چنبر زده هنوز
در تراکم اندوه
یک مرد ، یک تجسم تنهایی
در پیچ کوچه ای که دگر عابرش نبود !
***
اینجا دگر مجال نعرهء رستم نیست
یعقوب لیث ، مرگ خراسان ، دید .
دشت از صدای جغد به جان آمد
نقال سالخوردهء شاهنامه
از فصل دیرپای پلشتی
دیوانه گشته است.
***
این حاکمان خدعه که بربستند
بر چارسوی مدرسه ، دیوار!
میترسند از سپید
میترسند از سیاه
می لرزند از طلیعه نوروز!
***
هرچند شکسته قامت این برگ
پتیاره خفته بر سر هر راه
من زنده ام چو آتش بی دود
تا مرگ غافلانه دژخیم!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد