logo





انفرادیه‌ها، پرونده‌های ناتمام

(نگاهی به "انفرادیه‌ها" اثر رضا خندان)

جمعه ۹ فروردين ۱۳۹۲ - ۲۹ مارس ۲۰۱۳

اسد سیف

شهرزادنیوز: «انفرادیه‌ها» نام مجموعه داستانی است از رضا خندان (مهابادیان) که اخیراً در دنیای مجازی اینترنت انتشار یافته است. این اثر مجموعه‌ای از چهار داستان است که به شکلی باهم در رابطه‌اند. می‌توان آن‌ها را چهار فصل از یک رمان و یا داستان‌هایی به‌هم پیوسته نیز در نظر آورد. هر چهار داستان در سلول‌هایی انفرادی می‌گذرند. هر فصل و یا هر داستان یک شخصیت بیشتر ندارد و هم او راوی داستان می‌باشد. از چهار تن سه مرد و یک نفر زن است. هر سلول شماره‌ای دارد و آن‌طور که از شماره‌ها بر می‌آید، سه سلول باید در کنار هم باشند. سلولی که زن در آن محبوس است، نباید فاصله‌ای زیاد با دیگر سلول‌ها داشته باشد. راویان نام ندارند.

از مکان داستان و این‌که در کدام شهر و یا حتا کشور قرار دارد، چیزی نمی‌دانیم. هر آن‌کس که گذارش به زندان‌های جمهوری اسلامی افتاده باشد و یا شرح زندگی در زندان از کسی شنیده و یا خوانده باشد، بی‌هیچ شک، محل وقوع حادثه را ایران و چه بسا همین تهران، پایتختِ کشور، حدس می‌زند.

شخصیت‌های داستان بی‌آن‌که بیان گردد، حدس زده می‌شود در رابطه‌ای سیاسی بازداشت شده‌اند. به ظاهر؛ اتهام خویش نمی‌دانند. شکنجه می‌شوند که بگویند و اقرار کنند، اما چیزی ندارند که اعتراف‌نامه‌شان گردد.

هر شخص در سلولی نشسته، به آن‌چه بر وی گذشته می‌اندیشد. می‌خواهد از علت‌ها سر درآورد، و این‌جاست که زندگی خویش می‌کاود. به نظر می‌رسد هر چهار نفر در رابطه‌ای مشترک بازداشت شده‌اند، بی‌آن‌که رابطه‌ای مشترک آن‌ها را به هم پیوند داده باشد.

همه شخصیت‌ها به شکلی دیگر، از «دفترچه جلدقرمز» زندانی «انفرادیه اول» سر در می‌آورند. او نویسنده است، دلواپس دفترچه جلدقرمزی است که در آن خصوصیت‌ شخصیت‌هایی را بر می‌شمارد که هر یک زندانی «انفرادیه»‌ها هستند. او را می‌توان حقیقی‌ترین شخصیت این مجموعه داستان به شمار آورد. در ۳۵-مین روز بازداشت به سر می‌برد، از خواب می‌پرد، کابوس متوقف می‌شود، با قلبی که از هراس می‌تپد، دنباله کابوس را در بیداری پی می‌گیرد: «نوشته‌هایم؟ اگر پیدا کرده باشند؟ لابد پیدا کرده‌اند، نکرده‌اند! اگر به دستشان افتاده باشد، می‌آیند سراغم. چه بگویم؟» راوی به خود امید می‌دهد: «خوب معلوم است، این یادداشت‌های یک شخصیت داستانی است، یک شخصیت داستانی که عقاید عجیب و غریبی دارد.» دختری چشم‌آبی از جمله همین شخصیت‌هاست که راوی دوستش دارد. او خود ۳۳ ساله است. «دنیا را ۳۶ روز پیش» انگار «ترک» گفته و حال فکر می‌کند، «آن دنیایی را که می‌شناسم،‌‌ همان دنیای ۳۶ روز پیش است». در این مدت هرگونه رابطه‌اش با دنیای خارج قطع شده است. در این مدت جز بازجو‌ها و کارکنان زندان با کسی در رابطه نبوده. تنهایی در سلول نیز خود شکنجه‌ای دیگر است که بر وی اعمال می‌شود: «زمان داخل سلول مثل قیر سیاه و چسبنده است.» آن دفترچه جلدقرمز در بیداری و کابوس دغدغه ذهن‌اش است: «اگر پیدا کرده باشند چه؟» او به خوبی می‌داند که باید برای هر نامی که در آن‌جا آمده، پاسخگو باشد و تاوان «بی‌مبالاتی و بی‌مسئولیتی» خود را بدهد. مرد مسافر، زن معلم و دانشجوی فلسفه، سه شخصیتی هستند که ذهن درگیر با آن‌هاست.

زندانی «انفرادیه» دوم مردی ۴۶ ساله است که ششمین ماه حبس را در انفرادی می‌گذراند. سرانجام پس از تحمل درد و رنج و شکنجه، تصمیم می‌گیرد به خواست بازجو گردن گذاشته و آن‌چه را که او می‌طلبد، بنویسد. کاغذ و قلمی را که در اختیارش گذاشته شده، بر می‌دارد و می‌نویسد: می‌خواسته فیلمنامه‌نویس و یا بازیگر سینما شود ولی راننده یک شرکت دارویی می‌شود. پس از بیست سال کار، شرکت تعطیل می‌شود و او بیکار. اتوموبیلی دست‌وپا می‌کند تا مسافرکشی پیشه کند. روز نخستِ دستگیری فکر می‌کرده تا شب آزاد خواهد شد و حالا شش ماه می‌شود که هم‌چنان زندانی‌ست.

ماجرا از آن‌جا آغاز می‌شود که روزی مسافری سوار اتوموبیل او می‌شود، بر سر چهارراهی از ماشین بیرون می‌پرد و فرار می‌کند. از ماشین پُشتی نیز دو نفر پیاده شده، او را تعقیب می‌کنند و چون به دستگیری جوان توفیق نمی‌یابند، راننده را بازداشت می‌کنند. راننده اکنون باید چگونگی رابطه خویش را با او روشن گرداند. در شرایطِ سختی گرفتار آمده است، بازجو‌ها حرف‌هایش را باور نمی‌کنند، پس از ماه‌ها شکنجه و آزار و حبس در سلولی کثیف، پند بازجو می‌پذیرد، می‌نشیند تا ماجرا را برای بازجو بنویسد، ولی آن‌چه می‌نویسد،‌‌ همان حرف‌هایی‌ست که پیش‌تر گفته شده، فقط این‌بار اعتراف می‌کند که بازجو انسانی والاست و او را با لطف خویش در شرایطی قرار داده که زندگی و واقعیت را طوری دیگر ببیند. این‌که بازجو حرف‌هایش را خواهد پذیرفت یا نه، معلوم نیست، لازم هم نیست. زندان تکرار است و بازجو‌ها شگردهای خویش دارند.

زندانی سومین «انفرادیه» جوانی‌ست دانشجوی فوق‌لیسانس فلسفه. بیستمین هفته زندان را می‌گذراند. «هرچقدر مکان انفرادی کوچک و تنگ است، زمان در آن بزرگ و فراخ است. تناقض این مکان و زمان است که آدم را له می‌کند.» او دوست دختری داشت که هم‌زمان با او دستگیر می‌شود. دختر در زندان می‌میرد، جنازه را به جوان نشان می‌دهند و او را علت مرگ دختر می‌دانند. از شکنجه و عذاب خسته شده، تصمیم به خودکشی می‌گیرد، نشسته در سلول، به گذشته و رابطه‌اش با دختر می‌اندیشد و این‌که؛ عشق او را با حسادت‌های نابجای خویش مخدوش کرده بود. آخرین مشاجره‌اش را با او به یاد می‌آورد، چیزی که پس از آن بار سفر می‌بندد تا به آرامش دست یابد. در بازگشت پی می‌برد که دختر بازداشت شده. خانواده‌اش هم علت را نمی‌دانند. روزی در خیابان پسر را هم دستگیر می‌کنند تا از طریق او دختر را به حرف بیاورند. و حال دختر مرده و یا بهتر گفته شود؛ کشته شده است.

در ادامه بازجویی شک می‌کند در این‌که دیدن جسد دختر کابوس او بوده و یا واقعیت داشته است. سرانجام در پریشانی رگ دست خویش می‌زند ولی زنده می‌ماند. در لحظات آخر با خون خویش بر دیوار سلول می‌نویسد؛ «شاشیدم به دنیایتان».

زندانی «انفرادیه» چهارم دختریست معلم که دختری کوچک دارد. شوهرش پنج سال پیش به خارج از کشور گریخته و هنوز بازنگشته است. برادر او نیز که مدتی مفقودالاثر بود، معلوم می‌شود در زندان است. شب‌هنگام به خانه‌اش هجوم می‌آورند و او را بازداشت می‌کنند. از او مشخصات شخصی را می‌خواهند که برای هم ایمیل فرستاده بودند.

در سلول بقلی او دختری محبوس است که آقاپسر صدایش می‌کنند. آقاپسر در واقع دختری‌ست که شرط می‌بندد از شمال شهر تا جنوب آن را با سری گشاده و بدون روسری برود. موی سر از ته می‌تراشد، لباس مردانه می‌پوشد و شرط را می‌برد. از آن پس هرگاه که دلش می‌گیرد، این کار را تکرار می‌کند. در یکی از همین خیابانگردی‌ها دستگیر می‌شود.

داستان «انفرادیه» چهارم به نسبت سه انفرادیه دیگر ضعیف‌تر است. خواننده بی‌آن‌که خواسته باشد، داستان‌ها را دنباله هم می‌پندارد، نوشته چنین می‌نماید، اگرچه نویسنده نخواسته باشد. بر این اساس انتظار خواننده در چهارمین «انفرادیه» برآورده نمی‌شود، رابطه‌ها در ذهن، داستان را کامل نمی‌کنند. بافت داستان عالی‌ست، ساختار آن نشان از زحمت فراوان نویسنده در پروردن آن دارد. با این‌همه «انفرادیه»‌ها را می‌توان داستانی موفق و خواندنی یافت. در این آشفته‌بازار داستان‌نویسی ایران، اثری‌ست ارزشمند که نشان از توان نویسنده دارد.

«انفرادیه»‌ها در شرایطی نوشته شده که موضوع آن در ادبیات هم‌چنان در شمار تابوهاست. جمهوری اسلامی هر داستانی را که نشان از شکنجه و زندان داشته باشد، سانسور می‌کند. در پسِ هر داستانی با این موضوع، تاریخ ننگین خویش را می‌بیند و فکر می‌کند با افشاگری روبروست.

«انفرادیه»‌ها در شرایطی در اینترنت قرار گرفته که کتاب‌ در ایران اجازه آزاد نشر ندارد. رژیم حتا از بازچاپ آثاری که خود سانسور کرده، سر باز می‌زند. جمهوری اسلامی از واژه‌ها وحشت دارد، گردش آزاد قلم بر نمی‌تابد، اندیشه مخالف تاب نمی‌آورد، و خیال داستانی را واقعیت می‌پندارد. هم‌اکنون کمتر نویسنده‌ای را می‌توان نام برد که آثاری «غیرقابل انتشار» نداشته باشد.

«انفرادیه»‌ها در شرایطی منتشر شده که دامنه سانسور هر روز گسترده‌تر می‌شود. نویسنده خطر کرده، شهامت به خرج داده، سانسورشکنی کرده است. و این رفتاری‌ست که سالهاست انتظار آن می‌رفت. انتشار الکترونیکی آثار در اینترنت همانا مقابله با سانسور است، رویارویی با خفقان و دفاع از آزادی اندیشه و بیان و انتشار آن.

«انفرادیه»‌ها داستان اعتراض است، داستان امید به زندگی، آرزوی بهتر زیستن. داستان زندگی در کشوری‌ست که آزادی انسان‌ها را بر نمی‌تابد، فردیت آنان را تاب نمی‌آورد، صدای مخالف خوش ندارد، سرکوب می‌کند، زندان و شکنجه برقرار می‌دارد تا انسان‌ها را «امت» مطیع خویش گرداند. «انفرادیه»‌ها گوشه‌هایی از این روند را دستمایه داستان قرار داده. شهامت نویسنده در انتخاب موضوع ستایش‌برانگیز است. این شهامت را باید پاس داشت و جسارت او را در نشر آزاد اثر ستود.

«انفرادیه»‌ها پرونده‌هایی ناتمام هستند که می‌توانند به شکل‌های مختلف ادامه داشته باشند. این اثر را «نشر الکترونیک روزگار» منتشر کرده است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد