه خواهان هم از زمره همین الوات واوباش بودند _که یعنی ستارخان و باقرخان. ۲. گفتنی است که در مجالس خصوصی این خودزنی‌ها بسی بیش از این‌ها است. نکته جالب‌تر آنکه با وجودیکه این مطلب بسیار ضعیف و غیر تحقیقی بود، و نقد بسیار خوب و روشنگر آقای رضای فانی یزدی کم مایگی آن را نشان داد۳ اما خوانندگان از مطلب آقای نقره کار به مراتب بیشتراز نقد آقای فانی استقبال کردند. همین نشان می‌دهد که دل عامه کجا است. استقبال کنندگان از نوشته آقای نقره کار بر آنند «فرهنگ غالب ما فرهنگ الوات و لشوش است» و هم اینان که بر مسند قدرتند نماینگر فرهنگ خودمان هستند. پس خلایق هر چه لایق

در این بستر است که کتاب بسیار کم مایه‌ای تحت عنوان «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» ۴ به عنوان یک کار فلسفی –تاریخی مطرح می‌شود. کاری که حتی مراعات اصول اولیه تحقیق در آن صورت نگرفته است ۵ ونویسنده بدون توجه به زمان اتفاقات آزادانه آسمان وریسمان را به هم می‌بافد تا ثابت کند که ملت ایران از بدو پیدایش نادانانی بوده‌اند از تفکر گریزان، که مثل گله به دنبال چوپان روان می‌شدند ومی شوند و تا ابد همچنین خواهند بود. از جمله می‌نویسد:

از فردوسی همین ما را بس که هر ایرانی می‌داند: توانا بود هر که دانا بود، اما نمی‌خواهد بفهمد که چگونه این سخندان بزرگ با همین سخنان بنیادی‌اش کوس رسوایی تاریخی ما را زده است.» و بلافاصله هم منظور از «رسوایی تاریخی» را این گونه شرح می‌دهد: ‌ «ذلیل و بی‌سیرت شدن سیاسی، تمدنی و اجتماعی‌امان در رویداد اسلام.»

اما در بخش دیگری از کتابش از این هم فرا‌تر می‌رود و می‌گو. ید:

«سراسر این دریای اکنون پشت رو شده از تهوع تاریخی (فرهنگ ایرانی) را می‌توان به یک نگاه درنوردید و برای نمونه حتا یک زورق پویا و جویا در آن نیافت: نه از هنر، نه از شعر، نه از فکر و نه از پژوهش. هر فرد یا گروهی با منش خنیاگرانه‌اش در پی این بوده و هست که با جنب و جوش‌های نهان و آشکار سیاسی در فرهنگ روحوضی ما همساز و هم‌آواز شود... و این همه را برای آنکه موکد گفته باشم، در جامعه دهاتی سرشت و شهری‌نمای بیمار ما روی می‌دهد، در اینجامعه لبریز از بغض و حقارت سیاسی و آکنده از خرفتی و می‌انمایگی فرهنگی، جامعه‌ای که با هر حرکت تشنج‌آمیزش بندی از بند‌هایش می‌گسلد، در حمق دینی خود فرو‌تر می‌رود و چاه سقوط آینده را برای نسل‌های بعدی همچنان فراختر، ژرف‌تر و لغزنده‌تر می‌سازد.»

حس نفرت وتحقیر نسبت به فرهنگ ایران در آقای آرامش دوستدارآن به قدری قوی است که مدعی است در فرهنگ ایرانی حتی شعر و هنر با ارزشی هم وجود ندارد. نکته در ان نیست که چرا یک نفر چنین می‌اندیشد بلکه جالب آنجا است که همین ایشان به خاطر صد‌ها ناسزای غیر علمی وبی اساسشان نسبت به تاریخ و فرهنگ ایران چنان مریدان سرسختی دارند، که اگرکسی بگوید ایشان اشتباه کرده‌اند هر چه فحش سیاسی است نثارش می‌کنند. کار این تحسین ودلبستگی چنان است که اگر با ارائه مدرک معلوم شود که ایشان در مورد معینی خطا کردده رگ گردن این مریدان به جای آوردن دلیل قوی می‌شود که این ایراد گیر عامل جمهوری اسلامی است و مزدور به طمع بیرون آمده. از جمله وقتی ایشان طی نامه سرگشاده‌ای به هابرماس به سختی بر اوتاخت که چرا تا به حال اعلامیه‌ای علیه ایران را امضا نکرده است

۶ واکبر گنجی نوشت که ایشان بهمراه سیصد روشنفکر مسئول دیگر نامه اعتراضی را که خود گنجی تهیه کرده بود امضا کرده است ۷ چه خروش‌ها که برخواست ویاوقتی یکی در پاسخ این ادعای آقای دوستدار که زبان فارسی زبانی ناقص وغیرعلمی است که با آن نمی‌توان مباحث فلسفی و علمی را بیان کرد نوشت، اگر چنین است شما که تحصیلتتان در آلمان بوده، وبیشتر عمرتان راهم در آنجا زندگی کرده‌اید، چرا یک مقاله فلسفی و علمی در نشریات آلمانی زبان چاپ نکرده‌اید ۸. مریدانش بجای پاسخ به این ایراد، هر چه فحش وناسزا‌ها که می‌توانستند نثار منتقد کردند. واین خود نشان می‌دهد که این افراد تا چه حد از تحقیر و توهینی که ایشان بر فرهنگ ایران می‌کند لذت می‌برند.

این همه خودزنی و نفرت از فرهنگ خودمان از کجا است؟ نفرت از خودی که من در کمتر ملتی دیده یا شنیده‌ام. تا پیش از انقلاب فرهنگ غالب متاثراز مکتب مارکسیست بود که در آن خلق مقدس بود. در حالی که در جامعه سنتی اینان عوام الناس به شمار می‌آمدند و نادان. لذا آنان که از حکومت واوضاع ناخرسند بودند، در مقابل صدر نشینان زورگوی فاسد خلق بی‌گناه و پاک را در ذهن داشتند، و ایران محبوب آنان ایران مردم بود. راضیان از حکومت نیز سرمست افتخارات ایران باستان بودند، و چه بسا مدعی «هنر نزد ایرانیان است وبس». بعد هم که هر ایرادی بود تقصیر بیگانگان استعمار گربود. والا ایرانی که در ذات خود نداردعیبی.

با پیروزی انقلاب توده‌ها قدرت یافتند. انقلابی کاملا مردمی ومستقل که دست رد به سینه هر بیگانه‌ای می‌زد. دیگر از ستم حکومت به معصومیت خیالی توده‌ها نمی‌شد گریخت. همه زشتی‌ها و بدی‌ها از خود ما بود، نه به قول دایی جان ناپلئون کار انگلیسی‌ها. حال زبان حال دلزدگان از حکومت و ستمد یدگان شد «من از بیگانگان هرگز ننالم که انچه کرد با من آشنا کرد». دیگر جایی برای فرافکنی نبود. لذا نفرت از حکومت و طرفدارانش، به نفرت از هویت و فرهنگ کشیده شد. که اگر از کوزه‌‌ همان تراود که در اوست، پس درون این کوزه همه گند آب بوده وما نمی‌دانستیم.

فرهنگ تجدد در دوران رضا شاه می‌اندازد. اینان چنان از هر چه که نشان تجدد داشت متنفر بودند که در آن سوی جز زشتی نمی‌دیدند. زلفی و مزلف فحش شد،‌‌ همان گونه حال که عمامه به سر و ریشو شده است. کروات زدن یعنی با کافران هم رنگ شدن و با آنان در قیامت محشور شدن. رادیو حرام بود چه رسد به تلویزیون که بعد‌ها آمد. حتی دو چرخه که استفاده‌اش لازم بود را روی زینش پلاستیک می‌کشیدند تا در تماس با چرم ذبح اسلامی نشده نجس نشوند. اگر آن زمان سنتی‌ها غربیان را مقصر می‌دانستند، این زمان متجددین سنت و فرهنگ ایرانی را

اما اگراز درون این گرد وخاک حاصل از ترکتازی‌های گذرا بیرون بیاییم، خواهیم دید که چه زیبایی‌ها در کنار این زشتی‌ها ست، وچگونه همین زیبایی‌ها سبب دوام ااین تمدن در بیش از سه هزار سال شده اند- با نظام سیاسی‌ای کهن‌تر از هند وچی، وتداوم یافته‌تر از مصر. آقای نقره کار اگر با ردیف کردن نام لات‌ها و لشوش ذهن خواننده را مسحور کرده نمی‌گوید که هر بزن بهادر قمه کشی لات نیست. انصاف صادق هدایت را ندارد که در کنار لات ت قداره کشی به نام کاکا رستم، لوطی شریفی به نام داش آکل راهم ببیند. اگر پس از کودتای ۲۸ مرداد زورخانه‌های شعبان بی‌مخی رشد کرد و محلی برا ی گرد همایی جاهلان شد، سنت زورخانه‌ها بر ان بود که ورزشکاری بدون وضو پای در گود نگذارد، و الگوی هر زورخانه برویی پوریای ولی باشد. اگر از زورخانه شعبان بی‌مخ‌ها بیرون آمدند، در‌‌ همان فضا هم تختی‌ها و پهلوان اکبر‌ها پروریده شدند. اگر بخشی از این گردن کلفت‌ها شکنجه گر و لباس شخصی شدند، بسیاریشان در کسوت پاسدار و بسیجی برای حفظ وطن جنگیدندو شهید شدند.

نکته آخر‌‌ همان قدر که بخش سنتی از زندگی واقعی بخش متجدد بیگانه بود، و فکر می‌کرد هر بی‌حجابی بی‌عفت است، و هر زلفی‌ای عرق خور، بخش متجدد هم از بخش سنتی بیگانه بود. حتی عشقش نسبت به آن رویایی بود، و در عمل با آن بیگانه. او نمی‌دانست که حافظ وسعدی و فردوسی راهمینان به سده هاحفظ کردند-‌‌ همان قهوه خانه‌ها، و‌‌ همان مجالس شبانه کاسبکاران خرده پاوکشاورزان، نه حلقه کوچک نخبگان.

از این روی بر آن شدم که طی چند نوشته مشاهات و خاطرات شیرینم را از‌‌ همان فرهنک سنتی باز گو کنم، تا معلوم شوداین فرهنگ نه همه سرکه سینه سوزی است که این نویسندگان خود آزار بیان می‌کنند، بلکه در آن عسل نیز فراوان است. حاصلش سرکه انگبینی است، که آن قدر گوارا بوده که به هزاران سال دوام یافته است. و از آنجا که اینان همه از سرکه گفته‌اند، من اگاهانه تنها از انگبینش می‌گویم، منتهی بدون گزافه گویی و خیال پروری، بلکه راوی راستین دیده‌ها و مشاهدات شخص

عیب می جمله به گفتی ،هنرش نیز بگوی(بخش دوم)


---------------------------------------------

پا نوشت‌ها

۱- «-سیاحت درویش دردروغین». آرمینوس وامبری، ترجمه فتحعلی خواجه نوریان. دانلود مجانی در اینترنت. وامبری سیاحی مجاری که همکار در بار عثمانی و پیشگام نظریه پان ترکیسم بود و برای وزارت خارجه انگلستان کار می‌کرد

۲- «جاهل‌ها و لات‌ها: روحانیون- سلاطین» <مسعود نقره کار و سه بخش، گویا

۳- «نقدی بر نوشته مسعود نقره کار....» رضا فانی یزدی، گویا

۴- «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»، آرامش دوستدار، medifile

۵- «ایران و ایران ستیزی»، محمد برقعی

۶- «نامه سرگشاده آرامش دوستدار به یوگن هابرماس»، گویا مهر ماه ۱۳۸۹

۶-- «سکوت یوگن هابرماس یا عدم اطلاع آرامش دوستدار»، اکبر «نجیو» مهر ماه ۱۳۸۹

۷-» نامه حمید دباشی، احمد صدری <محمود صدری به یوگن هابرماس «و گویاف مه ماه ۱۳۸۹


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

سئوال
خواننده
2013-04-10 12:49:43
سردبیر یا نویسنده محترم، مرجع شماره ۸ متاسفانه در پانوشت ها نیامده است. لطفأ اقدام کنید.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد