|
هوشنگ نه تنها شناخت عمیق و زندهای از جامعه ایران داشت بلکه علاوه بر آن تاریخ گذشته به ویژه دوره انقلاب مشروطیت و پس از آن را به خوبی میشناخت و با استقلال اندیشه و خوش فکریای که داشت نظریه خاصی را در باره ساختار اجتماعی ایران و ریشههای تاریخی و اجتماعی استبداد در ایران پرورانده بود. او استقلال، دمکراسی، جدائی دین از دولت و عدالت اجتماعی را شرطهای ضروری پیشرفت اجتماعی در ایران میشمرد. | |
دوستی با هوشنگ برای من ره آورد کوشش برای پی ریزی جنبش جمهوری خواهان دمکراتیک و لائیک بود. در طی این تلاش مشترک بود که آشنائیهای اولیهمان به دوستیای عمیقی فراروئید که در شرایط غربت و پناهندگی برای من غنیمتی بزرگ بود. ما به دو نسل متفاوت تعلق داشتیم، او پیش از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ قدم به میدان مبارزه گذاشته بود و من از مبارزین دهه چهل بودم. او از شخصیتهای نهضت ملی بود و من از فعالین جنبش فدائی. اما این تفاوتها مانعی برای هم زبانی نبود. هوشنگ هم نهضت ملی و فراز و فرودهای آن را از درون تجربه کرده بود و هم به واسطه فعالیت مشترک و یا دوستی با بسیاری مبارزین چپ، از جنبش چپ در ایران شناخت زندهای داشت. خاطراتی که او از بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، محمود توکلی، مصطفی شعاعیان و دیگر مبارزین چپ نقل میکرد، از تیز بینی و روابط دوستانه و عمیقاش با آنها حکایت میکرد. او هم مصدق را بسیار دوست داشت و خود را رهرو وی میدانست و هم برای جنبش چپ و به ویژه جنبش فدائی در دوره پیش از انقلاب احترام قائل بود. در هوشنگ میتوانستی آمیزهای از فرهنگ نهضت ملی و چپ رادیکال را ببینی و این خصوصیت ویژه، عرصه گستردهای را برای دوستی و دیالوگ با افراد متعلق به طیفهای گسترده پیش رویش گشوده بود.
هوشنگ در پژوهشهای اجتماعی و اقتصادیاش به مناطق مختلف ایران سفر کرده بود و درد و رنج محرومان را از نزدیک لمس کرده بود و پارهای از صحنههای آن را در عکس هائی گویا ثبت کرده بود. با چنینشناختی از مردم بود که عمیقا به عدالت اجتماعی باور داشت. او مردم این مرز و بوم را دوست داشت و سعادت و بهروزیشان را آرزو میکرد و زندگیاش را در این راه گذاشته بود. مردم برای او یک مفهوم تجریدی نبود، بلکه در چهره هزاران هزار نفری که در سفرهایش به دورترین نقاط کشور با آنها زندگی کرده بود، مجسم میگشت.
هوشنگ نه تنها شناخت عمیق و زندهای از جامعه ایران داشت بلکه علاوه بر آن تاریخ گذشته به ویژه دوره انقلاب مشروطیت و پس از آن را به خوبی میشناخت و با استقلال اندیشه و خوش فکریای که داشت نظریه خاصی را در باره ساختار اجتماعی ایران و ریشههای تاریخی و اجتماعی استبداد در ایران پرورانده بود. او استقلال، دمکراسی، جدائی دین از دولت و عدالت اجتماعی را شرطهای ضروری پیشرفت اجتماعی در ایران میشمرد.
هوشنگ بیشبهه یکی از روشنفکران و پژوهشگران برجسته و معاصر ایران بود، هر چند که بخشی از نوشتهها و یادداشتهایش هنوز در دسترس عموم قرار نگرفته است. اما بالاتر از توانائیهای فکری و سیاسی، خصوصیات انسانیاش بود. هر چه بیشتر هوشنگ را شناختم بهتر به عمق وجودش پی بردم. او انسانی پاک و شریف، پای بند به اخلاق، فروتن و در دوستی بسیار صمیمی بود. فروتنیاش از روی کبر یا تعارف نبود و در صمیمیتاش غل و غشی نمیدیدی. دوستیاش را تابع مصالح سیاسی نمیکرد. به روحیه دوستاناش توجه داشت و در برآوردن نیازهایشان از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد. کافی بود چیزی از وی تقاضا کنی، خود را به هر دری میزد تا آن را برآورده کند. همیشه با گشاده روئی آماده دیدار و پذیرائی از دوستاناش بود. حتی در دوره هائی که بیماریاش عود میکرد و به سختی درد میکشید، دوستاناش را با اصرار به خانهاش دعوت میکرد، غذائی آماده مینمود، بساطی پهن میکرد و آن چنان گرم و با نشاط برخورد میکرد که شرمنده میشدیم. به قناعت زندگی میکرد ولی برای دوستاناش بسیار دست و دل باز بود. صحبت با هوشنگ هم آموزنده بود، هم نشاط آور و هم امید آفرین. او به نظرات دوستاناش احترام میگذاشت، اهل گفتگو و مبادله افکار بود ولی نظراتاش را نیز صریح و روشن بیان میکرد.
در پاریس که بود مرتب دوستاناش را میدید و وقتی به امریکا میرفت دوری راه را با مکالمه تلفنی پر میکردیم. آخرین باری که به امریکا رفت وضعیت بیماریاش چندان خوب نبود. نگراناش بودم و هر هفته، مرتب تلفن میکردم و با هم گپ میزدیم راجع به مسائل مختلف صحبت میکردیم، با آنکه درد شدیدی را تحمل میکرد، تحولات ایران را به دقت دنبال مینمود و روی مسائل مختلف کار میکرد و قصد داشت نوشتهاش در باره مشروطیت و قانون را به پایان برساند و مرا هم تشویق میکرد کار پژوهشیام در باره مساله ملی در ایران را روی کاغذ بیاورم. هر بار میگفت که چقدر دلش برای دیدن دوستان پاریس تنگ شده است و امید داشت که پزشکاش اجازه دهد تا قرصهایش را در جیب بگذارد و سفری به این طرفها بکند. اما پزشک چنین اجازهای نمیداد. دفعههای آخری که با هم صحبت میکردیم، میگفت اگر من نتوانستم بیایم نسرین و تو یا اکبر و تو بیائید اینجا مهمان ما. آب و هوای اینجا عالی است و آسمان صاف و شفاف و آفتاب گرماش ایران را به یاد میاندازد. پیشنهاد هوشنگ را با اکبر هم در میان گذاشتم، او هم آمادگی داشت که برای دیدناش به فلوریدا برویم. در آخرین مکالمه تلفنیام با هوشنگ، حدود سه هفته پیش، از درد شدید و ضعف جسمانیاش سخن میگفت و از لحن صدایش حس کردم که وضعاش زیاد خوب نیست. این بار زودتر زنگ زدم کسی پاسخ نداد. برایش پیغام گذاشتم اما جوابی نیامد. علامت خوبی نبود. هیچ وقت پیش نیامده بود که هوشنگ پیغامی را بیجواب بگذارد. هر بار که نبود پیغام میگذاشتم و یکی دو روز بعد حتما زنگ میزد. نگران و مضطرب بودم و مرتب زنگ میزدم اما جوابی نمیآمد، تا اینکه صبح روز چهارده فوریه، روز عشاق در فرانسه، خبر یافتم که هوشنگ از میان ما رفته است و دوستی عزیز و دوست داشتنی، انسانی شریف و ارزشمند را از دست دادهایم که جای خالیاش پر نخواهد شد. فقدان هوشنگ نه تنها برای کسانی که وی را از نزدیک میشناختند خلائی بزرگ و پر نشدنی است، بلکه برای جامعه ایران نیز ضایعهای بزرگ به شمار میآید.
انسان بمثابه یک موجود اجتماعی، با روابطاش تعریف میشود و مفهوم مییابد. رابطه با عزیزانمان بخش مهمی از هستی ماست و فقدان هر عزیزی، کنده شدن بخشی از وجودمان. هم از این روست که از دست دادن هر عزیزی دردناک و جانکاه است. داغی است بر قلب انسان که هیچگاه التیام نمییابد، هر چند که به ناچار یاد میگیریم با دلی دردمند هم زندگی کنیم، اما جای خالی عزیزانی که از میان ما میروند، پر نمیشود. خاطره آنها در خواب و بیداری با ما زندگی میکند، و ما را تسلی میدهد، ولی نمیتواند جایگزین حضور فیزیکیشان شود. خاطره اما دیگر میرا نیست، میزید، بر مرگ چیره میشود، فراسوی زمان میرود وگاه حتی سینه تاریخ را میشکافد و خود را درآن ثبت میکند و با نسلهای بعدی همراه میشود. خاطره هوشنگ نه تنها با همه کسانی که وی را میشناختند زنده خواهد ماند، بلکه نسل جوان هم که چشم امید هوشنگ به آنها بود، یاد او را زنده نگه خواهند داشت.
زمان نمیایستد، باز هم خورشید از مشرق طلوع خواهد کرد و در مغرب غروب. شط خروشان زندگی جاری خواهد بود و خاطرهها را با خود به دور دستها خواهد برد، آنجا که آرزوها برآورده میشوند.
حیدر تبریزی – ۲۱ فوریه ۲۰۱۳
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد