«آنکه»، ۴۰ ساله و «ساسکیا» بالای ۶۰ سال، هر دو از زنان لزب بوده و با پارتنر خود زندگی مشترک دارند. آنها درباره نقاط مثبت و منفی زندگی مشترک لزبینها، به ویژه واکنشی که این نوع زندگی در محیط و جامعه و حتی در میان روابط دوستانه و نزدیک به وجود میآورد، به گفتگو نشستهاند.
ساسکیا میگوید: سئوال اصلی این است، آیا فرقی میان زندگی مشترک هم جنس گرایان با زندگی مشترک دگرجنس گرایان وجود دارد؟ وی معتقد است این دو نوع زندگی تشابهات زیادی دارند. هرچند میبایست میان زندگی هم جنس گرایان زن و مرد نیز تفاوت قائل شد.
آنکه میگوید: نقش زنانه و مردانه که در جامعه تقسیم شده است، در روابط دگرجنس گرایان میان زن و مرد توزیع میشود. مرد چرخ ماشین را عوض میکند، زن لباسهای شسته را پهن میکند. این قانون نانوشته، در میان هم جنس گرایان زن یا مرد نیز مجددا تقسیم میشود. سئوال اینجاست که آیا چنین تقسیم نقشی میان هم جنس گرایان مرد همانند هم جنس گرایان زن پیش میرود؟ واقعیت این است که میان هم جنس گرایان نیز به طور معمول یکی از پارتنرها نقش «مردانه» و دیگری نقش «زنانه» را به عهده میگیرد. اما چون در رابطه با زندگی مشترک هم جنس گرایان تحقیقات زیادی انجام نمیگیرد، نمیتوان به دقت و با آمار میزان واقعی ِ تقسیم نقش در میان آنان را تعیین کرد. تنها تحقیقاتی که میتوان به آن تکیه کرد، مربوط به سالهای ۷۰ و ۸۰ است. درواقع تا آنجا تحقیقات به عمل آمده که کلیت جامعه در مقابل و علیه هم جنس گرایی موضع میگرفت. اما همین که جامعه شروع به نرمالیزه کردن هم جنس گرایی کرد، تحقیقات نیز در این رابطه متوقف شد.
برای مثال هم اکنون تحقیقات بر روی ترانس سکسوئلها و اینترسکسوئلها متمرکز شده است. پدیدهای که هنوز جامعه آن را نپذیرفته و به آن به مثابه یک «استثناء» یا یک «مشکل» مینگرد. همان گونه که در سالهای ۷۰به هم جنس گرایی مینگریست. گویی پدیدههایی شامل تحقیقات قرار میگیرند که به عنوان «آسیب» شناخته میشوند. اما اکنون دیگر علاقهای به تحقیقات در مورد هم جنس گرایی ِ «نرمال» وجود ندارد!
ساسکیا: به همین دلیل میبایست اینجا از تجربههای شخصی صحبت کرد. برای مثال پارتنرهایی را که من میشناسم، چه هم جنس گرا و چه دگرجنس گرا، مناسباتی میان خود به وجود آوردهاند که تفاوت چندانی با یک دیگر ندارند. زنان هم جنس گرایی را میشناسم که خود را با نقش «مردانه» هویت یابی کردهاند و تلاش میکنند در زندگی مشترک همان نقش را به عهده بگیرند. مثلا از انجام کارهای خانه سرباز میزنند.
آنکه: درست است. یا کارخانه را به عهده پارتنر میگذارند و یا این قبیل کارها را مانند «مردان» انجام میدهند. یعنی، مدت طولانی به چیزی دست نمیزنند و یک باره در یک آکسیون پرسروصدا همه خانه را تمیز میکنند و برای کارشان میبایست تشویق شده و «جایزه» بگیرند. در حالی که «زن» به طور دائم و مستمر در حال جمع و جور کردن و تمیز کردن خانه است، اما اصلا به نظر نمیآید.
ساسکیا: من هم بعد از تجربیاتی که با زنان «مردنما» و با صفات و مشخصههای «مردانه» که در جامعه مردسالار حاکم است، داشتم، دیگر اجازه استثمار خودم را توسط نه زن و نه مردی ندادم. هرچند ابتدا برایم جالب بود که میدیدم، حتی یک زن در زندگی مشترک به خود اجازه میدهد که از زن دیگر در انجام کارهای خانه بهره برداری کند. اما کم کم توانستم به آن به مثابه یک پدیده اجتماعی بنگرم که دیگر جنسیت نمیشناسد. چه زن و چه مرد میتوانند حامل این پدیده باشند. با این وجود اما مشکل اینجا بود که در مورد زنان نمیشد مشخصههای بهره برداری را به آسانی تشخیص داد. تشخیص این مشخصهها در مردها بسیار راحتتر بود. نکته دیگر این است که در یک رابطه دگرجنس گرا، وقتی زن برابری طلب و به دنبال استقلال است، تلاش میکند تا رابطهاش را طوری با مرد تنظیم کند که بتواند به خواستههای خود برسد، اما نابرابری هم چنان به طور غیرمستقیم حاکم است. درحالی که در زندگی مشترک دو زن، دیگر نمیبایست حداقل در ذهن، هیچ گونه نابرابری وجود داشته باشد. هر آنچه یکی «میتواند»، دیگری هم «میتواند». در چنین حالتی تنظیم رابطه ویژگیهای دیگری دارد که میبایست تجربه شود.
آنکه: این ویژگیها را میتوان طور دیگری فرموله کرد. چون بین زن و مرد تفاوت معینی وجود دارد، زن میخواهد این تفاوت را از بین ببرد و در یک عمل مشترک آن را نشان میدهد. برای مثال وقتی مرد مدتی رانندگی میکند، زن احساس میکند که او نیز میبایست به همان میزان رانندگی کند، حتی اگر تمایلی نداشته باشد. اما وقتی این رابطه میان دو زن است، اگر یکی از دو زن تمام مدت رانندگی کرد، مشکلی نیست و اینجا تلاشی برای اثبات «برابری» و رفع «تفاوت» انجام نمیگیرد. درحالی که واضح است که نابرابری در میان زنان نیز وجود دارد.
ساسکیا: باید بگویم گاهی تلاش برای برابری در یک زندگی مشترک زن- زن بسیار سختتر از ایجاد برابری در زندگی مشترک زن و مرد میباشد. برای مثال زنی را میشناختم که کارگردان موفقی بود، اما از جانب پارتنر خود که او نیز یک زن بود، پذیرفته نمیشد و زندگی سراسر جنگ اعصاب بر آنان حاکم بود. اما در یک رابطه دگرجنس گرا، اگر مرد کارگردان موفقی میبود، زن نه تنها رقابتی با او احساس نمیکرد بلکه به او یاری رسانده و به او افتخار نیز میکرد. رابطهای که عموما در جامعه حاکم است و «نرمال» به حساب میآید.
زندگی مشترک زن- زن نسبت به زن- مرد پدیده جدیدی در جامعه به شمار میرود که مختصات حاکم بر آن میبایست به مرور تجربه شده و نقاط مثبت و منفی آن عیان شود. تا زمانی که این مختصات تبدیل به یک قانون نانوشته و عرف جامعه نگشته، هر پارتنری تجربه خود را میکند و برداشت خود را از چگونگی این نوع زندگی پایه میگذارد.
آنکه: زنانی که در یک خانواده و محیط سنتی رشد کردهاند و در عین حال گرایش به زنان دارند، به طور اتوماتیک احساس میکنند که چون به زنان علاقه دارند، میبایست نقش «مرد» را بازی کنند. این زنان متأسفانه از هویت زنانه خود فاصله گرفته و حتی ظاهر و رفتار خود را نیز مردانه میکنند و با خود و بدنشان بیگانه میشوند.
بنا به تجربه دیده شده است که زندگی مشترک زن- مرد، وقتی با عدم موفقیت در رابطه جنسی روبه رو میشود، بسیار سریعتر و بیشتر از زندگی مشترک زن- زن از هم میپاشد. یکی از دلایل این امر آن است که زن بدون اینکه بتواند یک رابطه دوستی با مرد برقرار کند، فقط با او به بستر میرود و در عوض دوستان بسیاری دارد که میتواند راجع به همه چیر با آنان صحبت کرده و رابطه عمیقی برقرار کند. در چنین حالتی اگر رابطه جنسی میان آنان به شکست انجامید، زندگی مشترک آنان نیز به اتمام میرسد و گویا دیگر دلیلی برای ادامه آن وجود ندارد. اما در زندگی مشترک زن- زن سکس همه چیز نیست و یک رابطه همه جانبه میان آنان برقرار میشود.
ساسکیا: در چنین حالتی نیز این خطر وجود دارد که سکس در زندگی مشترک زن- زن حذف شود. به ویژه برای زنانی که در یک محیط سنتی رشد یافتهاند، سکس نقش چندانی در زندگیشان بازی نمیکند. این زنان اکثرا تمایل جنسیشان را سرکوب کرده و به علت ترس از پاشیدن زندگی مشترکشان حاضرند به طور کامل از آن بگذرند.
آنکه: این درست است. اما در زندگی مشترک هم جنس گرایان نیز ما شاهد این هستیم که یکی از طرفین عاشق کس دیگری میشود و یا آنکه رابطه سکسی با دیگری برقرار میکند. چرا این اتفاق میافتد؟ آیا زندگی مشترک خسته کننده و عادی شده است؟ یا رابطه جنسی آنان با شکست مواجه شده است؟ در مورد چنین حادثهای ما تفاوتی میان زندگی مشترک هم جنس گرایان با زندگی مشترک دگرجنس گرایان نمیبینیم. تنها تفاوت میزان گفتگو و تبادل نظر و تجربه در میان این دو نوع زندگی مشترک است. با ید گفت که نوع زندگی مشترک هم جنس گرایان بهشت موعود نیست. اما در مجموع در تمام زمینهها شانس بیشتری برای تداوم و سرپا نگاه داشتن آن وجود دارد.
ساسکیا: یکی از مسائلی که در رابطه با هموسکسوئلها هنوز در جامعه وجود دارد، رفتار و برخورد هتروسکسوئلها با آنان است. البته تولرانس و پذیرش در میان کسانی که رابطه نزدیک با هم جنس گرایان دارند، امری طبیعی و نرمال به شمار میآید. اما در واقع دو دنیای متفاوت هموها و هتروها را از هم جدا میکند. من به عنوان یک هموسکسوئل جائی در دنیای هتروها ندارم و دوستان هترو من نیز دنیای دیگری برای خود دارند. زمانی که این دوستان با همسران خود و دوستان هترو خود دور هم جمع میشوند، دیگر من را دعوت نمیکنند. اما در جمعهای زنانه من هم دعوت میشوم. احساس من در واقع این است که به هیچ کدام از این جمعها تعلق ند ارم.
هم چنین در محافل و مکانهای عمومی مثل رستورانها، هتلها و یا در جشنهای عمومی، درست است که زنان همو نیز هماند مردان همو پذیرفته میشوند و عموما واکنش منفی وجود ندارد. اما تفاوت بزرگی میان برخورد با زنان همو و مردان همودیده میشود. همو بودن مردان گویا مد روز است و مردان در این مجامع بازتر و راحتتر خود را نشان میدهند و با آنها نرمالتر رفتار میشود. اما زنان همو هنوز خود را به راحتی عیان نمیکنند و رفتار با آنها نیز در مقایسه با مردان با تأمل بیشتری است. مقایسه رفتار با زنی که همراه یک مرد است، با زنی که همراه با یک زن دیگر است، روشن میکند که هم چنان قضاوت عمومی سخت گیرانه پیش میرود. مسلما نسبت به زنان همو نیز تولرانس نشان داده میشود. اما نه به عنوان یک عضو در یک جمع هماهنگ. چون روابط من اکثرا هتروسکسوئلها هستند، این تفاوتها را بیشتر احساس میکنم.
آنکه: البته من نیز جمعهای زنانه و تفاوتش را با جمعهای زنانه- مردانه حس کردهام. اما در مجموع احساس نمیکنم که از این جمعها دور نگه داشته میشوم. هرچند تجربهای داشتم که همسر یکی از زنان به علت اینکه در یک مهمانی تعداد زیادی لزبین حضور داشتند، در مهمانی شرکت نکرد و در نتیجه زن نیز از رفتن به مهمانی صرف نظر کرد. وباید بگویم که روابط من اساسا لزبها و هموها هستند.
ساسکیا: در دنیای هتروها، آنها هستند که «قانون» روابط فی مابین را تنظیم میکنند و در این دنیا کاتاگوری «ما» و «تو» وجود دارد. و در دنیای هموها «قانون» توسط هموها وضع میشود و رفتار طرفین نیز بر همان اساس تعیین میگردد.
آنکه: من اما با زنان هترو مشکل دیگری دارم. کلیشهای که حاکم است، این است که گویا هر زن لزب قصد «از راه به در بردن» زنان دیگر را دارد. حاکمیت این کلیشه در اذهان باعث میشود که یک رابطه دوستی نرمال میان زنان به معنی واقعی شکل نگیرد. تصور من همواره این است که لابد او فکر میکند که من تلاش در تصاحب او دارم!
ساسکیا: دقیقا! این تصور اساسا در زنان هترو و به ویژه در میان همسرانشان وجود دارد و از این زاویه، مردان، زنان لزب را رقیب خود به شمار آورده و غیرمستقیم با او میجنگند. این پدیده در سالهای ۷۰ در اوج خود بود.
مسئله دیگر تشکیل خانواده و بچه دار شدن است. آمار نشان میدهد که ۹۳ درصد پارتنرهای لزب بچه دار شدهاند و مردان همو اما، اساسا از به عهده گرفتن سرپرستی یک کودک خودداری میکنند. در واقع کلیشهای که در جامعه در رابطه با نقش مادری حکم فرماست، در مورد زنان همو نیز صدق میکند. هرچند زنان لزبی که مادر شدهاند، عموما شاغل بوده و تلاش میکنند، زندگی خانوادگی خود را با کار بیرون و برابر حقوقی درخانه تنظیم کنند. اما آنان نیز در همین جامعه زندگی میکنند و همیشه این گرایش وجود دارد که زن کم کم خود را در خانواده، نگاه داری فرزند و کارِ خانه گم کند.
آنکه: از طرف دیگر روندی که اکنون مشاهده میشود، نشان میدهد که در آینده نزدیک، پدیده خانواده متشکل از والدین دو نفره خارج میشود و میتوان خانوادهای با سه و یا حتی ۴ والده تصور کرد. مثلا دو مادر و یک پدر یا حتی دو پدر. اکنون در کانادا قانونی به تصویب رسیده که طی آن دو زن و یک مرد، هر سه به طور یک سان از حق سرپرستی فرزند خود برخوردار میشوند.
ساسکیا: یکی از عقب نشینیهایی که در امر گرایش جنسی دیده میشود، این است که در سالهای ۷۰ و ۸۰ کلیشه معینی برای هم جنس گرایی وجود نداشت. درواقع گرایش جنسی هرکس عاری از پیش قضاوت بود. انسان عاشق مرد یا زن میشد و گرایش جنسیاش نیز به همان نسبت تغییر میکرد. در واقع مرد یا زن بودن نقشی بازی نمیکرد، بلکه انسان مطرح بود. اکنون اما کاتاگوری هم جنس گرایی و کاتاگوری دگرجنس گرایی مرزی میان خود کشیده است و دنیای متفاوت خود و قرارهای معین میان خود را دارد. گویا انسان با گرایش جنسی معینی به دنیا میآید و میبایست با همان گرایش نیز از دنیا برود. چنین کلیشهای در جامعه حاکم است و به همان صورت تبلیغ میشود، اما در زندگی واقعی طور دیگری عمل میشود. برای مثال به فراوانی دیده شده است، زنانی که سالها با مردان رابطه داشتهاند، بعدها عاشق یک زن میشوند و یا برعکس.
در پایان شاید بتوانم بگویم که در جامعه کنونی ما زندگی هتروها راحتتر میگذرد و هموها با مشکلات بیشتری درجامعه مواجهاند.
آنکه: برعکس، به نظر من زندگی با یک مرد کم کم غیرقابل تحمل میشود. زن مجبور است در هر لحظه با مرد بجنگد و هویت خود را اثبات کند.
ساسکیا: در هرحال درمقایسه، زندگی مشترک هتروها یی که با هارمونی همراه است، بسیار راحتتر پیش میرود تا یک زندگی همو با پیچیدگیها و مشکلات عدیده. اما یک امر قطعی ست. زنان به علت شباهتهای هویتی و جنسیتی و شناخت یک دیگر شانس بیشتری برای یک زندگی مشترک طولانی دارند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد