جمعه چهارم اسفند با تعدادی از مادران و خانوادههای جان باختگان به خاوران رفتیم. مادر لطفی نیز با چند نفر از خواهران و همسران پیش از ما به آنجا رسیده بودند. خواهر یکی از جان باختگان بلند بلند گریه میکرد و میگفت کاج محمود را شکستند! مادر لطفی نیز فریادش بلند بود و میگفت کاج انوش را هم شکستند! آنها چندین و چند بار کاجهایی که ما کاشته بودیم را کندند، چندین بار سنگهایی که چیده بودیم را به هم ریختند، بارها گلهایی که گذاشته بودیم را این طرف و آن طرف پرت کردند ولی ما خسته نمیشویم و باز هم میآییم و میکاریم و آنجا را گل باران میکنیم.
دلم ریخت پایین، با نگرانی به دیگر سو چشم انداختم، آنجایی که خاک زهراست «کاج» او هم نبود، این کاج تنها کاج سبز باقی مانده از کاجهای کاشته شده دست خودشان در دی ماه ۱۳۸۷ بود که پس از تخریب و بولدوزر انداختن دوباره آنجا کاشته بودند. درختچهها و کاجهایی که نه جانی برای ماندن داشتند و نه زیباییای برای ما بازماندگان و برخی از خانوادهها نیز از این درختها بیزار بودند زیرا احساس میکردند که شریک جرم حکومتاند. درختهایی که پس از مدتی همه به چوبی خشک بدل شده بودند ولی خانوادهها با نخ به ساقههای خشکیده آنها گلهای تازه میبستند که پس از مدتی این درختها را نیز از خاک در آوردند و با خود بردند.
حالم خیلی بد شد، آن کاج بیچاره و بیحال را چندین سال پیاپی آب دادم تا کمی جان گرفت، آنها از اینکه هر بار لابلای شاخههای لغزاناش را پر از گل سرخ میکردم و زیرش نیز قاب کوچکی از عکس شش تایی خواهر و همسر خواهر و برادرهای کشته شدهام میگذاشتم، وحشت داشتند.
گاهی آدم میماند که این اعمال ضد انسانی از طرف چه ارگانی است؟ از سازمان بهشت زهراست؟ از کلانتری خاورشهر است؟ از وزارت اطلاعات است؟ به هر کدام که اعتراض میکنیم میگویند کار ما نیست و ما بیخبریم. هرچند فرقی هم نمیکند، ولی بالاخره یک ارگانی باید مسوولیت این کارها را بپذیرد و به ما خانوادهها پاسخ دهد که چرا ما را از داشتن حداقل حق طبیعیمان به عنوان یک انسان و یک ایرانی محروم میکنند. به تازگی نیز ارگان دیگری وارد این معرکه شده است. پلیس امنیت هم مادران و خانوادهها را احضار میکند و با تعجب میپرسد چرا به خاوران میروید؟ و طوری برخورد میکند که گویی هیچ خبری از اعدام شدگان و گورستان خاوران و پیگیریهای مادران و خانوادهها ندارد!
واقعا این کارها به چه منظور است؟ میخواهند ما را بترسانند که دیدهاند نتیجه عکس دارد، یا میخواهند ما را آزار دهند و شاید کمی هم موفق شدهاند ولی چه حاصلی برای آنها دارد. چون میبینند که این فشارها ما را برای دادخواهی پیگیرتر و مصممتر میکند. ولی گمان میکنم بیشتر از ترسشان است. آری آنها از مادرانی میترسند که سال هاست با عوض کردن چندین وسیله عمومی خود را به خاوران میرسانند، مانند مادری که با وجود آسیب دیدگی پایش با هر سختی خودش را به خاوران رساند تا برای گرامی داشت یاد پسرش، گلهای خاکش را تازه کند یا از مادری که با کمر خمیده خود را به خاوران میرساند و برایش شعر میخواند یا از مادر دیگری که شاخههای گل را با دستهای لرزاناش با عشق در این گوشه و آن گوشه خاوران میکارد و با خود زمزمه میکند: این برای جواد، این برای علی، این برای گلی، این برای زهرا، این برای بیژن، این برای محمدعلی، این برای مهرداد، این برای محمود، این برای صادق و... یا از همسران و خواهران و برادران و فرزندانی که در روزهای خاص کانالها و گوشه گوشه خاوران را به زیبایی میآرایند و گل باران میکنند یا از ما خانوادههایی که با تمام فشارها و تهدیدها باز هم پیگیر و پیوسته به خاوران میرویم.
آخرین کاجهای خاوران را شکستند، با این گمان که میتوانند ما را هم بشکنند! ولی ما باز هم میرویم و آنجا را گل باران میکنیم و این پیگیری مادران و خانوادههای خاوران است که آنها را میترساند. این پیگیری هم مال امروز و دیروز نیست، سی و یک سال است که ما خانوادهها با تمام فشارهایی که حکومت وارد کرده است، برای اعتراض به نقض آشکار حقوق بشر و هم چنین برای جلوگیری از فراموشی و تکرار دوباره این جنایتهای هولناک ایستادهایم و پاسخ میخواهیم. حکومت هم میداند که دیگر نمیتواند انکار کند، چون مادران و خانوادههای خاوران و شاهدان زنده همه جا حضور دارند و بسیاری از ایرانیها و جامعه بین الملل و سازمانهای مدافع حقوق بشر نیز از جزییات این جنایتها باخبر شدهاند و معترض و پیگیرند که چه اتفاقهایی در آن سالها افتاده است و چه اتفاقهایی نیز بر سر خانوادههای آنها تا به امروز آمده است و میآید و بالاخره هیچ راه گریزی جز پاسخ گویی برای حکومت نیست.
منصوره بهکیش
نهم اسفند ۱۳۹۱
http://www.mpliran.org/2013/02/blog-post_5964.html