پيش مقدمه:
براى آن ذهنى كه هنوز دريافتى ميان تناسب نقد و نفى ندارد توضيح موجز را مفيد مى دانم. ساختارشكنى نمونه بارز نفى است؛ ساختارشكنى عاليترين روش نقد از جايگاه انسان نوين به ساختارهاى كهنه ايست كه اين ساختار ها ديگر پاسخ امر انسان امروزى نمى باشند و بى ترديد نفى شدنىِ ضرورى اند. نمونه ى اينچنين نفى را مى توان نفى ساختارهاى كهنه غرب در زمينه هاى حقوقى، سياسى و سازمان اجتماعى جامعه، بوسيله نفوذ و جايگزينى ساختار نظام مدرنيته سراغ داشت و بدين صورت است كه فرهنگ ارزشهاى عقلى جانشين ارزشهاى كليسايى قرون وسطاء مى شود. بنابراين ميان نقد و نفى تناسب وجود دارد و نفى عاليترين شكل نقد است.
تابو به آن دسته از رفتارها، گفتارها يا به امور اجتماعى ويژه اى گفته مى شود كه رسوخ در آنها ممنوع و ناممكن است بعنوان مثال؛ ولايت فقيه رسوخ و نفوذ به حيطه خود را ممنوع مى داند و يا تبيينى از جريانات اصلاح طلبى در ايران به ارزشهايى كه بدان رسيده اند، امكان نفوذ از طريق نقد را به آن ارزشها ناممكن ساخته اند و بدينسان مانع ساختارشكنى مى شوند تا از ورود آن به حيطه ارزشى خويش ممانعت بعمل آورند؛ غافل از اينكه هر اصلاحى، ساختارشكنانه است و ساختارشكنى يعنى عبور از يك مانع اجتماعى كه آن مانع در تداوم خود به شكل تابو درآمده است. بطوركلى هر ذهن محافظه كار بدليل اينكه ارزشهاى جديد را به ميدان فكرى خود را ه نمى دهد ارزشهايش به شكل تابو در مى آيند. عبور از هر مانعى، كه آن، مانع مسير پيشرفت باشد را تابو زدايى گويند. روند اصلاحات اگر با ارزشهاى ساختارشكنانه همراه نشود در جاى خود مبدل به تابو مى شود اما خودِ ساختارشكنى چون شكنى ست جنبه تابويى ندارد و نيز حيطه اى ويژه و ارزشى در خود مانده نيست بلكه نفوذ بر ساختارهاى به تابو درآمده به جهت زايش نو و بالندگى است. كسى كه ارزش شكنى(ساختارشكنى) را بر ارزشهاى خود ببندد، به ساحت ارزشهايش علامت ورود ممنوع مى زند و بدين ترتيب از ارزشهاى خود تابو مى سازد.
مقدمه:
١-ساختار شكنى يك ارزش اجتماعى است كه با شكسته شدن نظام اجتماعى كهنه و ارزشهايش از طريق تحول ساختارى اجتماع به مثابه زايش ارزشهاى جديد و ضرورت ساختارى كردن اين ارزشها يعنى از شكل انتزاعى اش به شكل يك كليت مفهومى صورت مى پذيرد و ساير ساختارها نظير ساختارهاى حقوقى و سياسى را تحت نفوذ خود مى گيرد.
٢-نگارنده به دليلى كه ذكر خواهد كرد بر اين باور است كه در ساختار نظام اجتماعى ايران ساختارشكنى شده و اين نيز زمينه هاى ساختارشكنى در نظام سياسى و حقوقى را فراهم كرده است؛ خواه اصلاح طلبان با آن موافق باشند و خواه نباشند.
٣-ميان ساختارشكنى و سدِ ولايت شكنى تفاوت است گرچه شكستن سد ولايت زمينه ايست بر آغاز دور ساختار شكنى. پايين ترين كف پذيرش اصلاحات و در صورت گردن نهادن بدان از سوى ولى فقيه معنايش شكسته شدن سد اوست كه مانع اصلى روند اصلاحات و تغييرات متناسب با تحولات اجتماعى است. به اين سه مورد مزبور توضيحات بيشترى خواهم داد.
پس مقدمه:
امكان توانايى براى آزادى زندانيان سياسى، و رهبران حصر شده و كسب برخى امتيازات ديگر معنايش تضعيف موقعيت و قدرت رهبريست و يا بعبارت ديگر روند فروپاشى قدرت مطلق اوست قدرتى كه از ساختار حقوقى جمهورى اسلامى منشأ مى گيرد؛ در صورت وقوع و نمودار شدن چنين فروپاشى اى، نشانه ها و زمينه هاى سدشكنى در حيطه ولايت آغاز مى شود و اين يعنى نفوذ يافتن در حيطه قدرت رهبرى و تعديل آن، اين را مى گويند ساختارشكنى كردن، زيرا قدرت مطلقه ولايت فقيه از منشأ ساختار حقوقى بواسطه تن دادن به برخى مطالبات شهروندان در هم شكسته خواهد شد و جنبش مدنى به لحاظ قدرت اجتماعى دست بالا را خواهد داشت و هر گاه چنين شود و بايد براى برون رفت از بن بست جمهورى اسلامى چنين هم شود در اينصورت ساختار شكنى درون نظام اجتماعى جامعه به ساير ابعاد جامعه منجمله ساختار حقوقى و سياسى تعميم خواهد يافت. اما اين ساختارشكنى كه در بتن نظام اجتماعى ما وقوع يافت و از درون آن طبقه نسبتاً بزرگ متوسط برخاسته به هيچ وجه مورد توجه و اهميت اصلاح طلبان حكومت و مدافعان آنها قرار نمى گيرد يك دليل آن را بايد در ارزشها محبوس ماندن و با آنها خو كردن باشد كه بطور طبيعى از ساختار شكنى واهمه دارند و اين واهمه از احتمال خدشه وارد شدن به "دموكراسى اسلامى" كه از "حفظ نظام" شان منشأ مى گيرد، مى باشد و اين معنايش اين است كه ارتقاء سطح جنبش مدنى و قدرت اجتماعى را فقط تا حدى در نظر مى گيرند تا مقصودشان از نوع دموكراسى حاصل آيد.
مجموع اجزا و تركيب هر چيز در يك قالب كه توان كاركرد داشته باشد را ساختار گويند مانند ساختار شعرى كهنه و نو و يا ساختار حقوقى و سياسى جامعه كه هر يك از طريق مشخصات يك قالب معنا مى يابند و داراى حد و حدودى از توانايى هستند اما اين توانايى به هر صورت داراى محدوده زمانى است و بينهايت و بى كران نيست. وقتى شعر نو شعر كهنه را پس مى زند معنايش وجود شكلى از يك قالب شعرى جديد است كه محدوده زمانى شعر كهن را در مى نوردد و اين معنايش تحول در قالب شعرى است و اين را ساختارشكنى گويند( در اينجا ساختارشكنى خود را در برترى شعر نو به كهنه نشان مى دهد يعنى شعر نو شعر كهنه را در مى نوردد). با اين توضيح موجز توأمان ساختار و ساختار شكنى را براى استدلال بحثم معنا نمودم.
اگر سد ولايت فقيه به همان ترتيبى كه ذكر كردم شكسته شود راه براى ساختار شكنى بعنوان تغييرِ يك قالبِ غير كاركرد(نظير ولايت فقيه) و نهايتاً محو آن و يا حداقل بى خاصيت شدن آن امرى اجتناب پذير مى شود چرا؟
قبل از اينكه به اين پرسش پاسخ گويم مايلم از ساختارشكنى در انقلاب مشروطيت بگويم؛ همه مى دانيم كه قانون اساسى مشروطه كه به امضاء مظفرالدين شاه رسيد و مجلس آن را به تصويب رساند اقتباسى از قانون اساسى فرانسه بود هرچند با ارزشهاى دينى آميخته شد اما بر طبق اصل آن كه شاه مى بايد سلطنت كند و نه حكومت، امرى ساختار شكن بود چه در حوزه سياست و چه درحوزه حقوقى. زيرا در دوره قاجار شاه حكومت مى كرد و اين حق موروثى را قانون اساسى جديد از شاه سلب نمود و بدينسان قالب جديدى از ساختار حقوقى مصوب مجلس شد.
همانگونه كه توضيح شد ساختارشكنى يعنى روند تحول تا حد تغيير قالب ها، اين روند از طريق سطح مطالبات جامعه مدنى و تناسب قوا به سرانجام مى رسد درست مانند امضاء و تصويب قانون اساسى جديد مشروطيت. من مؤكداً خاتمى و اصلاح طلبان حكومتى را به دليل پايبندى به "حفظ نظام" و "تداركچى" بودن، از نفوذ بر ساحت قدرت ولايت يعنى سد شكنى ولايت بى رمق مى دانم ساختار شكنى اش كه جاى خود دارد، اما بر حسب امر اصلاحات مطرح شده در جامعه كه اصلاح طلبان بدان مدعى اند، پرسش اينست پس روند اصلاحات كه روند تعديل سازى، هم در زمينه سياست داخلى و هم خارجى است بر مبانى كدام قالب و ساختار بايد پيش برود؟ اگر گفته شود در دوره هشت سال دولت اصلاحات، بدون تغيير ساختارى اصلاحاتى در زمينه هاى داخلى و خارجى صورت پذيرفت در اينصورت مى توان پرسيد مگر آنها تداوم هم داشتند؟ تداوم هر امرى مطرح لازمه اش بنيان مكانيسم خاص خود است و تا وقتى اين مكانيسم بوجود نيايد و ساختارى نشود، هيچ امرى تداوم نخواهد داشت. ساختار شكنى كردن يعنى به تداوم اصلاحات اهتمام ورزيدن چنين روندى يعنى تبيين مبانى ارزشهاى اصلاحات در ساختارى كه متمايز از ساختار استبدادى است. بعبارت ديگر روند اصلاحات بدون مكانيسم ساختارهاى مربوط به آن ناممكن خواهد بود. مگر مى شود كه در عرصه نظام اجتماعى ساختارشكنى شود؛ طبقه متوسط نيرومند، شهرنشينى و در صد بالاى باسوادن بوجود آيند اما ساختارهاى نظام سياسى و حقوقى همچنان مستبدانه باشند؟، اينجاست كه مابين حكومت و شهروندان برخورد و نزاع پيش خواهد آمد و اگر نيروى اصلاحات نتواند به اين معضل پاسخگو باشد و ساختارهاى كهنه استبدادى را نشانه رود، عدم تعادل مابين ساختار نوين جامعه مدنى و نظام سياسى و حقوقى بر جا مانده از ارزشهاى استبدادى به مرحله ى رويارويى كشيده خواهد شد كه البته بازنده آن حكومت و اصلاح طلبان حكومت خواهند بود.
هر شكلى از اصلاحات و هر سطحى از آن كه در جامعه مطرح شود نشانه تغييرى از ساختار اجتماعى جامعه است تا وقتى نيازمندى اى وجود نداشته باشد ضرورت چيزى هم بوجود نمى آيد از اين به اين نتيجه مى رسم كه در جامعه ايران امروز تحول ساختارى ژرف صورت گرفته به همين دليل موضوعِ اصلاحات ساختار حقوقى و سياسى كه تغيير و تحول متناسب با ساختار اجتماعى جامعه است به امرى ضرورى در آمده است روند تحقق چنين امر ضرورى را ساختارشكنى گويند. اجتماع ايران و تحولات درونى آن اگر چه با ضعف هاى زياد دست بگريبان است اما با دوران انقلاب مشروطيت تفاوت كيفى كرده و لايحه بندى هاى جديدى صورت گرفته و درخود تقويت گشته اند نمونه اى از اين دست لايحه بندى را مى توان در طبقه متوسط جامعه سراغ داشت. اينها عناصرى از ساختارشكنى هاست زيرا طبقه متوسط هوادار روند اصلاحات با شكستن ساختارهاى كهنه است كه به مقصود خود يعنى روند و تثبيت اصلاحات و در آخر به آزادى و دموكراسى نائل مى شود توازن مناسبات ميان ساختار ها در جامعه هنگامى برقرار مى شود و شكل هنجارى به خود مى گيرد كه آنها همزمان و يكسان به موازات هم متحول گردند دليل بن بست ارزشهاى جمهورى اسلامى براى ايران و ايرانيان در اين است كه تحول ساختارى اجتماع را نه اينكه نپذيرفته بلكه عليه آن شمشير هم كشيده، از مقبوليت افتادن جمهورى اسلامى در نزد شهروندان ايران نتيجه همين امر است.
دلايلى كه باعث هراس خاتمى و اصلاح طلبان از ساختارشكنى شده است امرى قابل درك است و آن اينست كه آنها مى خواهند با "حفظ نظام" و با ارزشهاى اسلامى مدلى از "دموكراسى اسلامى" را بوجود آورند؛ داشتن چنين نظرى محكوم نيست اما چه ربطى به اصل دموكراسى
دارد؟ آنها مى خواهند تغيير ساختارى اجتماع ايران كه در واقع ساختارشكنى درونى شده است را با "حفظ نظام" در هم آميزند در حاليكه ساختار نوين اجتماعى ايران بدليل خصلت ساختارشكنانه اش رو به سوى شكستن سد ولايت فقيه و تعيير ساختارهاى سياسى و حقوقى دارد؛ بدون ترديد هر اصلاحى از سوى هر كس و نهاد صورت پذيرد مى بايست مورد حمايت قرار گيرد اما تاريخ ما را نخواهد بخشيد اگر در مقابل ساختارشكنى شهروندان ايرانى جهت برآورده ساختن مطالبات خويش بدليل واهى و مصلحت انديشى ممانعت ايجاد كنيم و مدعى باشيم كه شرايط ساختارشكنى فراهم نيست.
ما كه وارث مرده ريك درونگرايى قدماى مان هستيم، از برونگرايى گريزانيم زيرا ذهن برونگرا ذهنى فعال و انديشنده در فضايى گسترده است و در حاليكه درونگرايى محصور در خويش است و در مقابل ارزشهاى جديد محافظه كار؛ اين درونگرايى است كه ما را به درون آنچه كه مى آفرينيم فرو مى كاهد و بر برونگرايى ما معذوريت ايجاد مى كند. درونگرايى يك وجهش تابع ارزشها شدن است كه آنها برايمان به مانند تابو در مى آيند و همين تابو ها هستند كه بر ما حكومت مى كنند يعنى نمى توانيم بر ساحت آنها نفوذ كرده و در صورت لزوم آنها را براى مهيا نمودن شرايط جديد بشكنيم. از اينرو به ارزشهاى موجود و موقعيت هايش لطمه وارد شدن كه منظورم از لطمه، نقد و تبيين آنهاست واهمه داريم و از پس همين واهمه است كه درونگرا مى شويم و از آنها تابو مى سازيم. در صورتى كه انسان برون گرا به شعاع وسيعترى از موقعيت هايش مى نگرد؛ مى خواهم بگويم اگر در ضمن نگريستن به آرايش نيروهاى سياسى و چگونگى روند اصلاحات به شعاع وسيعترى از محيط اجتماعى نظر كنيم آنوقت مى توانيم ارتقاء جنبش مدنى اى را مشاهده كنيم كه از ميان ساختارشكنى اجتماع ايران سر برآورده است و قطعاً تناسب خود را در ساختارهاى نوين سياسى و حقوقى برقرار خواهد كرد. ساختارشكنى يعنى همين يعنى چيزى كه خارج از اراده ى نخبگان سياسى و روشنفكران در بطن اجتماع ما اتفاق افتاده است و به همين دليل موجب بحران كنونى در جمهورى اسلامى و بطوركلى در جامعه ايرانيان شده است.
قرار بر اين است كه به رونداصلاحات در جامعه اهتمام ورزيده شود و اين معنايش ساختار شكنى است زيرا جارى شدن اصلاحات يعنى شكستن سد ولايت فقيه، ولايت فقيهى كه جزيى از ساختار حقوقى قدرت مندرج در قانون اساسى جمهورى اسلامى است و ولايت به پشتوانه همين حقوق قانونى خود مانع هر نوع فضاى باز شده و اصلاحات حكومتى را هم به شكست كشاند، پس اگر قرار باشد او به پذيرش حداقل خواستهاى اصلاحى تن دهد معنايش اين است كه از حق قانونى خود كه ساختار حقوقى به او محول نموده عدول كرده در نتيجه خود به ساختارشكنى تن داده است بنابراين و در اينصورت خواهيم گفت كه از ساختار حقوقى و سياسى به همراه ساختار اجتماعى جامعه شكنى شده است. پس اگر اينطور است و حتى تحقق كف مطالبات مردم در چهارچوب اصلاحات در نظر باشد اين معنايش به همان دلايلى كه ذكر كردم عملى ساختارشكنانه و همزمان تابو شكنانه است؛ آغاز تحولات اجتماعى ايران كه با آغاز ساختار شكنى سازمان اجتماعى ( وجود طبقه متوسطه نيرومند، شهرنشينى بالاى هفتاد درصد و نيز ضريب بالاى باسوادان كه به تدريج نظام فكرى را هم به شاهراه تحول قرار داده است) همراه شده است با ساختارهاى كهنه گذشته به تضاد رسيده است بنابراين ساختار شكنى درون جامعه منوط به تعدادى نخبگان سياسى و يا حتى گروهاى سياسى متنفذ و روشنفكران نمى شود كه بخواهند در اين باره تصميم بگيرند كه آيا شكنى بكنند يا نكنند، نظام ساختارها را سطح مطالبات شهروندان و نوع نظام فكرى آنها هنجارى مى كند و بس.
نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com