|
روشنگرى ما كه آغاز پوست انداختن ارزشهاى ايدئولوژيكى خود را سپرى مى كند همچنان با بقاياى سنت هاى پيشين روشنگرى دست بگريبان است كه يكى از جلوه هايش محافظه كاريست و اين به شكل هاى تطور يافته ارزشى خود نمايى مى كند از جمله به طريق نصيحت "بزرگ" به "كوچك" يا پدر به فرزند است. پدر به دليل اينكه فرزند، آن حيطه ارزشى كه پدر ساخته است بدان خدشه وارد نكند فرزند را ابتدا با طبع زبانِ سختگيرانه و آنگاه نصايح و دست آخر با قدرت زبان مطايبه و هزل كه در واقع ناشى از هول و هراس به جهت نگرانى از شكسته شدن آن حيطه ارزشى خويش است، فرا مى خواند؛ چنين رفتار پدرانه اى اصل محافظه كاريست كه مقاومت خويش را در آن سه بُعد يعنى صلابت سخن، نصيحت و نرمش سخن با زبانى شوخ نمودار مى سازد. قدماى ما نيز از طريق اين سه بُعد ما رابه حيطه ارزشى خود محبوس نمودند و به اطاعتِ آن ارزشها، به اشغال در آمدن ما به ارزشها از جوانب گوناگون و زمينه هاى فرهنگى نقش هاتف داشته اند . تمام و كمال مناسبات ما در سطوح مختلف جامعه و روش هاى زندگى ما از اين چهارچوب هاى ارزشى بيرون نبود . بقايا و اثرات اينچنين محافظه كارى اى كه با آغاز زايش روشنگرى روبرو است از خود مقاومت سختى نشان مى دهد اين محافظه كارى را مى توان در دلبستگى برخى باصطلاح سكولارهاى غير دينى كه به مبتكران التقاط ايرانيت، اسلاميت و مدرنيت اُلفت نشان مى دهند و گونه اى از تشابه آن را "روشنفكر دينى" در "دموكراسى دينى" مديحه سرايى كرده است، نشان گرفت، مگر غير از اين است كه تركيب ناجور و بى قواره اين سه كه قاعدتاً بايد به ارزش هاى فرهنگى درآيند، در نهايت و در سطح كلان منجر به مدلى از نظام سياسى خواهد شد؟ آيا ارزشهاى اسلاميت و مدرنيت همان ارزشهاى "دموكراسى دينى نيست"؟ با اين پرسش ها كه مواجه مى شوند زبان نصيحت به جنبش مى افتد و اگر عمل نكرد هزل گو شده و به ريزخواران نادانِ سفره خود علامت مى دهند كه وقت شوخ مزاجى است زبان بى بند بار و هرزه گو براى خنثا كردن حريف بايد بكار افتد و تا تنور داغ است خمير را بايد چسباند. روشنگرى ما با چنين پديده ى فرهنگى محافظه كارانه و بى بند و بار روبرو است كه با هر تلنگر انتقادى به ارزشهاى فرهنگى، براى محافظت از خود عكس العمل بغايت منفى نشان مى دهد و بدينسان به درجاماندگى خود به قيمومت ارزشها تحت پوشش حفظ ارزشها مقاومت نشان مى دهد.و مگر نه اين است كه همه ما بر اين اشتراك نظر داريم كه ايرانى چشم ديدن موفقيت ايرانى ديگر را ندارد و مگر نه اينكه امروز جلوه چشم بهم چشمى جزء مهمترين رگه هاى فرهنگى ما شده و بخش مهمى از مناسبات ما را تشكيل داده و بدان خو گرفته ايم؟ آيا اين خو گرفتن هاى ايرانيان و آنها به ارزشهاى فرهنگ رفتارى مبدل شدن به زمينه هاى تاريخ فرهنگى ما مرتبط نيست؟
روشنگرى ما با چنين پديده اى از اختاپوس فرهنگى مواجه است فرهنگى كه بازتوليدش دور تسلسل باطل "تأويل" هاى ارزشى بوده و نه غلبه بر آنها به جهت مفهوم ساختن آنها. روشنگرى ما اگر نتواند در ستيز با تاريكى ها سربلند بيرون آيد اين دور تسلسل باطل به دوام و قوام خويش تداوم خواهد بخشيد. پس بايد همت گمارد و با اين محافظه كاران از طريق شئون اخلاق و ادب كه مختص ارزشهاى روشنگرى در پيوند با حيات ذهن(انديشيدن، پرسشگرى و نقد) است به "تاريكخانه اشباح" شان نور پاشيد تا روشنايى فضيلت بر تاريكى رذيلت محافظه كارى كه حفظ و استمرارارزشهاى فرهنگى تهى از معيارهاى عقلى و عقل نقاد مطبوع آنست، بر آن چيره گردد. تنها شانس برون رفت از اين مخمصه و بن بست هزاران ساله تاريخى، روشنگرى به مثابه امكان مهيا شدن عامل هاى انديشنده با تقويت روند سكولاريسم مى باشد به ياد داشته باشيم مسيحيت اروپا، وقتى به اصلاح خويش تعمق كرد و دست زد كه همزمان از نفوذ بر نظام سياسى و حقوقى جامعه مستعفيض شد. اما "روشنفكرى دينى" كه به نوانديشى دينى پسينى ست، "تأويلى" در تداوم تاريخى ماست كه همواره متنفذ بر نظام سياسى و حقوقى بوده است و نيز ممانعت از زايش انديشه نوين(فكربكر) مسئله اين نيست كه گروهى مى خواهند بر خود نام "روشنفكر دينى" نهند كسى كه نمى خواهد جلوى شان را بگيردمسئله اينجاست كه اين نوع "تأويلات" ريشه هاى فرهنگى و تاريخى در پرسش و نقد نكردن ما دارد و نقش مسخ و يا حذف حيات ذهن را ايفاء نمودند از اينرو آغاز زايش عناصر دموكراسى و بقاء آن به شكوفايى حيات ذهن در قامت عامل هاى انديشنده دارد عامل هايى كه با نارسايى هاى "تأويل" ارزشهاى دينى بر نظام سياسى سازگار نبوده و مى بايست بر آن پيشى گيرد. محافظه كارى يعنى آنكس بقاى وضع موجود خواهد و با انديشه هاى بديع همراه نباشد. انسان بر حسب طبع خويش معمولاً نسبت به هر چيز جديد با ناباورى بدان مى نگرد، خو گرفتن انسان با شرايط موجود به دليل باورمندى شديد به آن است. بستگى و آميختگى ذهن انسان به عادات منجر به اعتقاد مى شود و اعتقاد سد سكندريست در برابر انديشيدن و زايش نو. تلاش براى التقاط عرف و شرع بدانجايى كشيده مى شود كه ملكم خان در روزنامه قانون بگويد " آزادى همان امر معروف و نهى از منكر است" شريعتى به دنبال حكومت توحيدى كه پايه هاى اعتقادى اش بر التقاطى از عدالت اسلامى و وجهى از سوسياليسم است به اذهان تزريق مى كند و سروش وجهى از اسلام را با ارزشهاى ليبراليسم غربى و از پسا سكولاريسم هابر ماس براى جامعه دينى و نقش آن بر نظام سياسى مشروعيت بخرد، تاريخچه چنين القاطى به دوران زردشتى بر مى گردد كه مربوط به دين مانى و آميزه اى از آيين مسيحيت و زردشتى است كه مانى در قرن سوم ميلادى آن را بنياد نهاد و در دوره اسلامى هم "فلسفه اسلامى"؛ چنين التقاطى نمى توانست در يونان وجود داشته باشد مگر اينكه فلسفه عقلى يونانيان را منكر باشيم؛ اصلاً واژه فلسفه از يونان است در جنگ هاى يونان و ايران و مهاجرت يونانيان به شرق در نتيجه فتح ايران بدست اسكندر، انديشه هاى يونانيان ميان ايرانيان ارج و قربى يافت اما در دوران اسلامى از طريق فلسفه مُشايى ارسطويى از جانب ابن سينا به "فلسفه اسلامى" ميدان بيسترى داده شد. در حاليكه محافظه كارى ايرانيان كه نتيجه تنبلى ذهن و گريز از انديشنده بودن به دليل ترس از وقوع احتمال موقعيت جديد كه اين موقعيت برايش ناشناخته و نامفهوم و در نتيجه هول آور مى شود در تاريخ ما يد طولايى دارد، يونانيان با معيار فلسفه عقلى، در آتن و برخى شهرهاى ديگر "دموكراسى آتنى" با معيار حقوق شهروندى ساختند( خواننده بايد توجه داشته باشند كه متن پيش رويش خالى از ادعاى پژوهش است در حاليكه جنبه استدلالى دارد و با استدلال مى توان بدان برخورد كرد) پس از اروپاى دوران ظلمات و تيرگى حاكميت كليسا و تفتيش عقايد كه نوبت به رنسانس و عصر روشنگرى رسيد، آنها با آموختن انديشيدن از يونانيان كه انديشيدن به روال عقل اصل فلسفه يونان را تشكيل مى داد، اين قله را فتح كردند و به ستيغ آن رسيدند. ما ايرانيان از يونانيان با وجود نفوذ برخى عنصر عقلى آنها بر ذهنيت ما اما به مكتبى رسيدم كه نامش را "فلسفه اسلامى" گويند و اين يعنى محافظه كارى ذهن كه از انديشه و آموختن انديشيدن از خود مقاومت نشان مى دهد و بجاى توليد فكر بكر و ارزشهايش بر نظام حقوقى و سياسى، به آسانترين شكل يعنى ادغام عناصر نامتجانس كه از حد ارزشهاى دينى بر نظام سياسى تجاوز نمى كند، دست مى يازد. در " فلسفه اسلامى" انسان به مقام انديشنده يعنى سوژه مبدل نمى شود و تنبلى ذهن خود را در مريدى شخص به پيامبران كه از قبل برايشان انديشيده است خود را مى شناساند و بدينسان نقش فاعل شناسنده موكول به شناسانده اى مى شود كه او مجرى اجراى آن در شكل بندگى ست.( توجه بايد داشت كه تلاش من نشان دادن آنچه كه بودگى ما بود است و نه آنچه كه بودگى ما خواهد شد) خردمندى كوروش و محافظه كارى ايرانى: لازم به توضيح است كه نگارنده در صدد نيست تا به پژوهش در اين زمينه بپردازد بلكه از پژوهش ايرانيان و خارجى ها مانند گزنفون كه به "خردمندى كوروش" اشتراك نظر دارند، نظرى استدلالى ارائه مى دهد. روشنگرى ايرانى كه آغاز راه را مى پيمايد و فارغ از هر نوع ارزشهاى دين و ايدئولوژيك و بطوركلى فارغ از هر ايسمى است با سد عظيم سياهى هاى عناصر فرهنگى كه بشدت در برابر زايش انديشه محافظه كار است قرار دارد اينكه در اين زور آزمايى مابين محافظه كارى و روشنگرى كدام پيروز نهايى است بسته به پيشرفت ذهن ايرانى در مسير زندگى و تحول نگاه او به مسائل و بطوركلى به چگونگى آموختن انديشيدن دارد. اما به مصافِ حريفِ فرهنگِ محافظه كارانهِ بسيار نيرومند رفتن، و شكستن سد آن بسيار پربها و پرهزينه خواهد بود و روشنگرى بايد آنقدر پوست كلفت شود تا از ناملايمات و كوره راه ها و برچسب خوردنها كه فرهنگ بشدت محافظه كارِ برجا و درجا مانده مبتنى بر ارزشهاى اعتقادىِ تغييرناپذير كه در عرصه هاى گوناگون خودنمايى مى كند نهراسد و با تقويت راه و مسير خود كه همانا پرتو افكنى بر تيرگى هاى آن است، سربلند به همراه زايش شكوفه هاى بهار فرهنگى ناب و اصيل كه معيارهايش به ارزشهاى عقلى بر شيوه زندگى باشد، بيرون آيد. اصل هدف روشنگرى شناخت عقلى به موضوعات زندگى ست و اين پيوستگى با هيچ ايسمى و نيز التقاط ارزشهاى دينى تئوريزه شده براى نظام سياسى كشور ندارد. و اما خردمندى كوروش: بحث هاى استدلالى (نه پژوهشى) برخى مقالاتم در باره "خردمندى كوروش" كه برحسب اطلاعات پژوهشگران و يا تاريخ نگاران ايرانى و غير ايرانى كه به "خردمندى كوروش" اشتراك نظر دارند مى باشد و من جسته و گريخته بدان اشاراتى داشته ام. ايران قبل از اسلامى شدن ايرانيان، زردشتى بوده است و در دولت ساسانيان رسميت مى يابد اما در حكومت هخامنشيان دين رسمى وجود نداشت در حاليكه شاهان هخامنشى خود يزدان گزيده هستند( اينكه بگوييم فلانى گفته كوروش خردمند بوده صرفاً امرى تمجيدى و انتزاعى است، خردمندى كوروش را مى بايست مانند هر پديده ديگر از طريق مفهوم سازى به كليت در آورد تا شناخت از آن حاصل گردد)، هر نظام سياسى بر پايه ارزش فكرى و يا اعتقادى بنياد مى يابد مثلاً احمدى نژاد كه خواب تصاحب همه ى قدرت را در جمهورى اسلامى ديده است، براى مشروعيت نظام سياسىِ آيندهِ باند خود، از "مكتب ايرانى" سخن مى گويد او تصورش بر اين است كه با تحريك عرق ايرانيت مى تواند آراى اكثريت مردم را كه او مى داند اسلاميت ناب محمدى بر نظام سياسى ديگر رنگ باخته شده جلب نموده و پايه هاى نظام سياسى را از نظر خودش، به وسيله وعده "مكتب ايرانى" به سود باند خويش تحول بخشد. اصلاح طلبان حكومتى هم از طريق ارزشهاى اسلامى منتها با تفسير نوين ميخواهند همين كار مشابه را انجام دهند؛ بر اساس اين دو نمونه مى توان به اين نتيجه رسيد كه هر نظام سياسى مبتنى برارزشها ى اعتقادى و يا فكرى اى است كه بسته به شرايط موجود تحت مضامين و تعاريفى طراحى و سپس در صورت اقبال عمومى پايه ارزشى نظام سياسى مى گردد. يزدان گزيده گى شاهان هخامنشى هم از اين قاعده مستثنا نيست و داراى زمينه هاى اعتقادى در ميان عامه مردم دارد تفاوت يزدان گزيده گى شاهان هخامنشى و اسلام محمد در اين است كه يزدان آنها را مستقيم شاه آفريد( خدا زمين و آسمان و داريوش را شاه آفريد) و محمد را از ميان بندگان انتخاب كرد. " خردمندى كوروش" را بايد در همين چهارچوب ارزشى كه قرار است پايه هاى نظام سياسى از آن بنا گردد، در نظر گرفت. پس اعتبار "خردمندى كوروش"از يزدان گزيدگى آن است در نزد مردمان بر مبناى قوميت دينى و نه وحى محمدى چون در وحى محمدى انسان ها بنده اند در حاليكه در قوميت دينى ايران كهن برگزيده اى از سوى يزدان مى طلبد كه توانا بر چنين شكلى از قوميت بر نظام سياسى باشد يعنى اين تكثر و آزادى در قوميت دينى را رسميت بخشد بعبارت ديگر يزدان گزيدگى شاهان هخامنشى نتيجه قوميت دينى ايران كهن است كه فقط يزدان مى توانست چنين توانايى را به كوروش دهد تا او قوميت دينى را رسميت بخشد. اين يزدان گزيدگى و "خردمندى" نمى توانست بدون پيوند بهم در ميان مردم معتبر باشد اين اعتبار همانى است كه يزدان انسانى را شاه مى آفريند و به تبع اين توانايى را دارد كه او را خردمند بيآفريند. مردمانى كه در جامعه كهن بر اساس قوميت دينى يعنى هر كس به دين و أيين خويش زيست مى كردند؛ به اعتبار" خردمندى كوروش" اين قوميت دينى جامعه كهن بر نظام سياسى تثبيت مى شود؛ به همين دليل كوروش هر قلمروى را كه تصرف مى كرد به اعتبار و پشتوانه يزدان گزيده گى اش، به لحاظ دينى آزاد مى گذشت و اين ابتكار او، او را به درجه "خردمندى كوروش" در نزد مردمان رساند. اما اين پشتوانه، اعتبار و "خردمندى " منجر به زايندگى و بالندگى نشد و از مجموع جامعه كهن و ابتكار كوروش در انتها ايرانيان به دولت دينى ساسانيان رسيدند؛ درست مانند ايران پس از اسلام تا دوران حكومت اسلامى كه هيچ زايش و بالندگى جهت بهبود نظامات سياسى بر نخواست و اين نشان مى دهد كه معيار عقلى و فكربكر بر نظام سياسى مجال و مأمنى نداشته است. همانگونه كه متذكر شدم اين يك بحث استدلالى از مجموع آگاهى من در زمينه "خردمندى كوروش" بوده است و نه پژوهش، براى نقد و يا رد اين نظر بايد استدلالى ديگر آورد. تأكيد مكرر من به استدلالى بودن "خردمندى كوروش" و برخى پديده هاى ديگر اينست كه، چون محافظه كاران تابع ارزشهاى فرهنگى؛ چشم بينا، گوش شنوا و عقل با بصيرت ندارند كه به نوشته تحليلى و استدلالى من به همين روش، نقد خود را مطرح نمايند در نتيجه با تأكيد به روش "پژوهشى" جهت خنثا نمودن استدلال بر مى آيند و نوشته را به غير پژوهشى بودن و آنگاه القاء نمودن به اذهان جهت منكوب كردن استدلال روشنگرانه من، بر مى آيند در حاليكه مستدل كننده خود بر اين امر ادعايى نداشته و خواننده مى تواند به طريقت استدلال من در اين زمينه در نوشته من پى ببرد و قضاوت نمايد. آنهائيكه به فقدان عقل گرايى جامعه و فرهنگ ايرانيان به هر ترفند توجيهى آن متوسل مى شوند تا مباد به ايرانيت و اسلاميت شان كه هر دو دينيت است بر نظام سياسى، پرتو نورى افكنده شود و از اين طريق تحليل هاى سياسى شان بر باد رود با غوغاسالارى از خون ريزى "دموكراسى آتنى" و "خرافات" يونان سخن مى گويند كه اينان ناشيانِ متعصب به "فرهنگ غنى" ايرانى اند كه هيچگاه قادر نشدند تا شمه اى از اين عنصر "غنى" را تبيين نمايند. آرى "دموكراسى آتنى" با حمله به جزيره ملوس دست به خونريزى زد و هزاران نفر را كُشت، اگر اين ملاك است بر قضاوت آن دموكراسى و حقوق شهروندى آن، در اينصورت جنايات دموكراسى اسرائيل، اروپا و امريكا در پهنه گيتى را چگونه بايد تبيين كرد كه به عنصر معيار عقلى آن دموكراسى ها و نظامات حقوقى و سياسى بر اين مبنا، خدشه وارد نشود در حاليكه طراحان در اشغال ارزشها با طرح "جنگ خدايان" و "خرافات" اين يگانه و نمونه عقلگرايى دوران يونان باستان و "دموكراسى آتنى" را تحت شعاع آن قرار مى دهند؟ ضعف آزادى دينى كوروش: همانگونه كه تحليل و توضيح شد "خردمندى كوروش"، يزدان گزيدگى او و قوميت دينى جامعه كهن اساس نظام سياسى كوروش شد اما پرسش اين است كه چرا زايندگى و بالندگى و ارتقاء نظام سياسى و بهبود آن بوجود نيامد و نهايتاً به دولت دينى ساسانيان انجاميده شد؟ هيچ دموكراسى اى پايه ريزى در جامعه نخواهد شد اگر فرد به مقام سوژه خود آزاد نگردد آزادى دينى در غرب بوسيله حق اختيار فرد در قبول و يا عدم قبول و يا گرايش يا عدم گرايش به دينى استوار است و فرد در روشها و شيوه هاى زندگى خود آزاد؛ فرديت از چنين نظامى منشأ مى گيرد در حاليكه آزادى دينى كوروش كه منطبق بر قوميت دينى جامعه كهن است به دليل وابستگى فرد در قوميت دينى خود و زيست بدين طريق نمى توانسته به آزادى فرد بر نظام سياسى و نظام اجتماعى ارتقاء يابد و در نتيجه فقدان حضور فرديت، نمى توانسته تكثر دينى را به مرحله جديد سوق دهد و بلاخره در زهدان خود سقط شد تا دولت دينى ساسانيان شكل گرفت. بنابراين اين هويت ايرانيت ما بود و پس از آن نيز اسلاميت ما، تزريق ارزشهاى مدرنيت كه در مدرنيت فرد به مقام سوژه مسئول سرنوشت خويش است، برازنده پيكره اين دو نمى شود و بر آنها جهت ايجاد دموكراسى مؤثر نمى افتد زيرا فرديت همانگونه كه ملاحظه نموديم نه در ايرانيت ما بود و نه در اسلاميت ما كه در اين دومى فرد بنده به حساب مى آيد. در نتيجه وجود و حضور فاعل هاى انديشنده در ايران است كه الگوى شيوه زندگى دموكراسى محقق مى شود و اين نيز با فرا گيرى انديشيدن ممكن مى شود كه غربى ها بدينوسيله نظام سياسى و اجتماعى خود را رقم زدند. "حقوق بشر" كوروش: "حقوق بشر" كوروش كه مبتنى بر "خردمندى" اوست، اين نيز فارغ از ارزشهاى فرديت و فرد در مقام غايت است. در چنين نظامى فرد در قوميت دينى و قوميت دينى در جامعه حل شده است در حاليكه بند بند اعلاميه جهانى حقوق بشر مبتنى بر كرامت فرد و آزادى اوست؛ تحقق چنين آزادى اى كه ريشه اش مربوط به عنصرى از حقوق شهروندان در "دموكراسى آتنى" است، جامعه و انسان را در دو غايت تجريدى به منصحه ظهور رسانده است. اگر جهانبينى ها و مكتب هايى در ٢٥٠٠ ساله تاريخ ايران كه در آن ارزشهاى فرديت و نقش فرد بعنوان عامل مستقل از جامعه، برخواسته باشد در اينصورت بايد تبيين شود. "تأويل" هاى نو در مغايرت با "تأويل" هاى پيشينى از ارزشهاى ما ايرانيان بطور مستمر در جامعه از ابن ميمون كه تحت تأثير ارسطوئيان مسلمان بود تا عبدالكريم سروش به گونه اى نبوده تا از آن نيروى فرديت برخيزد، بلكه دور تسلسل باطلى بود كه در بى مايگى خويش ما را محاط خود ساخت. " روشنفكر دينى" نتيجه "تأويل" هاى تاريخى اين بى مايگى ست كه مخل به انديشيدن، پرسشگرى و نقد بوده و در تمام تاريخ ما مانع نقش فرديت و فرد بر شئون زندگى خويش بوده است. "حقوق بشر" كوروش نيز گرچه بر تكثر و آزادى دين مبتنى بود اما به دليل فقدان فرد و فرديت از پى روند "تأويل" هاى تاريخى ما مستثنى نبوده است و اصولاً آزادى اديان بى آنكه نقش فرد بعنوان يك غايت و سوژه در آن محرز شده باشد توانمندى ارتقاء نمى يابد و منجربه الگوى زندگى اجتماعى جديد متناسب با ارزشهاى فرديت نمى شود. حال كه سخن بر سر "روشنفكر دينى" به ميان آمد اين نكته را اضافه كنم كه آقاى محمد رضا نيكفر در گفتگوى اخيرش با "ره آورد" مدارا با "روشنفكران دينى" را مطرح نمودند و نيز از يك رابطه ديالكتيك در اين زمينه سخن گفتند، من در مقاله "روشنفكر دينى" جعلى است از روى جهالت" به بى اساس بودن تركيب روشنفكر و دينى پرداختم اما در اينجا اضافه مى كنم كه وقتى صحبت از ديالكتيك پديده اى مى شود منظور همان تركيب عنصر داخلى آن است كه مى تواند بعنوان وحدت در اضداد مطرح باشد نه دو پديده مفهومى متمايز از هم كه هر يك داراى مكانيسم درونى و عملكرد مختص به خود اند، با يك حركت مصنوعى به همديگر جوش داد و آنگاه اصول ديالكتيك را برايشان قائل شد. تداوم "تأويل" پذيرى ارزشهاى فرهنگى كه درون مايگى اش امتناع از فرديت و دور تسلسل باطل التقاط و در آميزى ها ى ارزشهاى نامتجانس در تمام طول تاريخ مان بوده است راه به جايى نبرده و مدارا به چنين روندى حكم تقويت آن در تداوم دور تسلسل باطل و نازايى انديشه خواهد بود. ديالكتيك هر پديده از طريق ساختارمكانيسم درونى آن كه اجزايش به هم مربوطند معنا دارد. حركت هاى جنبشى نيروى وحدت در اضداد در نهايت سطح و كم و كيف پديده را در يك قالب مفهومى نمودار مى سازد؛ نمودار "تأويلى" همچون "نوانديشى دينى" و پسينى اش "روشنفكرى دينى" چونكه همانه اند بر آنهااصول ديالكتيك عمل نمى كند. اين دو از يك جنس اند و عملكرد آن اولى منجر به چيز جديد با عملكرد جديد نشد و همچنان مانعى است بر ظهور انديشه هاى عقلى و نيز نمى توان ديالكتيكى را ميان انديشه هاى عقلى و يا روشنفكر با "روشنفكر دينى" بطور مصنوعى برقرار نمود چونكه هر يك بواسطه تفردِ ساختارِ مكانيسمِ درونى مربوط به خويش معناى اصيل خويش را مى يابند. معناى وحدت در اضداد درونى هر پديده كه رابطه ديالكتيكى است همان معناى مداراى اضداد در وحدت است كه روند وحدت و ضديت سرانجام به ظهورى جديد منجر مى شود كه داراى خواصى جديد است اما پديده " تأويل" ارزشها در جامعه ايران همچون "نوانديشى دينى" منجر به " روشنفكرى دينى" كه هر دو همانه اند شده است. اگر روشنفكر به انديشيدن، پرسشگرى و نقد وابستگى دارد " روشنفكر دينى" به اعتقاد مطلق و اين دو بعنوان دو پديده مجزا از هم داراى دو عملكرد متفاوت اند و آنها را نمى توان در يك وحدت اضداد كه هر پديده بطور مجرد براى خويش دارا است به مكانيسمى از يك پديده در آورد. معناى ديالكتيك، رابطه درونى عناصر يك پديده را گويند. طبيعى است كه هر پديده اى در عملكرد بيرونى خود با پديده اى ديگر ارتباط برقرار مى كند اما پديده "روشنفكر دينى" كه دينى انديشيدن است با روشنفكر كه انديشيدن، پرسشگرى و نقد است ضدينى هستند كه يكديگر را نفى مى كنند و بهم نخواهند رسيد اگرچه در كنار هم باشند. نیکروز اولاد اعظمی niki_olad@hotmail.com نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|