logo





«تقصیر خودتان است»

پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۲ مارس ۲۰۰۹

مجـيـد فلاح زاده

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویـش بخشم سمرقندو بخارا را

ورود
چندی پیش رفیقی (سیروس مددی) سخنرانی منصفانه و افشاکنندهای دربارهی «جنبش دمکراتیک خلق آذربایجان» (۴۵ـ ۱۹۴۴) در ارتباط با شوونیستهای آذری و شعار پان ترکیستی آنها نمود که به قول رفیق دیگری «ریختن آب در لانهی مورچگان» بود!
اما، در این سخنرانی مواردی ناگفته و ناشکافته ماند که مطرح نمودن آنها، با وجود، احتمالاً، برخی نکتههایی دردناک و برخورنده به خلق تُرک، از یک سو، افشاءکننده ی مشکل تاریخی «پان ترکیسم» (و هر «پان» دیگری، با توجه به وضعیت و ظرفیت تاریخی آنها) است؛ و از سوی دیگر، نان قرض ندادن به رفقای آذری است که خلاف آن، توجیه رفاقتها است که در قاموس ما نیست، چرا که این توجیه نوعی ماستمالی (فرصتطللبی ناسالم) سیاسی است که از آن ضربه بسیار دیدهایم!
پس اینک مقدمه، دو گفت، و شاید نتیجه که خواننده خود خواهد گرفت!

مقدمه
ضمن تأیید دوباره ی آن چه که آن رفیق درباره ی «جنبش دمکراتیک خلق آذربایجان» (۴۵ـ ۱۹۴۴) گفته است، و الف: صرفنظر از این واقعیت که در طول تاریخ هزارچهارصد ـ پانصد سالهی بعداز هجوم اعراب، به حوزهی فرهنگی مختلط قومـ نژادی بنام ایران، حداقل، بیش از هزارودویست سال آن را اقوام مختلف ترک فرمان رانده و سرورمان بودهاند؛ و ب: و صرفنظر از آخرین کشتار ترکها از فارسها که هنوز ۱۵۰ سال از تاریخ آن ستمگری نمیگذرد، آنگاه که «آغامحمدخان قاجار» پس از فتح کرمان، در غارت سه شبانه روزی شهر، ۳۰ هزار جفت چشم درآورد و بیش از هزار زن بیشوهر توسط مرداناش آبستن شدند؛ و ج: صرفنظر از این که، امروزه کدامیک بهتر میبود: این که سیاهان بیش از ۳۰۰ سال زیر ستم سفیدان آمریکای شمالی برای ایجاد یک کشور مستقل ـ سیاه نژاد در آنجا میکوشیدند، یا این که آنچه امروزه کوشیدهاند؟؛ و د: صرفنظر از تجربهی قوم کشی در یوگسلاوی سابق، به تحریک و رهبری سرمایهداری جهانی؛ و هـ: صرفنظر از این که منِ ظاهراً فارس اصیل با همسر، واقعاً تُرک آذری اصیل خود، بیش از سی و پنج سال است که بدون هیچگونه اختلافی از نوع اختلافاتی که امروزه بنام فارس و تُرک، آگاهانه، دامن میزنند، در کنارهم زیستهایمـ کارکردهـ آفریدهایم؛ و بالاخره و: صرفنظر از این یادآدوری هوشمندانهی «شکسپیر» که «آن کس که باد میکارد توفان درو خواهد کرد»، باید گفت:

گفت اول
در این گفت، در پنج مورد، دلائل و نکاتی در ضرورت عنوان و محتوی این مقاله آورده میشود تا روشن گردد: چرا «پان ترکیسم» پتانسیل نگاه به آینده را ندارد، و لذا «شوونیسم آذری» (فرزندش) سرنوشتی محتوم را انتظار میکشد؛ ضمن آن که، امیدوارم، خواننده، یکبار دیگر همچو آغاز، پوزش مرا در مورد برخی نکات، احتمالاً، برخورنده بپذیرد، و لذا قدری شکیبا و منصف باشد، با عصبیت گردن برنفرازد!

مورد اولـ
سپر بلا:

دوستان، رفقا! با اتهام وتوهین و حمله به قوم فارس (و دیگر اقوام، ازجمله ارامنه)، به عنوان سپر بلا، نمیتوان از کم کاری وکاهلی اقوام ترک منطقه دفاع نمود، دیگران را باعث و بانی مشکلات آنان قلمداد کرد، انگشت اتهام را به سوی اقوام دیگر نشانه گرفت، دراز نمود! ازجمله این اتهامات (سپر بلاها) شعار پایانی مطلب رفیق موردبحث است: او برای آن که هم سخنرانی خود را از زیر هجوم آذریهای ترک شوونیست بیرون بیاورد، و هم، شاید، حرف خودش باشد، با شعاری ضد قوم فارس، مطلب خود را پایان داده است! و این از یک مبارز آگاه و درگیر بعید است، چرا که او به استثمار طبقاتی اعتقاد دارد، که خود آن را در نظراتاش آورده است، نه استثمار قومیـ نژادی! دلیل آن که به قول «مارکس»: «در قرون وسطی منافع فئودال اروپائی و فئودال چینی بیشتر بهم نزدیک بود و باهم میخواند تا منافع تودههای زیردست و مربوطهاشان»! و این از دیروز بود، تا چه رسد به امروز که دامنهی ارتباط سرمایهداران قارّهها و حفظ منافع یکدیگر، مفهومی گُلوبال بهخود گرفته است!

مورد دومـ
جمهوری آذربایجان:
اینجانب، نه تنها از رفیقمان «احسان طبری»، بلکه، مکرر، ازدیگران هم شنیدهام (بودم) که در «اتحاد شوروی سابق»، «جمهوری آذربایجان» عقبافتاده ترین جمهوری از جمهوریهای شانزده گانهی آن کشور است! و باور نمیکردم، تا آن که خود مدتی (دوسال) در «اتحاد شوروی» تحصیل و زندگی کرده و به طور نزدیک و ملموس، شاهد نظرات «طبری» و دیگران بوده و آنرا تجربه کردم! البته نه آن که در «باکو»، بلکه در «لنینگراد». در این شهر، این عقب افتادگی را در شیوه ی زندگی و تحصیل محصلینی که بدانجام اعزام میشدند، من دیدم؛ می دیدم که محصلین آذربایجانی کاهل ترین، بیاعتقادترین، و حتی در مواردی ضدانقلابی ترین محصلین خارجی و داخلی بودند؛ و دردناک تر، مذهبی ترین و شوونیست ترین آنها! و هرگاه فردی بدین تجربه اعتراض دارد، وی را به آمار اخیری که از سوی دولت آلمان، در مورد وضعیت مهاجرین و خارجی های مقیم این کشور، بررسی و اعلان شده، ارجاع می دهم! وضعیت، حداقل، نسل دوم و سوم ترک ها در این جا اسفناک است! و اگرخواننده ای هنوز اعتراضی دارد، او را به محافل خانوادگی خود خواننده و دیگر مهاجرین ارجاع میدهم: در حالیکه مدارس موسیقی شبانه ی آلمانی (روزانه که بجای خود) از فرزندان مهاجرین افغانی و فارس و ارمنی و ژاپنی و... هیچ کم ندارند، از فرزندان مهاجرین چندین میلیونی تُرک در آلمان، هیچ یا بسیار نادر دارند! و چرا؟! می گوئید، اینان برخلاف آنان، اکثراً، مهاجرینـ کارگرانـ مهمانان روستائی بودند! ولی، فراموش نکنیم که بحث ما بر سر نسل دوم و نسل سوم مهاجرین تُرک است! میگوئید دولت آلمان حتی برای نسل سوم اینان تبعیض قائل میشود؛ می گوئیم، دولت آلمان، و اصولاً هر دولت سرمایه داری، برای چه کسی تبعیض قائل نمیشود؟! بگذریم...!

مورد سومـ
عثمانیها:

کم کاری و کاهلی فوق، نه تنها در دیروز و امروز (فردی ـمنطقهای/ جمهوری آذربایجان شوروی دیروز و ترکیه ی امروز) نمایان است، بلکه در امپراتوری میلیتاریستی «عثمانیها» نمایان تر و ریشه دارتر است. این امپراتوری که بیش از چهارصدسال (۱۹۱۸ـ ۱۴۹۲) حضور جهانی و منطقه ای داشت، در دورهای حضور داشت که بیشترین اختراعات و اکتشافات و دست آوردهای جهانی: فلسفی، علمی و هنری جهان، توسط ملل و اقوام دیگر انجام گرفتـ انقلاب صنعتی صورت گرفتـ حتی... حتی نتوانست یک فرمول ریاضی کشف کند، یک ماشین ساده اختراع کند، یک رُمان خوب بنویسد، یک سبک شعری نو بیافریند! یک فیزیکدان، یک فیلسوف، یک هنرمند برجسته که بجای خود! و یک جریان علمی، فلسفی، هنری که بجای بجای بجای خود! یک هواپیما... ببخشید...!
میگوئید معماری داشتند! خیر. معماری، معماری «بیزانتی» بود که به دلائلی بسیار که این جا جای اش نیست، آن را خراب اش هم کردند! و بیشتر... میگوئید شاعر داشتند... «مولوی» داشتند... آخر او هم که به فارسی شاهکارهای خود را آفرید! میگوئید «هنر خطاطی» (Calligrafpfy) داشتند! دردا که آن هم عربی بود!

مورد چهارم:
دیررسی تاریخی:

کم کاری و کاهلی مورد بحث، حتی ریشه هائی بسیار بسیار عمیق تر از امپراتوری میلیتاریستی «عثمانیها» با جان نثاران آدمخوارـ همه کاره اش دارند! این سخن بدین معنی است که، هرچند مرحله ی بلوغ، مرحله ای ناگزیر است، چه فردی و چه قومی (مگر آن که نقصی ژنتیک در میان باشد که بناگزیر بلوغی صورت نخواهد گرفت و آن فرد و قوم محتوم به نابودی است)، دوران بلوغ اقوام ترک و برخی دیگر، برخلاف اقوام فارس و ژرمن و آنگلوساکسون و قبطی و هندی و چینی و... بسیار طول کشیده و کُند بوده است. بهعنوان مثال، نگاه کنید به دوران شکلگیری «اُسطورهی کُوراُغلو» (قرون هفتده و هیجده میلادی)، و دوران شکلگیری اساطیر اقوام ذکر شده! در واقع، فاصلهی قیرات (اسب افسانهای کوراُغلو) با رخش (اسب افسانهای «رستم») حداقل دو هزارسال است! از سوی دیگر و مهمتر، رخش و قیرات هیچ حرفی برای اسب بخار (ماشینی) که در همان قرون هفده و هیجده میلادی در حال شکلگیری است، ندارند. و بدیهی است که این سواران رخش و قیرات اند (رستم و کوراُغلو) که در این حالت هیچ حرفی برای گفتن در برابر سوار ژرمنیـ انگلوساکسونی، یعنی سوپرمن (انسانـ ماشین) ندارند و در هر نبردی و جنگی مقهور این سوارکار ماشینیاند! آری! نمیتوان پیوسته قوم فارس را مقصر دید و مشکل خود را ندید! یا همچون فلسطینیهای «کبک سر در برف فرو برده بود»: نتوانند عقبماندگی قوم محمدی خود را به بینند (دیررسی امروزهی خود را به قافلهی تمدن که البته خیر، به ماشین تمدن) و لذا، بیجهت، قوم برگزیدهی یهوه (قوم مبتکرـ ابزارساز) را بانی تمامی مصائب و دیررسی تاریخیاشان (مان) قلمداد نکنند!

مورد پنجم:
خط ـ الفبا:

سرانجام، کمکاری و کاهلی مورد بحث (دیررسی تاریخی)، در خط و زبان اقوام ترک نیز، به شدت خود نشان میدهد، بارز است! هیچـ هیچیک از اقوام ترک پراکنده و حاکم در آسیا، از چین گرفته تا ترکیهی امروزی، الفبا و خطی از خود ندارند، یا اگر داشتندـ دارند بسیار بدویـ در نطفه درمانده است، و لذا برای خلق آثار بزرگ، هنرمندانشان، به خط و در نتیجه به زبان دیگری پناه بردهاند، به زبان دیگری دست دراز کردهاند، به زبان دیگران نوشتهاند! از نمونههای امروزی گرفته تا نمونههای دیروزی: از «چنگیز آتیماتف» که به روسی نوشت و «شهریار» که به فارسی، تا «نظامی گنجوی» (اگر بپذیریم که او ترک آذری بود) و «صائب تبریزی» که هر دو به فارسی آفریدند! و لابُد، اکنون که «جمهوری آذربایجان» به دامان غرب پناه برده است، فردا، هنرمنداناش به انگلیسی اظهار وجود خواهند نمود و چه فاجعهای! آخر مگر میشود با خط دیگری از خط خود گفت؟ از درد خود گفت؟!
حال بگذریم که مشکل خط و الفبا، مشکل فرعی است و «آخوندزاده» و بعدها «کمال آتاتورک» بیجهت و نادانسته برای تغییر خط و الفبای فارسیـ عربی کوشیدند، چرا که ترکیهی جوان با تغییر خط و الفبای خود از فارسیـ عربی به لاتین هنوز که هنوز است اندر خم یک کوچه است، اما ژاپن پیر با خط و الفبای مهجورش یکی از سروران جهانیمان شده است، چرا که مبتکرـ ابزارساز شده است!

گفت دوم
این گفت که مکمل گفت اول است و دوباره شامل پنج موردـ تذکر است (اگر و اماها، نکات و باید و نبایدها است)، هرگاه در گفت اول میآمد، تمامیت و یکپارچگی (Integrity) آن را مختل مینمود و تمرکز را از خواننده میربود، و در نتیجه جای بحث را محدود و مشکل میکرد، و بنابراین مستقل آورده میشود.

تذکر اول:
بدیهی است که خوانندهای اعتراض کند: اگر از کُشتار ۱۵۰ سال پیش «آغامحمدخان» مثال آورده میشود، چرا از کُشتار ۲۵ هزار آذری سال نحس (۱۳۲۵) «محمدرضاخانی»؛ در واقعهی «جنبش آذربایجان» صحبتی نمیشود! اما، نباید فراموش کرد که در کُشتار ۲۵ هزار آذربایجانی زحمتکش در آن سال نحس، خود مالکان و سرمایهداران آذری بیشتر سهم داشتند تا «محمدرضاخان» آلت دست. البته، «محمدرضاخان» گفته بود که «دستم را قطع میکنم، ولی سند جدائی آذربایجان را امضاء نمیکنم!»، اما او بیاختیارتر از اینها بود؛ چرا که طولی نکشید چندین سال بعد، بحرین را دو دستی تقدیم انگلیسیها کرد! و دردا، حتی یک انگشت خود را قطع نکرد که هیچ، زبان دیگرانی را هم که اعتراض نمودند، برید!

تذکر دوم:
بدیهی است روی سخن در مطالب گفت اول، همچون همیشه، بجانب رهبران و نخبهگان ستمگر است تا تودههای همواره زیر ستم؛ چرا که به حیث نمونه: سئوالـ چه شد آن غنائم و ثروتهای کلانی که «چنگیز» و فرزنداناش از جوامع متمدن دورانشان به یغما و چپاول بردند؟ جوابـ آن غنائم و ثروتها در دل دشتـ صحراهای مغولستان و دل مردمانشان بلعیده و آب شد! و نتیجهـ و چنین شد که در دل آن صحراـ دشتها، حتی یک مکتب نیز، برنیامد تا، بهعنوان مثال، ضرورت پیدایش الفباء و خطی حس شود! مدرسه و مکتب را هشتصد سال بعد، کشور شوراها ساخت و لاجرم، خط و الفبای روسی را هم تحمیل نمود!

تذکر سوم:
بدیهی است که نخبهگان و رهبران غمخوار تودهها نیز، ممکن است راه خطا روند، و لذا روند بلوغ و کمال تودهها را کُند کنند، چنان که، به اشاره در مورد «آخوندزاده» و «کمال آتاتورک» دیدیم: یکی (آخوندزاده) پیشنهاد تغییر خط را داد، و دیگری (آتاتورک) آن را به اجراء گذارد! و چنین شد که ملت بیشناسنامه شد: هم ازآسیا برید، هم به اروپا نرسید! معلق پشت درهای باز اروپای مشترک، پشت درهای باز، حتی، برای کشور همچو قارچ برآمدهای چون کوسوآ، نگهاش داشتهاند!
البته، نویسندهـ هنرمندانی چون «آخوندزاده» و بعدها «صمد بهرنگی»، صادقانه، اما نه ضروری، جهت اختراع حروف االفبائی مستقل از الفبای عربیـ فارسی و لاتین برای زبان مادری خود کوشیدند؛ اما بیثمر! چرا که پیدایش و نه اختراع حروف الفبائی برای هر زبانی کار یک یا چند نفر، یا یک یا چند نسل نیست! این پیدایش، بلکه محتاج پروسهایست تکاملی که این تکامل، چنان که مختصر آمد، در اقوام تُرک زبان صورت تحقق نیافت، یا اگر یافت، بدلائل تاریخی (و مهمترین آنها، قدرت برتر فرهنگـ زبان اقوام مغلوبشان) در همان نطفه باقی ماند؛
و البته که اقوام گذشتهای چون مادها و پارتها و تورانیها، و اقوام امروزینی چون آفریقائیها و اسکیموها و استرالیائیها و...، در راه این پروسه ی تکاملی دست و پنجه نرم کرده و میکنند، اما ناامیدانهتر؛ چرا که هم در مورد تورانیها و مادها و پارتها در گذشته، و هم در مورد آفریقائیان و... امروزه، اقوام مهاجم پارس قبل ازاسلام، و اقوام اروپائی امروزین، هم نظامی قویتر بودند و هستند، و هم، فرهنگیـ زبانی، و لذا خط و زبان خود را تحمیل کردند و میکنند!

تذکر چهارم:
بدیهی است که، بهرحال نباید فراموش کرد، الفبای قوم فارس (پارس) هم، هیچگاه از آن خودش نبوده و نیست، و اصولاً نیز، همانطوری که در تذکر سوم آمد، ضروری هم نیست که از آن خودشـ هر قومی باشد؛ بلکه ضروری آن است که توـ قوم، با هر الفباء و خطی، به زبان خود از احوالات قوم خود گوئی، چنان که غربیها با وجود الفباء و خط مشترکشان (لاتین)، هر یک به زبان خود (انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ایتالیائی، اسپانیائی و...) از احوالات خود گفته و میگویند؛ و چنان که «شهریار» و نه «صائب تبریزی» با الفباء و خط عربیـ فارسی، به زبان آذری برخی از زیباترین احوالات قوم خود را در «حیدربابا» گفته است.
اما، با این وجود، گفتنی است که پروسه تکاملی فوق هم، پروسهای مربوط به گذشته (بورژوائی ناسیونالیستی) است. امروزه که آغاز فردا هم، هست، همانگونه که ملتها (و اقوام)، بدلائل تاریخی که اینجا جای گفتناش نیست، هرچه بیشتر تمایل به همزیستی، و حتی ادغام دارند، زبانها نیز، بناگزیر روندی به سوی این گرایش نشان میدهند، هرچند عصبیت، آن هم ازنوع طبقاتیاش، چون همیشه دندان تیز میکند!
بهرجهت، بدین خاطر که این دندان تیز را در مورد مشکل خودمان، حداقل، اندکی کُند کرده تا شاید، در آینده، موفق به کشیدناش، با توافق یکدیگر، شویم، باید در مورد الفبای یادشدهی فارسها بگوئیم:
در دوره ی «هخامنشیان» پارسها الفباء و خط (خط میخی زبان خود، پارسی قدیم) را از «آشوریان» قرض گرفتند! پس از هجوم «یونانیان»، این خط و زبان فراموش شد و به مدت چند صد سال خط و زبان یونانی، در کنار زبانهای محلی اغلب بدون حروف الفباء غالب بود، تا در دورهی «ساسانی» الفبای سُریانی برای زبان «پارسی میانهـ پهلوی» به عاریه گرفته شد؛ و پس ازحملهی «اعراب»، بازهم همین پارسها، الفبای عربی را به عاریه گرفته، آن را با برخی حروف زبان فارسی میانه (دوره ی ساسانی) ادغام نموده، زبان فارسی دری را آفریدند تا طی پروسهای تاریخیـ پیچیده، همراه با تلاشی و کوششی طاقتفرسا، در رکاب سروران جدید، اکثراً، ترک زبان خود، زبانی بینالمللی، در عصر خود، با شعری حیاتی خلق نمایند که حتا امروزه (قرن ۲۱)، در قلب آسیا (اُزبکستان)، هنگام مسابقات بُزکشی سالیانه (نوعی Ritual)، نه مسلمان، بلکه شمنپرست تُرک زبان، برای تفهیم معنی مسابقات و تشویق سوارکاران، اشعار «حافظ» را به زبان فارسی بخوانند، و نه آن که اشعار «پوشکین» را به زبان روسی!

تذکر پنجم:
و بازهم، بدیهی است و دیده ایم، جائی که اقوام تُرک با دیگر اقوام جوش خوردند و همزیستند، بلوغشان عاجل شد و استعدادهای بکرشان سریع سربرآورد؛ نمونهی «مغولی»شان «سلطان محمد خدابنده» است که در میان اقوام ایرانی، بخصوص فارسها، به امارت و عدالت و آزادگی شهره است؛ نمونهی آذریشان «آخوندزاده» است که به گردن همهی اقوام ایرانی دین بزرگی دارد؛ و نمونهی ترک عثمانیاشان که با تودههای زیر ستم انترنالیستی آمیخت، همزیست شد، «ناظم حکمت» است که از سرگُلان جنبش ادب انترنالیستی است.
از دیگر بسیار گردن فرازانشان، نظیر «حیدرخان» و «ستارخان» و «باقرخان» از یک سو، و سپاه گران استادان و دانشمندانشان، ازجمله «ارانی» و «کسروی» و «هشترودی» از دیگر سو، تا به امروز، نام نمیبریم، و اصولاً نیازی به نامآوری نداریم، چرا که بدون حضورشان ایرانی وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت تا «حافظ»ی میآمد در رکاب «ترک شیرازی»اش در قلب فارس، در قرن سیزدهم، تا آن شمن اُزبکی در Ritual بُزکشیاش، در قرن بیست و یکم، در قلب آسیا، پارادوکس محبت فارسی را، «شعر حیات»اش را، جادو خوانی کند که:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقندو بخارا را

مجید فلاح زاده
۳ـ ۳ـ ۲۰۰۹


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


امیر مقربی
2009-03-28 18:44:35
دوست من سلام ، من ترک هستم و نوشته ی شما را خواندم. بسیار خوشم آمد. نه همه، اما بیشترش را قبول دارم. جای هیچ خجالتی وجود ندارد. امیدوارم که سایر دوستان ترک از این مسائل درس بگیریم و آیندای بهتر را بسازیم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد