logo





«سمکشی»

پنجشنبه ۱۵ فروردين ۱۳۹۲ - ۰۴ آپريل ۲۰۱۳

علی اصغر راشدان

aliasghar-rashedan3.jpg
درآ هنی زنگ زده سلول پرصدا بازشدو عینهوگوشت قصابی ساطوری شده، توتیرگی سلول پرت شدند. هوش وحواس جوان بفهمی نفهمی هنوزکمی سرجاش بود.چهارستون تنش را تکان داد.دردوسوزش ستون فقراتش را به آتش کشید.ازگوشهاش انگار شعله بیرون میزد. تاریکی مطلق بود.کف دست وپاهاش را رو زمین گیرداد، سینه خیز دورخود چرخید. اصلاو ابدا جائی را نمیدید. صدای فش فش محتضر زن جوان راته سلول شنید. سینه خیزخودرا به طرفش کشید.پال پال و دستش را لمس کرد. بابال پیرهنش خون سروصورت وگردنش را پاک وخشک کرد. گردن وشانه وصورتش راکمی مالش داد. زن نفس پرصدائی کشید. بی مقدمه زدزیرهای های گریه. چند دقیقه باصدای بلند گریست.جوان فرصت راازدست نداد.سرش راکنارگوش زن جوان کشاندو تو گوشش پچپچه کرد:
- کمی حواستو جمع کن وگوش بده. الان دوباره میا ن سراغمون. تیکه تیکه تم کردن، لب وا نکنی آ! لب ترکنی ردخور نداره منودارمیشکن وتورو سنگسار میکنن! مبادایه کلوم ازدهنت بپره بیرون!
زن جوان باناله ای زوزه مانند که انگار ازته چاه درمیامدزیرلب زمزمه کرد:
- خاک تو سرت!باوسه وسه هاو راه نشون دادنت آخرش خاک تو سرمو ن کردی!ابول!تومحل و سرعمل گرفتنمون!حالیته!چی نگفته مونده که لب ترنکنم!کارمون تمومه،الان فتواشم دست ماموراجراست!....
- تمومش زیرسراونهمه نازو عشوه های اونجوری تو بودکه منو توراه این فکرا انداخت...
حرف تو دهن جوان یخ زد. درزنگ زده دوباره بالگد یک غول بی شاخ ودم به دیوارداخلی سلول کوبیده شد.جوان فوری برگشت وسینه خیربه طرف در رفت. چنگیزغول را شناخت. زیرلب پچپچه کرد:
- چنگیزخان! غلامتم،به دادمون برس!...
حرف توگلوی جوان خفه شد.پوزه پوتین چنگیزچانه ش را خردکرد. چنگیزغول بی مقدمه و یک کلمه حرف،تانفس داشت جوان را با مشت ولگد وکابل کوبیدو بیهوش وگوش کرد. درسلول راازتو بست وچفتش را انداخت ورفت سراغ زن جوان تو ته سلول......
ماغ کشیدنهای حیوان وارزن جوان مردجوان را به هوش آورد. دراز به درازآفتاده ناله کرد:
- اذیتش نکن بی ناموس! تموم اهالی شهر میدونن اون عقلش سرجاش نیست! دست ازسرش وردار پدرسگ!....
چنگیزغول مثل شترکف به لب آورده پرصدا فش فش میکردو سراپاتکان جنب وجوش بود، بریده بریده گفت:
- ننه ت عقلش سرجاش نیست...کاری که توی مادرخراباتی واین فاحشه کردین به عقل جنم نمیرسه...
- اذیتش نکن چنگیزخان!...گناه داره!...ولش کن مادرقحبه!...ماسالای آزگار رفیق بودیم!...رفتی زیرخایه ایناو به آلاف واولوف رسیدی،تموم گذشته هاتو یادت رفت! چیقد باهم دله دزدی کردیم!..من وهمین طفلکی چیقد چیز ازهمه جاکش رفتم ودود ودم ودوا درمونتو تهیه کردیم!اگه ما نبودیم تو کوره پزخونه ها مثل سگ ولگرد سقط میشدی!...اومدی قصاب شدی وبه آلاف اولوف رسیدی، میباس به همه چی پشت پا بزنی تخم حروم!... اذیتش نکن سگ پدر! کشتیش طفلی رو مادر قحبه!...
چنگیزغول مثل خرس رو زمین پهن شد. زن جوان بیهوش وگوش افتاده بود....
مدتی سکوت مسلط شد. چنگیزغول خودرا جمع وجورکرد. لش زن جوان را به طرف درسلول ومردجوان کشید. دوسه تاسیلی تو صورتش کوبید، سروگردنش راباشدت تکان داد وآه ناله ش را درآورد. کاسه آبی را ازپشت دربرداشت ورو سروصورتش پاشیدوهشیارش کرد.کنار جفت شان خودرا رهاکرد. پشتش را به دیوارتیره تکیه دادوگفت:
- اگه جیک وپوک قضیه رو موبه مو تعریف نکنین دوباره میرم سروقت این فاحشه! خیلی روتونو زیادکنین چنتای دیگه م میکشم این تو ومیگم شبونه اونقده حالتونو جابیارن که لش تونو ببرن همونجا که اون کارا رومی کردین دفن کنن! مادرسگا!شوخی شوخی، باقبرستونام شوخی!یااله فاحشه خانوم! تموم ریزه کاریاشو ازالف اول تا پ پایان مو به مو تعریف کن!...
- بلائی سراون ننه مرده آوردی که پاک لال شده!اون نمیتونه لام تاکام یه کلمه حرف بزنه تخم حروم!...
- خیلی خب،خودهفت خط مادرقحبه ت تعریف کن،وگرنه الان دوباره میرم سراغش!...
- اون اصلا وابدا تقصیری نداره. کاری به کارش نداشته باش. تموم نقشه کشیا زیرسرمنه. خودم تموم برنامه ریزیاشو کردم. اون خیلی مدت سرباز میزد وقبول نمیکرد.یه عالمه التماس و عزجز کردم تاراضیش شد.
- خیلی خب نسناس،لب کلوموتعریف کن،تو این فکرم نباش که باحاشیه رفتن وقت کشی کنی. وقتم خیلی کمه، میباس به دیگرونم برسم. صاف وپوست کنده داستانو بگو. تو محل وسرعمل شنیع مچتونو گرفتن. همه چی از روز روشن تره. جرمشم ازهمون اول معلوم شده. فتواشم پیشوای فرقه مصباحیه داده دست خودم که هرجوردلم خواست اجراکنم. خرفهم شد؟ خودم دوست دارم بشنفم این فکر بکر چیجوری به کله شوما یه جفت مچل مشهور شهر افتاد. یااله بگوبینم،قضیه ازکجا شروع شد؟زبونت لکنت پیدا کنه،دوباره جلو چشمت دخلشو میارم !...
- واسه این خاک تو سری خیلی وقت تموم شهرو سوراخ سمبه هاشو زیرو رو کردیم. دستمون به هیچ جا بند نشد که نشد. هیج کسم کمکمون نکرد. شبای جمعه میرفتیم بهشت فضل سراغ اهل قبوروحلوا خوری میکردیم. سرقبرای پرجماعت چندک میزدیم، باسنگ روگور میکوبیدیم،ماکه اصلا سوادنداشتیم مثلا قران میخوندیم. زیرلب یواشکی پچپچه میکردیم که سه نشه.اگه یادت نرفته باشه،قدیما خودتم باما بودی گاهی!
- خفه شو بزمجه!یه باردیگه بامن آشنائی بدی همین جاخرخره تو میجوم!
- اینجاکه غیرازما کسی نیست.اونهمه سال باهم هم نمگ و هم دود ودم بودیم،اونهمه مدت به خاطرهم کلاه برداری وقمارکردیم. همین جوری نمیشه فراموش کنی چنگیزخان که! این طفلی خیلی بهت خدمت کرده! کم واسه کمک به تو تفره زده!باهاش این کارارو نکن، گرفتارغضب خدا می شی!...
- خفه،خفه! ببین کی دم ازخدا وغضبش میزنه!گفتم حاشیه نرو.
- توجماعت تموم جنازه کشیا وتدفینا بودیم، لفت لیس و حلوا خوری می کردیم. ازاین واونم پول میگرفیتم.این فکر بکر تو یکی از این جنازه کشیا یهو توکله م جرقه زد. میدونی که قبرا تو بهشت فضل چارطبقه وتو زیرزمینه. یه کانال بزرگ کندن ورفتن زیرزمین.عینهو یه غاره وقبرای چارطبقه م تودوطرف دیواره شه.ازبالام هیچ چی پیدانیست. جنازه هارو ازقبرای پائین می چینن ویکی یکی میان بالا.
- پست فطرت تخم حروم!عقل جنم به این حقه نمیرسه!
- کشفمو به بهش گفتم. مدتی به ریشم خندید. خیلی باهش کلنجاررفتم. آخرش یه کم راضیش کردم. نزدیک غروب یه شب جمعه قاطی یه جماعت دنبال یه جنازه رفتیم پائین. دفن و این کارا تموم که شد، هواگرگ ومیش شده بود. کسی تو نخ دیگرون نبود.دستشو گرفتم و کشوندمش عقب. جماعت یه کم که فاصله گرفت،خیزوندمش تو یه قبرخالی گل وگشاد تو سینه کش دیوارکنانال غارمانند. راحت اون تو گم شد. تانزدیک دهنه کانال آهسته جماعتو دنبال کردم. چمباتمه زدم مثلا بند کفشمو ببندم . نفرآخر بیرون که رفت، برگشتم تو قبرکنارش. تموم اون شبو اون تو باهم بغل بغل وعروسی کردیم وخوابیدیم. بعدشم چن ماه هفته ای یه مرتبه همین کارو کردیم.آخرش یه تخم جن زاغ سیامونو چوب میزنه ومامورارو خبرمیکنه. توقبروسرعمل ریختن روسر مای ازهمه جابی خبر!...
- تف به گورپدرتون!تخم وترکه های یزد! فتوای پیشوای فرقه مصباحیه تو جیبمه. هوا که روشن شه هردوتاتون کنارهمون قبرستون اعدام میشین. تومیری بالای چوبه دار، این فاحشه خانومم میره تو زمین وسنگسار میشه...
- چنگیزخان!دستم به دامنت حرمت اونهمه نون ونمک وقالپاق دزدیا و دودودودمای باهم چی میشه!مگه تو مسلمون نیستی نالوطی!
- فقط یه کارمیتونم واسه تون بکنم که زودتر راحت شین.آخر سری وجدانمو ناراحت کردی!
- پست فطرت لندهور هیولاسروته دختره رو یکی کرده و دم ازوجدان میزنه!
یعنی حتی توهم وجدان داری!
- خفه،خفه بزمجه!بااون شاه کارش، یه ساعت دیگه طنابو دورخرخره ت که پیچوندن،خوشمزگی یادت میره!
- غلامتم چنگیزخان،به دادمون برس!یه کاری کن، ماهنوز جوونیم و گناره داریم. قول شرف میدم دیگه اصلاوابدا ازاین گه ها نخوریم.
- بیگیر، این سمو الان ریختم تو این آبه. تافاحشه هوش وحواسش سرجاش نیومده،نصفشو بریز توحلقش....
- من غلط میکنم اینکاربکنم!...
ضربه پوزه پوتین چنگیزغول رو تخت سینه جوان نفسش را پس انداخت. گفت:
- بالای دارکشیده شدن وسنگسارجلوتموم اهالی شهر زجرکش شدنه. به خاطر اون نون ونمک ودودو دما بهتون خدمت میکنم که زودتر راحت شین.
نفس جوان که بالاآمد، ظرف سم را داد دستش وگفت:
یه لحظه موس موس کنی کف میخ دارپوتینمو میکوبم وسط کله ت!.... آها! ریختی توحلقش!....خیلی خب،حالابقیه شم خودت سربکش و راحت کنارش دراز شو و بروتو خواب ابدی!.....

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد