logo





شاپور بختيار يا مبارزه با فاشيسم
از تهران تا پاريس

بخش دوم (۲؛ الف)

پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۲ مارس ۲۰۰۹

علی شاکری زند

shakeri-zand.jpg
چو رسی به طور ِ سينا ا َرَنی مگوی و بگذر
که نيرزد اين تمنا به جواب لــَن تــَراني
رضی الدين نيشابوري

حال اگر ما نيز بنوبه ی خود اين "مورخ" را، که، تنها بر اساس مغالطه هايی که خود او و ابوالحسن بنی صدر بهم بافته اند، چنانکه قبلأ ديديم، با استعمال کلماتی چون خائن و خيانت درباره ی شاپور بختيار، فقدان هرگونه آزرمی در فرهنگ خود را به نمايش گذاشته است، گستاخ بخوانيم برما نخواهند گرفت که پای از دايره ی انصاف برون گذاشته ايم. باری، "مورخ" نوظهورما که، پس از توسل به چنين واژگانی، گستاخی را بدان پايه رسانده که اظهار ميدارد „اين نويسنده بر خلاف نظر بعضی از منتقدان ايشان که رگه هايی از وجود روحيات واقعی ملی گرايانه در" ذهنيت " وی [کذا!؛ ترجمه ی فارسی: در منش و اعتقاد وی ] سراغ می گيرند، بر اين نظر است که اين عمل و رفتارهای خارجی [؟] وی است که بايد معيار ملی بودن يا نبودن وی قرار گيرد.“(تأکيد و علامات " " از ماست)، در مقام داوری درباره ی ملی بودن و نبودن شاپور بختيار نشسته و حتی وجود رگه ای از روحيه ی ملی در او را هم منکر ميگردد(پيداست که او اصيل ترين رگه ی روحيه ی ملی را در "انقلاب اسلامی“ آقای بنی صدر يافته)؛
آنهم روحيه ی ملی در کسی که:
ــ با عضويت در حزب ايران در سالهای پيش از کودتای ۲۸ مرداد به نهضت مصدق برای اجرای قانون اساسی مشروطيت، استقلال، آزادی و دموکراسی، پيوست؛
ــ در مقام معاون جوان وزارت کار، درحالی که عملأ کفالت اين وزارت خانه در کابينه ی دوم مصدق را به عهده داشت، در کنار رهبر نهضت ملی، از جمله با آماده ساختن اولين قوانين بيمه های اجتماعی کار درايران که به امضاء نخست وزير رسيد، به رئيس دولت محبوب خود و زحمتکشان کشورخدمت کرد؛
ــ پس از کودتا يکی از بنيانگذاران اصلی "نهضت مقاومت ملی“ و از ناشران نشريه ی "راه مصدق"، ارگان مخفی اين نهضت، بود و اولين زندان های خود را در اثر فعاليت های شديد در اين دوران متحمل شد؛
ـ به جرم وفاداری سرسختانه به آرمان نهضت ملی و مصدق پنج سال از عمرش را در زندان های شاه، و مدتی را نيز به نفی بلد(دوری از مرکز، و زندگی اجباری درناحيه ی بختياری) گذراند؛
ــ عليرغم خويشاوندی نزديک با ملکه وقت، پيام های تحبيب آميز او را، درحالی که در زندان بسر می برد و به او پيشنهاد عالی ترين سمت های مملکتی، از جمله وزارت، می شد با قاطعيت و انزجار رد کرده از جمله پاسخ داده بود „ قبول اين سمت ها برای من مجازاتی خيلی سنگين [تر اززندان و سختی های ديگر] است.“† †؛

ــ برای هميشه از مشاغل دولتی و تدريس در دانشگاه محروم شد و زندگی خانوادگيش در نتيجه ی سرسختی او در مبارزه با رژيم کودتا دستخوش انواع مشکلات و مصائب گرديد؛
ــ مصدق را از" فلزی ويژه " می دانست و حکومت او را سرمشق دموکراسی ايران می خواند؛
ــ در کنار سرآمدان نهضت ملی چون الهيار صالح و دکتر غلامحسين صديقی، در زمره بنيانگذاران و رهبران برجسته ی جبهه ملی دوم بود؛
ــ بهنگام مرگ رهبر نهضت ملی ايران، جزو نادر کسانی بود که خود را به احمد آباد رساند تا رهبر محبوب خود مصدق را احترام گزارد و در بجا آوردن فرائض مربوط به دفن وکفن او صميمانه شرکت جويد؛
ــ سالی پيش از انقلاب در نامه ای به اتفاق دکتر کريم سنجابی و داريوش فروهر از محمد رضا شاه اجرای قانونی اساسی مشروطيت را - که همواره و حتی پس از کودتا مورد قبول مصدق بود – با لحنی بدورازهرگونه تسامح خواستارشد؛
ــ در ماه های پايانی جنبش آزاديخواهی پيش از انقلاب ويرانگراسلامی، از امکان تشکيل دولت به رياست دکتر صديقی، آن فرزانه دانشمند و سرآمد مصدقی ها، بعنوان اقدامی که می توانست سرنوشت کشور را تغيير دهد، صميمانه پشتيبانی کرد؛
ــ هرگز در تظاهراتی که در آن تصوير مصدق بدست ملايان و ايادی آنان، با خشونت و اهانتی پايين کشيده می شد که بوی فاشيسمی که در راه بود بشدت از آن به مشام می خورد، شرکت نکرد؛
ــ با سرفرازی در زير تصوير بزرگ مصدق خود را به عنوان پيرو وفادار راه او و نخست وزير قانون اساسی مشروطه به مردم ايران معرفی کرد و سکوت ۲۵ ساله دستگاه استبداد سلطنتی در باره مصدق را برای نخستين بار پس از يک ربع قرن شکست و با اولين حرکت و سخنان خود باعث آشنايی هزاران هزار جوان متولد شده در دوره ی خفقان ِ پس از ۲۸ مرداد که هرگونه يادی از مصدق ممنوع بود، با نام و چهره ی درخشان رهبر نهضت ملی ايران و آرمان های مشروطيت گشت؛
ــ با ماموريت احياء و اجرای قانون اساسی مشروطيت(که دوسال پيش ازآن در نامه ی خود او دو دکتر سنجابی و داريوش فروهر به شاه تسليم به آن از وی خواسته شده بود) عهده دار تشکيل دولت قانونی و ملی شد و مورد پشتيبانی دکتر صديقی و شمار روزافزونی از نيروهای هنوزخاموش اما رو به گسترش ِ جامعه ايران قرار گرفت؛
ــ در همان آغاز نخست وزيری از ۲۸ مرداد برای نخستين بار رسمأ با عنوان درست آن يعنی „ کودتای ننگين بيست وهشت مرداد“ نام برد؛
ــ پس از پذيرش نخست وزيری، بهمراهی روزنامه نگار برجسته، آقای محمود عنايت، برای ادای احترام بر سرمزار مصدق رفت؛
ــ حتی ذره ای از آرمان های مصدق را به ملايان تسليم نکرد و دراعلام و پيشبرد آنها نه فقط گامی عقب ننشست، که حتی جايی برای معامله قائل نشد؛
ــ در ۲۲ بهمن، تا چند لحظه پيش ازهجوم اجامربه دفترنخست وزيری در محل اجرای وظيفه اش حاضر بود؛ منزلش به غارت رفت و کتابخانه اش با همه ی کتاب های خطی قديمی آن بدست کسانی که با کتاب وتفکر سروکاری نداشتند به حوض خانه اش ريخته شد؛
ــ به جمهوری اسلامی و حکومت ملايان چه در هنگام نخست وزيری و چه در روز همه پرسی برای تأسيس نظامی که آن را يک " مجهول مطلق" ناميده بود، با صدور اعلاميه ای ازمحل اختفاء خود در تهران، " نه" گفت؛
ــ همواره عکس مصدق، نماد آزادی و دموکراسی برای ايران را بر تاقچه ی محل اقامت خود داشت؛
ــ تا آنکه سرانجام در زير عکس مصدق تيغ شهادت را برگردنش کشيدند.

آيا لازم است داوری شجاعانه دکترصديقی درباره دکتربختيار به هنگام پذيرش نخست وزيری از جانب او را هم بياد آوريم؟ دکتر صديقی که، چون „ مراد ِ“ خود دکتر مصدق، همواره مصالح ملی را بالاتر از همه ی ملاحظات ديگر قرار می داد (باوجود اصطکاک هائی که در شورای جبهه ملی بين او و بختيار بعلت برخورد دوشخصيت قوی وجود داشت) درآن هنگامه ی تاريخی، شجاعانه در جواب خبرنگاران گفت: „ در دوصفت بختيار جای هيچگونه ابهام و شکی وجود ندارد: يکی وطن پرستی او و ديگری شجاعت ايشان. „
نظرآن استاد فرزانه را با هم بخوانيم:
دکتر صديقی:
مردم وطنپرست کشور به حمايت از بختيار برخيزند

روزنامه اطلاعات
پنجشنبه بيست و هشتم دیماه ۱۳۵۷ برابر هجدهم ژانويه ۱۹۷۹ ميلادی
دکتر صديقی درباره شخص دکتر بختيار و وضع کشور گفت: „دکتر بختيارآنگونه که من میشناسم، دارای دو ويژگی عمده است که شخصيت او را از بسياری رهبران ملی ممتاز میکند. بختيار دارای آنچنان شجاعتی است که در اين شرايط در زمانی که همه به فکر قهرمان شدن و کسب وجاهتند پا به ميدان میگذارد.“
وی در ادامه گفت: „ويژگی دوم او عشق و علاقهای است که به ميهن دارد. علاقه او به استقلال ايران مسألهای است که در طول ساليان دراز هرگز دچار تزلزل نشده است. و فکر میکنم در اين برهه از تاريخ اين پيروزی ملت است که آدمی مثل دکتر بختيار مأمورتشکيل کابينه میشود.
وی افزود: „بختيار اين شهامت را داشته که به ميدان بيايد و وظيفه ما و همه رهبران ملی کمک به اوست. بايد مملکت را نجات داد. صحبت سر شخص دکتر بختيار، جبهه ملی، يا بنده و شما و حتا اعلیحضرت شاه نيست، بلکه بحث بر سر مملکتی است که وظيفه حفظ و صيانتش به عهده ماست.
ايشان در پايان گفت: „شايد خيلیها در حال حاضر خود را با آنچه ظاهر است تطبيق میدهند اما بايد درون مسايل را نيز ارزيابی کرد. من معتقدم کار خوب خيلی زود معلوم میشود. من مطمئنم مردم وطنپرست کشور ما، او را درک میکنند و به حمايتش برمیخيزند“
انکار " رگه ی از آرمان ها و منش مليون و وطن پرستی“ در چنين شخصيتی را فقط کسانی ميتوانند بر زبان و قلم جاری کنند، که اگر مجسمه ی جهالتشان ندانيم پس آنگاه بايد بگوييم مامورند و معذور؛ مامور از طرف کسانی که با پی بردن به اينکه بختيار هر روز که از عمر ولايت فقيه می گذرد بيشتر به اسطوره ی تاريخی تبديل می شود، می کوشند تا با قلب حقايق برای خوانندگان بيخبری که هنوزازدانش ِ نقد تاريخی بهره ی چندانی کسب نکرده اند، بختياری ساختگی و دروغين بتراشند که با آن اسطوره ی مثبت قابل تطبيق نباشد.

نگاهی به کوشش های رفيقانه
و جوانمردانه ی مهندس بازرگان


اين بخش ناتمام و غيرمنصفانه خواهد ماند اگر طی آن به کوشش های مهندس بازرگان که تا آخرين لحظه ای که هنوز برای بختيار در مسئوليت خطيری که بر عهده گرفته بود، احتمال موفقيتی می ديد، برخلاف کسانی که تا توانستند چوب لای چرخ دولت او گذاشتند، به سهم خود ازهيچ کوششی در راه توفيق او فروگذار نکرد.

درباره ی مقدماتی که برای ديداردکتر بختياربا آيت الله خمينی در پاريس فراهم شده يا موانعی که در راه آ ن تراشيده شد راست و دروغ بسيار خوانده ايم. در اين ميان آنچه هيچکس نمی تواند آن را انکار کند اين است که بازرگان با کوشش شديدی که در اين راه بکاربرد جای ترديدی درتمايل صميمانه ی خود به موفقيت بختيار درمسئوليت خطيری که پذيرفته بود باقی نگذاشت. دليل اين امر نيزاين بود که او نيزباطنأ و جدآ خواستار انتقال قدرت سياسی واقعی به ملت ازطريق اجرای قانون اساسی، برقراری آرامش و سپس رجوع به آراء ِمردم برای تعيين تکليف کشور و نظام آينده ی آن بوده است.
بعضی ازخاطراتی که ازدست اندرکاران داخل کشورنقل شده اينجا و آنجا با يکديگر در تناقض است و نيزحاوی ادعاهايی خلاف واقع، مثلأ اين ادعا که دکتر بختيار متنی را در راديو قرائت کرده که درآن از استعفای خود پيش از ديداربا آقای خمينی سخن گفته است:
„ بختيار متنی را که پس از چند برو و بيا، شورای انقلاب تصويب کرده بود و در واقع تجليل و تمکين نسبت به امام و تا حدودی تاييد و تبعيت از انقلاب بود، در راديو قرائت کرد و چون هر کس دارای عزت نفس بوده و حيثيتی برای خود قائل است قول داد به پاريس رفته، بعد از ملاقات و بيان نظريات، استعفای خود را شخصاً به ايشان تقديم نمايد •••‡“ (تاًکيد از ماست)
نه فقط اين ادعا خلاف واقع است بلکه تفسيرآن نيز(: "چون هرکس دارای عزت نفس بوده...") نادرست است. امتناع بختيار ازاستعفا يک موضع مهم اصولی بود نه فقط ناشی از عزت نفس که درجای خود حائز اهميت است.
آنچه در اين ميان غيرقابل ترديد می نمايد اين است که عده ای، هريک به انگيزه ای، و بيش از همه مهندس بازرگان، درپی آن بودند که با يک ديدارميان شاپور بختيار و آقای خمينی از التهاب جامعه کاسته شود و راه پيشرفت کارها از مجرای قانون بازگردد، و عده ای نيز که از اساس مخالف اين امر بودند، و بيش از همه ی آنها آيت الله منتظری و شيخ صادق خلخلالی، می کوشيدند تا به هروسيله از موفقيت چنين تدبيری ممانعت کنند و به دلائلی که مجال ورود در آنها نيست گروه اخيربودند که در خواست خود موفق شدند.
اما کسی که بيش از همه برای موفقيت اين تدبيرمی کوشيد واز شکست آن برآشفته شد مهندس بازرگان بود. او بود که در تماس منظم با بختيار، و پس از پاسخ اول خمينی دائر بر موافقت با ديدار، طی تماس خصوصی با دوست ديرين خود و با همفکری او کوشيد تا به سهم خود مقدمات سفر به پاريس را آماده کند.
درمقاله ای که در دو پاراگراف بالاتر بخشی ازآن نقل شد، نويسنده با استخراج اندکی از خاطرات دکتربختياربه اين موضوع اشاره کرده است. دراين نقل قول و بخش های ديگری از آن که نقل نشده، شاهد آنيم که دراين مذاکرات دونفره و خصوصی چگونه بختيار و بازرگان با اعتماد و صميمت ِ" دو يار دبستانی“ برای يافتن راه حل مشکل با هم سخن می گويند و هم شورمی کنند:
„ بختيار خود در خاطراتش ضمن اشاره به اين موضوع با مصادره به مطلوب کردن موضوع مدعی شده است؛" من فکر می کردم اگر هيچ قدمی به سوی (امام) خمينی برندارم، ممکن است تاريخ مرا محکوم کند که: چرا کوشش نکرد شخصاً او را ببيند؟ چرا دو به دو با او به صحبت ننشست؟ در اين باره، با بازرگان مشورت کردم، جوابش اين بود؛

- فکر بسيار خوبی است، ولی ترتيبش را چطور بدهيم.
- کافی است مقدمات را درست بچينيم.
ـ همان کاری را خواهد کرد که با سنجابی کرد، يعنی می گويد؛ اول امضا کنيد، بعد بياييد، يعنی قبل از اينکه درش را حتی نيمه باز کند، استعفای شما را خواهد خواست.

- خود ما متن پيام را تهيه می کنيم، چون طبعاً من به شرايطی اينچنينی تن نخواهم داد... روز جمعه يی به اين کار مشغول شديم، حدود ۱۲ سطری من نوشتم و بازرگان آن را چندين بار بالا و پايين کرد... چمدان ها را بستيم و آماده شديم... بعد تلفنی از نوفل لوشاتو شد.امام خمينی حاضر نيست مرا ببيند مگر بعد از استعفا...“(حروف سياه از ماست)
(...)
"با ابطال برنامه استعفا و پيش آمدن شرايط تازه مهندس بازرگان از اين وضع انتقاد کرد و تصور می کرد برنامه چهار ماده يی مربوط به استعفای بختيار فرصتی مناسب بوده و نبايد از دست می رفت. وی ضمناً گلايه داشت که چرا او را واسطه اين امر قرار داده و سپس برنامه را تغيير داده اند. امام خمينی ضمن دلجويی از بازرگان به وسيله دکتر يزدی به وی پيغام داد.."(تاًکيد از ماست)


اين تفسيرنويسنده ی مقاله که با وجود امتناع بختيارازاستعفا و اطلاع بازرگان ازآن بازازقول او می گويد“ مهندس بازرگان از اين وضع انتقاد کرد و تصور می کرد برنامه چهار ماده يی مربوط به استعفای بختيار فرصتی مناسب بوده...“ نادرست است و با فحوای پيغام دلجويی خمينی به بازرگان بواسطه ی يزدی که در آن می گويد
„ فقط در صورت اعلام استعفای بختيار قبل از ديدار خواه در تهران، خواه در پاريس، ملاقات امکان پذير است. صحيح نبود نخست وزير (بختيار) را بپذيرم و درست هم نبود که بيايد و نپذيرم. با شما (بازرگان) هم اگر می آمد و نمی پذيرفتم بدتر می شد، لذا ملزم بودم بنويسم. مطمئن باشيد کسی به شما اين ظن را نمی برد، جبران خواهم کرد. الان هم اگر نخست وزير استعفا کند، چه آنجا و چه اينجا و اعلام کند من او را می پذيرم. تصميم را بگيريد و تکليف آمدن را روشن کنيد. چه، من هم می خواهم تکليف را روشن کنم.“(مقاله ی بالا؛ تاًکيد و حروف سياه از ماست)
در تناقض قراردارد. اما از همه ی نکات ديگرپيداست که بازرگان ازکارشکنی ديگران سخت آزرده خاطر بوده است.
ما برای ايضاح بيشترروحيه ی برادرانه و نقطه ی نظر و نيت سازنده ی مهندس بازرگان دراين ماجرای تاريخی توضيح سايت احترام آزای بر مقاله ی فوق راکه گويای لحن مذاکره ی“دو يارِ دبستانی“ نيزمی باشد اينجا اضافه می کنيم:
„ در مراجعه به کتاب يکرنگی دکتر شاپور بختيار، هيچ کجا نويسنده از آقای خمينی با عنوان "امام خمينی“ نام نمی برد.
„ ما بدون اظهار نظر در باره ی مطالب فوق، از آنجا که نقل قولهائی از کتاب دکتر بختيار نيز صورت گرفته است، با رجوع به صفحات مورد استناد لازم دانستيم بخش ديگری از مکالمه دکتر بختيار و مهندس بازرگان را بصورتی که در کتاب منعکس شده است برای تکميل اين بخش نقل کنيم:

"اعتصاب سراسر کشور را گرفته بود. دو هفته بود که هواپيمايی پرواز نمی کرد، فقط نخست وزيری چندين طياره در اختيار داشت. من يکی را آماده نگه داشتم و شبانه دستور دادم که گذرنامه ای برايم صادر کنند. زيرا، گرچه شگفت آور به نظر می رسد، من نخست وزير گذرنامه نداشتم. وقتی شهروندی معمولی بودم، پادشاه گذرنامه مرا توقيف کرده بود. عده ای را در دل شب بيدار کرديم و به وزارت امور خارجه فرستاديم تا گذرنامه ای سياسی به اسم نخست وزير صادر کنند. امروز هم همين پاسپورت را دارم. سختی های کار با همين دلخوشی های کوچک جبران می شود!
بازرگان گذرنامه داشت ولی نگران نحوهً سفر و جزئيات آن بود.
ـ اين جزئيات مهم نيست. ترتيب کارها را در همانجا می دهيم و اگر تو نمی خواهی با من به ديدار اين موجود بيايی در نيس پياده می شويم. تو از آنجا با يکی از پروازهای داخلی به پاريس برو و من می مانم. هر قدر که می خواهی با او صحبت کن، بعد من می رسم.
ماجرا را از وسط آغاز کرده بوديم و حتی وقت کافی برای رسيدن به جزئيات عملی کار را نداشتيم و صبح بعد از بانک مرکزی خواستم که ۵۰ هزار فرانک در اختيار من بگذارد تا نخست وزير ايران در خيابان های پاريس بدون پول سرگردان نماند و بعد هم چمدان ها را بستيم و آماده شديم.
تمام آن روز در گرفتن اجازهً پرواز هواپيما بر فراز آسمان های کشورهای سر راه گذشت و بعد تلفنی از نوفل لوشاتو شد: خمينی از حرفی که زده عدول کرده است و ديگر حاضر نيست مرا ببيند مگر بعد از استعفا." ٭†‡“ ٭†‡•
با اين اوصاف پاسخ به اين سؤال را که مهندس بازرگان چرا پيشنهاد نخست وزيری از جانب آيت الله خمينی را پذيرفت بايد به عنوان ادامه ی مساعی او برای باقی ماندن قدرت درحيطه ی قانون بحساب اورد، هرچند در اين مرحله با عدول از قانون اساسی که درآن طريقه ی ديگری برای تغييرنهادها پيش بينی شده بود، يعنی طريقه ای که مبتنی براصل نشاًت همه ی قوا از ملت بود، از لحاظ اصولی و استراتژيکی امکان توفيق اين تدبير الزامأ از راه متهورانه ی بختيار کمتربود.

درباره ی نامه ی کليشه شده
از بختيار خطاب به خميني


بدين ترتيب روشن است که بختيار حتی سفر خود به پاريس و ديدار با خمينی را لغو کرد چون در حين مذاکرات فوق الذکراز او خواسته شده بود که استعفايش را به آقای خمينی تسليم کند و ازدست او حکم نخست وزيری " در حکومت خمينی " را بگيرد. او با قاطعيت چنين شرطی را رد کرد، و با همه ی گذشت، خفض جناح وانعطافی که حاضر بود بخاطر مصالح کشورو نجات آزادی نشان دهد، انعطافی که هرگز در برابر شاه نشان نداده بود، حاضر به رفتن به پاريس و ديدن خمينی تحت شرايطی چنين غيراصولی و ضد دموکراتيک نشد، چون بحق و عميقأ بر اين عقيده بود که آقای خمينی مرجعی نيست که نخست وزير کشورمشروطه استعفايش را باو تقديم کند يا از او حکم صدارت دريافت نمايد.

پس جز يک فرد مغرض چه کسی ديگری ميتواند ازجمله ی زيردرنامه ی چنين شخصيتی:
" عطف نظر به گذشته و سوابق امضا کنندگان نامه ی مذکور(نامه مورخ ۲۲ خرداد ۵۶ رهبران جبهه ملی به شاه) خواستم استدعا نمايم که به منظور وسعت بخشيدن به مبارزات وايجاد هماهنگی بيشتر بين افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانيد به هرنحو که صلاح باشد ما را در اين راه خير، هدايت و حمايت فرمائيد" (ازنامه ی دستنويس منسوب به شاپور بختيار منتشرشده از طرف ابوالحسن بنی صدر بدست محمود دلخواسته. نک. دلخواسته، همان)
برداشتی جزاين داشته باشد که منظورازاين نامه و جمله ی بالا: اولأ اميد دادن و دلگرمی بخشيدن به آيت الله تبعيدی درروز هايی بوده است که، بنا به اطلاعات موثق و گواهی های متواتر، نامبرده درنجف دلسرد و نوميد از آينده، فکر ادامه ی مخالفت را از سر بيرون کرده، مدتی پيش از آن با ارسال پيغام هايی ازطريق وزارت خارجه خواستاربازگشت به کشور شده بود؛ پيغام هايی که توسط علم به شاه رسيده بود، اما ديکتاتورِ بی دل وجراًت ايران با آنها موافقت نکرده بود!
ثانيأ آن نامه حاوی دعوت از آيت الله به حمايت از خواست هايی بود که در نامه ی سه تن از سران جبهه ملی خطاب به شاه و درمورد اجرای قانون اساسی مطرح شده بود و نه چيزی جزآن، و کدام ساده لوحی می تواند تصورکند که گويا بختياردرآن نامه رهبری سياسی آيت الله را قبول کرده است؛ و کدام فرد بی اطلاع از آداب و رسوم جاری در ايران، حتی در دوران مشروطه، نمی داند که اشاره به "هدايت و ارشاد مردم " از جانب يک روحانی درسخنان يا مکاتبات سياستمداران کشورما با سران دينی معتبر جزو تعارفات معمول و مرسومی بوده که در فرهنگ ايرانيان، ديگر ملل جهان، و حتی درکشور فرانسه، زادگاه نظام های لاييک دنيا نيز، درهر کشور به اشکال خاص خود وجود دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(٭)) رضی الدين نيشابوری، شاعر، فقيه و دانشمند بزرگ ايرانی قرن ششم هچری که فقيهان دورانش در مجالس درس او حاضر می شدند. او در بخش دوم زندگانی از تعليم فقه کناره گرفت و به تصوف روی آورد. بيت نقل شده از او اشاره دارد به کلمه ی لن ترانی در ايه ی ۱۳۹ از سوره ی اعراف بدين مضمون:
وَ لـَمـّا جاء َ موسی لـِميقاتـِنا وَ کَلـّــَمَهُ رَبّـــُه
و چون آمد موسی بوقت مقررما و سخن کرد با او پروردگارش
قالَ ر َبّ ِ ا َر ِنی ا َنظـُر ا ِلـَيکَ قالَ لـَن تـَرانی
گفت ای پروردگار من بنما مرا که بنگرم بتو گفت هرگز نخواهی ديد مرا
وَ لکِن ا َنظـُر ا ِلی الجـِبـَل فَا ِن ِ استـَقـَرّ َ مَکانـَهُ فـَسوفَ تـَرينی
وليکن بنگر بکوه پس اگر قرارکرد درجايش پس زود باشد که ببينی مرا
فـَلـَمّا تـَجَلی رَبّــُهُ لِلجـِبَل جَعـَلَهُ دَکـّا وَ خـَرّ َ موسی صَعِقأ...
پس چون تجلی کرد پروردگارش مر کوه را گردانيد آن را ريزه ريزه و براو درافتاد موسی بيهوش...

ترجمه ی ابوالقاسم پاينده(در اين ترجمه شماره ی آيه ۱۴۲ است):
و چون موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن کرد، گفت: پروردگارا[ خودت را ] بمن بنما که ترا بنگرم، گفت هرگز مرا نخواهی ديد، ولی به اين کوه بنگر، اگر بجای خويش برقرارماند، شايد مرا توانی ديد، و همينکه پروردگارش بر آن کوه جلوه کرد آنرا هموار کرد و موسی بيهوش بيفتاد...

رضی نيشابوری، در بيت معروف خود درس آزادگی می دهد؛ او به ما می گويد، هرکه برای ديدار با تو شرط گذاشت از آرزوی ديدارش خودداری کن، حتی اگر پروردگارت بود. حال ما در بحث خود با يک شخصيت دينی سروکار داريم که برای ديدار با يک رهبر سياسی آزاده ی ايرانی و پيرو ِ وفادار ِ مصدق شرط می گذارد،؛ آنهم شرطی که ناقض همه ی آرمان ها و اصول زندگی او بوده است؛ و شرط برای مرد آزاده ای که هرگز شرطی را از جانب پادشاه نپذيرفته بود، بکه به عکس، او بود که شرايطش را به پادشاه قانون شکن قبولانده بود!

•••‡) مسعود رضوی فقيه، روايت های گوناگون از استعفای بختيار(ديپلماسی به بن بست رسيد)، روزنامه ی اعتماد، نقل از وبلاگ احترام آزادی يکشنبه بيستم بهمن ۱۳۸۷.
٭†‡) وبلاگ احترام آزادی، مسعود رضوی فقيه، روايت های گوناگون از استعفای بختيار يکشنبه بيستم بهمن ماه ۱۳۸۷
٭†‡•) همچنين نک.
- Chapour Bakhtiar, op. cit., pp.۱۵۴-۱۵۶.
ـ شاپور بختيار، (ترجمه ی فارسی) همان، صص. ۱۹۱ـ ۱۹۴

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد