مدرسه فمینیستی: روز ۹ بهمن ۱۳۹۱، راضیه غلامی شعبانی (ابراهیمزاده) درگذشت. راضیه شعبانی در اردیبهشت ۱۳۰۴ در تبریز به دنیا آمد و در نوجوانی با رضا ابراهیمزاده یکی از اعضای گروه ۵۳ نفر، ازدواج کرد. او به فرقه دموکراتیک آذربایجان و سپس به حزب توده ایران پیوست و در جریان مبارزات مسلحانه خود بارها بازداشت و زندانی شد. او پس از آخرین دوره زندانش در سال ۱۳۳۱ از زندان فرار میکند و پس از مدتی زندگی مخفی در تهران در نهایت به شوروی میرود و ۲۶ سال در آن کشور زندگی میکند پس از انقلاب ۵۷ به ایران بازمی گردد تا اینکه دوباره هفت سال بعد برای همیشه به آلمان مهاجرت میکند. راضیه شعبانی در سال ۱۳۸۱ خاطرات خود را در کتابی با نام «خاطرات یک زن تودهای» در تهران توسط نشر دادار منتشر میکند و پس از آن، این کتاب در ۱۳۸۳ با نام «ماجرای زندگی یک زن ایرانی» توسط نشر آیدا در آلمان دو باره منتشر میشود. راضیه شعبانی در آلمان و در سن ۸۷ سالگی چشم از جهان فروبست. نسل جدید فعالان جنبش زنان پس از انقلاب، با نام راضیه شعبانی (به عنوان اولین زن زندانی سیاسی در دوره معاصر) در «سالنمای زنان ایران» که در سال ۱۳۷۶ توسط نشر توسعه منتشر گردید، آشنا شدند. پس از آن بود که در سال ۱۳۷۸ و پیش از انتشار کتاب خاطرات او، فصلنامه جنس دوم، به کوشش نوشین احمدی خراسانی، مصاحبهای را با راضیه شعبانی منتشر کرد که توسط سیمین دخت قاضیزاده انجام گرفته بود و در آن راضیه شعبانی، به نقل خاطرات و دیدگاههایش در مورد مسائل زنان پرداخت. «بنیاد پژوهشهای زنان ایران» در سال ۱۳۸۵ راضیه شعبانی را به عنوان «زن برگزیده» انتخاب کرد. راضیه شعبانی از جمله فعالانی بود که در همان سال ۱۳۸۵ با امضای بیانیه کمپین یک میلیون امضا به این حرکت پیوست و برای آن به جمع آوری امضاء پرداخت. اینک ما در مدرسه فمینیستی درگذشت راضیه شعبانی را تسلیت گفته و به احترام تلاشهای او برای حقوق برابر زنان در ایران، این مصاحبه را پس از گذشت ۱۳ سال دوباره منتشر میکنیم:
- لطفا کمی از دوران کودکیتان برای خوانندگان ما بگویید.
راضیه شعبانی: واقعیتش این است که من طبق شناسنامهام در تبریز در ۱۵ اسد ۱۳۰۴ متولد شدهام ولی در عقدنامهام اردیبهشت ماه ۱۳۰۴ قید شده است. در دورانی که در ایران بودم به این دو تاریخ توجهی نداشتم اما در دوران مهاجرت اجباری از وطن با این مشکل روبه رو شدم. در هر حال خودم به شخصه روز تولدم را همان روز خروج از ایران قرار دادم که هیچ وقت این روز تلخ زندگیام فراموش نشود. به هر روی تاریخ تولد دقیقم ۳۰ اردیبهشت ۱۳۰۴ است.
- آیا برای تحصیلات خود مشکلاتی داشتید؟
راضیه شعبانی: من لیسانس رشته تاریخ و ادبیات و نیز دیپلم پرستاریام را در زمان تبعید از وطن گرفتهام. همیشه عاشق تحصیل بودم اما نتوانستم در میهن عزیز خود ادامه تحصیل بدهم و فقط توانستم گواهینامه کلاس ششم را با درجه شاگرد دومی در استان آذربایجان بگیرم. یادم میآید که وقتی میخواستم امتحانات پایانی کلاس ششم را بدهم کل دانش آموزانی که از تمام نقاط آذربایجان جمع شده بودند تا در این امتحان شرکت کنند ۲۹۵ نفر بودند.
پدر و مادر من – به خصوص پدرم – انسانی آگاه و روشنفکر بود. او کارگر بود و اکثراَ در جاهایی که بیشتر در رابطه با اروپاییان بود، کار میکرد. او آشپز فرنگی – ایرانی پز بود و بین فرزندانش هیچ تفاوتی نمیگذاشت. البته در آن شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور دختران برای تحصیل مشکل داشتند. از سویی فناتیزم حاکم و از دیگر سو سطح نازل آگاهی خلقهای ما، و از طرف دیگر فقر مالی اکثریت مطلق افراد ملت، در مجموع سبب میشد که برای تحصیل دختران مشکلاتی وجود داشته باشد. مثلا وقتی به خاطر کار پدرم مجبور شدیم به فیروزکوه برویم آن موقع من کلاس اول بودم، اما در فیروزکوه فقط یک مدرسه پسرانه وجود داشت. بنابراین من و خواهرم مجبور شدیم آن یک سالی که آنجا بودیم ترک تحصیل کنیم. برای همین وقتی ۱۰ ساله شدم و به تبریز برگشتیم مجبور شدم به جای کلاس سوم در کلاس اول بنشینم.
در هر حال دختران چه قبل از کشف حجاب و چه بعد از آن دچار مشکل بودند. ناگفته نماند که در مدارس دخترانه آن دوره فقط فرزندان خانوادههای مرفه میتوانستند شرکت کنند و کسی مثل من که از خانواده کارگر بود به ندرت میتوانست به مدرسه راه یابد و اگر هم راه مییافت در نیمه راه در برخورد با مشکلات بیشمار، ترک تحصیل میکرد. از جمله خواهر بزرگتر من که نتوانست بیش از کلاس سوم به تحصیل خود ادامه بدهد. به یاد میآورم که بارها در دوران کودکی در مدرسه به دلیل نداشتن اونیفرم و لوازم تحصیلی، تنبیه شدم چون خانواده من حتا توان مالی خریدن روپوش مدرسه نداشت. گاهی هم برای اینکه به زبان مادریام (آذری) حرف میزدم، مسئولان مدرسه با لبه تیز خط کش آهنی تنبیهام میکردند. در هر صورت از بچگی به عنوان یک زن، دچار مشکلات گوناگون بودم. برای مثال وقتی کوچک بودم سمت غربی خانه ما زندان شهربانی قرار داشت که قبلا کارخانه ریسندگی و بافندگی آلمانیها بود. پاسبانهای مأمور زندان همیشه مزاحم دخترهای محله میشدند به طوری که هر وقت ما پاسبانی را میدیدیم فرار میکردیم. چون پاسبانها به سن و سال دختران توجه نمیکردند و همه را اذیت میکردند. البته اگر هم کسی جرأت میکرد به آنها اعتراض کند به عناوین مختلف دستگیرش میکردند. آن موقع آذربایجانیها رسوم خاص خود را داشتند، مثلا اگر مردی دارای چندین دستگاه خانه بود باز هم خود را بدون خانه معرفی میکرد اما اگر مردی مسکن نداشت ولی زن گرفته بود خود را دارای خانه معرفی میکرد و میگفت: «خانه دارم».
- چندسالگی ازدواج کردید؟
راضیه شعبانی: فقط ۱۶ سال داشتم که ازدواج کردم. این نیز حاصل شرایط زندگی در دوران خاص اجتماعی و اقتصادی آن زمان بود. در آن دوران نوجوانی، چراهای بیشماری برایم مطرح شده بود و در تکاپوی یافتن جواب برای آنها بودم. از سوی دیگر شرایط زندگی در آن زمان مرا مجبور به ازدواج میکرد. شاید تصادفی بود که رضا ابراهیمزاده جزو پنجاه و سه نفر زندانی سیاسی دوران رضاشاه در سر راهم قرار گیرد. او به چراهای من پاسخ داد و در حقیقت مرا تربیت کرد و به عنوان یک زن اجتماعی، سیاسی تحویل جامعه داد. او ۲۳ سال از من بزرگتر بود، اما ما هر دو عاشق یکدیگر بودیم.
- اختلاف زیاد سن شما با همسرتان مشکلاتی به وجود نمیآورد؟
راضیه شعبانی: نه، زیرا اقلا ازدواج ما تحمیلی نبود و ما هر دو با آگاهی با هم ازدواج کردیم. در ثانی ما زن و شوهر ساده و امل نبودیم. ما هر دو افراد سیاسی و فرهنگی بودیم که تمام هستی خود را فدای مبارزات اجتماعی و سیاسی کرده بودیم و توجه زیادی به زندگی خصوصی خود نداشتیم.
- شما که به عنوان یک «زن» در مسایل اجتماعی – سیاسی فعالیت داشتید، مردم چه واکنش و برخوردی با شما داشتند؟
راضیه شعبانی: منزاده رنج و زحمت بودم و طبیعی است تمام دوران فعالیتم بین انسانهای زحمتکش بودم و اینها بودند که با برخوردهای انسانی خود مشوق ادامه راهم بودند و هم اینها بودند که داستانهای فعالیت و زندگی مرا در مدت ۲۷ سالی که از وطن و ملتم دور بودهام سینه به سینه به نسل جوان انتقال دادهاند. اما برخورد طبقات حاکم که منافعشان در این مبارزات و تلاشهای زنان مبارز به خطر میافتاد، خصمانه بود. به طور مثال مطبوعات دهه بیست درباره من، مقالات بیشماری راست و دروغ مینوشتند و هدفشان به قول خودشان رسوا کردن من بود ولی آنها هرچه بیشتر درباره من مینوشتند همانقدر محبوبیت من در بین ملتم بیشتر میشد. زیرا آنها نتوانستند از جهت ناموسی و اخلاقی مرا مورد هدف قرار دهند.
- چگونه اداره خانه و بچه را با فعالیتهای خود هماهنگ میکردید؟
راضیه شعبانی: واقعیت این است که من به جز مدت کوتاهی، زندگی خصوصی نداشتم که بتوانم به این سئوال جواب بدهم. ولی میتوانم بگویم که خیلی دشوار بود و بیهوده نبود که هر دو فرزندم قربانی فعالیتهای اجتماعی من شدهاند. یادم میآید که در آن روزها که فعالیت میکردم فرزند دومم را تازه به دنیا آورده بودم (بعد از اینکه فرزند اولم از گرسنگی تلف شد). او را هر جایی که خودم میرفتم میبردم، چه در کلوپ و جمع کارگران و چه حاهای دیگر. شبی که او نیز مرد من از صبح به خاطر راهپیمایی بزرگی که در تهران برگزار شده بود و در آن شعارهایی بر محور قانون کار و دیگر درخواستهای کارگران مطرح شد، حسابی گرفتار بودم و جزو سخنرانان در آن راهپیمایی بودم. آن روزها مادرم بچه را نگهداشته بود و شب نیز برای دیدن تئاتر و ارکستر با مادرم و بچهام به کلوپ رفتیم. اما متأسفانه در نیمههای شب بچه دچار تب شدید شد و صبح علی رغم همه تلاشهای من چشمانش را برای همیشه بست و مرا تا ابد داغدار کرد. بچه دیگرم هم که در زندان به دنیا آمد که به همین مناسبت اسمش را «فراری» گذاشتم.
- چه تاریخی دستگیر شدید؟
راضیه شعبانی: از اوایل سال ۱۳۲۵ دستگیریهای من شروع شد. در اوایل فروردین ماه ۲۵ در تاکستان دستگیر و حدود یک ماه در زندان قزوین محبوس بودم که در نتیجه یازده روز اعتصاب غذا و پس از ۴۸ ساعت اعتصاب غذای دو روزهام آزاد شدم. در اواسط همین سال در اعتصاب سراسری کارگران راه آهن به مدت یک هفته در تهران دستگیر و در نتیجهٔ اعتراض کارگران آزاد شدم. باز هم در بهمن ۱۳۲۵ در تهران بازداشت شدم و تا اسفندماه ۱۳۳۱ در زندانهای تهران، تبریز، تهران و در چهار نوبت در دادگاههای نظامی بدوی، و سپس در دادگاههای تجدیدنظر در تبریز و در تهران، محاکمه شدم. در دادگاههای تبریز به دو سال و در دادگاههای تهران ابتدا به چهار سال سپس به پنج سال محکومم کردند. دفاعیاتم در این دادگاهها دفاع از حقوق زن بود. البته در آن دوران هنوز زندان مخصوص زنان ساخته نشده بود و خانهای را که کرایه کرده بودند تبدیل به «زندان زنان» کرده بودند. بهمن سال ۱۳۲۵ بود که من به خاطر فعالیتهایم به طور مخفی زندگی میکردم. روز دستگیریم بیشتر از یک ماه بود که حمام نکرده بودم، برای همین وقتی سر ظهر به خانه خواهرم رفتم، او گفت که الان چون سر ظهر است و کوچهها خلوت است بهتر است به حمام بروم (آن موقعها حمام در خانهها وجود نداشت). من هم قبول کردم و وقتی بقچه حمام را زیر چادر گرفتم و رفتم تصادفاَ به یکی از پلیسهای مخفی اداره سیاسی که او را میشناختم برخورد کردم. او جلویم را گرفت و گفت، سلام راضیه خانم. البته من اول انکار کردم که راضیه هستم، اما بعد او به من پیشنهاد کرد که با او به میخانهای که در آن نزدیکیها بود بروم تا یک گیلاس عرق بخوریم. از میان حرفهایش فهمیدم که او با دوستانش سر ناموس و حیثیت من شرط بندی کرده. بالاخره گفت که حکم بازداشت مرا دارد اما اگر با او به میخانه بروم تا در شرطی که با دوستانش گذاشته پیروز شود مرا بازداشت نمیکند. من هم دیگر از ناراحتی نفهمیدم چه کار میکنم. دو دستی بر سرش کوبیدم و گفتم خاک بر سرت، کور خوندی و... و گفتم شماها خودتان ناموس و شرف ندارید، من از تهدیدهای شما نمیترسم. او که دید اوضاع ناجور شده سوتش را درآورد و شروع به سوت زدن کرد تا چند پاسبان دیگر هم آمدند و مرا به کلانتری بردند. آن موقع من دو ماهه حامله بودم و در زندان تبریز وضع حمل کردم و فرزندم همراه من در زندانهای تبریز و تهران بزرگ شد.
- چند نفر زندانی سیاسی زن در آن موقع بود؟
راضیه شعبانی: در زندان زنان تهران زندانی زن سیاسی تا سال ۱۳۳۱ وجود نداشت. تنها زندانی سیاسی زن من بودم. در اواخر همین سال تعداد شانزده، هفده زن از دختران محصل و دانشجو در میدان امجدیه در مراسم ۴ آبان بر ضد شاه تظاهرات و اعلامیه پخش کرده بودند که آنها را به زندان آوردند. ولی در مورد زندان تبریز سه یا چهار نفر از زنان سیاسی بودند که یک نفرشان محکوم به دوسال و بقیه تبعید شدند.
- اولین زندانی سیاسی زن در ایران که بود؟
در اوایل دوران مشروطیت قبل از به سلطنت رسیدن رضاشاه، تعدادی از زنان به خاطر فعالیتهای خود برای بیداری دختران و زنان و رهایی آنان از هر نوع ناآگاهی و عقب افتادگی از طرف مأموران کلانتریها دستگیر شدهاند ولی تاکنون من نتوانستهام به مدارکی دسترسی پیدا کنم که مدت این بازداشتها را مشخص کند، اما از مندرجات کتب موجود در مورد جنبش مشروطیت و جنبش زنان چنین استنباط میشود که خانمها «صدیقه دولت آبادی» و «محترم اسکندری» بارها مورد هجوم و بازداشت مأمورین دولت قرار گرفتهاند ولی در دوران سلطنت رضاشاه در سال ۱۳۰۹ خانم «شوکت روستا» و «جمیله صدیقی» از فعالین پیک سعادت نسوان بازداشت و محکوم به چهار سال تبعید شدهاند. این جریان را خودم حضوراَ از زنده یاد شوکت و جمیله شنیدهام. اما در دوران حکومت محمدرضاشاه پهلوی اولین زن زندانی سیاسی در ایران من بودهام.
- برخورد مسئولین زندان در آن موقع با زنها چگونه بود؟
راضیه شعبانی: مسئله زنان زندانی عادی با زنان زندانی سیاسی فرق میکرد. اگر در میان زنان زندانی عادی افرادی جوان و یا نسبتاَ زیبا بودند مورد تجاوز قرار میگرفتند، به خصوص از طرف رؤسای زندان. اما زنان زندانی سیاسی مورد احترام نسبی مسئولان بودند و اکثراَ هم شاید از روی ترس بود. البته مناسبات مسئولین زندانها در شهرهای مختلف با زنان زندانی سیاسی متفاوت بود.
- برخورد مردم با یک زندانی سیاسی زن در آن زمان چگونه بود؟
راضیه شعبانی: تا آنجا که در مسیر بازجوییها و دادگاهها و یا حمام هفتگی (در تهران) با مردم کوچه و خیابان روبه رو میشدم، برخورد آنها محترمانه بود. ولی مواقعی هم بود که با آدمهایی مواجه میشدم که برخوردشان خوب نبود، مردانی که فعالیتهای من برایشان خوشایند نبود و لاجرم با دیدنم برخورد توهین آمیز داشتند که اکثراَ از طرف خودم و بعضاَ از طرف مأموران همراهم، جواب درخور میگرفتند.
- آیا زنان به طور عموم در آن زمان از حقوق خود اطلاع داشتند؟
راضیه شعبانی: حتا در دوران کنونی با این پیشرفتهای علمی – تکنیکی که عصر الکترونیک نامگذاری شده، باز میبینیم که اکثر زنان به حقوق واقعی خود آن طور که باید و شاید واقف نیستند تا چه رسد به زنان کشور ما در آن دوره که چه از طرف حکومتهای وقت و چه در خانوادهها همیشه سرکوب شدهاند. زنهای کشور ما را نیز نمیتوان در آن دوره آگاه دانست ولی با تمام این تفاصیل، زنهای ایران پیشروانی داشتند که برای بالا بردن سطح آگاهی زنان فعالیتهای بسیاری کردند. در آن دوران که من فعالیتهای اجتماعی، سیاسی خود را آغاز کردم یعنی ۵۷-۵۸ سال پیش، اغلب از طرف زنان اطرافم مذمت میشدم ولی با توضیح صبورانه و قانع کنندهای که به آنها میدادم، بخشی از آنها جلب مبارزه برای حقوق انسانی خود میشدند. البته این تعداد از زنان مانند قطرهای از اقیانوس بودند و تعدادشان خیلی کم بود.
