مرگ زود هنگام نقاش و نویسندهٔ ارزشمند کشورمان، فریده لاشایی و سوگواری به این مناسبت از سوی دوستداران ایشان در فضای مجازی، مرا با خود به سال ۱۳۵۳ خورشیدی برد و فضا و مناسبات حاکم در نخستین زندان زنان سیاسی ایران که هنوز آنچنان که باید در همهٔ ابعاد آن روایت نشده است تا تازه «داد بیداد» مناسبات درونی ما را و داستان ادامه داری که همچنان امروز باشد تصویر کند. به هر ترتیب، متاثر شدم و دلم گرفت. پیرامون آنچه در آن روزگار گذشت و میگذرد مشغول ثبت وقایع و دیدهها و نگارش هستم اما تنها چرخی در فضای مجازی و مشاهدهٔ شیوهٔ برخورد غالب با موضوع مذکور بهانهای برای چند خط نوشتن شد.
انسان برای اینکه زنده باشد و زندگی کند ناگزیر است که زندگی خود را با کنشی معنا کند و بسته به شناخت و موقعیت خاص خود به کنشی سوای روزمرگی و ملال رو میکند. هنر یکی از مهمترین این کنش هاست و همان طور که میدانیم همه انسانها زمینه و استعداد معینی در خلاقیت هنری دارند. دیگر هنر مانند یک گرایش ماورالطبیعه که مختص خواص است شناخته نمیشود و البته زمینههای دیگر سازندگی و خلاقیت هم مشمول همین قاعده است. شناخت در لایههای زیرین پدیدهها و هستی، ناگزیر، بدل به کنش میشود. مثلا شناخت ما از حقوق انسانی خود موجب کنش معینی برای کسب آن حقوق میشود، حتی تذکر کوچکی درباره مثلا رعایت صف در موارد لازم هم خود کنشی است در مسیر مبارزه برای کسب حقوق انسانیمان. به همین ترتیب هر چه شناخت ما عمیقتر میشود، کنش ما هم جدیتر و سازندهتر میشود. این یک روال علمی و واقعبینانه از هستی است و البته هر یک از ما در قبال کنش آگاهانه خود طبیعتا انتظار دریافت هورا و آفرین نداریم.
از زمانی که حقوق حقهٔ انسان در زیر مجموعهٔ گفتمان جاری «حقوق بشری» از سوی نظم جهانی موجود، بسته بندی و به مخاطبان آن با بمباران روز و شب، در گسترهای وسیع عرضه شد، بخشی از «ما» نیز با هیاهوی زمانه همچون همیشه پیرو جریان وزش باد، ریشهها را رها کرده و به دنبال قافله راه افتادیم. از دوران شکست و دشواریها و ناکامیهایش که ترکشهای آن هر یک از ما را نشانه رفت میگذرم و واکنش هر یک از ما به شرایط مشخص تاریخی، میزان همراه شدن و پویایی با نبض زمان و در عین حال همراه نشدن با گفتمان غالب سلطه به عنوان کشفهای پس از ترک «ایدئولوژی» در این سالها. بارها میبینم که در رسانههای موجود فارسی زبان، از همراهان سابقی فاکت آورده میشود تا محافظه کاری و بعضا از پا افتادگیهای آنها به نسلی که نبوده است و ندیده است به عنوان «تجربهٔ بزرگان» برای راه پیش رو فروخته شود. بارها میبینم که دوستانی با اعلام برائت از گذشته، در پرده و بیپرده، حتی هستی گذشتهٔ خود را نیز منکر میشوند. آری، نسلی از روشنفکران کشوری همیشه زیر مهمیز استبداد در خاورمیانه بیش از آنچه که یک مارکسیست باشد در یک دوران تاریخی و با توجه به امکانات موجود برای کسب آگاهی و رشد داخل کشور، به نوعی مذهبی بود اما این آیا کل داستان و سرانجام آن آرمان است؟!
میبینم بعضا برههای از تاریخ ایران پس از انقلاب بهمن ۵۷ را بهانه میکنند و مواضع بعضا نابجای بخش اصلی جریان چپ ایران در برابر حاکمیت، که خود داستانی مجمل است، تا نگاه با ریتم بازار روز خود را، به کلیت سرنوشت یک آرمان تعمیم دهند و از این طریق کالای جدید به فروش رسانده شود. بعضا گفتهاند که به دلیل «مخالفت با شاه» با «تجددستیزها» همصدا شدیم و «اگر فضا کمی بازتر بود، اصلاً دچار چنین انقلاب دهشتناکی نمیشدیم.» به خاطر ندارم که لحظهای حتی با «تجددستیز»ها همراه شده باشم. آیا بهتر نیست که این دست از «تحلیلها» را به همان ترانه سرای «سیاسی» در کنار اقیانوس آرام بسپاریم تا از پنجرهٔ کاباره میامی تاریخ ما را برای عامهٔ مردم بنویسد؟ در «مسجد شاعر چپ» را ببیند و در «کافه مؤمن مست»؟ از آن بیشتر فراموش میکنیم باز که تاریخ را با این «اگر»ها و «اما»ها ننوشتهاند و انقلاب مردم ایران در بهمن سال ۵۷ با همهٔ بکامها و ناکامیهای آن، «دهشتناک» نبود، دهشتناک لحظهٔ حاضر بسیاری از ما و شماست. جایی که من و شما به آنجا رسیدهایم.
اعلام برائت میکنیم و دل خوش میکنیم به رنگ بازار جاری «حقوق بشر»، بیآنکه حتی یک بار به طور جدی از خود بپرسیم حقوق کدام بشر؟ و بیآنکه حقوق بشر را در لایههای اساسی سیاسی و اقتصادی آن در متن سیستم مبتنی بر انباشت سرمایه در جهان بررسی کرده و در حد توان خود در کسب این حقوق یاری رسانیم، ترجیح میدهیم که با جریان روز رفته، راضی و قانع به زیست روزرمرهٔ خود ادامه دهیم.
برخی از ما به دلیل ناآگاهی، برخی البته به دلایل مختلف دیگر از جمله خصوصیات شخصیتی از دورانهای پیشین تا امروز و برخی متاسفانه با شعار پیس باش و تندرست، زندگیمان را معنا میکنیم و تازه نالههای آشنا سر میدهیم از دلایل این تنهایی و نرسیدنها. نظم جهانی موجود را با رمانتیسیسمی گول زنک، رنگ میکنیم و طلبکار هم میشویم.
بگذریم. مدت هاست که میخواهم در این مورد بنویسم: اسطوره سازی و استاد، استاد کردن در شهری شلوغ و فروختن کالا به مشتریان پیرامون. کنش آگاهانه و انسانی و به حق برخی را در بوق و کرنا کردن و اظهار عبودیت و بندگی به خصوص پیرامون افرادی از نسل من و قبلتر از آن، از «هنرمند بزرگ» تا «فعال» این و آن هم مد روز دیگری شده است. چنان که در روانشناسی این پدیدهٔ بازدارنده دقیق شویم، خواهیم دید که این اغراقها و دست نیافتنی کردن برخی آدمها و کنشهای زیبای آنها در واقع ناشی از فرار ما از هستی واقعی و مسئولیتهای تاریخیمان است. مثل طرفداران پر و پاقرص صنعت فوتبال در جهان امروز که عمدتا به جای پیروی از یک برنامه ورزشی در زندگی روزانه، با هورا کشیدن برای فوتبالیستها به نیاز ورزشی خود پاسخ میدهند. بدل به تماشاگر هوراکش میشویم و محراب میسازیم برای عبادت. مثلا تنها همین تیتر را از نویسنده ایی گرامی ببینیم در مورد موضوع مورد بحث «کندن کوه با دست خالی...» در پس پشت این استعارات متوسل شدن به وضعیتهای دست نیافتنی است که بیعملی و عقب ماندن از نبض مردمانی از سراسر جهان رو در روی سرمایه، بیش از دو دهه پس از فروپاشی آن دیوار، چهره مینمایاند.
باز هرازگاهی میبینیم که برخی فمنیستهای «حقوق بشری» زنان را در حد «مادر» تنزل داده و ستایش میکنند. مادر یا پدر بودن، بخشی از توانائیهای انسان است. این تعابیر شبه رمانتیک و سوزناک از مادر فقط به منظور تقلیل هستی انسان به فرزند آوردن و بزرگ کردن آن در طول یک تاریخ بارها تکرار و به عنوان یک ارزش در جوامع نهادینه شده است. چنین است که باز در همین مورد در بیانیه ایی که حتی به امضای برخی دوستان همنوای برون مرز نیز رسیده است در وصف «کمالات» دوست درگذشته، در کمال حیرت، «زنی مادر» و «زنی آشپز» هم قرار میگیرند تا لابد بر تمام جنبههای «مهم» وجود یک انسان از جمله «مادر بودن» تاکید شود و همگان نیز راضی.
در جهانی که هنوز در پیشرفتهترین کشورهای آن، زنان برای حقوق برابر و انسانی خود مبارزه میکنند، هیچ فکر کردهاید که چرا تا این اندازه مادر، مادر کردن همچنان مشتری فراوان دارد؟ از موضوع عرضهٔ نقش «مادر» برای زن در فرهنگ و تاریخ کشور خودمان دیگر در میگذرم که بعضا صفت مورد علاقهٔ بسیاری از این جنس فمنیستهای مذکور است.
چرا نمیاندیشیم که دورانهای مختلف جوامع بشری مختصات خود را دارد و همواره در جهت شناخت بیشتر حقوق اساسی انسان، انسان سازنده و زحمتکش حرکت میکند؟ شاید عجیب نباشد که از تندرویهای افراطی در یک دوران، حالا و بعضا در پیرانه سری، به چنین ورطهای در دورانی دیگر رسیده باشیم. خطوطی پیوسته را میتوان دنبال کرد که خود داستانی دیگر دارد. بررسی تاریخی دورانهای مختلف جوامع بشری، اما به ما میگوید که حرکت تاریخ در کلیت خود رو به تکامل و انسانیتر شدن است. آری، سخن کوتاه، از این دوران به قول دوست رفتهام ساعدی، «وای بر مغلوب» هم در جهت آگاهی و تحقق آرمانهای انسان عبور خواهیم کرد.
تهران-اسفندماه ۱۳۹۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد