،، این اختلاف (مابین بیژن جزنی و هواداران مسعود احمدزاده درمشی) چیزی بیش از اختلافهای تاکتیکی است، اینجا در شناخت شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و در ارائه راه حل برای مسائل مبرم و عمدهای که در برابر ما قرار دارد، اختلاف وجود دارد. این اختلاف نمیتواند منجر به دومشی نشود. «بیژن جزنی، ص ۴۷ (نبرد با دیکتاتوری شاه ۰۰۰) ۰
پیشگفتار
سازمان فدائیان خلق که از اواسط دهه چهل خورشیدی تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷، بمثابه بزرگترین سازمان چپ ایران شناخته میشود، ریشه در یکی از حساسیتترین دوران تحولات اجتماعی- سیاسی در ایران و بحران و تحولاتی عمیق در ادبیات مارکسیستی (در دهه ۶۰ میلادی) در سطح جهانی دارد۰
در این دوران ما شاهد» انقلاب سفید «(رفرم ارضی) و پایان دادن به مناسبات ارباب و رعیتی بمثابه سیستم مسلط تولیدی در ایران و سربرآوردن مناسبات و نهادهای جدید سرمایه داری (وابسته) میباشیم که برخلاف تحولات کلاسیک سرمایه داری در اروپا به دموکراتیزه کردن قدرت سیاسی نمیانجامد. متافیزیک قدرت سیاسی پس از رفرم ارضی همچنان چون گذشته از منابع قرون وسطائی متکی بر باورهای شیعه تغذیه مینماید و تن به تحولات دموکراتیک نمیدهد. ایدئولوگهای» انقلاب سفید «بر این باور بودند که برای پیشبرد مناسبات سرمایه داری (وابسته) در ایران نیاز به رژیم سیاسیای با قدرت مطلقه دارند. بهمین علت است که ما پس از رفرم ارضی شاهد برآمدن رژیم سلطنتی مطلقه (دیکتاتوری فردی شاه) میباشیم. مطلقیت قدرت شاه در ایدئولوژی» انقلاب سفید «مشروعیت خود را از باورهای قرون وسطائی شیعه گرفته بود که مبتنی بر الهام از منابع آسمانی و غیبی است. بدین ترتیب قدرت شاه مطلق و از قداستی آسمانی برخوردار است. این طرز تلقی از قدرت هرگونه انتقاد و به تبع آن تشکیل اپوزیسیون را نسبت به آن غیرممکن میساخت۰
رژیم برآمده از» انقلاب سفید «بر اساس چنین استنباتی از قدرت، در حقیقت نیاز خود را به ایدئولوژای بیان میداشت که امکان بکارگیری سیاستهای سرکوبگرانه و خونین را نسبت به اپوزیسیون قانونی و فعالیتهای مدنی مسالمت آمیز فراهم آورده و ایجاد جو ترور و خفقان را بمثابه وسیله کنترل کننده فضای عمومی جامعه توجیه نماید. ایده لوگهای» انقلاب سفید «رفرم ارضی را زمینه ساز رشد سریع و شتابان جامعه ایرانی به سمت» تمدن بزرگ «و دست یابی به مدل پیشرفتهای چون سرمایه داری ژاپن میدانستند و پایههای تبلیغاتی رژیم را بر اساس آن سامان داده بودند۰
بدین ترتیب ماهیت رفرم ارضی رژیم و ایدئولوژی» انقلاب سفید «که درجهت مشروعیت بخشیدن به دیکتاتوری فردی شاه (رژیم مطلقه سلطنتی) میبود به پربلماتیک اولیه محافل روشنفکری ایران در دهه چهل تبدیل گردید و برای اولین بار گرایش به قهر با مضمونی نوین جهت عبور از مانع دیکتاتوری و بیان اهداف سیاسی در نیروهای اپوزیسیون پای گرفت۰
باید بیاد داشت کرد که دهه ۴۰ خورشیدی، دهه تحولات بزرگ ایدهٔ لوژیکی در عرصه بین المللی و رشد احساسات انقلابی و قهرآمیز در اکثر کشورها میباشد۰ در این سالهاست (دهه ۶۰ میلادی) که برای اولین بار تضاد مابین کشورهای سوسیالیستی خود را از خلال بحران در ایدئولوژی سنتی چپ که مبتنی بر نقش پدرسالارانه شوروی میبود، نشان میدهد و انشعاب حزب کمونیست چین و متحدانش را در جنبش جهانی چپ باعث میگردد. مواضع رادیکال چین در منا ظرات و مشاجرات ایدئولوژیکیاش با شوروی که بر اساس حفظ ایده انقلاب و ضرورت بکارگیری عنصر قهر در ادبیات مارکسیستی صورت میگیرد، گرایشات قهرآمیز را در محافل چپ در ایران بشدت تقویت و تشویق میکند. درک ماهیت اختلافات ایدئولوژیکی چین و شوروی در این دهه (۴۰ خورشیدی) و اتخاد موضعی روشن در مقابل آن بمثابه مسألهای بیسابقه در جنبش جهانی چپ، خود را بر پایه گزاران سازمان فدائیان خلق تحمیل کرد و آنان را به پاسخگوئی برای عبور از آن کشاند. اما آنچه در شکل دادن به گرایش محافل روشنفکری چپ در زمینه ضرورت بکارگیری قهر در برخورد با استبداد مطلقه رژیم نقش اساسی را بازی کرد نه در ایدئولوژی و رادیکالیسم انقلابی حزب کمونیست چین که در پیروزی انقلاب کوبا باید جستجو کرد. بدین ترتیب مباحثات و مناظرات ایدئولوژیکی در چنین چارچوب تاریخی و تحت تأثیر این دو تحول بزرگ داخلی (رفرم ارضی) و جهانی (بحران در ایدئولوژیهای سنتی چپ) شکل گرفت و مشی فدائیان خلق در حقیقت بازتاب این مباحثات ایدئولوژیکی در مفاهیم تاکتیکی و استراتژیکی آن شد. مباحثات ایدئولوژیکی محافل چپ ایران در این دهه (۴۰ خورشیدی) تا آنجائیکه به تحولات داخلی برمیگردد اساسا در حول و حوش درک سرشت و طبیعت این تحول اجتماعی ناشی از رفرم ارضی جریان داشت. این محافل تا آنجائیکه به جنبش فدائیان مربوط است رفرم ارضی را که رژیم از آن بنام» انقلاب سفید «یاد میکرد، میپذیرفتند اما ادعاهای رژیم را که» انقلاب سفید «(رفرم ارضی از بالا) همسنگ انقلاب بورژوازی کلاسیک و در تداوم ایده آلهای انقلاب مشروطیت میباشد، کاملا بیاساس میدانستند۰
استدلال محافل روشنفکری چپ دراین سا لها عمدتأ برپایه مقایسه ویژگیهای تاریخی بورژوازی کلاسیک اروپابی (در اواخر قرن هیجدم میلادی) و تفاوت آشکار اهداف و ایده آلهای دموکراتیک این بورژوازی با بورژوازی ایران (در دهه ۴۰) قرار داشت. پایه گزاران فدائیان خلق، بورژوازی ایران رادر این سالها فاقد ظرفیتهای لازم برای ایجاد تحولاتی دموکراتیک و تحقق ایده آلهای بورژوازی ملی (معادل بورژوازی کلاسیک اروپائی) در انقلاب مشروطیت ارزیابی میکردند. آنان بورژوازی ایران را در آستانه رفرم٫ آن جناحی از بورژوازی میدانستند که ریشههای تاریخیاش اسا سا همروند با شکست انقلاب مشروطیت و در وابستگی به قدرتهای استعماری غرب شکل گرفته بود، که با کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی مصدق که به تضعیف کامل بورژوازی ملی ایران منجر شد، زمینههای تاریخی لازم را جهت تبدیل شدنش به یک طبقه اجتماعی ٬ فراهم آمد۰
از دیدگاه آنان ایدئولوژی» انقلاب سفید «در حقیقت بازتاب تمایلات و منافع اقتصادی- اجتماعی این طبقه جدید اجتماعی ایست که موجودیت و رشد تاریخی خود را در رابطه با وابستگی به امپریالیسم بدست آورده است. بیژن جزنی و مسعود- پویان این بورژوازی را با پسوند وابسته معرفی کرده و آن را از بورژوازی ملی ایران و تمایلات ایدئولوژیکیاش کاملا متمایز میسازند۰
آنان انقلاب سفید را در امتداد انقلاب مشروطیت و تحقق راستین ایده آلهای تاریخی و دموکراتیک آن (استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی) نمیدیدند. بنیان گزاران فدائیان خلق، ارزشهای فرهنگی و اخلاقی جامعه برآمده از» انقلاب سفید «را که در رابطه با بسط و گسترش مناسبات بورژوازی وابسته صورت میگرفت، بنوعی بازتاب بیگانگی این طبقه نسبت به ارزشهای اصیل امانیستی بورژوازی کلا سیک ارزیابی میکردند. ازنظرانان» انقلاب سفید «که در حقیقت نه» انقلاب «که رفرمهای از بالای رژیم را بیان میداشت، بیش از هرچیز دیگری در نفی» مفهوم شهروندی «از طریق استقرار رژیم مطلقه سلطنتی میکوشید. مفهومی که با انقلاب بورژوازی ملی ایران ٬علیرغم تمام محدودیتهای تاریخیاش توانسته بود به ذهنیت ایرانیان راه یافته و جنبشهای اجتماعی در ایران را تحت تأثیر خود قرار دهد.» مفهوم شهروندی «بمثابه جهان بینیای مدرن ریشه در انقلابات بورژوازی کلاسیک دارد. در این مفهوم انسان (فرد) با اتکاء به عقل و خرد خویش باید بتواند بطور آزادانه در شکل دادن به سرنوشت فردی و اجتماعیاش دخالت کرده و به فعالیتهای مدنی و سیاسی بپردازد۰
اگر چنین مفهومی از انسان (انسان محوری) را بمثابه میراث اولیه انقلاب مشروطیت محسوب بداریم که به گونهای فشرده جهان بینیهای مدرن طبقات و اقشار مترقی و دموکرات جامعه را منعکس میسازد، در این صورت با نگاهی به جنبشهای سیاسی در ایران باید اذعان داشت که این مفهوم در جهت استقرار و نهادینه شدناش با دو عامل بازدارنده اساسی یعنی رژیمهای استبدادی و قدرتهای امپریالیستی مواجه بوده است. از نظر بیژن جنبش ملی شدن نفت به رهبری مصدق که از ابعادی ضد امپریالیستی و ضد دیکتاتوری برخوردارمی باشد، بیان کننده این مواضع تاریخی وجهانبینی است ژوازی ملی ایران درسالهایlکه عمیقا متاثر از ادبیات سیاسی بوژوازی کلاسیک اروپائی است، بور جنبش ملی شدن صنعت نفت هنوز با اعتماد به نفسی کامل در پی گیری آرمانهای انقلاب مشروطیت (استقلال و دموکراسی) تلاش میکند و برای پیشبرد اهدافاش به جنبشهای اجتماعی متکی است و. از جهان بینی خوش بینانه، مبارزه جویانه و پر از امید به آینده برخوردار است. در صورتیکه بورژوازی وابسته که با» انقلاب سفید «(رفرم ارضی) بمثابه یک طبقه اجتماعی به قدرت رسید، از نظر بیژن حساسیتای به ارزشهای امانیستی، استقلال و دموکراسی از خود نشان نمیداد و جهان بینیاش برپایه نوعی نیهلیسم ۱ متکی بر ایجاد جامعه مصرف وگسترش و رشد ارزشهای اجتماعی متأثر از آن بود. این نیهلیسم خود را در وجهه سیاسیاش بشکل بیاعتنائی و بیتفاوتی فرد به تلاش در جهت تعیین سرنوشت اجتماعیاش نشان میدهد و نوعی انفعال، بدبینی و بیگانگی را در فرد نسبت به ظرفیتها و نیروهای نهفته در همبستگیهای جمعی و جنبشهای اجتماعی تشویق و ترغیب مینماید. در واقعیت ایدئولوژی و جهان بینی بورژوازی وابسته در کنه خود با مفهوم» شهروندی «(فرد بمثابه سوژه) و جنبشهای اجتماعی در تضادی جدی قرا ر میگرد. ایدئولوژی» انقلاب سفید «از نظر پایه گزاران فدائیان خلق بمثابه ایدئولوژی بورژوازی وابسته ایران که در جهت دفاع از منافع اقتصادی- اجتماعی آن شکل گرفته است، اساسأ فاقد ظرفیتهای تاریخی لازم برای رقابت با ایدئولوژیهای دموکراتیک و چپ در چارچوب قانونی و مسالمت آمیز میبود و بهمین علت است که از همان فردای رفرم ارضی، راه نجات را در سیاستهای سرکوبگرانه و غیردموکراتیک یافت و فضای عمومی جامعه را در جوی آمیخته به ترور و خفقان فرو برد. همانگونه که در صفحات پیش اشاره کردیم رژیم برای پیشبرد چنین سیاست هائی، با متشبث شدن به متافیزیک شیعی قدرت، به تمرکزبخشیدن قدرت در شخص شاه مشروعیت بخشیدو منشأ قدرت را نه در زمین (مردم) که در نیروهای ماوراالطبیعه و رازآلودی تعریف کرد که از کانال الهام، شاه را درمدیریت و پیشبرد سیاستهایش راهنمائی کرده و حفظ او و قدرتش را بعهده دارند. در حقیقت ایده لوگهای انقلاب سفید با طرح چنین ادعاهائی با مفهوم شهروند (انسان بمثابه سوژه) که منشاء قدرت را در دخالت و شرکت آزادانه فرد در حیات اجتماعی و سیاسی جهت تعیین سرنوشت خود و جامعه میدانستند، به مخالفتی آشکار و آشتی ناپذیر پرداختند. ایدئولوژی انقلاب سفید اساسأ با اتکاء به جو خفقان و وحشت در پی ایجاد ارزشهای اجتماعی و فرهنگیای بود که فرد را تشویق به بیتفاوتی به امور عمومی و سیاسی مینمود و از آنان میخواست اطاعت کورکورانهای را نسبت به سیاستهای رژیم در پیش گیرند۰
مفاهیمی چون ضعف مطلق (تودهها) و قدرت مطلق (رژیم) که در آثار امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده آمده است (ازنظرآ ند و) بگونهای بازتاب دهنده وگویای موقعیت روانی و ذهنی تودهها در شرایط سرکوبهای مداوم و خشن میبا شند، و این و ضعیت روانی است که درنهایت زمینه مساعدی را جهت پذیرش ارزشهای اجتماعی و فرهنگی انقلاب سفید که برپایه نوعی بیگانگی انسان نسبت به سرنوشت اجتماعیاش میباشد، فراهم میسازد. چگونگی درهم شکستن چنین ذهنیت گرفتار آمده در چنبره بن بستی بنام قدرت مطلق رژیم و ضعف مطلق تودهها که خود را بصورت بیحرکتی و سکون در جنبشهای اجتماعی و بیتفاوتی و بیاعتما د ی تودهها به نیروهای سنتی و مشی آنها که برپایه شیوههای قانونی و مسالمت آمیز میبود، با حساسیت خاصی از طرف بنیان گزاران فدائیان خلق در این سالها (اوائل دهه ۴۰) دنبال میشد و آنان را بیش از پیش به عامل دیکتاتوری بمثابه عاملی تعیین کننده در شکل دادن به چنین ذهنیتی متقاعد میساخت که برای عبور از آن، مشیهای سنتی (متکی بر اشکال صرفأ قانونی و مسالمت آمیز) غیرکارسازبنظر میرسیدند. درچنین فصا یی دردهه چهل است که توجه آنان به تاکتیکهای قهرآمیز بنحوی گنگ و مبهم جلب میگرد د. اما تاکتیکهای قهرآمیز در ادبیات مارکسیستی اساسا از مضمونی نظامی برخوردار بود و در رابطه با» وجود شرایط عینی انقلاب «امکان بکارگیری آن فراهم میآمد بنابراین نمیتوانست بکارگیری آن با محتوای» تبلیغ سیاسی «در ادبیات سنتی چپ (حزب توده و مائوئیستها) از مشروعیت ایدئولوژیکی برخوردار باشد۰
انقلاب کوبا و آشنائی محافل روشنفکر چپ ایران با دستاوردهای تئوریکی آنکه در چارچوب ادبیات مارکسیستی بیان میشد، تأثیرات تعیین کنندهای در شکل دادن به این گرایشات قهرامیز در قالب مفاهیم تاکتیکی و استراتژیکی و مشروعیت بخشیدن به انها (این گرایشات) در کادر ایدئولوژی مارکسیستی میداد. پایه گزاران سازمان فدائیان خلق اساسأ در رابطه با» انقلاب کوبا «است که از جسارت و اعتماد به نفس لازم جهت گسست از ایدئولوژیهای سنتی چپ که تا آن زمان تحت اتوریته بلامنازع دو قطب جهانی چپ (شوروی و چپن) میبود، برخوردار میشوند۰
انقلاب کوبا دراواخر دهده ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ میلادی اتفاق افتاده بود و مشی ناظر بر این انقلاب در عدم تبعیت و نافرمانی نسبت به اتوریتههای جهانی چپ (شوروی و چین) و استراتژی عمومی آنان شکل گرفته بود و برای اولین بار به تاکتیکهای قهرآمیز (درحالیکه در جامعه شایط عینی انقلاب موجود نیست) مضمونی سیاسی داده بود که در شرایط دیکتاتوریهای بسیار متمرکز و وابسته به امپریالیست درآمریکای لاتین به موثرترین تاکتیک در برخورد با این رژیمها تبدیل شده بود. کسانیکه با ادبیات مارکسیستی آشنا باشند میدانند که این برداشت از عنصر قهر در ادبیات سنتی مارکسیستی تا چه حدی با دگمهای ناظر بر شکل گیری مشی بر اساس آموزههای قطبهای جهانی چپ ناسازگار و بدعتی نابخشودنی محسوب میگردید. در انقلاب کوبا تمام مفاهیم کلیدی و بنیادین ناظر بر وظایف و مشی محافل روشنفکری چپ همچون حزب، شرایط عینی انقلاب، قطبهای جهانی چپ، قهر، تن به تحولی عمیق دادند تا راه را بر بازتاب دادن دوران جدید پس از جنگ جهانی دوم و ضرورت تاریخی گسست از ادبیات سنتی چپ را فراهم سازند. ا ماهمانگونه که گفتیم نباید تأثیر مواضع حزب کمونیست چین برمحافل روشنفکری در این سالها (اوایل دهده ۶۰ میلادی)، که از کانال مناظرات ایدئولوژیکی با حزب کمونیست شوروی صورت میگرفت، را نادیده گرفت. این محافل در این سالها بشدت تحت تأثیر مواضع رادیکال حزب کمونیست چین در زمینه» ایده انقلاب «و» تاکتیک قهرآمیز «قرار داشتند، اما از آنجائیکه این مفاهیم در چارچوب ادبیات پدرسالارانه و سنتی مارکسیستی مطرح میشد و این حزب خود همچون شوروی داعیه رهبری دنیای چپ را در قالب استراتژی عمومی واحدی دنبال میکرد، چندان بازتابی در مشی فدائیان خلق نیافت. هرچند مسعود سمپاتی زیادی به مائو در زمینه» ایده انقلاب «نشان میدهد و نجات این ایده را در ادبیات مارکسیستی مدیون اندیشههای او میداند، اما مشی او چندان تحت تأثیر مائوایسم قرار نمیگیرد۰
دراینجا باید به این نکته اشاره داشت که سازمان فدائیان خلق از دو گروه مارکسیستی و در رابطه با حادثه سیاهکل بوجود آمد. این دو گروه در ادبیات سیاسی این سازمان بنام گروه مسعود- پویان و گروه بیژن جزنی- حسن ظریفی نام گذاری شدهاند. درهر دو گروه تحت تأثیر شرایط پس از رفرم و عدم امکان بکارگیری اشکال مسالمت آمیز و قانونی، گرایشاتی قهرآمیز در رابطه با عبور از مشیهای سنتی چپ (حزب توده و مائوئیستها) شکل گرفته بود. و همانگونه که در فوق بدان اشاره شد این گرایشات با اتکاه به انقلاب کوبا که مفاهیم تاکتیکی و استراتژیکیاش در چارچوب ادبیات مارکسیستی شکل گرفته بود، توانستند راه خود را بسوی مشیای مستقل از نیروهای سنتی چپ (حزب توده و مائوئیستها) بگشایند. آثار رژی دبره و چه گوارا بیش از هر اثر دیگری در ادبیات مارکسیستی بر شکل گیری مشی فدائیان خلق تأثیر گذار بوده است، با این تفاوت که مشی مسعود- پویان اساسأ تحت تأثیر تزهای رژی دبره (انقلاب در انقلاب) و مشی بیژن تحت تأثیر چه گوارا قرار دارند۰
تزهای دبره در باره انقلاب کوبا همچنانکه از نام اثراو،،، انقلاب در انقلاب،، برمیأید، درپی ایجاد دگرگونی رادیکال در دیدگاهها و مفاهیم بنیادین مارکسیستی در رابطه با مشی سیاسی نیروهای سنتی میباشد. انتقاد مرکزی رژی دبره اساسأ در حول و حوش بیاعتبار ساختن دیدگاههای مکانیکی آنان نسبت به تحول جنبشهای خود انگیخته اجتماعی به جنبشهای سیاسی و دخالت مؤ ثر عامل ذهنی درشرایط دیکتاتوریهای متمرکز درامریکای لا تین در این تحول میباشد. از نظر رژی دبره در این دیدگاهها روند تحول مضامین و اشکال جنبشهای اجتماعی جهت کسب قدرت سیاسی از پیش در ساختارهایی هیرارژیزه (سلسله مراتبی) شده در قالب مفاهیمی منجمد و متحجر شکل گرفته است ۰
در این دیدگاهها (مکانیکی) که با اتکاء به اتوریتههای جهانی چپ (چین و شوروی) به بقاء و حیات خود در نیروهای سنتی مارکسیستی در ایران ادامه میداد، نقش عامل ذهنی در چنین روند تحولی انکار میگردید. در حقیقت نقش عامل ذهنی (وظایف روشنفکران) در این دیدگاه بمثابه عاملی خلاق و تأثیرگذار بر این روند تحولی که معنای خود را اساسأ در کسب قدرت سیاسی بیان میکند، جا یی نداشت. بلکه این نقش به نوعی کنارآمدن با روند عینی تحولات اجتماعی و یا به بیان دقیقتر دنباله روی از روندهای خودبخودی در تحول جنبشهای اجتماعی تقلیل میافت. روندی که هرگز به فرایندی سیاسی جهت کسب قدرت سیاسی نمیانجامید۰
»،، انقلاب در انقلاب،، رژی دبره، از این نظر حامل تأثیراتی عمیق بر مسعود و پویان میباشد که با چنین انتقادی پایهای به نیروهای سنتی چپ به بازسازی مفاهیم مشی در چارچوب ادبیات مارکسیستی میپردازد و امکان تئوری جد ید ی را جهت بیرون رفت نیروهای چپ ایران از بن بست حاصل از بحران جهانی چپ (ایدئولوژی پدرسالارانه سنتی) و یافتن مشیای نوین در چارچوب ایدئولوژی مارکسیستی فراهم میساخت. تزهای دبره که بر اساس نفی چنین دیدگاههای مکانیکیای در ادبیات سیاسی مارکسیستی شکل گرفته است او را به تغییر و بازسازیای رادیکال در مفاهیم حزب، شرایط عینی انقلاب و مضمون «تاکتیک قهرآمیز» در دوران استقرار دیکتاتورهای متمرکز وابسته به امپریالیسم (در حال احتضار) هدایت میکند. و همین مواضع رادیکال است که به مسعود و پویان اعتماد به نفس لازم را جهت اتخاذ مشیای برپایه تزهای او را میدهد. بدین ترتیب ما شاهد شکل گیری دو اثر «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» ۳ (تابستان ۴۹) و «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء (بهار ۴۹) بمثابه انجیلهای زمانه خود میگردیم۰
در این دو اثر، مفهوم» شرایط عینی انقلاب «و پذیرش وجود چنین شرایطی در ایران پس از رفرم ارضی بمثابه پایهایترین مفهومی که مشی بر پایه آن شکل میگیرد، نقش اساسی را بعهده دارد. تاکتیکهای قهرآمیز در مشی مسعود- پویان در چنین شرایطی عینی و با توجه به رژیم مطلقه سلطنتی که آنان بمثابه نماینده مستقیم قدرتهای امپریالیستی یاد میکنند، جایگاهی مطلق مییابد و هرگونه بکارگیری اشکال مسالمت آمیز و قانونی بنام گرایشات رفرمیستی مردود اعلان میشود. بدین ترتیب این دو اثر که در فاصله زمانی کوتاهی از یکدیگر نوشته شده است، با شکل گیری حادثه سیاهکل (۱۹ بهمن ۴۹)، امکان انتشار و بازتابی وسیع درمجامع روشنفکری را مییابد و معرفی کننده پایههای تئوریک ایدئولوژی فدائیان خلق و گسست از ایدئولوژی و مشیهای سنتی میگردند. این دو اثر بزودی به دو متن مرجع در بحرکت درآوردن و سمت و سو دادن به مناظرات و مباحثات محافل روشنفکری تبدیل میشود و بدین ترتیب ما را وارد دوران جدیدی از تاریخ تحولات ایدئولوژیکی چپ در ایران میکند. این دو اثر که در دوران بحران در ایدئولوژیهای چپ جهانی (اختلافات عمیق چین و شوروی) و انقلاب کوبا نوشته شده است و همانگونه که در صفحات قبل گفتیم در رابطه با نجات» ایده انقلاب «(اندیشههای مائو) و بالاخص تزهای رژی دبره نسبت به پدیده انقلاب در دوران احتضار امپریالیسم شکل گرفته بود، مسعود و پویان با پذیرش» وجود شرایط عینی انقلاب «در آثار خود موفق شده بودند که دیدگاههای مکانیکی نیروهای سنتی چپ را به چالش کشیده و این دیدگاهها دنباله روی از شرایط موجود اجتماعی و سیاسی را بیاعتبار سازند۰
اما در ارزیابی آنان از شرایط موجود اجتماعی و سیاسی جامعه که آن را در وضعیتی انقلابی میدیدند نوعی گرایشات رمانتیکی نسبت به ایده انقلاب دیده میشود که خود را در اغراق و غلو در نقش عامل ذهنی و تکیه یکجانبهای به آن بیان میکند. این گرایشات با توجه به اعتبار انجیل گونه دو متن فوق در میان هواداران مسعود- پویان درصفوف فدا ئیا ن ومرگ حماسی آنان بزودی به دگم هائی ایدئولوژیکی تبدیل شد، که راه را بر هرگونه انتقاد و عبور از آنان در سایه تجربیات بدست آمده از مشی را بکلی سد کرده بود و این درست برخلاف هدف و انگیزه مسعود و پویان در مصاف ایدئولوژیکی اشان با نیروهای سنتی چپ بود که این دو را به چالشی آشتی ناپذیر با دگماتیسم آنان کشانده بود۰
اما این تحول در ادبیات سازمان فدائیان خلق با مخالفت و انتقاد صریح دیگر استراتژ بزرگ این سازمان یعنی بیژن جزنی قرار گرفت. همان گونه که در صفحات پیش گفتیم او بمثابه بنیان گزار گروه یک (گروه جنگل) میباشد. او از اولین اثرش» آنچه یک انقلابی باید بداند «که در رابطه با مشی فدائیان خلق نوشته شده است تا آخرین اثرش» نبرد با دیکتاتوری شاه «برداشت دیگری را از مفاهیم بنیادین مشی و ماهیت بحران جهانی چپ (در دهه ۶۰ میلادی) و انقلاب کوبا ارائه میدهد۰.
برداشتهای او از ماهیت بحران جهانی چپ به گونه ایست که برخلاف مسعود کوچکترین سمپاتیای به مواضع حزب کمونیست چین (اندیشههای مائو) از خود نشان نمیدهد و مواضع این حزب را در منازعات و مناظراتش با حزب کمونیست شوروی نادرست و بلحاظ مضمون در همان راستای ایدئولوژی پدرسالارانه دوران استالین ارزیابی میکند و انشعاب و بلوک بندی جدید این حزب را در دنیای چپ (دهه ۶۰) که در تقابل بلوک شوروی صورت میگرفت، بلحاظ شناخت از ریشههای بحران جهانی چپ نادرست و بلحاظ ایدئولوژیکی هدف آن را در رابطه با بدست گرفتن سرکردگی کشورهای سوسیالیستی و جنبشهای چپ برپایه ادبیات پدرسالارانه سنتی (استالینیسم) ارزیابی میکرد. بیژن ریشههای این بحران (دهه ۶۰ میلادی) را بالاخص در دوران پس از جنگ جهانی دوم که همراه با افزایش کشورهای سوسیالیستی و رشد سریع و وسیع جنبشهای آزادیبخش بود، در ایدئولوژی پدرسالارانه دوران استالین میدید. این ایدئولوژی که میراث مستقیم شخص استالین میباشد، از نظر بیژن بر پایه نفی استقلال کشورهای سوسیالیستی و جنبشهای رهائی بخش در تعیین مستقلانه مشی در این کشورها و جنبشها قرار داشت و مشی این کشورها میبایست در تبعیت کامل از استراتژی عمومی و جهانی دولت شوروی بمثابه تأمین کننده منافع پرولتاریای جهانی تدوین میگردید. بیژن تأمین همبستگی انترناسیونالیستی این کشورها و این جنبشها را در دوران پس از جنگ جهانی دوم بعلت شرایط متفاوت تاریخی و اجتماعی- سیاسی در هر کشوری در کادر ایدئولوژی پدرسالانه قبل از جنگ دوم که متکی برسرکردگی یک کشور قطب (شورو ی) بر سایر جنبشهای
رهائی بخش میبود، غیرممکن میدانست. ا و با اتکاء به تجربیات تاریخی که بازگوکننده دوران استالین در این زمینه میباشد به این باور رسیده بود که بلحاظ ایدئولوژیکی در مفهوم قطب نوعی گرایش به سلطه جوئی به نفع کشور قطب (شوروی) وجود دارد که با پرنسیپهای مارکسیستی مغایر است. او عمیقأ متقاعد شده بود که استراتژی عمومی قطبهای جهانی چپ (شوروی و چین) بنحوی ناگزیر تبعیت از ویژگیهای شرایط تاریخی کشورشان میکند و در نهایت بازتاب دهنده و تأمین کننده منافع اقتصادی و سیاسی این کشورهاست. او با جسارت خاصی عدم پذیرش این تفاوت تاریخی- اجتماعی در هر کشوری را از طرف قطبهای جهانی، نه در عدم شناخت از احکام مارکسیستی، که در نوعی میل و گرایش به سلطه جوئی و سوء استفاده آنان از سایر کشورهای سوسیالیستی و جنبشهای رهائی بخش به نفع استراتژی عمومی آنان در عرصه جهانی ارزیابی میکرد. بدین ترتیب او بیرون رفت از بحران جهانی چپ را نه در ایجاد قطب بندی جدیدی با چین که متکی بر ایدئولوژی پدرسالارانه بلکه پایان دادن به آن میدانست. او راه برون رفت را از این بحران در پذیرفتن تفاوتهای تاریخی در هر کشوری و به تبع آن برسمیت شناختن حق انتخاب مشی در هر کشوری است که بنا به این تفاوتها خود را ضرورتأ بصورتی منحصربفرد و غیرقابل انحلال در استراتژی عمومی قطبها بیان میداشت، میدانست. بهمین علت است که او برخلاف مسعود هیچگونه سمپاتیای به مائو و اندیشههای او و برسمیت شناختن مائو بمثابه ناجی» ایده انقلاب «در ادبیات مارکسیستی در مناظرات ایدئولوژیکی با شوروی از خود نشان نمیدهد۰
حساسیت بیژن را برخلاف مسعود نباید در مجذوبیت او به» ایده انقلاب «و طنین رمانتیکی ومسیحایی۵ آن در ذهنیت چپهای جوان، بلکه در تآمین» حقوق برابر «و نهادینه کردن آن در مناسبات کشورهای سوسیالیستی و جنبشهای رهائی بخش جستجو نمود. بنابراین عبور از این بحران که در شرایط دوران پس از جنگ جهانی دوم و تفاوتهای تاریخی مابین کشورهای سوسیالیستی روابط مابین آنها را بعلت محاط بودنش در ایدئولوژیهای پدرسالارانه به تضادهائی آنتاگونیستی مابین آنان تبدیل ساخته بود، تنها و تنها در گرو گسست از ایده قطب در ادبیات سنتی پدرسالارانه با اتکاء به» ایده دموکراسی «میباشد۰
بر اساس چنین برداشتی از ماهیت بحران در ایدئولوژیهای چپ است که برداشت او از» انقلاب کوبا «از برداشتهای مسعود کاملأ متمایز میگردد. نباید مجذوبیت مسعود را نسبت به اندیشههای مائو در رابطه با» ایده انقلاب «با برداشتهای او از انقلاب کوبا و پذیرش مفاهیم دبریستی همچون» شرایط عینی انقلاب «و تاکتیکهای قهرآمیز (با مضمونی نظامی) و مفهوم احتضار امپریالیسم (بمثابه دوران)، بیارتباط تلقی کرد و گرایشات او را بر اساس چنین مجذوبیتی به نوعی دریافت رمانتیکی و اراده گرایانه در زمینه مبارزات اجتماعی بیتاثیردانست. در حقیقت برداشتهای بیژن و مسعود از» انقلاب کوبا «در کلیتی متأثر ازاختلاف برداشتهای آندو نسبت به ماهیت بحران در ایدئولوژیهای چپ انقلابی در این سالهاست. از آنجائیکه بیژن کانون این بحران را در نبود ایده دموکراسی (حقوق برابر در اتخاذ مشی برای هر کشوری) میدانست و حساسیت خاصی بأن نشان میداد، بنابراین برخلاف مسعود به مفاهیم دبریستی که برداشتهای دبره را از انقلا کوبا نشان میدهد با نگاهی انتقادی مواجه میشود. و برداشتهای مسعود را که در چارچوب چنین مفاهیمی از انقلاب کوبا، بیان میگردد بالاخص در زمینه» وجود شرایط عینی انقلاب «و مطلق ساختن تاکتیکهای قهرآمیز بیاساس اعلان میدارد. بیژن به نویسنده این خطوط میگفت که مسعود در رابطه با مشی اسا سا تحت تأثیر تزهای رژی دبره (» انقلاب در انقلاب «) میباشد در صورتیکه من بیشتر خود را به تزهای چه گوارا در این زمینه نزدیک میبینم. او در آخرین اثرش» نبرد با دیکتاتوری شاه... «۴ به این مسئله اشاره دارد و میگوید مشی باید نه براساس» وجود شرایط عینی انقلاب «بلکه برپایه مبارزه با دیکتاتوری فردی شاه (رژیم مطلقه سلطنتی) تدوین گردد. و تاکتیکها قهرآمیز نه با مضمون نظامی (آنطور که مسعود میگوید) بلکه با مضمون تبلیغ سیاسی و اهداف ضد دیکتاتوری مطرح گرد د. او در برداشتهای خود از انقلاب کوبا برخلاف مسعود، بیاعتبار شدن مفهوم قطبهای جهانی چپ را که برپایه ایدئولوژیهای پدرسالارانه (استالینی) میبود، بمثابه دست آوردی بزرگ که راه برون رفت از بحران جهانی چپ را به جنبشهای رهائی بخش نشان داده، میستاید و در انقلاب کوبا تبلور و بازتاب مشخصههای دوران جدید (پس از جنگ جهانی دوم) را میبیند که در جهت نیازها و خواستهای مشی چپهای جوان در ایران میبود. بیسبب نیست که بیژن در برداشت خود از انقلاب کوبا تأکید خاصی بر شکسته شدن وعبوراز دو مفهوم حزب (وظایف روشنفکران) و» قطبهای جهانی چپ «در این انقلاب که در ادبیات سنتی مارکسیستی به صورت دو مفهوم اسطورهای درآمده بود، دارد۰
بیژن درمبحث مربوط به دوران، از تضاد جدیدی بنام تضاد مابین کشورهای سوسیالیستی در دوران پس از جنگ جهانی دوم یاد میکند که حاصل تکثر کشورهای سوسیالیستی ایست که با شرایط و امکانات متفاوت تاریخی جهت ساختمان سوسیالیسم در کشورهای خود مواجه هستند. او انعکاس این تضاد را در مشی نیروهای چپ در ایران و موضعگیری نسبت بآن را بسیار پر اهمیت تلقی میکند. او برخلاف مسعود که در این زمینه به جانبداری از اندیشههای مائو میپردازد و به نحوی از آنحاء از برسمیت شناختن این تضاد سرباز میزند، این تضاد را یکی از مشخصههای دوران پس از جنگ بحساب میأورد که در نهایت راه حل این تضاد را در گسست از ایده قطب و ایدئولوژیهای پدرسالارانه مییابد. عدم اشاره مسعود و حساسیت او به انتقاد ازا ند یشههای ما ئورا باید در گرایشات رمانتیکی او نسبت به ایده انقلاب سوسیالیستی جستجو کرد. بیژن از دیدگاه واقع بینانهای، مفهوم انقلاب سوسیالیستی را بیان میکند و ریشههای هستیشناسانه آن را در شرایط متفاوت تاریخی اجتماعیای مییابد که هر کشوری را در زمینه مشی از سایر کشورها کاملأ متمایز میسازد و راه هماهنگی مابین این مشیها را در چارچوب نفی ایده قطب و دموکراتیزه کردن مناسبات کشورهای سوسیالیستی میبیند. او اختلافات و تضاد مابین کشورهای سوسیالیستی را از طبیعت و سرشتی خاص میدانست که در نبود ایده دموکراسی (حقوق برابر در اتحا ذ مشی برای هر کشور)، استعداد رشد و تبدیل شدن به تضادهای آنتاگونیستی را در خود نهفته دارد. بنابراین اگر هر دو طرف متضاد به مثابه کشورهای سوسیالیستی شناخته میشوند موضع نیروهای چپ در ایران باید بلحاظ ایدئولوژیکی نسبت به دو کشور بزرگ سوسیالیستی (چین و شوروی) نوعی بیطرفی و صرفأ از زاویه پیشبرد وظایف ضد دیکتاتوری و دموکراتیک شا ن باشد. مضمون این بیطرفی بدین معناست که هر دو کشور چین و شوروی از نظر بیژن سوسیالیستی محسوب میگردند و انتقادات بآنان باید با توجه باین باور واسا سا در چارچوب وظایف آنان نسبت به نیروهای چپ و دموکراتیک در ایران صورت گیرد۰
من دراین جستار تلاش کردهام از خلال اختلافات بیژن با مسعود و پویان که در حول وحوش مفاهیم بنیادین مشی فدائیان خلق جریان دارد، خواننده را با تحولات ایدئولوژیکی در جنبش چپ ایران و گسست آنان از ایدئولوژیهای پدرسالارانه نیروهای سنتی چپ در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی آشنا سازم و گرایش کمابیش روشن بیژن را نسبت به» ایده دموکراسی «در ادبیات مارکسیستی نشان دهم۰
در بخش یک سعی کردهام که به زمینههای تاریخی- اجتماعی و سیاسی شکل گیری سازمان فدائیان خلق اشارهای داشته باشم و با اتکاء به مصاحبه شاه با اوریانا فالاچی (خبرنگار مشهور ایتالیایی) به توضیح متافیزیک قدرت در ایدئولوژی انقلاب سفید و دیکتاتوری فردی شاه پرداخته ام۰
در بخش دوم این جستار، اختلافات بیژن را با مسعود در رابطه با ماهیت رفرم ارضی و نتایج اقتصادی- اجتماعی و سیاسی آن را بازگو کردهام. گفتمانهای این بخش اساسأ در حول و حوش مفاهیم بنیادین مشی که در رابطه با نتایج رفرم ارضی بلحاظ اقتصادی و سیاسی میباشد، جریان دارد. مفاهیمی همچون» شرایط عینی انقلاب «، ماهیت سیاسی رژیم (دیکتاتوری) و مضمون تاکتیکهای قهرآمیز، گفتمانهای محوری این بخش را تشکیل میدهد۰
و در بخش سوم این جستار، به مفهوم دوران و تحول آن پس از جنگ جهان دوم پرداختهام. در این بخش مفهوم ایدئولوژی پدرسالارانه بمثابه ایدئولوژی نیروهای سنتی چپ (حزب توده و نیروهای هوادار مائو) و همچنین مفهوم قطبهای جهانی چپ در این ایدئولوژی، دو مفهوم کانونی است که مباحثات این بخش را به خود اختصاص داده است۰
بیژن، بحران در ایدئولوژی نیروهای چپ را اساسأ در رابطه با این دو مفهوم استالینیستی در ادبیات سنتی مارکسیستی مورد بررسی قرار داده است. مسعود و بیژن استنباطی متفاوت از این بحران دارند که درمنازعات ایدئولوژیکی مابین چین و شوروی خود را نشان میدهد. مسعود همانگونه که دیدیم هسته مرکزی این منازعات را در رابطه با» نجات ایده انقلاب «در ادبیات مارکسیستی میدید و بیژن عدم استقلال در تدوین مشی در هر کشوری برپایه دموکراتیزه شدن مناسبات کشورهای سوسیالیستی با یکدیگر را بمثابه علت اصلی این بحران معرفی میکرد۰
در پایان این جستار به این نتیجه رسیده ا م که مفاهیم بنیادین مشی مسعود- پویان متأثر از گرایشاتی رمانتیکی و اراده گرایانه از مفهوم انقلاب (بمثابه تحول رادیکال اجتماعی) در ادبیات مارکسیستی میباشد که با دگم شدن آن توسط هواداران مسعود و پویان در صفوف جنبش چپ به مشیای کاملا اراده گرا یانه و ماجراجویانه تبدیل شده است و مفاهیم بنیادین آن با گرفتار آمدن در بیماری دگماتیسم، استعداد هرگونه پویائی و تحولی را از دست داده بودند. در حالیکه مشی بیژن اساسأ حامل گرایشاتی رئالیستی و باز میباشد و چون مفاهیم بنیادین آن در رابطه با نفی گرایشات رمانتیکی ومسیحایی از مفهوم انقلاب و جذب ایده دموکراسی شکل گرفته است از استعداد پویائی و تحول بیشتری برخوردا میباشند و بمثابه میراثی بجای مانده از فدائیان خلق برای جنبش چپ و دموکراتیک در ایران از اهمیت و ارزشی در خور اعتبار در شرایط جدید رشد جنبشهای دموکراتیک و ضد دیکتاتوری برخوردار اند۰
تحولات اقتصادی- اجتماعی و سیاسی در جامعه ایران و بحران در ایدئولوژیهای چپ در دهه چهل خورشیدی و شکل گیری سازمان فدائیان خلق ایران
ادبیات فدائیان خلق اساسأ بر زمینه شکست و ازهم پاشیدگی جبهه ملی و ایدئولوژیهائی که برپایه قانون گرائی و مسالمت آمیز قرارداشت از نیمه دهه چهل خورشیدی، شروع به شکل گیری میکند و با حادثه سیاهکل (در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹) موفق به اعلان موجودیت تاریخی خود میگردد و از همان ابتداء این ادبیات با ایدئولوژیهای چپ سنتی (حزب توده و مائوئیستها) در تقابلی رادیکال قرار میگیرد. در حقیقت این جریان نوظهور (فدائیان خلق) از همان بدو پیدایش با دو پربلماتیک تاریخی، رفرم ارضی و استبداد مطلقه سلطنتی از یکطرف و پربلماتیک گسست و عبور از ایدئولوژیهای سنتی چپ (ایدئولوژیهای پدرسالارانه)، بمثابه ضرورتی تاریخی مواجه میباشد. اما برای درک این ادبیات باید بیاد داشت که سازمان فدائیان خلق از وحدت دو گروه مارکسیستی بنام گروه یک (جزنی- ظریفی) و گروه دو (مسعود- پویان) با دیدگاه هائی کاملأ متمامیز از یکدیگر نسبت به دو پربلماتیک یاد شده در فوق بوجود آمدند. بازتاب این اختلاف دیدگاهی درتکوین مفاهیم تاکتیکی و استراتژیکی در نهایت منجر به تدوین دو مشی (راه) کاملأ متفاوت میگردد که تمامی مباحثات فکری و ایدئولوژیکی فدائیان خلق را در راستای مضمون این تفاوتها و تمایزات متمرکز میسازد۰
این دو مشی با خود، دو نام را در ادبیات فدائیان خلق یدک میکشند، (مشی) بیژن جزنی و (مشی) مسعود احمدزاده، یا بطور دقیقتر (مشی) مسعود- پویان. بنظر این قلم ورود به این اختلافات جهت دسترسی به پایهایترین مفاهیم ایدئولوژیکی این بنیانگزاران در لحظه گسست اشان از ایدئولوژیهای چپ سنتی میتواند راه شناخت عمیق از مکا نیزمهای حاکم بر روند تحولات فکری و سرنوشت تراژیک فدائیان خلق را فراهم آورد۰
اما قبل از بررسی مواضع ایدئولوژیکی و اختلافات فکری این بنیان گزاران و رابطه انان با پربلماتیکهای فوق الذکر باید با زمینههای شکل گیری تاریخی- اجتماعی آنها آشنا گردید. بدون توجه به چنین زمینه هائی ما قادر به درکی مشخص و روشن از مفاهیم کلیدی مشی فدائیان خلق در آن برهه زمانی (اوائل دهه چهل و دهه پنجاه خورشیدی) نخواهیم شد و مفاهیم و ایدههای هدایت گر آنان به مفاهیم و ایده هائی انتزاعی و کلی و عام تبدیل خواهند شد که راه را بر گفتمان هائی بیمعنا و پوچ باز خواهد گذاشت و از آن بیشتر این متد متکی بر مفاهیمی عام و آبستره یعنی تهی از ابعاد تاریخی و اجتماعی، امکان دستکاری در ساختار واقعیات اجتماعی و به تبع ان سمت و معنا دادن به گفتمانهای سیاسی در جهت دلخواه (منافع خاص) بیش از پیش افزایش میدهد. بنابراین تلاش نویسنده این جستار بر اینست که با اتکاء به این پیش زمینههای تاریخی- اجتماعی، به مضامین مشخص گفتمانها و مفاهیم ایدئولوژیکی فدائیان خلق دسترسی پیدا کرده تا نقد برنحوه تفکر و مشی آنان بگونه موثرتر و روشنتر صورت گیرد۰.
زمینههای تاریخی- اجتماعی شکل گیری فدائیان خلق ایران
بدیهی است که پرداختن به زمینههای تاریخی- اجتماعی و سیاسی جنبش فدائیان خلق سوژهای است بسیار وسیع که در چارچوب این جستار نمیگنجد. تلاش ما در این جستار صرفأ تأمل و مکثی است کوتاه بر عوامل تاریخی- اجتماعی و سیاسیای که نقشی تعیین کننده بر شکل گیری آن داشتهاند. میدانیم که در اواخر دهه ۳۰ و اوائل دهه چهل خورشیدی، جامعه ایران با بحرانی عمیق در ساختارهای اقتصادی- اجتماعی و سیاسیاش دچار میگردد. رژیم سیاسی ایران در این سالها بلحاظ اقتصادی- اجتماعی همچنان یک نظام متکی بر مناسبات ارباب و رعیتی و سرمایه داری وابسته به قدرتهای استعماری بود که پس از انقلاب مشروطیت بوجود آمده بود. این فرماسیون جدید که بیژن از آن بنام نیمه فرماسیون یاد میکند در حقیقت منعکس کننده شکست و ناتمام ماندن انقلاب بورژوازی ایران میباشد. این انقلاب (مشروطیت)، برخلاف انقلاب کلاسیک بورژوازی (اروپائی) موفق به ازهم پاشیدن مناسبات فئودالی و ایجاد فرماسیون سرمایه داری نمیگردد و تنها منجر به تضعیف قدرت فئودالها و سهیم شدن بخشی ا ز بورژوا زی (وابسته به امپریالیسم) در قدرت سیاسی میگردد۰
مشخصه اساسی این فرماسیون جدید یا نیمه فرماسیون متکی به امپریالیسم در عدم توانائی آن برای دست یابی به استقلال سیاسی- اقتصادی از قدرتهای استعماری غرب و از طرف دیگر در عدم استعدادش به تأمین دموکراسی بورژوازی میباشد۰
این فرماسیون جدید (نیمه فرماسیون) در حقیقت پس از به قدرت رسیدن رضا شاه و با استقرار رژیم استبدادی اوست که موفق به شکل دادن و تثبیت نهادهای اجتماعی وسیاسیاش میگردد. در واقعیت این نهادها و ایدئولوژی توجیه کننده آنها، چیزی نیستاند بجز بیان کژ و کوژ شده ایده آلهای راستین انقلاب مشروطیت و بر زمین ماندن شعارها و مطالبات بورژوازی ملی ایران که با الهام از بورژوازی کلاسیک (اروپائی) شکل گرفته بودند۰
بدین ترتیب جامعه ایرانی در دوران ۲۰ ساله حکومت رضا شاه، بطوری زنده و مستقیم تجارب خود را از این فرماسیون جدید بمثابه مدرنیته ایرانی کسب مینماید و از کانال آشنائی خود با این نهادهای جدید اجتماعی در زندگی روزمره بتدریج به عدم توانائی رژیم برآمده از استبداد رضا شاهی در حل تضادهای بنیادین جامعه (الغاء مناسبات ارباب و رعیتی، نفی سلطه قدرتهای استعماری و دموکراسی) پی میبرد۰
با سقوط دیکتاتوری رضا شاه (شهریور ۱۳۲۰) و بوجود آمدن جو آزادی که تا اوائل دهه ۳۰ (کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲)، این تجارب و نارضایتی دوران ۲۰ ساله، خود را در به چالش کشیدن جدی این نهادها و ساختارهای سیاسی استبداد رضا شاهی بنحوی رادیکال نشان میدهد. این تجارب و نارضایتیها با توجه به جو نسبتأ آزاد سیاسی پس از شهریور ۲۰، خود را در پیوندی تاریخی با مطالبات و شعارهای بجای مانده از انقلاب مشروطیت مییابند که از طرف اپوزیسیون ملی و مترقی برای تحقق اشان در این سالها پی گیری میشد۰
در اینجا این نکته پر اهمیت را باید یادآور شد که فعالیتها و مبارزات اپوزیسیون در این سالها (دهه ۲۰ و اوائل دهه چهل) تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، اساسأ در چارچوب قانون اساسی و در اشکالی قانونی و مسالمت آمیز صورت میگرفت. جنبش ملی شدن نفت که دهه ۲۰ و اوائل دهه ۳۰ جریان داشت در چنین چارچوب قانونی و مسالمت آمیز قرار داشت. این جنبش که به رهبری جبهه ملی و شخص مصدق با طرح شعار ملی کردن صنعت نفت (نفی سلطه استعماری انگلیس) و همروند با پیش برد آن تلاش برای کاهش بهره مالکانه (%۲۰) و اصلاحاتی در زمینه مدیریت روستاها و کاهش اختیارات شاه و دربار در تصمیمات سیاسی و حکومتی (بر طبق قانون اساسی) صورت میگرفت، بنحوی روشن بیانگر نیازها و نشان دهنده مطالبات بنیادین جامعه ایرانی بود۰
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برعلیه حکومت قانونی مصدق و سرکوب خونین نیروهای ملی و چپ نشان میداد تا چه حدی فرماسیون (نظام) برآمده از اتحاد و سازش بورژوازی وابسته و فئودالهای متکی بر قدرتهای استعماری به مطالبات قانونی و مسالمت آمیز مردم ناتوان میباشد و ساختارهای سیاسی آن تا چه اندازه فاقد ظرفیتهای لازم جهت کنترل و واکنشی دموکراتیک و قانونی در مقابل تنشهای حاصل از خواستهای بنیادین جامعه میباشد۰
این کودتا در حقیقت نشان دهنده شکنندگی نهادهای اجتماعی و سیاسی نظام برآمده از شکست انقلاب مشروطیت را در جوی دموکراتیک به نحوی کاملأ روشن وشفاف در اذهان عمومی و اپوزیسیون دموکرات و چپ ایران آشکار ساخت و ساختارهای سیاسی متکی بر چنین نمیه فرماسیونی را برای پذیرش اپوزیسیونی قانونی بیاعتبار و ناتوان معرفی کرد۰
بیژن حاصل و نتیجه تاریخی کودتا ی ۲۸مرداد۱۳۳۲ را تضعیف و به حاشیه ر اندن بورژوازی ملی در تمام زمینههای اقتصادی و سیاسی، سرکوب و حذف اپوزیسیون ملی و چپ و جذب هرچه وسیعتر مالکین فئودال در طی دهه ۳۰ خورشیدی به مناسبات سرمایه داری (وابسته) ارزیابی میکند و ریشه تاریخی- سیاسی بحران این نیمه فرماسیون را در سالهای (۳۹ تا ۴۲) حاصل رشد تضاد مابین سرمایه داری وابسته و مناسبات ارباب رعیتی میداند که تمامی حیات اقتصادی- اجتماعی و سیاسی را در بیثباتی فرو میبرد۰
حال اگر بر این تضاد بنیادین، تضاد آشکار مابین آمریکا (حامی رفرم ارضی) و انگلیس (حامی جناح محافظه کار رژیم و مناسبات ارباب و رعیتی) را در این مقطع زمانی در ملاحظات خود وارد نمائیم، آنگاه به عمق این بحران و علت در دستور قرارگرفتن اصلاحات ارضی (انقلاب سفید) پی خواهیم برد. ازنظربیژن، علت اینکه این بحران یعنی تضاد مابین بورژوازی وابسته و فئودالها، توانست به تضاد عمده تبدیل شود و به جناح بورژوازی وابسته مورد حمایت آمریکا امکان رفرم ارضی ازبالا را که متناسب با منافع ا ین طبقه میبود را، بدهد. آن را باید در وضعیت نامناسب اپوزیسیون دموکرات و چپ ایران در این سالها جستجو کرد۰
اپوزیسیون دموکراتیک ایران در این سالهای بحرانی (۴۲-۳۹)، که پس از سرکوبهای خونین کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از نفس افتاده و کاملأ تضعیف شده بود، با اتکاء به تضاد آمریکا و انگلیس خود را در چارچوب جبهه ملی دوم بازسازی کرده و به استقبال این بحران میرود. و بار دیگر بنا بر سنتهای مبارزاتی خود پی گیری اهداف سیاسیاش را در چارچوب ایدئولوژیکی اصلاح طلبانه و از راههای کاملأ قانونی و مسالمت آمیز دنبال میکند. تفاوت آشکار جبهه ملی دوم با جبهه ملی اول به رهبری مصدق در ایدئولوژی محافظه کارانه و عدم تشخیص مطالبات بنیادین جامعه و بسیج تودههای وسیع مردم در حول و حوش آن میباشد. بطوریکه بنا بر گفتمانهای بیژن، اپوزیسیون در این مقطع زمانی از هرگونه تأثیرگذاری قابل اعتنائی در روند شکل گیری و سمت یابی این بحران عاجز و ناتوان میماند. و در نتیجه تضاد مابین سرمایه داری وابسته و فئودالها استعداد عمده شدن یافته و خود را به جامعه تحمیل مینماید و به رودرروئی دو جناح اصلاح طلب و محافظه کار رژیم میانجامد و امکان حل مسالمت آمیز تضاد دیرپای این فرماسیون یعنی بورژوازی وابسته و فئودالها را به نفع بورژوازی ایران فراهم میکند و به مناسبات کهن ارباب و رعیتی در چارچوب منافع بورژوازی (وابسته) و متکی به امپریالیسم خاتمه مید هد۰
این رفرم که در ادبیات سیاسی ایران از آن بمثابه» انقلاب سفید «یاد میشود، اساساش بر پایه لغو مناسبات ارباب و رعیتی از طریق فروش اراضی مالکین به دهقانان صاحب نسق قرار داشت۰
اما علیرغم اینکه این رفرم به نظام ارباب و رعیتی پایان میداد، ا زآنجا ئیکه (این رفرم) در چارچوب دفاع ازمنافع بورژوازی وابسته صورت میگرفت، نظام سرمایه داری برآمده از آن، بزودی محدودیتهای تاریخی خود را نسبت به تحقق بخشیدن به مطالبات و ایده آلهای انقلاب مشروطیت نشان داد. زیرا از یکطرف نتوانست به خواست استقلال درمقابل قدرتهای استعماری جامه عمل بپوشاند و از طرف دیگر ساختارهای سیاسی آن بیش از گذشته به سمت اعمال سیاستهای سرکوبگرانه نسبت به جامعه مدنی گرایش پیدا کردند. سرکوب و انحلال جبهه ملی دوم که فعالیتهایش در چارچوب قانون اساسی و در اشکالی مسالمت آمیز جریان داشت و متعاقب آن سرکوب خونین جنبش اعتراضی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، بیان کننده عدم تحمل رژیم سیاسی برآمده از،، انقلاب سفید،، نسبت به هرگونه اپوزیسیون قانونی میبود. در حقیقت سیاستهای سرکوبگرانه رژیم پس از رفرم ارضی آشکارا نشان میداد که مضمون رفرمهای شاه نه در جهت ایجاد جامعهای باز و دموکراتیک، بلکه بیش از پیش بسمت جامعهای بدور از آزادیهای مدنی و سیاسی گام برمیدارد۰
ایدئولوژی،، انقلاب سفید،، که در این سالها همروند با این اصلاحات شکل میگرفت، در واقعیت بمثابه پوششی بود در جهت مشروعیت بخشیدن به نهادهای نظام پس از رفرم و سیاستهای سرکوبگرانه رژیم برای استقرار و تثبیت این نهادها و درنهایت به چالش کشیدن اپوزیسیون در افکار عمومی۰
میتوان گفت که این ایدئولوژی که اساسأ در نفی ایده دموکراسی و توجیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم نسبت به اپوزیسیون دموکراتیک و چپ ایران شکل گرفته بود، نقشی اولیه در روی آوردن اپوزیسیون و بالاخص نسل جوان (دهههای چهل و پنجاه خورشیدی)، به مبارزات خشونت آمیز بازی میکند. لذا مکثی کوتاه و اشاره وار به مبانی متافیزیکی قدرت که خود را در قالب دیکتاتوری فردی شاه در چارچوب ایدئولوژی انقلاب سفید نشان میدهد، بمثابه زمینههای شکل گیری جنبش فدائیان خلق لازم لازم به نظر میرسد۰
مبانی متافیزیکی قدرت در ایدئولوژی انقلاب سفید و بسته شدن راههای مسالمت آمیز مبارزه سیاسی درجامعه ایران
ایدئولوژی» انقلاب سفید «که میبایست به مشروعیت بخشیدن نهادهای اجتماعی جدید برآمده از رفرم شاه میپرداخت، در واقعیت ایدئولوژی بورژوازیِ وابسته به قدرتهای استعماری بود. این بورژوازی بر خلاف بورژوازی ملی (بورژوازی کلاسیک ایران)، از محدودیتهای تاریخیای رنج میبرد و از رقابت با ایدئولوژیهای مترقیانه ملی گرایان و چپ ناتوان و هراسان بود. محدودیتهای تاریخی این بورژوازی را، اساسأ باید در عدم استعداد لازم جهت ایجاد جامعهای باز، در راستای ایده آلهای انقلاب مشروطیت (دموکراسی و استقلال) جستجو کرد. بهمین علت واضعین ایدئولوژی انقلاب سفید از همان ابتداء میدانستند که این ایدئولوژی نمیتواند به نیروئی برانگیزنده در میان روشنفکران و تودهها جهت حمایت از سیاستهای رژیم تبدیل شود. رژیم بالاخص جناح دربار و شخص شاه با توجه به تجارب دوران حکومت مصدق، از پیش به ضعف و شکنندگی نهادهای متکی به بورژوازی وابسته در فضائی دموکراتیک و آزاد پی برده بودند. و همانگونه که در سطور فوق دیدیم، نهادهای برآمده از رفرم برپایه سرکوب خونین اپوزیسیون و در فضائی غیردموکراتیک شکل گرفت. ایدئولوژی» انقلاب سفید «(بورژوازی وابسته)، هرگاه درمقایسه با ایدئولوژی بورژوازی ملی در دوران حاکمت مصدق قرار گیرد، تمایز و تفاوتی آشکار را نشان میدهد۰
ایدئولوژی بورژوازی ملی ایران که نماینده راستین آنرا باید در چهره مصدق یافت، مبتنی بر ایده آلهای انقلاب مشروطیت است که قادر به بازتاب دادن و تأمین منافع عمومی جامعه ایرانی میباشد. در خلال دوران حاکمیت جبهه ملی اول در دوران ملی شدن صنعت نفت، میتوانیم با ماهیت و اهداف اجتماعی- سیاسی بورژوازی ملی بنحوی مشخص و ملموس آشنا و تمایز آن را با ماهیت بورژوازی وابسته پس از رفرم ارضی را دریابیم۰
بورژوازی ملی ایران در این مقطع زمانی برای پیش برد اهداف و سیاستهای اصلاحیاش اساسأ متکی به بسیج هرچه وسیعتر تودهها برپایه ایجاد فضائی دموکراتیک و تحمل اپوزیسیون و دیگراندیشان میباشد. ایدئولوژی بورژوازی ملی و شخص مصدق در دوران حاکمیتاش، متأثر از ادبیات بورژوازی کلاسیک یعنی ناسیونالیسم و گرایشات لیبرالی و انسان دوستی (امانیستی)، هست و هنوز رادیکالیسم خود را نسبت به ایده آلهای استقلال طلبانه و آزادیخواهانه حفظکرده است و از اخلاق و روحیهای مبارزه جویانه جهت پی گیری مطالبات عمومی جامعه برخوردار میباشد۰
این بورژوازی پس از شکست تراژیکش در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و انحلال تدریجی بخش خای وسیعی از آن در دهه ۳۰ خورشیدی در بورژوازی وابسته، قدرت و توان واکنشی مناسب به بحران اجتماعی- سیاسی سالهای ۴۲- ۳۹ را از دست داد و در تحولات این سالها که منجر به رفرم ارضی شد، نتوانست نقشی تعیین کننده را بعهده بگیرد. اما ایده آلهای آن در زمینه استقلال و دموکراسی همچنان به مثابه میراثی ملی به نیروهای اپوزیسیون رژیم در سالهای پس از رفرم ارضی رسید و نقشی بزرگ در شکل دادن به ایدئولوژیهای آنان بازی کرد۰
ایدئولوژی بورژوازی وابسته (انقلاب سفید)، در تحلیل نهائی چیزی نیست بجز مشروعیت بخشیدن به سیاستهای سرکوبگرانه رژیم نسبت به اپوزیسیون قانونیای، که برپایه مشروط ساختن قدرت شاه در چارچوب قانون اساسی در نفی دیکتاتوزی شاه ونه رفرم ارصی، فعالیتهای خود را سامان میداد۰
انقلاب سفید نه تنها به این خواست تاریخی اپوزیسیون بیاعتناء ماند، بلکه با طرح شعار» انقلاب شاه و ملت «شخص شاه را بمثابه کانون محوری قدرت و مرکز تصمیم گیری سیاسی برسمیت شناخت و تمامی تبلیغات روزمره رژیم را بر بستر چنین شعاری سازماندهی کرد. ایدئولوژی» انقلاب سفید «با دادن چهرهای پدرانه و خطاناپذیر به شخص شاه به مشروعیت بخشیدن سلطه مطلقه و دیکتاتوری فردی شاه پرداخت. ایده لوگهای رژیم تلاش کردند که این اصل طلائی خطا ناپذیری و قدرت مطلقه شاه را برتمامی امور با اتکاء به متافیزیکی رازآلود (Mystique) که ریشه در عواطف و باورهای شیعه دارد، توجیه نمایند، تا بدین ترتیب راه را بر شکل گیری اپوزیسیون وبه تبع آن انتقادات (عقلانی) را نسبت به سلطه مطلقه شاه بر حیات اجتماعی- اقتصادی و سیاسی جامعه سد نمایند. شاه در مصاحبه خود با» اوریانا فالاچی «در اکتبر ۱۹۷۳، ۶ با روشنی و شفافیت خاصی از این متافیزیک قدرت و بازتاب آن در ساختار سیاسی رژیم برآمده از اصلاحات، صحبت میکند. شاه در این مصاحبه با جدیت تمام تلاش دارد، توجه مخاطب خود را به مفهوم شاه بمثابه هسته سخت و مرکزی قدرت در ایدئولوژی انقلاب سفید، جلب نماید۰
از نظر او مفهوم شاه در ایدئولوژی انقلاب سفید از محتوائی کاملأ آسمانی و رازآلود برخوردار است که با معیارهای عقلانی بشر بالاخص انسان مادی غربی، غیرقابل فهم و دریافت است. شاه در این مصاحبه خود را چون موجودی مقدس و تجسم نیروهای ماوراء الطبیعه و غیرمرئیای معرفی میکند، که تمامی تصمیماتش در رابطه مستقیم و با الهام از این نیروهای آسمانی و غیبی صورت میگیرد. و در توضیح این تخیلات و توهمات متافیزیکی خود، متکی به باورهای شیعه در زمینه قدرت سیاسی میگردد، که منبع مشروعیت بخشیدن به قدرت را نه در زمین که در آسمانها و عالم غیب جستجو میکردند۰
در سنتها و اعتقادات قرون وسطائی شیعه این استبداد، الهام و ارتباط با عالم حقایق مطلق، نه در تلاش و اراده فرد، بلکه بصورت دادهای کاملأ آسمانی تصور شده است که تنها لطف و نظر خداوند در آن دخالت دارد. بدین ترتیب میبینم که در ایدئولوژی انقلاب سفید، اراده و لحظه اتخاذ تصمیمات شاه از چارچوب هرگونه انتقاد جامعه و قید و بندهای عقلانی و قانونی رهائی مییابد و زمینههای مشروعیت خود را در تقابل آشکار و آشتی ناپذیر با ایده آل بزرگ انقلاب مشروطیت یعنی ایده دموکراسی و مفهوم مدرن شهروندی قرار میدهد. بدینتر تیب با مدرنیزه کردن مفهوم شاه (خواست اپوزیسیون ملی ومترقی ایران) درستیزی جدی قرارمیگرد.
بنابراین نگاهی هرچند کوتاه به این مصاحبه، میتواند ما را به شناخت مهمترین عامل ترغیب کننده اپوزیسیون و نسل جوان، در روی آوردن آن به مشی رادیکال و خشونت آمیز در دهههای ۴۰ و ۵۰ هدایت نماید۰
من در اینجا تنها به تأملی کوتاه بر فرازهائی از این مصاحبه که در رابطه با متافیزیک قدرت سیاسی رژیم برآمده از انقلاب سفید میباشد، میپردازم۰
این مصاحبه از همان ابتداء با پاسخ هائی که شاه به مخاطب خود میدهد، در حول و حوش متافیزیک قدرت و مفهوم شاه بمثابه مفهومی مقدس جریان مییابد. در حقیقت شاه دراین مصاحبه دست مخاطب غربی خود را از پیش خوانده ومیداند که پرسشها با توجه به حساسیت افکار عمومی در غرب در حول وحوش دیکتاتوری فردی شاه جریان خواهد یافت. بنابراین از همان ابتدا سعی دارد بااتکابه مفهوم قرون وسطایی و مقدس شاه بمثابه ویژه گی تاریخی رژیم سیاسی درایرن به انکار ونفی جهان شمول بودن دموکراسی (و مفهوم شهروندی) وارزشهای دموکراتیک بپردازد تا بدین ترتیب راه را بر هر گونه انتقادی نسبت به سیاستهای غیر دموکراتیک خود سد نموده وآنهارامشروع جلوه دهد. در یکی از فرازهای اولیه این مصاحبه، هنگامیکه شاه میگوید، روح من همواره در نوعی آرامش قرار دارد، مصاحبه گر او را در مقابل این پرسش قرار میدهد،» بنا براین چرا شما این اندازه غمگین بنظر میرسید (ص ۳۴۴) و شاه در پاسخ میگوید: «... این غم در نزد من غمی است رازآلود و من نمیتوانم آن را بنحوی دیگر توضیح دهم، چون هیچ دلیلی برای آن نمیبینم... من هر چیزی را که در زندگی بخواهم دارم... بنابرا ین هیچ کسی نباید بیشتر ازمن خوشبخت باشد». ص ۳۴۵. بدین ترتیب ما با مفهوم کلیدی و بنیادی «رازآلود» آشنا میشویم که نقشی تعیین کننده در شکل دادن به متافیزیک قدرت (سلطنت مطلقه)، در ایدئولوژی انقلاب سفید بازی میکند. تمام مفاهیم دیگری را که شاه در رابطه با قدرت سیاسی (دیکتاتوری فردی)، در این مصاحبه توضیح میدهد در حقیقت با اتکاء به این مفهوم کلیدی انسنجام و معنای خود را بازمی یابد. همانگونه که میدانیم این مفهوم (رازآلود) بنا بر تعریف خود، خرد ستیز بوده و خود را تابع هیچگونه چون وچرا و استدلال عقلانی و زمینی نمیداند واز سرشتای، خودسرانه و غیر دموکراتیک برخوردا ر میباشد۰
حال به فرازهای دیگری اشاره میکنم که در آنها شاه به مفاهیم دیگری که برپایه تخیلات و توهماتاش با اتکاء به بعد «رازآلود» شاه شکل گرفته است، میپردازد، یا به بیانی دقیقتر به این مفهوم کلیدی، محتوائی ملموستر ومشخصتر میدهد۰
شاه در فرازی دیگر، حالت محزون و غم انگیز چهرهاش را ناشی از رنجها و دردهائی میداند که در رابطه با مفهوم قرون وسطائی «مأموریت الهی» او قابل تصور است. «من با شما از رنجهای شخصیام صحبت نمیکنم. من از رنجهای یک شاه میگویم... من قبل از اینکه یک انسان باشم، یک شاهام که تقدیر و سرنوشت (Destin)اش، در بانجام رساندن یک مأموریت الهی است و مابقی چیزها زمینی او فاقد ارزش میباشد،،. ۳۴۵
در اینجا ما شاهد توضیحاتی هستیم که ابعاد رازآلود مفهوم شاه، ازکانال دومفهوم مأموریت الهی وتقدیر بنحوی ملموستر و مشخصتر بیان میگردد و رابطه دیالکتیکی آن با ابعاد زمینی او، بمثابه یک انسان، گویاتر میشود. در واقعیت، دراینجا بنا بر ادعای شاه ابعاد رازآلود او درعالم ماوراءالطبیعهای قرار گرفته است که از حوزه جاذبه خواستهای نفسانی و زمینی یک انسان یعنی تمایل به سه شهوت بنیادین درانسان؛ قدرت، ثروت و سکس کاملأ خارج است. این بعد رازآلود و محتوای آن بلحاظ هستیشناسی، از شاه موجودی مقدس میسازد و همروند با آن، بیگانه با انسانها یعنی بیاعتناء به عواطف و احساسات هم نوعان خود. مفاهیم تقدیر و مأموریت الهی
مفاهیمای قرون وسطائی میباشند، که تنها میتواند در خدمت خشونت و حکومتهای استبدادی مطلقه قرارگیرند. ما در ادامه به این بحث خود، در حول و حوش جنبههای رازآلود شخصیت شاه بازدیگرباز خواهیم گشت۰
اما آنچه در این مرحله از مصاحبه جالب است، پرسش زیرکانه و ظریف اوریانا فالاچی از شاه است، اوباناباوری از شاه میپرسد:» آه خدای من، (بنابراین) این مأموریت برای شما باید بسیار گران تمام شود. یعنی میخواهم بگویم، باید احساس تنهائی شدیدی داشته باشیم، هنگامیکه میخواهیم بجای یک انسان شاه باشیم،،. ص ۳۴۵
شاه در پاسخ میگوید: «من تنهائی خود را انکار نمیکنم. این تنهائی عمیقی است. یک شاهی که در باره هرآنچه میگوید و هرآنچه انجام میدهد، نباید به کسی حسابی پس دهد، بطور اجتناب ناپذیری بسیار تنهاست. معهذا من به هیچوجه تنها نیستم، چون یک نیروئی که برای دیگران غیرقابل رویت است، مرا همراهی میکند. این نیرو یک نیروی رازآلود است و من پیام هائی از او دریافت میکنم. این پیامها مذهبی است، من فردی بسیار مذهبی هستم و به خدا ایمان دارم... من از سن ۵ سالگی با خدا زندگی میکنم و از همان هنگام خدا به من قدرت روئیت نیروهای ماوراء الطبیعه (نامرئی) را داده است،،. ص۳۴۵
در این لحظه مخاطب او با شگفتی میپرسد:» مشاهده نیروهای نامرئی؟ «و شاه در پاسخ میگوید:» آری مشاهده نیروهای نامرئی (ماوراء الطبیعه). او دوباره ماهیت و تعداد دفعاتی که این نیروها را دیده است، اینگونه ادامه میدهد: «دوبار، یکی در سن ۵ سالگی و دیگر ۶ سالگی. اولین بار پیغمبر علی را دیدم که طبق مذهبمان ناپدید شده است و روزی برای نجات (بشریت) برمیگردد،،. ص ۳۴۵
پرسشهای» اوریانا فالاچی «در حول و حوش چند وچونی این نیروها و ظاهر شدن آنها، با ناباوری اوبه پاسعهای شاه ادامه مییابد و شاه ناباوری اورا نسبت به گفتههایش در فرازی چنین میبیند:» شما مرا باور ندارید، برای اینکه نه به خدا و نه به من باور ندارید... پدرم هم بآن باور نداشت. او هرگز آن را باور نداشت و به آن بدیده تمسخر مینگریست،،. ص ۳۴۶ و کمی بعد میگوید «این باورها یک فانتزی کودکانه نیست. برای اینکه من به خدا باور دارم و باور دارم که خدا مرا برای بانجام رساندن مأموریتی برگزیده است. ظاهر شدن نیروهای غیبی، معجزاتی بودند که کشور را نجات دادند (منظور سوء قصدهای ناموفقی بوده است که بجان او شده است)... من میدانم که هیمشه کسی پشت من بوده است. شما میفهمید!، خدا پشت من بوده است،،. ص ۳۴۶
شاه در فرازی دیگر برای مخاطب خود از استعداد رازآلود و غیرعقلانی دیگری بنام الهام (Presentiment) صحبت میکند، که کانال تأمین کننده ارتباطاش در دوران پس از کودکیاش، با عالم غیب محسوب میشود. شاه این باور را در عبارت زیر بیان میکند:» من به الهام باور دارم، بعضیها به تناسخ، این استعداد (الهام) همیشه و در هر زمان با من است و همان قدر نیرومند است که غریزهام. ص ۳۴۶ و سپس در ادامه با اشاره به سوء قصد به جانش در سال ۱۳۲۷ و جان سالم بدربردن از آن، نتیجه میگیرد که این حادثه یکی از معجزاتاش محسوب میگردد و در جائی دیگر به حوادث مشابه اشاره میکند که جان سالم بدربردن از آنها «تنها» به لطف یک معجزه از جانب خدا و پیامبر آن امکان پذیر بوده است۰
شاه بر اساس این گفتمانها، مدل مونارشی مطلقه را بمثابه رژیم سیاسی ارائه میدهد و آن را همچون مدلی ایده آل برای دوری جستن از «آنارشی»، ص ۳۴۴، در ایران بحساب میآورد و،، مدل دموکراسی غربی را در مقایسه با مدل سلطنت مطلقه بیدوام وبی آینده قلمداد میکند،،. ص ۳۴۴
و اتکاء این مدل دموکراسی را به «آزادیهای فردی و اجتماعی»، باعث شکنندگی و بیثباتی نهادهای اجتماعی- سیاسیای محسوب میکند که جامعه را به سمت آنارشی میبرد. اودر این مضاحبه «این آزادیها را حتی به استهزا میگیرد،،. ص ۳۵۲
و مدل سلطنت مطلقه را مدلی محسوب میدارد که قادر به تأمین ثبات و آرامش (نظم) در جامعه میباشد. شعار ایران جزیره ثبات و آرامش است در رابطه با چنین مدلی معنای واقعی خود را در مقایسه با مدل دموکراسی غربی بیان میداشت۰
اما به بینیم که شاه این جزیره ثبات و آرامش را، چگونه در پاسخ به پرسش مخاطب خود، معنا میکند.» اوریانا فالاچی «که در طول این مصاحبه بکررات ابعاد رازآلود شاه را به چالش کشیده و با ناباوری بآنها نگاه میکند، در سئوال دیگری به جنبههای ترور و ترس در جامعه ایرانی بدینگونه اشاره میکند:» من تلاش کردم، اینجا در تهران، در باره شما با مردم صحبت کنم، (اما) آنها را در سکوتی حاکی از ترس یافتم، آنها حتی جرأت نمیکردند، نام شما را بر زبان آورند. چرا؟ ص ۳۵۰، شاه در پاسخ باین پرسش بطور ضمنی آن را تأئید میکند، اما این ترس و ترور بیاندازه را ناشی از «احترام فوق العاده مردم،، نسبت به شاه (مقام مقدس)، محسوب میکند. ص ۳۵۰، او این» احترام فوق العاده «یعنی ترس و ترور را بمثابه پرنسیب بنیادین سیاستهایش جهت پیش برد» انقلاب سفید «و تحقق اصلاحات اجتماعی میداند و در رابطه با این پرسش» اوریانا فالاچی «که:» آیا شما انکار میکنید که شاهی بسیار اقتدارگر هستند؟ «میگوید:» آن را انکار نمیکنم، چون به معنائی آن واقعیت دارد. اما توجه کنید که برای پیش برد رفرم (انقلاب سفید)، من نمیتوانم اقتدارگر نباشم... من را باور کنید، هنگامیکه ۴/۳، یک جامعه نه میتواند بخواند و نه بنویسد، نمیتوان به رفرمها جامه عمل پوشاند، مگر با روشهای اقتدارگرایانه سخت و قاطع «. ص ۳۵۱
شاه در ادامه گفتگوی خود با (اوریانا فالاچی) از سیاستهای سرکوبگرانه و خشن خود نسبت به اپوزیسیون چپ وملی و ایجاد ترس و ترور در جامعه، بمثابه رکن بنیادین برای نظم اجتماعی بنحوی روشن و قاطعانه دفاع میکند و آن را لازمه پیش شرط متحقق کردن رفرمهای اجتماعیاش میداند۰
همین سیاست ترس و ترور، که شاه از آن بنام» احترام فوق العاده «یاد میکند، نقشی پراهمیت در راندن اپوزیسیون، بالاخص جوانان، به سمت مبارزات رادیکال بازی میکند. و به خشونت بمثابه تنها زبان و روش موثر برای بیان مطالبات اجتماعی و سیاسی اپوزیسیون دهههای ۴۰ و ۵۰ مشروعیت میدهد. در حقیقت، چنین سیاستهای سرکوبگرانه مبتنی بر ایجاد ترس و ترور، نقش اولیه را در شکل گیری مفاهیم» ترس مطلق «و» قدرت مطلق «، در ذهنیت دو تن از پایه گزاران سازمان فدائیان خلق (پویان و مسعود)، بعهده دارند. این دو مفهوم که نقش کلیدی در ادبیات فدائیان خلق و مشی آنان که مبتنی بر تاکتیکهای مسلحانه است، بازی میکنند، بازتاب مستقیم رژیم سیاسی مبتی بر ترس و ترور (مطلق)، پس از رفرم ارضی میباشند. ما در ادامه این جستار، از این مضمون و مفهوم بطور مبسوط تری صحبت خواهیم کرد. در ادبیات سیاسی شاه در این دو دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی، اصول چند گانه انقلاب سفید، بمثابه میثاقی مقدس مابین شاه و ملت تلقی شده، که شاه بار تحقق آن را بصورت تکلیف و مأموریتی (الهی)، با الهام از عالم غیب (شیعی) بدوش میکشد. و بدیهی است که در چنین چارچوبی سیاستهای او بنا به تعریف از بار قداست و مطلقیت برخوردار بوده و حضور هرگونه اپوزیسیونی را جهت انتقاد و بحث در اطراف آنها نه تنها زائد و بیمعنا میکند بلکه چون این انتقادات (اپوزیسیون) ریشه درنیروی عقلا نی متکی بر تجارب ناپایدار و محدود زمینی (اجتماعی- تاریخی) انسان دارد، تنها حاصل آن در صورت تأثیر در افکار عمومی، متزلزل ساختن باور مردم نسبت به قداست و مطلقیت سیاستهای شاه خواهد بود، که در پی خود، نهادهای اجتماعی را بیثبات و جامعه را با آنارشی مواجه میسازد. شاه علت عدم وجود اپوزیسیون را در مدل مونارشی مطلقه، در رابطه با برداشت خود از مفهوم دموکراسی اینگونه به» اوریانا فالاچی «توضیح میدهد:» این واقعیت دارد که ما درپارلمان، ۲ حزب (ایران نوین ومردم) بیشتر نداریم، اما اینها کسانی هستند که ۱۲ اصل انقلاب سفید را پذیرفتهاند، مگر چند حزب باید ایدئولوژی انقلاب سفید مرا نمایندگی کنند؟ بعلاوه، این دو حزب، تنها احزابی هستتند که میتوانند رأی کافی را بدست آورند. اقلیت (یعنی احزاب اپوزیسیون در نظامهای پارلمانی) آنچنان بلحاظ کمی خرد و خنده آورند، که نمیتوانند حتی یک نماینده به مجلس بفرستند. همین طور من نمیخواهم که حزب کمونیست اجازه فعالیت داشته باشد «. ص ۳۵۲، البته او منظورش از حزب کمونیست، بیشتر نیروهای اپوزیسیون بطور کلی میباشد، که همه آنها راخرابکار و خائن بحساب میآورد و میگوید» من دیوانه باشم که به آنها اجازه فعالیت بدهم «. ص ۳۵۲
اوریانا فالاچی در مخالفت با شاه میگوید: اما برداشت از دموکراسی در غرب این نیست که شما دارید. دموکراسی در غرب برپایه» احترام به انسان و آزادی اندیشه «ص ۳۵۲، شکل گرفته است و» این رژیمها اجازه میدهند که هرکس همانگونه که میخواهد فکر کند، این رژیمها برپایه یک پارلمانی بنا شدهاند که اقلیتها در آن حضور دارند... «. ص ۳۵۲، پاسخها شاه در این لحظه در رابطه با برداشتاش از مفهوم دموکراسی که نشأت گرفته از مدل مونارشی مطلقه و در تقابل رادیکال با دموکراسی غرب است بسیار آشکار و روشن است:» من چنین دموکراسی (غربی) را نمیپذیرم، من مجبور نیستم چنین دموکراسیای را بسازم. شما میتوانید، دموکراسی زیبایتان را کاملأ نزد خود نگاه دارید، حال برداشت مرا از دموکراسی میفهمید «. ص ۳۵۲
در فراز فوق همانگونه که مشاهده میکنید، در برداشت شاه از مفهوم دموکراسی که برپایه مدل مونارشی مطلقه شکل گرفته است، این مفهوم مضمون پلورالیستی (آزادی اندیشه و بیان) خود را از دست میدهد و استعداد جذب هرگونه نیروی مخالف و متفاوت با ایدئولوژی انقلاب سفید، که شاه آن را ملک طلق خود میداند، از دست میدهد. در برداشت شاه از» دموکراسی «، اصولأ مفهومی بنام اپوزیسیون در معنای مدرن آن، آنگونه که اوریانا فالاچی در فوق بیان میکند، بنابر تقدس سیاستهای شاه، علت وجودی خود را از دست میدهد و همانگونه که دیدیم با عبارتی چون خائن، خرابکار از آن یاد میشود، اما برای درک جامع تری از مدل مونارشی مطلقه و پاسخ او در زمینه دموکراسی باید به سراغ دیدگاه او نسبت به انسان (آنتروپولوژی) رفت. ما در فرازهای فوق دیدیم که شاه لحظه تنهائی خود را لحظهای رازآلود خواند و آن را به محل شنود پیام هائی مذهبی و مقدس برای تصمیمات و تدوین سیاستهایش تبدیل نمود و بدین ترتیب تصمیماتاش را برپایه مطلقیت استوار ساخته و غیرقابل انتقاد دانست. ما همچنین در صفحات پیش مشاهده کردیم که چگونه شاه با اتکاء با مفهوم رازآلود الهام که داده ایست الهی و در تقابل با عقل زمینی (مبتنی بر دادههای اجتماعی- تاریخی)، امکان شناخت حقایق مطلق را یافت. و به دلیل بیسوادی ۴/۳ مردم، آنان را فاقد صلاحیت لازم برای شرکت و دخالت در سرنوشت اجتماعی اشان دانست. این نگاه او به مردم و عقل، کاملأ از دیدگاه قرون وسطائی و آریستوکراتیک نسبت به انسان و تئوری شناخت، نشأت میگیرد. مفهوم رازآلود الهام، بمثابه ارگان و وسیله شناخت، در تقابل با عقل مدرن متکی بر تجربه اجتماعی- تاریخی انسان و مستقل و رهائی یافته از نیروهای رازآلود ماوراءالطبیعه قرار گرفته و به تئوری شناخت محتوائی آریستوکراتیک میبخشد. ما در فرازهائی از این مصاحبه که گفتمانهای شاه در حول و حوش برداشت او از مفهوم انسان (آنتروپولوژی) جریان داشت، شاهد بودیم که با احیاء مفاهیمی قرون وسطائی (شیعه) همچون تقدیر، مأموریت الهی، لطف الهی، شهود و غیره تلاش دارد به مدل مونارشی مطلقه خود، در تقابل با ایده دموکراسی غربی مشروعیت دهد. ما دیدیم که حتی رضا شاه که رژیماش برپایه دیکتاتوری فردی قرار داشت، بنا به گفته خود شاه، این مفاهیم را به تمسخر میگرفت. اصولأ پس از انقلاب مشروطیت و آشنائی ایرانیان با مدرنیته و تعریف مدرن از انسان که سرشت و طبیعتاش ابعاد رازآلود خود را از دست میدهد، این گونه مفاهیم رازآلود در تعریف انسان نزد افکار عمومی اعتبار خود را از دست میدهد و انسان سرشت و طبیعت خود را در شرایط اجتماعی- تاریخی جستجو میکند و آن را با اتکاء به نیروی خود و عقل خود در قالب مفاهیمی کاملأ زمینی (تجربیات اجتماعی- تاریخی) توضیح میدهد و بر روی مفاهیمی همچون تقدیر، مأموریت الهی، شهود و غیره خط بطلان میکشد و خواهان دخالت و شرکت خود در سرنوشت اجتماعی و فردیاش میگردد. یا به بیانی دقیقتر، انسان ایرانی از موجودی مکلف (رعیت) به موجودی صاحب اختیار و حقوق یعنی سوژه و» شهروند «تبدیل میگردد۰
میتوان ادعا داشت که ایدئولوژی انقلاب سفید و متافیزیک قدرت در آن، در تقابل با مفهوم شهروند شکل گرفته است که بمثابه ایدئولوژی و برانگیزنده انقلاب مشروطیت محسوب میگشت. این ایده همچون میراث تاریخی انقلاب مشروطیت، نقشی کانونی در ایدئولوژیهای نیروهای ترقی خواه اپوزیسیون ایران داشته و دارد۰
بنا بر این، هدف نهائی از ارائه چنین انتروپولوژی (قرون وسطائی- آریستوکراتیک) در انقلاب سفید، بیاعتبار ساختن مفهوم» شهروندی «(به تبع آن ایده دموکراسی) در ایدئولوژیهای ترقیخواهانه و دموکراتیک اپوزیسیون میباشد. اما نباید فراموش کرد که مدل مونارشی مطلقه شاه که با به خدمت گرفتن مفاهیم قرون وسطائی و آریستوکراتیک شکل گرفته است، آلترناتیو بورژوازی وابسته ایران جهت پیشبرد اصلاحاتی است که درمرکز آن رفرم ارضی و پیش برد منافع این بورژوازی میباشد. متافیزیک قدرت هرچند بلحاظ فرم برپایه مفاهیمی رازگونه و آریستوکراتیک بنا شده است، ولی بلحاظ محتوی، کاملأ بیان کننده منافع بورژوازی (وابسته) متکی به امپریالیسم است. تفاوت بورژوازی وابسته بلحاظ ایدئولوژیکی با بورژوازی ملی ایران، از نظر بیژن ازدست دادن ابعاد لیبرالی و دموکراسی خواهی آن است که با اتکاء به مفهوم شهروندی (همانگونه که در دوران حکومت مصدق شاهد بودیم)، از توان تاریخی تأمین منافع عمومی جامعه ایرانی برخوردار میباشد و بدین معنا مطالبات و خواستهایش، خصلتی عام و در هماهنگی با منافع کلیه اقشار اجتماعی میباشد. اما بورژوازی وابسته فاقد این توان تاریخی است و چون سیاستهایش عمدتا در جهت تأمین اقشار بالائی جامعه و قدرتهای استعماریست، از تأمین منافع عمومی ناتوان و ناچارأ همانگونه که در انحلال فعالیت قانونی جبهه ملی و سرکوب خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دیدیم، برپایه دیکتاتوری قرارمی گیرد. این دیکتاتوری که خود را در مدل مونارشی مطلقه بیان میدارد، با ایجاد جو ترور یا به گفته شاه» احترام فوق العاده «مردم به شخص شاه، راه را بر هرگونه انتقاد وفعالیت قانونی و مسالمت آمیز اپوزیسیون، سد مینماید۰
مسعود و پویان، دو تن از بنیان گزاران سازمان فدائی، ماهیت این دیکتاتوری را دیکتا توری بورژوازی (وابسته) دانستند که با سیاستهای سرکوب مداوم جنبشهای اجتماعی و ایجاد جو ترس و ترور، امکان هرگونه فعالیت مسالمت آمیز و قانونی را از اپوزیسیون سلب میکرد. و ساختارهای قدرت را برپایه ایجاد ترس مطلق (یا ضعف مطلق)، در اپوزیسیون و قدرت مطلق دستگاه حاکمه دیدند و آن را غیرقابل اصلاح در چارچوب رفتار مسالمت آمیز و قانونی ارزیابی کردند و هرگونه به چالش کشیدن آن را در گرو مشیای رادیکال و بر اساس» تاکتیکهای قهرامیز «ارزیابی کردند۰
بدین ترتیب برای اولین باردرتاریخ مبارزات سیاسی معا صرایران مشیای رادیکال و برپایه بکارگیری تاکتیکهای قهرآمیز در اپوزیسیون شکل گرفت۰
بیژن، دیگر بنیان گزار این سازمان نیز با به بن بست کشیده شدن مبارزات مسالمت آمیز و قانونی اپوزیسیون، مشیای رادیکال را بر اساس بکارگیری تاکتیکهای قهرآمیز، بمثابه تاکتیکهای محوری به نیروهای چپ و دموکراتیک جهت درهم شکستن سد دیکتاتوری ارائه میدهد۰
اماهرچند هر سه این بنیان گزاران، رفرم ارضی و پایان مناسبات ارباب و رعیتی در ایران را در» انقلاب سفید «میپذیرند و دیکتاتوری را بمثابه عامل تعیین کننده در رادیکال کردن جنبشهای اجتماعی- سیاسی معرفی مینماید، اما درتحلیلشان از انگیزهها و نتایج اجتماعی و سیاسی رفرم ارضی شاه و همچنین مکانیزمهای حاکم بر ساختارهای این دیکتاتوری ومضمون تاکتیکهای قهر امیز، تفاوتی آشکار و جدی دارند. بیژن در زمینه این اختلافات (خود با مسعود- پویان) در آخرین اثر خود» نبرد با دیکتاتوری شاه بمثابه عمدهترین دشمن خلق و ژاندارم امپریالیسم «قضاوت زیر را میکند؛
،، محال است که با این دو برداشت بتوان یک مشی داشت و به یکسان عمل کرد. فرم و محتوای مبارزه مسلحانه، الزامأ در یکدیگر بافته شده و یک استراتژی و تاکتیک معین بوجود میآورد. هدف ما و انتظاراتی که از مبارزه مسلحانه داریم با این دو برداشت تفاوت فاحش میکند... این اختلاف چیزی پیش از اختلافات تاکتیکی است، اینجا در شناخت شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و در ارائه راه حلی برای مسائل مبرم و عمدهای که در برابر ما قرار دارد، اختلاف وجود دارد. این اختلاف نمیتواند منجر به دو مشی نشود و ممکن است هر دو مشی نادرست باشد، ولی قطعا هر دو آنها نمیتواند درست باشد،،. ص۴۶
اما پیش از اینکه به این اختلافات که نقشی تعیین کننده در سیر و تحول حیات سیاسی و ایدئولوژیکی سازمان فدائیان خلق بازی کرده است، بپردازیم، بایستی به تحولات و تغییراتی که در ایدئولوژی نیروهای چپ در مقیاس جهانی (در دهههای ۴۰ و ۵۰) بوقوع پیوسته است، اشارهای داشته باشیم. برداشت از این تحولات، بالاخص انقلاب کوبا، در شکل دادن به رادیکالیسم فدائیان خلق و اختلافات مابین مسعود- پویان و بیژن، در زمینه تدوین مشی سهمی مهم بعهده دارند.. تغییرات و تحولات ایدئولوژیکی چپ جهانی در دهههای ۶۰-۷۰ میلادی، در شکل دادن به مشی فدائیان خلق
اگر بخواهیم مضمون این تحولات را بصورت فشرده بیان داریم، باید بگویم که تحولات دهه ۶۰ اساسأ در حول و حوش انتقاد و نفی ایدئولوژیهای پدرسالارانه متکی به اتوریته قطبهای جهانی چپ میباشد که ادبیات مارکسیستی را به ادبیاتی بسته و مفاهیمی دگم و غیرقابل تغییر تبدیل ساخته بود. این ادبیادت که در دوران استالین که نقشی پدرانه را در خانواده احزاب چپ جهانی بازی میکرد، برای حفظ هماهنگی آنها و با اتکاء به تأمین منافع انترناسیونالیستی پرولتاریا بوجود آمده بود. ایدئولوژی پدرسالارانه قطبهای جهانی (شوروی- چین)، اصولأ در رابطه با نفی استقلال و حقوق دموکراتیک سایر احزاب کشورهای دیگر شکل گرفته بود و آنان را به تبعیت کامل از استراتژی عمومی قطبهای جهانی وا میداشت. لحظه تشخیص و تدوین مشی در سایر کشورها توسط نیروهای چپ، نه در رابطه با ویژگیهای شرایط اجتماعی- تاریخی این کشورها، بلکه بایستی در رابطه با استراتژی عمومی کشور قطب تعیین میگشت. بیژن در آثار خود نه تنها این استراتژی عمومی کشور قطب را بلحاظ نظری فاقد استعداد لازم جهت بازتاب دادن منافع خاص کشورهای دیگر، بلکه در آن نوعی سوء استفاده از ا صل انترناسیونالیسم پرولتری و سلطه جوئی قطبهای جهانی چپ را میدید. در این زمینه در مبحث اختلافات مابین بیژن و مسعود، در مورد دوران بطور مبسوطی صحبت خواهیم داشت و در اینجا به همین اشارات کوتاه بسنده میکنیم۰
اختلافات چین و شوروی در زمینه ساختمان سوسیالیسم درچین (اوائل دهه ۶۰) و انشعاب آن از خانواده کشورهای سوسیالیستی و احزاب چپ جهانی، باعث بحرانی عمیق در ایدئولوژی پدرسالارانه احزاب سنتی چپ گردید و با توجه به وزن و اعتبار حزب کمونیست چین در سطح جهانی، زمینه نافرمانی و استقلال طلبی را در احزاب چپ سنتی فراهم آورد. نباید از یاد برد که مواضع ایدئولوژیکی حزب کمونیست چین در این زمان، نسبت به حزب کمونیست شوروی، از انقلابیگری و رادیکالیسم برخوردار بود و در رابطه با اصالت انقلابی ادبیات مارکسیستی شکل گرفته بود و جذابیت و اعتبار بالایی در بین نیروهای رادیکال و مارکسیستی داشت و در رادیکالیزه کردن مشی فدائیان، بالاخص گروه مسعود- پویان، نقشی مهمی را ایفاء میکند۰
اما از آنجائیکه ایدئولوژی حزب کمونیست چین که خود رابزودی مائوئیسم خواند و ادعای رهبری جنبش جهانی چپ را با مضمون استالینیستی (ایدئولوژی پدرسالارانه) میکرد، در شکل گیری ایدئولوژی فدائیان خلق بالاخص گروه بیژه- ظریفی نقش مهمی را نتوانست بعهده بگیرد. ما از اختلافات برداشت بیژن و مسعود از ماهیت بحران ایدئولوژیکی و انشعاب چین از جنبش جهانی چپ که منجر به بلوک بندی جدیدی بسرکردگی حزب کمونیست چین در مقابل شوروی و احزاب و کشورهای سوسیالیستی وابسته بآن شد، در مبحث دوران، بطور مفصل صحبت خواهیم کرد۰
اما در این تغییرات و تحولات در ایدئولوژیهای جهانی چپ، بلاتردید» انقلاب کوبا «نقشی تعیین کننده در رادیکالیسم فدائیان خلق و شکل دادن به مفاهیم تاکتیکی و استراتژیکی آن بازی میکند. هر دو گروه تشکیل دهنده این سازمان (گروه جزنی- ظریفی و گروه مسعود- پویان) که از دیدگاههای مارکسیستی برخوردارند، برای تدوین مشی خود بر دستاوردهای مفهومی () انقلاب کوبا که در تقابلی رادیکال با مفاهیم سنتی در ادبیات چپ قرار داشت، متکی میگردند۰
انقلاب کوبا افقهای جدیدی در مقابل این دو گروه در مصاف و گسست ایدئولوژیکشان از نیروهای چپ سنتی (حزب توده و گروههای وابسته به چین)، میگشاید و اعتماد به نفس لازم را جهت به چالش کشاندن رژیم دیکتا توری شاه برمبنای مشیای مدون شده در انان بوجود میاورد۰
انقلاب کوبا اساسأ با تفکری مستقل و خارج از چارچوبهای ایدئولوژی رسمی (استالینیسم) احزاب و جنبشهای چپ شکل گرفت و در بیگانگی و ستیزی آشتی ناپذیر با مفاهیمی اسطورهای قطبهای جهانی، حزب و غیره، در این ادبیات رسمی چپ قرار داشت۰
اگر اظهارات بیژن در بازجوئیاش به تاریخ ۲۲-۱۱- ۱۳۳۹ را بمثابه بازتاب دهنده ذهنیت جامعه روشنفکری ایران در دهههای ۴۰ خورشیدی تلقی کنیم، آنگاه به اهمیت انقلاب کوبا در شکل دادن به رادیکالیسم فدائیان خلق پی خواهیم برد۰
»،، مشارالیه (بیژن) ضمن اعترافات، اظهار داشت که اصولأ با ایسم مخالف بوده و پیروان ایسم را فاقد عقیده میداند و خود را همیشه پیرو آن چیزی میداند که به نظرش صحیح برسد «.،، از گزارش ساواک از اظهارات او در بازجوئی،، ۲. بتاریخ، ۲۲-۱۱- ۱۳۳۹
حال با توجه باین روحیه و ذهنیت عصیانگرانه روشنفکران در مقابل ایسمها (استالینیسم وما ئوایسم) است که ما میتوانیم انعکاس و طنین پر قدرت انقلاب کوبا را در بین آنان دریابیم. در حقیقت انقلاب کوبا همچون» مائده آسمانی «بود که روشنفکران ایرانی در دهه ۴۰ بیصبرانه در انتظارش بودند. ریشه این ذهنیت پرخاشگرانه روشنفکران را باید در ایدئولوژی پدرسالارانه (استالینیسم) جستجو کرد. این ایدئولوژی بمثابه ایدئولوژی رسمی احزاب سنتی چپ در ایران (حزب توده و ماتوئیستها)، ریشه هائی دیرپا در جنبش چپ ایران داشت که حامل نوعی تبعیت کورکورانه از سیاستهای قطبهای جهانی (چین و شوروی) بود. مشی و سیاستهای این احزاب سنتی، اساسأ در چارچوب منافع و سیاستهای این قطبها که بمثابه منافع عمومی جامعه ایران تلقی میشد، تدوین میگردید. هسته مرکزی این ایدئولوژی چپ سنتی، همان» اصل خطا ناپذیری «قطبهای جهانی میباشد که برپایه آن، قطبهای جهانی با نگاهی معصومانه و عواطفی پدرانه، به منافع جنبشهای چپ در سرا سر جهان و در نهایت به بشریت برخورد مینمایند۰
در اثر چنین برداشتی است که ایدئولوژیهای چپ سنتی در ایران که برپایه مجذوبیت به چنین اصلی شکل گرفته بودند، هرگونه قدرت انتقادی خود نسبت به سیاستهای آنان (قطبها) را از دست داده بودند و تمامی مفاهیم ایدئولوژیکی (این احزاب سنتی)، به دگم هائی با قداست آسمانی تبدیل شده بود که قدرت خود را دربرخورد با واقعیات زنده اجتماعی- سیاسی جامعه ایرانی از دست داده بود. شکستهای پی در پی حزب توده در جنبشهای عمومی، بالاخص اشتباه فاجعه بار آن در رابطه با مصدق و جنبش ملی شدن نفت، که برپایه ایدئولوژی پدرسالارانه (استالینیسم) شکل گرفته بود، این حزب و ایدئولوژی سنتیاش را نزد افکار عمومی و روشنفکران از اعتبار انداخته بود، بالاخص که حزب توده قدرت پویائی و تحول خود را که برپایه عنصر انتقاد باید شکل میگرفت، بعلت مجذوبیتاش به،، اصل خطا ناپذیری حزب کمونیست شوروی،، کاملا از دست داده بود. اصولا عنصر انتقاد بمعنای راستین آن در ادبیات پدرسالارانه حزب توده نمیتوانست جائی داشته باشد. بهمین علت است که مواضع بیژن نسبت به ایدئولوژیهای پدرسالارانه (ایسمها)، چنین پرخاشگرانه و عصیانگر است و گسست از این ایدئولوژیها را لازمه احیاء عنصر انتقاد و پویائی ادبیات چپ در ایران میداند. ما در بخشهای دیگر این جستار به مواضع او در رابطه با احیاء عنصر انتقاد در ادبیات مارکسیستی و نقش مفهوم انتقاد (استقلال در مقابل قطبهای جهانی چپ)، درشکل گیری ایده دموکراسی بمثابه تنها راه خروج از بحران در جنبش جهانی چپ (استالینسیم)، باز خواهیم گشت. در اینجا فقط باین نکته بسنده میکنیم که در آثار او همواره ایده حق انتقاد یعنی ایده استقلال در برابر قطبهای جهانی در رابطه با دموکراتیزه کردن ساختار مناسبات احزاب چپ و کشورهای سوسیالیستی است. ایده استقلال احزاب و ایده دموکراسی در ادبیات سیاسی بیژن در رابطهای کاملأ دیالکتیکی قرار دارند که در ادبیات پدرسالارانه (استالینزیم)، غیرقابل جمع میباشند. بنا براین درمحافل روشنفکری ایران عبور از چنین ایدئولوژها ی (پدرسالارانه) در این مقطع زمانه (دهه ۴۰) جهت تدوین مشیای موثر در مبارزه علیه دیکتاتوری فردی شاه (مونارشی مطلقه)، با اتکاء به ویژگی مناسبات اجتماعی و سیاسی و تجارب تاریخی نیروهای سیاسی چپ و دموکراتیک ایران، به امری حیاتی و آرزوئی بزرگ تبدیل شده بود۰
در چنین فضای فکری و روانی است که طنین تجربیات انقلاب کوبا که در خارج از اتوریته ایسمهای متکی به قطبهای جهانی چپ شکل گرفته بود و پیروزیاش بر دیکتاتوری باتیستا را مدیون» اسطوره قطبهای جهانی «،» اسطوره حزب «و غیره نمییافت، بازتاب مثبتی در ذهنیت روشنفکران ایرانی پیدا کرد و افقهای نوینی جهت گسست و عبور از ایدئولوژیهای سنتی چپ را بروی آنان گشود۰
آثار امیرپرویزپویان و مسعود احمدزاده و بیژن جزنی که هر سه بگونهای متآثر از انقلاب کوبا میباشند، امکان شکل گیری سازمان فدائیان خلق را بلحاظ نظری و در عبور از ایدئولوژی سنتی چپ در ایران فراهم ساختند و با حادثه سیاهکل در (۱۹ بهمن ۱۳۴۹)، مبارزات اپوزیسیون رادیکال ایران را در بستر مفاهیم تاکتیکی و استراتژیکی جدیدی قرار دادند۰
اما همانگونه که گفتیم استنباط بیژن از رفرم ارضی شاه و تجربیات انقلاب کوبا با استنباط مسعود- پویان در این زمینهها از تفاوتی بنیادین برخوردار است. ما در صفحات پیشین با نقل قولی از بیژن باین تفاوتها اشاره داشتیم و گفتیم که از همان بدو پیدایشاش، سازمان فدائیان خلق حامل چنین تضاد و اختلافات بنیادین در مشی خود میباشد اختلافی که در سمت و سو دادان به تحولات ایدئولوژیکی و سیاسیاش نقشی تعیین کننده، داشته است. حال باید دید این اختلافات در حول و حوش چه مفاهیم کلیدی بلحاظ سیاسی و ایدئولوژیکی جریان داشته است و مباحثات و مناظرات بیژن با مسعود و پویان از چه مضمونی برخوردار بوده و چگونه همانگونه که بیژن گفت به دو مشی، بر مبانی استنباطاتی کاملأ متفاوت از شرایط اجتماعی- اقتصادی و سیاسی جامعه ایرانی منجر گردید۰
فدائیان خلق و پربلماتیک دیکتاتوری و چگونگی پیوند یافتن با جنبشهای اجتماعی (جا معه مدنی)
همانگونه که در صفحات پیش دیدیم، جامعه ایرانی با رفرم ارضی در اوائل دهه چهل خورشیدی وارد مرحله جدیدی در رشد و تکامل خود برپایه مناسبات اقتصادی- اجتماعی بورژوازی (وابسته) گردید. شاه جهت پیش برد سیاستهای اصلاحیاش، رژیم مونارشی مطلقه را تنها رژیم متناسب با این اصلاحات دانست. ما از ویژگیهای تاریخی این رژیم یاد کردیم و گفتیم که چگونه شاه تصمیمات و سیاستهای خود را با اتکاء به منابع رازگونه ماوراء الطبیعه مشروعیت میبخشید و با متشبث شدن بآن خود را فراتر از میثاق ملی (قانون اساسی برآمده از انقلاب مشروطیت)، که در آن، منشاء قدرت برپایه» مفهوم شهروندی «به مردم داده شده بود، قرار میداد۰
و از دیگر ویژگی و مشخصه آن نیز یاد کردیم و شاهد بودیم که چگونه در ایدئولوژی انقلاب سفید با تمرکز قدرت در شخص شاه و مقدس خواندن تصمیمات و سیاستهایش امکان هرگونه داوری انتقادی از آنها و به تبع آن، تشکیل هرگونه اپوزیسیون را در این رژیم غیرممکن و غیرقانونی میساخت و ازآن به عنوان خائن، وابسته به بیگانه، خرابکار و غیره یاد میشد که وجود و حیات آن بمثابه منشاء آنارشی وبی ثباتی در نظم اجتماعی، به رسمیت شناخته نمیشد و روشنفکران منتقد رژیم همواره تحت شدیدترین سرکوب، شکنجه و آزارها قرار میگرفتند. ما به مشخصه سومی در این رژیم نیز اشاره داشتیم که نقشی اساسی در رادیکالیزه کردن اپوزیسیون بازی میکرد و آن را ایجاد جو ارعاب و ترور در سطح جامعه با اتکاء سیاستهای سرکوبگرانه مدام، جهت منفعل ساختن و القاء» ضعف مطلق «و» قدرت مطلق «در شهروندان و جامعه روشنفکری میبود که در ایدئولوژی انقلاب سفید با توجه به تقدس شاه، ترس بیاندازه مردم ازشاه، بمثابه» احترام فوق العاده «نسبت به او یاد میشود۰
بدین ترتیب دیکتاتوری (فردی شاه) بصورت مانع اساسی در جهت فعالیتهای قانونی و مسالمت آمیز اپوزیسیون و ارتباط با جنبشهای اجتماعی از فردای سرکوبهای خونین اوائل دهه چهل خورشیدی، خود را بر جامعه روشنفکری تحمیل مینماید ونیروهای اپوزیسیون رابه چا لش باان فرا میخواند۰
حال در مقابل چنین پربلماتیکی چه باید کرد؟ هر دو گروه تشکیل دهنده فدائیان خلق (گروه جزنی- ظریفی و گروه مسعود- پویان)، با کمی فاصله زمانی باین نتیجه رسیده بودند که مشیهای سنتی مبارزه، دیگر قادر به ایجاد تشکلهای پایدار سیاسی و بکارگیری تاکتیکهای موثر جهت ارتباط با نارضایتیها و اعتراضات خودانگیخته تودهها (جامعه مدنی) و شکستن فضای رعب و وحشت که تودهها را به حالت انفعال کشیده است، نمیباشد۰
بنا براین هر دو گروه که از روشنفکران چپ محسوب میشدند با اتکاء به ادبیات مارکسیستی به تدوین مشیای نوین جهت مقابله با شرایط دیکتاتوری پس از رفرم ارضی روی آوردند. همانگونه که گفتیم هر دو گروه، با تجربه انقلاب کوبا از طریق» انقلاب در انقلاب «رژی دبره و آثار چه گوارا آشنا بودند، تحت تأثیر عمیق تزهای رژی دبره و چه گوارا قرار داشتند. هر دو گروه در هنگام تحلیل خود از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و مرحله رشد و تکامل تضادهای طبقاتی پس از رفرم و ماهیت سیاسی دیکتاتوری، متأثر از این تجربه تاریخی جدید در ادبیات مارکسیستی بودند۰
با این تفاوت که بیژن متأثر از ایدههای چه گوارا و مسعود و پویان از تزهای رژی دبره آمده در» انقلاب در انقلاب «او میباشند۰
تحلیلهای بیژن از انگیزههای رفرم ارضی و تأثیرات آن بر صف بندیهای سیاسی و مرحله تحول تضادهای اجتماعی و طبقاتی و همچنین ماهیت دیکتاتوری فردی شاه که برپایه آنها به تدوین مشی میپردازد، اساسأ با دیدگاهها و تحلیلهای مسعود متفاوت است۰
حال باید دید این تفاوتها، چگونه خود را درتحلیل این دو استراتژ برجسته فدائیان خلق، خود را نشان میدهد و بازتاب اشان در مشی چگونه خود را متبلور میسازد۰
مضمون اقتصادی- اجتماعی رفرم ارضی و ماهیت سیاسی رژیم دیکتاتوری به روایت مسعود
مسعود برداشت خود را از رفرم ارضی و ماهیت قدرت سیاسی رژیم برآمده از آن را در تنها اثرش» مبارزه مسلحانه، هم استراتژیکی و هم تاکتیک «توضیح میدهد و با توجه به نتایج این رفرم بر ساختارهای طبقاتی- اقتصادی جامعه و مرحله تحول درمناسبات اجتماعی و تضادهای طبقاتی جامعه با اتکاء به تزهای» دبره «به تدوین مشی میپردازد۰
مسعود به رفرم ارضی به بمثابه الغاء مناسبات ارباب و رعیتی باور دارد و در باره اهداف و مضمون اقتصادی- اجتماعی و سیاسی آن را در جملات زیر بیان میکند:» هدف به اصطلاح انقلاب سفید عبارت بود از بسط نفوذ امپریالیسم در شهر و روستا «.» انقلاب سفید «در لحظهای صورت گرفت که رژیم مزدور با جنبش ضد امپریالیستی مواجه بود، درست در شرایطی که تودههای شهری بر علیه رژیم به پا خاسته بودند،،. ص ۶۱. او در جائی دیگر» هدف از اصلاحات ارضی «را» بسط سلطه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی سرمایه داری بوروکراتیک وابسته در روستا میداند «و،، نه دوا کردن دردی از دردهای بیشمار دهقانان (که بدین طریق بتوانند با جلب حمایت دهقانان از رژیم، زمینه انقلاب را در روستاها از بین ببرند)، بلکه رژیم بعلت ماهیت خود تنها با سرکوب و ستم اقتصادی سیاسی و فرهنگی هر چه بیشتر و گسترش و نفوذ هرچه بیشترشاخههای خود در روستاها و بسط بوروکراسی فاسد میتوانست به سرکوب زمینه انقلاب در روستاها دست بزند». ص ۵۸
از خلال این گفتمانهای او که در مبحث «بررسی شرایط کنونی اقتصادی- اجتماعی و مسئله مرحله انقلاب در،، مباره مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک،، است میتوانیم به خطوط کلی برداشتهای مسعود از اهداف و تنایج رفرم ارضی نزدیک شویم۰
» اصلاحات ارضی «نه تنها دردی از دردهای بیشمار روستائیان را دوا کرده بلکه آنرا افزایش داده وهمروند با آن، سیاستهای سرکوبگرانه رژیم را با جایگزین کردن بورژوازی بوروکراتیک وابسته بجای فئودالهای در سطح روستاها حادتر ساخته است. رژیم و هیأت حاکمه در این گفتمانها ی او در خدمت مستقیم امپریالیسم قرار دارند و با مفهوم مزدور معرفی گشتهاند. مسعود لحظه رفرم ارضی را در رابطه با رشد و شدت تضاد مابین» رژیم و جنبش ضد امپریالیستی خلق «میداند و همانگونه که در گفتمان فوق او میبینیم، انگیزه رفرم ارضی را در شدت بخشیدن به سیاستهای سرکوبگرانه جهت مهارکردن این تضاد بحساب میأورد۰
دراین گفتمانها همان گونه که میبینیم ماهیت دستگاه حاکمه (رژیم) و رابطه آن با امپریالیسم و انگیزه» انقلاب سفید «و نتایج آنکه خود را در شدت بخشیدن به سیاستهای سرکوبگرانه نشان میدهد در رابطهای دیالکتیکی و سیستماتیک با یکدیگر قرار دارند۰
او درجایی دیگر خطوط کلی برداشت خود را از سیر و تحول ماهیت قدرت سیاسی در ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، جهت دستیابی به انگیزهها و نتایج رفرم ارضی بصورت فشرده و شفاف د ر سطور زیر بیان میدارد؛
»،، چطور شد که رژیم پایگاه عمده طبقاتی خود، یعنی فئودالیسم را (با رفرم ارضی) براندازد؟ آیا با ید نتیجه گرفت که نابودی فئودالیسم تکیهگاه عمده رژیم نبود، پس قدرت سیاسی دولت انعکاس کدام قدرت اقتصادی و در جهت پیشبرد منافع کدام قدرت به طور عمده کار میکرد؟ حقیقت را بخواهیم این قدرت امپریالیستی جهانی است. پایههای تسلط سیاسی فئودالیسم با انقلاب مشروطه سست شد و با کودتای رضاخان، فئودالیسم قدرت سیاسی خود را اساسأ به امپریالیسم تفویض کرد. منافع اقتصادی فئودالها را تنها قدرت مرکزی حمایت شده از جانب امپریالیسم میتوانست حفظ کند،... و هنگامیکه اقتصاد فئودالی با منافع امپریالیستی در تضاد قرار گرفت، بیآنکه رژیم مواجه با مشکل جدی شود یا برای سرکوب فئودالیسم احتیاج به نیروی خلق پیدا کند (!)، فئودالیسم را که تبدیل به مردهای شده بود، اساسأ دفن کرد. در حقیقت کودتای رضا خان بدون «انقلاب سفید» ناکامل بود،،. ص ۶۳- ۶۲
در نقل قول فوق میبینیم که چگونه مسعود قدرت سیاسی را اساسأ در رابطه با تأمین منافع امپریالیسم ارزیابی میکند که،، حضور فئودالها را در دستگاه حاکمه پس از کودتای رضا خانی، نه به حفظ اقتصاد فئودالی، بلکه به دوام سلطه امپریالیسی وابسته،، (ص ۶۲)، میداند و هنگامیکه منافعاش با اقتصاد فئودالی در تضاد قرار میگیرد با انقلاب سفید آ ن را دفن میکند. حال بهتر میتوان به کنه مفهوم «رژیم مزدور» پی برد. در این تعریف از رژیم، فاصله گذاری امپریالیسم با دستگاه حاکمه درساختار قدرت صورت نمیگیرد و منافع فئودالیسم ودستگاه حاکمه در قدرت سیاسی نادیده گرفته شده و در منافع امپریالیسم منحل میگردند و تضاد منافع قدرتهای امپریالیستای (انگلیس و آمریکا) نیز، امکان بازتاب در آن را نمییابند. ما در بخشهای آتی از اختلاف بیژن با مسعود در باره ماهیت قدرت سیاسی و رد مفهوم «رژیم مزدور» در رابطه با دستگاه حاکمه در ایران صحبت خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که این مفهوم چه نقش مهمی در معنا بخشیدن به اختلافات این دو با یکدیگر بازی میکند۰
ما در گفتمانهای مسعود در فوق دیدیم که انگیزهها و نتایج رفرم ارضی اساسأ در رابطه با بسط و گسترش بوروکراسی در روستاها و سرکوب زمینه انقلاب در روستاها میباشد۰
بنا براین، نتایج اصلاات ارضی از نظر مسعود در تحلیل نهائی، فاقد تأثیراتی مثبت در زندگی معیشتی روستائیان بوده و با استقرار نهادهای اقتصادی و اداری و نظامی بورژوازی وابسته در روستاها به میزان استثمار و تضاد روستائیان با رژیم نسبت به ستم فئودالی افزایش یافته واین تضاد را از شفافیت بیشتری نزد آنان برخوردار میگردا ند۰
او در اثبات نقطه نظرات خود در زمینه انگیزهها و نتایج رفرم ارضی در «انقلاب سفید»، آن را در مقایسه با «اصلاحات ارضی بورژوازی کلاسیک» (ص ۶۳)، قرار میدهد ومیگوید؛
،، اگر در انقلابات بورژوازی کلاسیک، در اواخر قرن هیچدم، میبایست دو نسل بگذرد تا جای فئودالیسم را رباخوار شهری، جای عوارض فئودالی را رهن و جای مالکیت اشرافی بر زمین را سرمایه بورژوازی بگیرد و بدین ترتیب زارع آزاد و ثروتمند گذشته، دو باره خود را در قید و بندهای جدید فقرتصاعدی ببیند، در اینجا (ایران) از همان آغاز، ارگانهای نوین استثمار که در شهرمشغول بچاپ، بچاپ و حاضر برای هجوم به روستا بودند، بلافاصله جای فئودالها را گرفتند،،. (ص ۶۶-۶۵).،، در اینجا مرزهای قطعه زمینها، سنگر طبیعی رژیم در برابر هجوم فرمانروایان سابق نبود، چه در حقیقت خیلی پیش، فئودالیسم از فرمانروائی افتاده بود، نه قدرت سیاسی داشت و نه قدرت نظامی: دهقان در سابق به هر حال یک نوع جدالی میان بوروکراسی و ژاندارم از یکطرف و ستم فئودالی از طرف دیگر میدید، گرچه به کرات این پیوستگی و همبستگی آنها را تجربه کرده بود، این بار هر دو را در یک لباس و آن هم در لباس مأموران دولتی، بانکهای دولتی و نیمه دولتی...، دهقان اینک دارد درک میکند که آنچه عامل ادبار سابق وی بود، همان دولت است که بارها حمایت اورا از ظلم و ستم فئودالی مشاهده کرده بود. دهقانان آگاهتر، اصلاحات ارضی را از همان آغاز «سیاست» میدانستند و خیلی زود این سیاست را تجربه کردند «. ص ۶۶
مسعود پس از این مقایسه نتایج انقلاب سفید در سطح روستاها را چنین جمع بندی میکند؛
،، بدین ترتیب» انقلاب سفید «نه تنها دردی از دردهای اکثریت قاطع روستائیان را دوا نکرد، بلکه در مقیاس وسیع، تضاد رعیت و ارباب را در تضاد دهقان با بوروکراسی و ماشین سرکوب کننده دولت جمع کرد و بدین ترتیب با شدت بخشیدن به این تضاد و آشکارتر کردن آن، دهقان را در امر شناخت دشمن واقعی و ماهیت آن کمک کرد» (ص ۶۷). مسعود در ادامه این جمع بندی خود، این دشمن را «همان ماشین دولتی وابسته با امپریالیسم» (ص ۶۷)، معرفی مینماید۰
اما در مورد نتایج «رفرم ارضی» و تحول تضادهای اجتماعی در شهرها نسبت به انقلابات بورژوازی کلاسیک، قضاوتی رادیکالتر دارد: «اگر در یک انقلاب بورژوازی، برای تودههای تازه از بند رسته، لازم بود دهها سال شرایط نوین را تجربه کنند تا قید و بندهای تازه و سلطه جابرانه نوین را بر خود حس کنند، در اینجا تودههای شهری همه را از قبل میدانستند». ص۶۸
مسعود در مقابل این پرسش که «چرا چنین تفاوت هائی اساسی وجود دارد؟ (ص ۶۹)، میگوید:» در حقیقت، تبین هرگونه تغییر و تحولی در جامعه ایران، بدون آنکه به تضاد اصلی نظام موجود، یعنی تضاد بین خلق و سلطه امپریالیسم توجه نشود، تبدیل به یک چیز پوچ و مهمل میگردد. مسئله سلطه امپریالیسم را باید بطور ارگانیک بمثابه هرگونه تحلیل و تبیین در نظر گرفت و نه چون یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد «. ص ۶۹
او در ادامه گفتمان خود در پاسخ به چرائی این تفاوتهای اساسی و سرشت سلطه امپریالیستی افقهای تاریخی وسیعتری را در این رابطه میگشاید:» همیشه تکیه به زور و قهر انقلابی، جزء لایتجزای تسلط امپریالیستی بوده است. امپریالیسم با تکیه به زور سیاسی و نظامی خود، که ناشی از قدرت اقتصادی جهانی وی میباشد، هجوم به شرق را آغاز کرد و با تکیه به همین قهر ضد انقلابی، رشد طبیعی جوامع شرق را مختل کرد و در حقیقت در مقایسه با رشد جوامع غربی، یک رشد مصنوعی به وجود آورد،،. مسعود در رابطه با مفهوم رشد مصنوعی بورژوازی (در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم) و رشد طبیعی بورژوازی در جوامع غربی چنین میگوید: «همانطور که میدانیم بورژوازی (درغرب)، پس از آنکه بتدریج مواضع و قدرت اقتصادی را اشغال میکند، دست اندرکار اشغال قدرت سیاسی میشود تا قدرت اقتصادی خود را بیش از پیش استحکام بخشد. اما در اینجا (کشورهای تحت سلطه)، سلطه اقتصادی امپریالیسم بر شرق، تنها با هجوم سیاسی و نظامی امکان پذیر میشود و نیز هرگونه ادامه سلطه اقتصادی، ناگزیر با قهر ضد انقلابی عجین بوده است». (ص۷۰-۶۹). او این تز کلی خود را در رابطه با رشد مصنوعی جوامع شرقی که همان ایجاد نیمه فرماسیونها بنا به فرمول بندی بیژن میباشد، در مورد ایران چنین توضیح میدهید: «بدین ترتیب ما در کودتای رضاخان استقرار یک قدرت مرکزی را میبینیم، بدون آنکه این قدرت مرکزی انعکاس یک قدرت اقتصادی بورژوازی باشد» (ص ۷۰). مسعود در ادامه این گفتمان خود تلاش میکند که به ماهیت قدرت سیاسی در ایران پی برده و بر مبنای آن اهداف استراتژیکی جنبش (فدائیان خلق) را تعیین نماید. او در این رابطه میگوید: «بدین ترتیب ما از یکطرف با یک روبنای سیاسی بورژوازی (پس از کودتای رضا خان، ۳ اسفند ۱۲۹۹)، با قطع نفوذ قدرت فئودالهای محلی مواجهیم و از طرف دیگر شاهد ادامه استثمار فئودالهای محلی مواجهایم و اینک (پس از انقلاب سفید)، هنوز رشد سرمایه داری آغاز نشده، ما شاهد قدرت انحصاری سرمایه داری میباشیم. شیوه تولید فئودالی عوض میشود، بدون آنکه به دهقانان فرصت داده شود، لحظهای احساس آزادی کنند، فئودالیسم از بین میرود، در حالیکه بورژوازی ملی هم بیش از پیش سرکوب میشود» (ص ۷۰). این استدلال که پایههای قدرت صرفا متکی به امپریالیسم است. مسعود را سرانجام پس از تحلیل خود از ماهیت قدرت دولتی به نتیجه استراتژیک زیر میرساند؛
«،، در حقیقت، با استقرار سلطه امپریالیستی (از کودتای رضاخان)، تمام تضادهای درونی جامعه ما تحت الشعاع یک تضاد قرار گرفت. تضادی که در مقیاس جهانی گسترش دارد: تضاد خلق و امپریالیسم... هرتحولی میباید این تضاد را حل کند وحل این تضاد یعنی استقرار حاکمیت خلق و سرنگونی سلطه امپریالیستی». ص ۷۰
ما بار دیگر توجه خواننده را در اینجا به وزن بیش از اندازه امپریالیسم در قدرت سیاسی در گفتمانهای فوق مسعود جلب میکنیم. تقلیل قدرت سیاسی به منافع امپریالیسم و نادیده گرفتن ابعاد دیگر آن، بورژوازی وابسته و بوروکراسی (مقامات کشوری ونظامی) و تقلیل تضادهای مابین کشورهای امپریالیستی متفاوت که تمامی این ابعاد در رابطهای دیالکتیکی و زنده با یکدیگر قرار دارند، ساختار قدرت را درتحلیل مسعود درنهایت، فاقد استعدادهای لازم جهت انعکاسی روشن از مکانیزمها ی درونی آ ن (قدرت) میکند، درحقیقت این توازن نیروها ی شرکت کننده درقدرت سیاسی (مابین بورژوازی وابسته و بوروکراسی حاکم و نیروهای امپریالیستی متفاوت) میباشد که درهرشرایط معین اجتماعی- سیاسی خود را همواره بصورت مشخص و نه در قالب کلی تضاد خلق با امپریالیسم نشان میدهد. این نحوه نگرش به سلطه امپریالیسم و مکانیزمهای حاکم بر سیاست گذاری رژیم او رادر نهایت به مفهوم رژیم مزدور هدایت میکند، که در سازمان فدائیان خلق وجنبش عمومی زمینههای طرح شعار استراتژیکی «مرگ بر امپریالیسم و سگهای زنجیریش» را فراهم میآورد و مشی و محتوای تاکتیکهای آنرا که درجهت تحقق چنین شعار استراتژیکی صورت میگیرد، شدیدأ تحت تأثیر قرار میدهدوجنبه ضد دیکتاتوری جنبش را در سا یه قرا رمیدهد. ما به این موضوع یعنی تأثیرات چنین برداشتی از قدرت سیاسی بر مشی و تاکتیکهای متکی بر آن بازخواهیم گشت. اما حال باید دید جنبشهای اجتماعی از چه کمیت و کیفیتی بر اساس تحلیلهای مسعود از «انقلاب سفید» برخوردارند و وظایف و تاکتیکهای بکار گرفته شده از طرف نیروهای روشنفکری یا پیشاهنگ، جهت ارتباطی موثر و هدایت آنها از چه مضمونی بایستی برخوردار باشند۰
مرحله تحول تضادهای اجتماعی پس از «انقلاب سفید» و وجود شرایط عینی انقلاب از دیدگاه مسعود
ما با تابلوی ارائه شده از طرف مسعود در باره انگیزهها و نتایج رفرم ارضی در صفحات گذشته آشنا شدیم. دیدیم که او رفرم ارضی را با هدف بسط و گسترش دفاع و سلطه امپریالیسم ارزیابی میکرد، که از همان ابتداء (رفرم)، به تشدید تضادهای اجتماعی در سطح شهر و روستا منجر گردید. نباید فراموش کرد که او لحظه،، انقلاب سفید،، را لحظهای میدانست که رژیم مزدور با جنبش ضد امپریالیستی خلق مواجه بود،، درست در شرایطی که تودههای شهری بر علیه رژیم برخاسته بود (۱۵خرداد۱۳۴۲)،، (ص ۶۱) ۰
او مقاومتهای پراکنده دهقانان را در برابر سیاستهای رفرمی رژیم در روستاها، همچون عدم بازپرداخت قسط یا اجاره زمین، استقرار شرکتهای سهامی زراعی، ملی شدن جنگلها و غیره نشانه عدم رضایت و تشدید تضاد روستائیان با بوروکراسی دولتی بحساب میأورد. و همانگونه که دیدیم تضادها را در روستاها پس از رفرم ارضی نه تنها حادتر یافت، بلکه بعلت حضور مستقیم بوروکراسی و ماشین سرکوب رژیم در روستاها (بجای فئودالیسم)، آگاهی روستائیان را نسبت به «امپریالیسم» و رژیم مزدور آن از شناخت بیشتری نسبت به پیش ازرفرم میدید. مسعود در فرازی ازاثرخود دراثبات این نقطه نظرمیگوید: «اگر در یک انقلاب بورژوازی کلاسیک برای تودههای از بند رسته (در شهرها) لازم بود دهها سال شرایط نوین را تجربه کنند، تا ماهیت این شرایط را بشناسند، تا قید و بندهای تازه و سلطه جابرانه نوین را بر خود حس کنند.،، در اینجا،، ایران،، تودههای شهری همه را از قبل میدانستند و حوادث اوائل سال ۴۲، به ویژه قیام ۱۵ خرداد، پاسخ به ادعاهای رژیم بود». ص ۶۸. او تحول تضادهای طبقاتی را پس از «انقلاب سفید» ک همراه با گسترش سلطه سرمایه داری وابسته و به قیمت ورشکستگی بورژوازی کاسبکار و صنعتگر و به قیمت استثمار وحشیانه کارگران صورت میگرفت، را در حال تشدید و صعود میبیند. و مهمتر آنکه آگاهی تودههای شهری را نسبت به ماهیت و اهداف انقلاب سفید که درتقابل ویرانگرانهای نسبت به زندگی آنان قرار دارد، امری از پیش شکل گرفته شده میداند۰
حال باید دید بنا بر این برداشت و تحلیل او از جامعه شهری و دهقانی پس از رفرم ارضی که بر افزایش یافتن تضاد اقشار و طبقات شهری و روستائیان با دستگاه حاکمه وابسته به امپریالیسم (یعنی وجود شرایط عینی تحولی رادیکال) از یکطرف و شفافیت یافتن این (تضاد) در ذهنیت تودههای شهری و روستائی از طرف دیگر تکیه دارد، پس چرا جنبشهای اجتماعی نسبت به قبل از «انقلاب سفید» نه تنها رشد و گسترشی را شاهد نبودهاند، بلکه از دامنه و وسعت آنها بنحو چشمگیری در مقیاس با سالهای ۱۳۴۲- ۱۳۳۹ کاسته شده است و چرا فعالیت نیروهای روشنفکری (پیشاهنگ) در سطحی نازل و پراکنده قرار دارد و فاقد ارتباطی موثر با تودهها هستند؟
مسعود در رابطه با اینکه چرا ما شاهد چنین جنبشهای وسیع اجتماعی و مطالبات رادیکال سیاسی آنان نمیباشیم. میگوید: «این نه بخاطر باور کردن دروغهای رژیم از طرف مردم پس از سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲)، بلکه بخاطر سرکوب قهرآمیز مبارزه بوده». ص ۶۴)
«مفهوم قهر همانگونه که در گفتمانهای او در حول و حوش پروسه سلطه جوئی امپریالیسم برجوامع شرقی دیدیم بمثابه عنصر بنیادین و ضروری در تحقق این پروسه به حساب میآید. او در جائی دیگر از اثر خود بنام» مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک «، علت عدم حضور جنبشهای اجتماعی وسیع در سطح جامعه (مدنی) را نه در عدم» وجود شرایط عینی انقلاب «، یعنی سطح ناکافی و نازل تضادهای اجتماعی برای تحولی رادیکال، بلکه در مفهوم» سرکوب قهرآمیز «مداوم رژیم و به تبع آن» ترس مطلق «تودهها جستجو میکند۰
او در ص ۸۴ اثر خود مینویسد:» در شرایط کنونی ایران (پس از انقلاب سفید)، نمیتوان عدم وجود جنبشهای خودبخودی وسیع را به معنی عدم وجود شرایط عینی انقلاب دانست «. (ص۸۴) و در ادامه میگوید:» من فکر میکنم که علت عدم وجود چنین جنبش هائی را اساسأ باید از یکطرف در سرکوب قهرآمیز و اختناق مداوم و ناشی از دیکتاتوری امپریالیستی... و از طرف دیگر ضعفهای عمدهای را که عامل انقلابی و سازمانهای رهبری مبارزه دچار آن بودند، باید در نظر داشت. این رهبریها هیچگاه نتوانستند در حالیکه تودهها آماده بودند آنها را در مقیاس وسیع به مبارزه بکشانند و در اثر رهبریهای غلط، تودهها را دچار شکست کردند. مجموعه این شرایط یک سکون، سرخوردگی، یاس و تسلیم ایجاد کرده است. آنچه رژی دبره «انبوه کهنسال ترس و خفت مینامد». ص ۸۴)
بنا بر این گفتمان مسعود، شرایط عینی برای بروز جنبشهای وسیع اجتماعی جهت تغییری رادیکال در سطح جامعه وجود دارد و تنها عامل بازدارنده آن را بایستی در «سرکوب قهرآمیز» مداوم رژیم دانست که توانسته است با ایجاد فضائی از ترس و وحشت، تودهها را در موضعی کاملأ انفعالی و تسلیم طلبانه قرار دهد. موضعی که مسعود با اتکاء به فرمولبندی رژی دبره آن را «انبوه کهنسان ترس و خفت» مینامد. امیر پرویز پویان نیز در تحلیلهای خود از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پس از «انقلاب سفید» در «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء»، به «وجود شرایط عینی انقلاب» میرسد و علت نبود جنبشهای وسیع و رادیکال اجتماعی را در عامل سرکوب قهرآمیز مداوم رژیم جهت ایجاد فضائی پر از ترس و وحشت برای منفعل ساختن تودهها ارزیابی مینماید و نتایج و بازتاب چنین سیاستهای سرکوبگرانه رژیم را در ذهنیت تودهها، در قالب مفاهیم «ترس مطلق»، «ضعف مطلق» (تودهها) و «قدرت مطلق» (رژیم)، فرموله میکند۰
بنابراین، هر دو آنان (مسعود و پویان)، درتحلیل نهائی خود به سد نفوذ ناپذیر «ترس مطلق» و «قدرت مطلق»، بمثابه پربلماتیک اساسی جنبش ضد دیکتاتوری وضد امپریالیستی میرسند که فائق آمدن بر آن بایستی به مضمون فعالیتها و وظایف روشنفکران (پیشاهنگ) تبدیل گردد۰
هر دو آنها متقاعد شده بودند که ویژگیهای شرایط اقتصادی- سیاسی جدید (بعد از رفرم ارضی)، شدت و حدت دیکتاتوری و عملکرد آن بر ذهنیت تودهها، مشیای نوین را طلب میکند. از دیدگاه هر دو آنها وجود شرایط عینی انقلاب و عدم وجود جنبشهای وسیع اجتماعی و مفاهیم «ترس مطلق،» قدرت مطلق «با اتکاء به ادبیات سنتی مارکسیستی که در شرایط تاریخی دیگری پای گرفته است نمیتوان توضیح داد و مستلزم بازبینی و تحولی رادیکال در این ادبیات سنتی میباشد۰
همانگونه که در صفحات پیشین گفتیم مسعود و پویان برای رهائی خود از چارچوب مفاهیم سنتی مارکسیستی و توضیح مفاهیم کلیدی» شرایط عینی انقلاب «، ترس مطلق و قدرت مطلق جهت تدوین مشیای نوین به تزهای رژی دبره در» انقلاب در انقلاب «روی آوردند۰
همچنانکه از عنوان این اثر» انقلاب در انقلاب «پیداست، مفاهیم سنتی در ادبیات سیاسی- مارکسیستی دراین اثر دچار دگرگونیهای رادیکال برپایه تجربه انقلاب کوبا میگردد تا قادر به جذب و انعکاس شرایط جدید تاریخی (دوان پس از جنگ جهانی دوم) در مبارزه برعلیه امپریالیسم گرد ند۰
اهمیت این اثر در نزد مسعود و پویان بیشتر بعلت مشابهت پربلماتیکهای مطروحه در آن با پربلماتیکهای روشنفکران انقلابی ایران در اوائل دهه چهل خورشیدی میباشد. بهمین علت مسعود و پویان، تزهای رژی دبره را که در رابطه با انقلاب کوبا شکل گرفته بود، راه فائق آمدن بر پربلماتیکهای جنبش ضد دیکتاتوری در ایران یافتند. و با شوق و شوری زائدالوصف در جذب این تزها و تطبیق آنها با شرایط اجتماعی- سیاسی ایران پس از رفرم ارضی کوشیدند و با اتکاء به مفاهیم دبریستی، امکان بازبینی و گسستی رادیکال از مفاهیم سنتی مارکسیستی همچون» حزب «،» شرایط عینی انقلاب «، غیره رایافتند. مفاهیمی که در تدوین مشی سیاسی آندو، نقشی کلیدی بازی میکنند. بجرأت میتوان گفت که این اثر رژی دبره نقش تعیین کننده در شکل گیری مفاهیم تاکتیکی و استراتژیکی مسعود و پویان داشته است و بدون این اثر پدیدار شدن چنین مفاهیمی در افق ذهنی و تخیل آنان غیر ممکن بنظر میرسد۰
همین جا باید یادآور شد که مفهوم شرایط عینی انقلاب، بر اساس تزهای رژه دبره و رد آن در آثار بیژن، شاید مهمترین مفهومی باشد که اختلافات بیژن را با مسعود و پویان بتوان در حول وحوش آن توضیح داد. بیژن همانگونه که در صفحات آتی این نوشته با تفکر او آشنا خواهیم شد، اساسأ با تزهای دبره و نوآوریهای او در ادبیات مارکسیستی توافقی نشان نمیدهد و این نوآوریها را بالاخص در زمینه مفهوم» شرایط عینی انقلاب «بیاعتبار میداند۰
او همانگونه که خود میگوید:» تأثیراتی که از انقلاب کوبا میگیرد، بیشتر در چارچوب مفاهیم چه گوارا میباشد «. ما در زمینه این اختلافات درمبحث مربوط به بررسی آراء بیژن بطور مبسوطی بازخواهیم گشت و در اینجا به این اشاره کوتاه بسنده مینمائیم۰
اما حال به بینیم تجربه انقلاب کوبا که ابعاد تئوریک خود را در اثر» رژی دبره «بیان میدارد از نظر مسعود و پویان از چه مضمون انتقادی نسبت به مفاهیم کلیدی و روشهای سنتی برخوردار است و چگونه این انتقادات (رژی دبره)، افقهای نوینی را در زمینه تدوین مشی در مقابل مسعود و پویان میگشایند۰
.... ادامه دارد
اختلاف بیژن جزنی با مسعود احمدزاده و پویان - بخش دوم
ــــــــــــــــــــ
۱ـ نیهلیسم: بیژن هرچند از این مفهوم استفاده نکرده است، اما مضمون انتقادات او به ارزشهای اجتماعی- فرهنگی بورژوازی (وابسته) پس از رفرم ارضی، روایت از چنین مفهومی دارد. او از این ارزشها بنام ارزشهای جامعه مصرف یاد میکند و در معرفی مضمون آنها میگوید:» (این ارزشها) زندگی بیهدف و برده وار جامعه اقلیت مصرف کننده، بمثابه جزیی از یک ماشین عظیم، دور تولید و مصرف را میسر میگرداند. این همان چیزی است که از نظر اقتصادی- اجتماعی و سیاسی دلخواه بورژوازی وابسته و دستگاه حاکمه است «(ص ۸)،» آنچه یک انقلابی باید بداند «. (سایت اتحاد فدائیان خلق، بیژن جزنی). در آثار بیژن و دیگر بنیان گزاران فدائیان خلق، مضمون ارزشهای اجتماعی و فرهنگی ناشی از انقلاب سفید را در رابطه با تشویق جامعه، بالاخص نسل جوان در بیاعتنائی به مسائل اجتماعی و سیاسی ارزیابی میکنند. در حقیقت آنان این ارزشها را دعوت به سازش با وضعیت موجود (زندگی بیهدف و برده وار جامعه اقلیت درجامعه مصرفی) تلقی مینماید۰
۲ـ چپ در ایران بروایت اسناد ساواک، کتاب هشتم» چریکهای فدائی خلق «، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، بهار ۰۱۳۸۰
۳ـ کلیه نقل قولها از تنها اثر مسعود احمدزاده میباشد،» مبارزه مسلحانه، هم استراتژیک، هم تاکتیک «، ناشر: چریکهای فدائی خلق ایران، پائیز ۰۱۳۷۹
۴ــ نبرد با دیکتاتوری شاه. بمثابه عمدهترین دشمن خلق وژاندارم امپریالیسم. بیژن جزنی، انتشارات سازمان اتحاد فدائیان خلق اردیبهشت ۱۳۸۴
۵ـ مفهوم مسیحایی انقلاب (Revolution messianique) دراثاربیژن دیده نمیشود اما انتقادات اوازمفهوم قطب درایدئولوژی پدرسالارانه (استالینیزم) دقیقا روایت ازچنین مفهومی دارد. رداصل خطاناپذ یری احزاب کمونیست شوروی وچین ورد صلا حیت آنها برای تدوین مشیای عمومی (Universel) برای جنبش جهانی چپ ازیکطرف وتأکید اوبراصل منحصر بفرد بودن (Singularité) مشی درهرکشوری که اساسا ناشی ازتفاوت شرایط اجتماعی ـ تاریخی هرکشوریست ازطرف دیگر، درحقیقت چیزی نیست بجزبیان انتقادی اونسبت به برداشت مسیحایی ازانقلاب (سوسییالیستی). ازنظربیژن مشی کشورقطب همواره تابع منافع خاص آن کشوراست و هرگزقادربه عبورازاین تفاوتهای تاریخی ـ اجتماعی وانحلال آنها در مشیای جهان شمول نمیباشد. د رآثار بیژن نفی این مفهوم جهت دستیابی به ایدهای رئا لیستی از مفهوم انقلاب با گشوده شدا فق دموکراسی واستقلال درتفکراو دررابطهای دیالکتیکی میباشد. ما درمبحث دوران به ان بیشتر خواهیم پرداخت۰
6-ORIANA FALLACI: ENTRETIENS AVEC HISOTRIC, FLAMMARIOM, 1975۰