- چرا زنان در ایران هیچگاه سازمان مستقلی نداشتند؟
راضیه شعبانی: زنان ایران قرون متمادی در چهاردیواری خانه محبوس و یا در مزارع و کارگاهها تحت شدیدترین استثمار و ستم مضاعف به سر بردهاند. تنها دوران «قرارداد رژی» بود که برای لغو آن، زنان ایران به خیابانها کشانده شدند. جنبش زنان در این دوره ماهیت وطن پرستی و طلبیدن استقلال برای کشور داشت. بعد هم که دوران انقلاب مشروطیت فرا رسید زنها دیگر طعم آزادی نسبی را چشیده بودند. دیگر هیچ نیرویی قادر نبود آنها را به چهار دیواری خانه برگرداند. این بار نیز زنها با شعارهای استقلال طلبانه و آزادی خواهانه بر ضد حکومت استبدادی و خارجیان پا به میدان گذاشتند. با وجود این شرکت فعالانه زنان، آنان هیچگاه خود و حقوق انسانیشان را مطرح نساختند، اگر هم در دورههایی این مسئله مطرح شده، از سوی خیلیها مورد مخالفت واقع شده است. در واقع هر آنچه در بارۀ لغو سنتهای دست و پاگیر موجود مطرح میشد، مورد لعن و نفرین قرار میگرفت. در این شرایط زنان چگونه میتوانستند سازمان مستقلی داشته باشند؟ و اما در دوران سلطنت پهلویها (پدر و پسر) اوایل قرن بیستم شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جهان دگرگون شده بود و این دگرگونیهای جهانی نمیتوانست در شرایط موجود کشور ما تأثیر نگذارد. زنهای ایران نیز در اینجا و آنجای میهن خود، سازمانهای خاص خود را به وجود آوردند ولی تحت شرایط خشن و بستۀ نظام مردسالاری نه فقط قادر نبودند مستقل باشند، که اگر جرأتی هم میکردند و استقلال خود را اعلام میکردند مورد تهمتهای ناروا قرار میگرفتند. از این رو این تشکلها هر کدام وابسته به سازمانهای موجود آن دوره بودند. اما این سازمانها برای اولین بار حقوق انسانی زنها را مطرح کردند و برای اولین بار مراسم روز «هشتم مارس» روز جهانی زن را برگزار کردند. ولی رضاشاه تحمل چنین سازمانهایی را نداشت و آنها را منحل کرد. در دوران پسرش محمدرضاشاه هم وضع به همین منوال بود. در نیمه اول سالهای ۱۳۲۰ قضای باز آزادی و دموکراسی نسبی به وجود آمد. در این دوره تشکلهای زنها یکی پس از دیگری سازمان یافتند که اولین آنها در اواخر سال ۱۳۲۱ و اوایل ۱۳۲۲ به نام «تشکیلات دموکراتیک زنان ایران» بود. ولی این سازمانها تحت شرایط خاص آن دوره نتوانستند استقلال خود را حفظ کنند و هر کدام وابسته به یک حزب و یا به یکی از شاخههای آن تبدیل شدند. فکر میکنم زنهای ما این توانایی را در خود نمیدیدند که میتوانند و قادرند با اتکاء به نیروی عظیم زنان و حقوق بر حق انسانی خود، استقلالشان را حفظ نمایند. زنان و سازمانهای مستقل آنان بحث مفصلی است که نمیتوان آن را در این گفتوگوی کوتاه گنجاند.
- در مورد ۸ مارس و برگزاری مراسم در این روز چه خاطرهای به یاد دارید؟
راضیه شعبانی: کوشش میکنم آنچه در خاطره این پیرزن در مورد سئوالتان باقی مانده است برایتان بگویم. امیدوارم که کم و کاستیهایش را بر من ببخشید، هر چه باشد سه چهارم یک قرن از عمرم، از عمری که مملو از حوادث گوارا و ناگوار است، سپری شده. به هرحال شما زنهایی که در آستانه ورود به هزاره سوم زندگی میکنید چقدر خوشبخت هستید که هرگونه مطلب در هر موردی، چه به صورت کتبی و شفاهی و یا تصویری در دسترستان هست، البته در بعضی موارد میدانم که حالا نیز مشکلاتی در این زمینه دارید. ولی در دورانی که من قدم به میدان مبارزه گذاشتم دوران سالهای بعد از سوم شهریور ۱۳۲۰ بود و اگر بخواهم اوضاع اجتماعی – سیاسی و اقتصادی این دوره را بگویم، احتیاج به بحث مفصلی است. لذا مختصراَ میگویم که در آن دوران با توجه به آزادیهای نسبی که در مقطعی به وجود آمده بود شرایط چنان بود که همه چیز و همه شعارها و فعالیتها بر ضد جنگ خانمان برانداز یعنی جنگ جهانی دوم بود. در یک جمله همه چیز تحت شعاع جنگ و برای استقرار صلح جهانی بود. از این رو توجه و نوک تیز مبارزاتی اوایل سالهای دهه بیست، جنبههای ضدفاشیستی داشت. در این دوره خاص که من به نام یک زن ایرانی شروع به فعالیت نمودم، نه کتابی و نه مقالهای و نه گفتاری در مورد زنان و روز جهانی آنان در کشور وجود داشت و اگر هم بود من بیاطلاع میماندم، زیرا با مطالعه و آموزش آن روزهام به این نتیجه رسیده بودم که رهایی زن منوط به رهایی کشورم و تمام زحمتکشان میهنم است لذا فعالیتم را در جبهه عموم خلق – دوشادوش تمام زحمتکشان – ادامه دادم ولی این به آن معنی نبود که ازحقوق زنان غافل باشم. در سال ۱۳۲۱-۱۳۲۲ نیز «تشکیلات دموکراتیک زنان» تشکیل شد. البته قبل از آن اتحادیه زنان کارگر و زحمتکش را تشکیل داده بودم و زنان کارخانجات ریسندگی و بافندگی و کارگاههای دیگر را در یک صف قرار دادم که بعد از آن به تشکیلات دموکراتیک زنان پیوستیم. در آن سالهای دور به خاطر دارم که در مجالس بزرگ و کوچک، روز هشتم مارس را – نمیگویم جشن میگرفتیم – بلکه برگزار میکردیم و در مورد آن در محدوده اطلاعات خود سخنرانی میکردیم. البته اطلاعات ما خیلی ناچیز، در واقع در حد صفر بود.
من در آن سالها البته سن و سال زیادی نداشتم که قادر باشم به عمق فاجعه بار بیحقوقی زنان پی ببرم تا بتوانم آنچه واقعیت است بیان کنم. با این حال ما به دشواری میتوانستیم به بهانههای گوناگون تعدادی از زنان را دور هم جمع کنیم و درباره محرومیتهای خود سخن بگوییم و یا مقالاتی از مجله «بیداری ما» ارگان تشکیلات زنان را بخوانیم. فراموش نمیکنم شعاری را که روی جلد این مجله بود همیشه مورد بحث و گفتگو قرار میدادیم: «ما هم در این خانه حقی داریم»؛ کدام خانه؟ چه حقی؟ بدین طریق اکثر زنان درباره محرومیتهای خود داد سخن میدادند و جلسات ما با شور و هیجان پایان مییافت و باعث جذب هرچه بیشتر زنان به مبارزه میشد.
اطلاعات در مورد هشت مارس _ روز جهانی زن – بسیار، بسیار کم بود. من همرزمی داشتم به نام علی شناسایی. او بود که برای اولین بار در مورد روز جهانی زن و روز اول ماه مه برایم سخنها گفت و مرا با این اسامی آشنا کرد. طبیعی است که اطلاعات او به عنوان یک کارگر در آن دوره به آن وسعت نبود که بتواند رنج پیدایش این روز را بیان کند.
از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۱ اسیر بند زندان بودم. زندان زنان تهران و تبریز. در این زندان بود که به عمق ستمی که بر زن روا میشد پی بردم. تنها زن زندانی سیاسی من بودم که در بین صد، تا صد و پنجاه زن زندانی عادی و رانده شدگان جامعه فرسودۀ ما، وول میخوردم و با هر کسی به فراخور حال او سخنها میگفتم و درد دلهای بسیار رقت بار و سرگذشت غم انگیزشان را میشنیدم. در واقع با این زنان بود که من هر سال در این روز به عنوان زندانی سیاسی در گوشهای مینشستم و سایر زنان به دیدنم میآمدند و احاطهام میکردند و من نیز در مورد روز جهانی زن و محرومیتهای زنان و حقوق انسانیشان، سخن میگفتم و آنان نیز در مورد ستمهایی که با تمام پوست و گوشت خود لمس کرده بودند داستانها میگفتند. بدین طریق بود که زنان زندانی به مبارزه بر ضد اجحاف زندان و زندانبانها جلب شدند و حداقل شرایط نسبی زندگی در زندان را به دست آوردیم.
- با تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید. بسیار متشکریم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد