جنبش سبز در ۱۳۸۸ با کمال خشونت سرکوب شد ورهبرانش از آن سال درزندان ویا بازداشت خانگی هستند. اما جنبش نه تنها فرو کش نکرد بلکه هر روز بر وحشت حکومت از این جنبش افزوده میشود تا جایی که حال به سراغ اعضای خانواده آنان میروند ودستگیرشان میکنند - آزاری که در طول این سالها ضرورتی برایش نمیدیدند. آیا جنبش نابود شد؟ آیا اگر همین امروز به مهندس موسوی و کروبی یا محمد خاتمی اجازه شرکت در انتخاب بدهند طوفانی بر پا نمیشود که همه جناحهای حکومتی را در پای صندوق رای با خود میبرد و حماسهای بس بزرگتر از حماسه دوم خرداد میآفریند؟
چرا عدم پیروزی در سال ۸۸ هم به نفع جنبش و هم به نفع رهبرانش بود. پاسخ به این سوال نیاز به مروری برچگونگی پا گرفتن این جنبش دارد. همگان در سال ۵۷ با این تصور به انقلاب پیوستند که تصور میکردند حکومت آینده تمام مزایای تجدد را دارد به علاوه معنویتی که کمبود آن در تمدن جدید محسوس بود. از این روی بازرگان ونهضت آزادی نخستین دولت انقلاب را در دست گرفتند و نخستین رئیس جمهور منتخب دکتر ابو الحسن بنی صدر شد؛ همه مسلمانان متجدد.
اما ازهمان آغاز ارتجاع کم کم چهره مینمود، منتهی کسی آن را به پای آقای خمینی نمیگذاشت که میگفت «این پدر پیرتان از دست روحانیت مرتجع چه خون جگرها که نخورده». و روحانیت شناخته شده در کناررهبر، کسانی چون آقایان رفسنجانی و خامنهای خود را روشنفکر و جدا از مرتجعین حاکم بر حوزهها نشان میدادند.
اما با گذر زمان روحانیت سنتی قدرت بییشتری گرفت و آقای خمینی در پیشاپیش آنان با احتیاط حرکت کرد. اولین نشانه بارزش لایحه قصاص بود که از ته حجرههای نمور، واز درون متون هزار سال پیش به در آمد و قانون کشور در قرن بیستم شد. جبهه ملی در برابرش ایستاد ولی بدون یاور سرکوب شد. بخش متجدد جامعه، اعم از مذهبی یا عرفی، کم کم به این قدرت روز افزون عکس العمل نشان داد، به طوری که آقای خمینی زبان به گلایه گشود که مردم روحانیون را سوار نمیکنند، یا به آنانی که در گوشه خیابان منتظر تاکسی و اتوبوس هستند توهین میکنند.
تجلی این احساس خطر اولیه در انتخاب دکتر بنی صدر در برابر کاندیدای مورد حمایت روحانیت بود. بیش از هفتاد در صد مردم به ایشان رای دادند، و این گریز از روحانیت و روی کردن به جناح مقابلش در قم بیشتر از تقریبا همه جا بود. در قم کاندیدای حزب جمهوری اسلامی تنها ۸ در صد آرا نصیبش شد.
هشت ساله جنگ، این ستیز تجدد وسنت را در هیاهوی جنگ تا حدودی گم کرد. این دوران فرصتی شد برای روحانیت سنتی، تا سنگرهای قدرت را یکی پس از دیگری تسخیر کند. جنگ نیاز به بسیج تودهها و ایثار جان داشت و روحانیت سنتی یکه تاز این میدان بود. جنگ که تمام شد باز ستیز ارتجاع و سنت پا گرفت. دوم خرداد و پیروزی بزرگ و پیش بینی نشده آقای خاتمی بر آقای ناطق نوری مورد حمایت روحانیت حاکم تجلی این خواسته ملت بود.
حتی آقای احمدینژاد بر رفسنجانی پیشی گرفت، چون خود را مستقل از روحانیت و سمبل بخش تکنوکراتها یی نشان داد که با روحانیت حاکم پالوده نمیخورند. اما چهار سال عملکرد این دولت نشان داد که این باند متحجرتر و خرافیتر و بیاخلاقتر از روحانیتِ حاکم است. واین فرصتی شد تا آقایان میر حسین موسوی و مهدی کروبی صحنه گردان شوند و در پیشاپیش جنبشی قرار گیرند که مستقل از آنان در حال جوشش بود. مردم به ندای این رهبران به میدان نیامدند بلکه خلق عاصی به جان آمده از ارتجاع حاکم آقایان موسوی و کروبی را به صف مقدم جبهه راندند و اینان با جسارت و شجاعتشان به مردم نشان دادند که پیشتازان درستی را برگزیدهاند.
اما جنبش هنوز خام بود و رهبرانش از اغلب پیروانشان عقب تر بودند. مهندس موسوی از دوران طلایی امام و تبعیت کامل از قانون اساسی میگفت و توجه نداشت که سالها از نقد ولایت فقیه گذشته است. آگر نقد کوبنده نهضت آزادی بر ولایت مطلقه فقیه در سال ۶۷ در سایه رهبر انقلاب آتشی بر خرمنی نزد، حال دیگر سالها از نوشتههای آقایان محسن کدیور و حائری یزدی در ابطال فقهی این نظریه میگذشت و دکتر سروشِ مدافع ولایت تا پذیرش سکولاریزم سیاسی پیش رفته بود. حتی آیت الله منتظری، نظریهپرداز اصلی ولایت فقیه، نیز به خطایش در نظر اعتراف کرد ه بود و گفته بود او هرگز چنینی تصوری از ولایت فقیه و حکومت مبتنی بر آن نداشت. از همین روی مهندس موسوی از نهضت آزادی و ملی-مذهبیها که بیدریغ از او حمایت میکردند - دوری میگزید و بر خلاف قول قبلی، به مهندس سحابی اجازه نداند که در جمع انتخاباتی ایشان و در حضور مهندس موسوی در حمایت از او سخنرانی کند. در آغازآقایان موسوی و کروبی سعیشان بر این بود تا میتوانندخط خود را از اصلاح طلبان جدا کنند و به تمامی با آقای خاتمی یا یاران او هم پیمان نشوند.
اینان نمیدانستند که بسیاری در جامعه بر آناند که بسیاری از نابسامانیهای کنونی ریشه در همان ایام اغاز انقلاب دارد. بازداشتگاه کهریزک و تجاوز و شکنجه وسیع در زندانها از زمان آقای خمینی شروع شد. قتلهای زنجیرهای وترور دگر اندیشان ریشه در قتل عام ۶۷ در زندانها داشت. خاطرات آقای منتظری دیری بود که این گلیم را به آفتاب کشیده بود. نشان داده شده بود که روحانیون خطرناکی چون آقایان مصباح یزدی و نوری همدانی و احمد خاتمی و خزعلی و جنتی در همان حجرههایی که آقای خمینی گلیم حکومتش را بافته و پهن کرده بود رشد کردهاند. تجربه سه دهه نشان داده بود که با این قانون اساسی قانون انسانی و عادلانه در جامعه پا نمیگیرد، و در عمل رئیس جمهور ودولت ومجلس کارگزاران ولی فقیه خواهند بود.
شکست سال ۸۸ چشم رهبران سبز را به واقعیت گشود. رهبرانش کم کم عینک شیفتگی را از چشم بر داشتند و خواندند و شنیدند که نیروهای عرفی که بخش عمده نارضایان هستند. به آنان میگویند زمانه عوض شده است، چشمها را باید بشویند و نگاه دیگری به جز نگاه سالهای مفتونی اول انقلاب به جامعه داشته باشند. این رهبران متوجه شدند که بخش وسیعی از جامعه دیریست از سرمنزل روزهای اولیه انقلاب و رویاهایش کوچ کرده و از آن سراب دل کنده است. در این سالها خواندند و شنیدند که نه تنها نیروهای عرفی، که نیروهای مذهبیای هم که سخت از آنان حمایت میکنند، آشکارا به اینان هشدار میدهند که این بنای کج بر همان پایهای سوار شده که آقای خمینی خشت آن را نهاده است. این را بسیاری از جمله آقایان عیسی سحر خیز و رضا علیجانی و عبدالعلی بازرگان وحسن یوسفی اشکوری هر یک به زبانی گفتند. این سالهای زندان نگاه امثال تاجزاده و بهزاد نبوی ونوری زاد را عوض کرده است، و بسیاری از خامیهای آنان به پختگی رسید ه است. متوجه شدند که خود در اریکه قدرت چه جفاها بر مبارزان مذهبی و عرفی اینجامعه کرده بودند. حتی آقای خاتمی نیز که روزگاری دل به اصلاح آقای خامنهای بسته بود و تا مدتها پس از سرکوب ۸۸ میکوشید نقد از رهبر یا حمایت از آقایان موسوی وکروبی تا مرز دلگیری رهبر پیش نبرد، حال اساسیترین خواستهاش را آزادی زندانیان سیاسی جنبش سبز اعلام میکند. وگاه تا مرزی پیش میرود که با آقایان سحر خیز و علیجانی در شکستن قداست رهبر گذشته و کنونی انقلاب هم صدا میشود -البته به شیوه گفتاری خودش.
کسانی که بیم آن دارند که ادامه سرکوب جنبش سبزو نبود امکان عمل، حرکت را میمیراند از دو نکته غافلند. نخست آنکه جنبش سبز بازتاب ونمود نارضایتیای بود که در بطن جامعه جریان داشت، و این روند نه تنها ضعیف نشده بلکه هر روز قویتر میشود. آیا رودخانههایی را که در بستر شنی جریان دارد دیدهاید. آب در شن میرود و پنهان از دید در زیر حرکت میکند تا به بستر سخت برسد. در آنجا یک باره رودخانه با قدرت ظاهر میشودو چه بسا که اگر در طول این مسیر پنهانی رفتنش آبهای دیگری هم به آن پیوسته باشند، ظهورش بس پرشکوهتر از زمانی شود که در شن فرو رفته بود.
دوم آنکه در این حالت هرکس از ظن خود یار جنبش میشود، و چه بسیار سرخوردگیها در آن پناه میجویند. رویا همیشه جذابتر و شوق بر انگیزتر از واقعیت است و در جوامع بسته رویا بس بیشتر از واقعیت عمل میکنند. هر چه حاکم بیشتر میکوبد دامنه خیال مردم نسبت به رهبران سرکوب شده گستردهتر میشود. مگر آنکه جامعه چنان بمیرد که رویا هم در آن نابود شود، که همه شواهد خلاف آن را در این زمانه و در ایران نشان میدهد.
آری اگر جنبش سبز در سال ۸۸ پیروز میشد چه امیدها که به زودی بر باد میرفت و چه چشمه سارها سراب میشدند. اما این دوران آموزش لازم بود که هم جامعه واقع گراتر شود و هم رهبران جنبش آگاهتر که:
کهای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد