درشکار واژه هستم، بنگرم در نوبت شعر
شور را بین می چکد از باورم در نوبت شعر
روی موج حرف ها جویـَم اثیر جستجورا
تا ز بـد ها، بـد دلی ها ، بگذرم در نوبت شعر
چشم تو تنها براین تنهایی بی آخر ماست
باز اما می شود،بال و پرم، در نوبت شعر
از دل تنهایی ام زیبا ترین فردا برآید
تا کنارش آرزو را پروَرم در نوبت شعر
گر تو فردایی بگو! خوش آمدی!شورت شکوفا !
ور نه از دیروزی و من برترم در نوبت شعر
می گدازد زندگی با هـُرم خواهش های بی تاب
بعد از این،این تو وَ من،خواهی گـَرَم، در نوبت شعر
ورنه خود را رو فروهـِل در دل امواج تردید
تا شوند عشق و جنون پس داورم در نوبت شعر
آرزویم آتشی با شعله ای تا ماورا ها است
مشعلی شاید شود یاد آورم در نوبت شعر
بس زمستان رفت و جایش را بهارانی نیاکند
شوق اما می چکد از باورم،در نوبت شعر...
ویدا فرهودی
اسفند-2013-۱۳٩۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد