logo





فرزانه آقائی پور

نگاه معرفتی به زندگی اقوام مختلف در کنار هم

پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۱ - ۳۱ ژانويه ۲۰۱۳

واژه های کلیدی:
قوم: گروههای قومی اغلب دارای مشترکات فرهنگی، زبانی، رفتاری و مذهبی هستند که ممکن است به آبا و اجدادشان برگردد و یا بر اساس عوامل دیگری به وجود آمدهباشد. طایفه و قبیله اقوامی هستند که بر پایه علایق فامیلی و خانوادگی تشکیل شدهاند.
ملت۱: گروهی از انسانهای دارای فرهنگ مشترک، زبان مشترک و احیاناً ریشه نژادی مشترک که دارای حکومتی واحد هستند. مِلَّت را می‌توان یک واحد بزرگ انسانی تعریف کرد که طی تکامل تاریخی به وجود آمده و بر شالوده اشتراک سرزمین، اقتصاد، تاریخ و فرهنگ ملی استوار است. نیروی حیاتی پیوند دهندۀ ملّت احساس تعلق قوی به تاریخ خویش، دین خویش، فرهنگ ویژۀ خویش و نیز زبان خویش است. این احساس تعلق به یک ملیتِ واحد، می‌تواند بین چندین گروه زبانی – قومیِ متفاوت وجود داشته باشد.
مثال: مردم ایران بدون توجه به اینکه به چه قومی تعلق دارند، با وجود تفاوتهای زبانی و حتی نژادی در بیشتر دوران ۳۰۰۰ سال گذشته دارای تجربه تاریخی مشترکی بودهاند، اکثراً مذهب مشترک داشتهاند (زرتشت و سپس اسلام)، رسوم مشترکی دارند (شب یلدا، چهارشنبه سوری، عید نوروز و سیزده بدر، انداختن سفره برای برآورده شدن یک خواسته، قبل از اسلام با نام درخواست از فرشتگان برای برآوردن آرزو و پس از اسلام با نامهای سفرههای حضرت زینب، رقیه و... مراسم سوگ سیاوش که پس از اسلام به اشکال دیگر به حیات خود ادامه داده و...) از نظر فرهنگی نقاط اشتراک بسیار زیادی بین اقوام مختلف ساکن ایران وجود دارد.
فرهنگ: فرهنگ مجموعۀ در هم پیچیدهای از اندیشه‌ها، سنت‌ها، آداب و رسوم، اخلاقیات، وظایف و احساس همبستگی و تعلق به آب و خاک است. فرهنگ در بر گیرندۀ عناصر پایدار و سختجانی است که هزاره‌ها را پشت سر گذاشته و با تار و پود ملت‌ها، مستقل از تقسیمبندی جامعه عجین شده است. چنانچه فردی در جایی جز سرزمین خود زندگی کند، چه بسا فرهنگ سرزمین مادری خود را تا چندین نسل حفظ کند تا به تدریج با فرهنگ محیط پیرامونی درآمیزد؛ خود تغییر کند و کمی روی پیرامونش اثر گذارد. فرهنگهای مختلف یکی از عوامل مهمی است که جوامع مختلف را از هم متمایز می‌کند. اجزاء فرهنگ با وجود سختجانی، در گذر زمان صیقل می‌یابند. مثال: فرهنگ مردم ایران دقیقاً‌‌ همان که در گذشته‌ها بوده، نیست؛ اما ادامۀ‌‌ همان است.

اقوام ساکن ایران:
اقوامی که زبان آن‌ها از خانوادۀ زبانهای ایرانی (شاخهای از زبانهای هند و ایرانی) است:
کرد
بلوچ
مازندرانی
گیلک
بختیاری
تالشی
تات
و...
۲ - اقوامی که زبان آن‌ها از خانوادۀ زبانهای ترکی تبار (شاخهای از زبانهای آلتایی) است:
آذری
قشقایی
شاهسون
ترکمن
تیموری
افشاری
و...
۳ - اقوامی که زبان آن‌ها عربی است:
عرب زبانهای خوزستان
عرب زبانهای خراسان
۴ - اقوام غیر مسلمان که در تقسیمبندی زبانی بالا نمی‌گنجند:
آسوری‌ها
ارامنه
یهودیان
زرتشتیان

مطابق آمار سال ۲۰۰۸ / ۱۳۸۷
از نظر جمعیتی: فارس‌ها ۵۳% از جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند
آذربایجانی‌ها ۱۶%
کردها ۱۰%
گیلک‌ها و مازندرانیها ۷%
لرها ۶%
بلوچها ۲%
عربها ۲%
ترکمنها و قشقاییها ۲%
و دیگران ۲%
در ایران ۷۵ زبان و گویش رواج دارد

درباره اینکه اقوام مختلف ساکن ایران بخواهند از ایران جدا شوند و دولتهای مستقل یا خود مختار تشکیل دهند، چیزی نمی‌دانم. نمی‌خواهم و در صلاحیت و حد دانش خود هم نمی‌دانم که نظری ارائه کنم۲؛ اما می‌خواهم با نگاهی فلسفی و معرفتی، دربارۀ الزامات زندگی اقوام مختلف در کنار هم، نقطهنظرهای خود را ارائه دهم. در دنیای امروز رعایت این الزامات بسیار بیش از گذشته اهمیت دارد. مثال: امروزه، جز نبود تبعیض در زمینۀ اقتصادی بین اقوام مختلف که بدیهی به نظر می‌رسد (و در گذشته چندان بدیهی به نظر نمی‌رسید)، آموزش زبان مادری، اجرای مراسم دینی یا سنتهای باستانی هر کدام از اقوام، بسیار برجسته شده و از الزامات زندگی اقوام مختلف در کنار هم شده است. آنچه امروز تبعیض به حساب می‌آید، چه بسا دیروز به چشم کسی هم نمی‌آمد. زیرا ارتباطات این اندازه وسیع نبود، توقع مردم به علت ناآگاهی کم بود و جمعیت تحصیلکرده تا این حد زیاد نبود. امروزه مادر و پدری که تا سن دبستان جز زبان مادری هیچ زبانی نمی‌دانستند (فیالمثل زبان مادریِ کردی یا ترکی) شکنجههای خود را در سالهای اول و دوم دبستان به یاد دارند. آن‌ها می‌بایست به زبانی که چیزی از آن نمی‌دانستند، بخوانند و بنویسند و تاریخ و جغرافی و حساب و هندسه بیاموزند. اطفال دیروز (والدین امروز)، نمی‌خواهند فرزندانشان چنان رنجهایی متحمل شوند. آن‌ها می‌گویند آموزش زبان فارسی باید به آرامی در کنار آموزش زبان مادری انجام شود، تا آموختن شادی بخش باشد و نه شکنجهزا.
با توسعۀ رسانه های عمومی، فرهنگ کشورهای قوی‌تر (در رأس همه آمریکا) دارد به فرهنگ مسلط در سراسر دنیا بدل می‌شود. هدف تخفیف و رد فرهنگ غرب نیست (که مقایسۀ فرهنگ‌ها هدف این مقاله نیست)، تنها رواج آن در دیگر نقاط و فراموشی روشهای مشابهِ مردم دیگر نقاط مد نظر است. (مخصوصاً که سبک‌ترین لایههای فرهنگ راحت‌تر رواج می‌یابد و چه بسا مشابههای خانگی در‌‌ همان حد جذاب باشند.) امروزه جلوههای فرهنگ غرب، نه با زور اسلحه، بلکه با استفاده از تبلیغات و وسایل ارتباط جمعی، دارد راه خود را در دنیا باز می‌کند.
در عرصۀ داخلی چنانچه فرهنگ یک قوم بخصوص، فرهنگ غالب در بین مردم یک کشور باشد، عدم رعایت الزاماتِ همزیستی اقوام در کنار هم، تحلیل فرهنگ قومهای دیگرِ ساکن کشور را در پی خواهد داشت. با بی‌توجهی اجزای فرهنگ اقوام دیگر ضعیف می‌شوند و حال آنکه بسیاری از اجزای تمامی فرهنگ‌ها زیبا هستند و غنای بسیار دارند. بی‌توجه بودن به این مقوله در داخل، در کنار غلبۀ غولآسای فرهنگ غربی، فرهنگ خودی مخصوصاً فرهنگ اقوام غیر مسلط را به نابودی خواهد کشاند.
در ایران تنوع قومی، فرهنگی، زبانی و دینی وجود دارد. تنوع تهدید نیست؛ برکت است. نمی‌توان نسبت به این تنوع بی‌توجه ماند. در فرهنگهای قومی و خرده فرهنگ‌ها، نوعی خرد خاص آن فرهنگ، اعم از رابطه با طبیعت یا با انسانهای دیگر وجود دارد که قابل یادگیری و سرایت است و خرد عمومی را در صورت همزیستی افزایش می‌دهد.
باید امکان آشنایی همه با زوایای فرهنگ خود و فرهنگهای دیگر و همزیستی فرهنگ‌ها با هم وجود داشته باشد. به این ترتیب امکان اثرگذاری آن‌ها روی هم بیشتر می‌شود. خفه کردن فرهنگ‌ها به صلاح هیچ کس نیست. عملی هم نیست (تلاش رژیم گذشته برای ساکن کردن کوچ نشینان، هر چند حجم کوچنشینی را کاهش داد، نتوانست آن را از بین ببرد.) تنها خاصیت تلاش قهرآمیز برای نابودی آداب و رسوم، روش‌ها و سنتهای قومی و بی‌توجهی نسبت به الزامات همزیستی اقوام در کنار هم، ایجاد سردی رابطۀ بین فرهنگی است. احساس تبعیض و تحقیری است که انباشته می‌شود و روزی فوران می‌کند. در حالی که از آن سو چه بسا در فرهنگهای نادیده گرفته شده، اجزایی وجود داشته باشد که ناآگاهی دیگران از آن، مایۀ افسوس همه باشد و خسارت به بار آورد.
یکسان سازی فرهنگی، چه آگاهانه و چه ناشی از بی‌توجهی چیز خوبی نیست. تنوع زاینده است.‌گاه، در روزهای سخت، از دل تنوع، راه برونرفت از بنبستی یافته می‌شود۳. اما تنوعِ مبارک الزاماتی دارد و حقوقی را می‌طلبد. مسایل قومی و مسایل مربوط به اقلیتهای با فرهنگ و دین و آیین متفاوت، نباید بر حسب مصلحتاندیشیِ لحظهای حل شود. باید مصالح ملیِ دراز مدت و اتحاد پایدار اقوام و اقلیتهای تشکیل دهندۀ یک ملت مد نظر باشد.

در ایران در طول هزاران سال اقوام مختلف در کنار هم به شکل مسالمتآمیز زیستهاند.‌گاه بین دو قبیله نزاعی بر سر منابع (که معمولاٌ محدودند – مثلاً آب) یا بر سر اختلافات اخلاقی و فرهنگی (مثلاً مسایل ناموسی) به وقوع می‌پیوسته و حتی بخشی از نزاع‌ها و دعواهای گروهی تا همین چندی پیش، نزاع بین قبایل بوده است؛ اما این نزاع‌ها موجب نمی‌شده که قومی تحت ستم قوم دیگر باشد. این نزاع‌ها شکل شایع و رایج روابط بین مردم را نشان نمی‌دادهاند. شکل رایج روابط بین مردم، بر مبنای مدارا، همزیستی و همبستگی بوده است.

در مورد رابطۀ حکومت و مردم هم، هرگاه حکومت مرکزی در ایران ضعیف می‌شده، مردی از میان یکی از اقوام بر می‌خاسته و حکومتی تشکیل می‌داده. مثلاً سلسلۀ صفویه با وجودی که از آذربایجان برخاست، پایتخت خود را اصفهان قرار داد و بر کل ایران حکومت کرد. افشاریه و زندیه و حتی قاجار‌ها هم به همچنین. در این حکومت‌ها ممکن است شغلهای کلیدی در دست افراد معتمد قبیلۀ خودشان بوده باشد، اما اقوام دیگر تحت ستم قومی نبودهاند و اساساً مسئلۀ قومی و رقابت یا حتی مبارزه بین اقوام ریشهدار نبوده تا در حکومت کار به تبعیض قانونمند کشیده شود. شک نیست که تبعیض وجود داشته. شک نیست که فشار بر غیر خودی‌ها بیشتر بوده، اما شکل غالب نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌ها، ستم قومی نبوده تا موجب جدا شدن اقوام و اقلیت‌ها از حکومت مرکزی شود.

جدا شدن اقوام و بخشهایی از ایران مثلاً جدا شدن قفقاز (با وجود نارضایتی ارامنۀ قفقاز از تبعیض دینی) از ایران پیامد جنگ با روس‌ها و عهدنامۀ گلستان (۱۸۱۳ میلادی) بود و نه خواست و تلاش ساکنان قفقاز. جدا شدن عراق و بخشی از کردستان پیامد جنگ چالدران با ترکهای عثمانی در زمان شاه اسماعیل بود (۱۵۱۴ میلادی) وگرنه این کار به دلخواه ساکنان این مناطق صورت نگرفت. حال آنکه تقسیم یوگوسلاوی (از ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۶) و چکوسلواکی (۱۹۹۲) به چند کشور بر مبنای خواست اقوام ساکن این سرزمین‌ها صورت گرفت.

در دوران جدید، بدون آنکه تمام افراد و اقوام یک ملت به حقوق خود که در اعلامیه حقوق بشر۴ شرح داده شده (و از الزامات زندگی مردم در کنار هم است)، برسند، اتحاد آنان سست است؛ حتی اگر بر سر مسایل اساسی مانند حفظ تمامیت ارضی با هم به طور طولانی مدت همکاری و تعامل کرده باشند.

مثال: اتحاد تمام اقوام ساکن اتحاد جماهیر شوروی پیشین (۱۹۱۷ – ۱۹۹۱)، علیرغم هفتاد سال زندگی مشترک و مبارزۀ جانانه و مشترک همۀ اقوام با فاشیسم، به محض فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، از هم پاشید. علت سست بودن اتحاد اقوام مختلف مثل تاجیک‌ها، ازبک‌ها، قزاق‌ها و... با روس‌ها آن بود که با وجود ادعای سوسیالیزم و برابری، و با وجود روسی کردن جمهوری‌ها با مخلوط کردن روس‌ها در جمهوریهای مختلف، اقوام از برابری حقوق در برابر قوم مسلط یعنی روس‌ها، برخوردار نبودند. هر چند روسیه خود به تنهایی هم از نظر جمعیت و هم مساحت از مجموعۀ جمهوریهای دیگر بزرگ‌تر بود، به آنی با برداشتن فشار حکومت مرکزی قدرتمند، اقوام با نیروی گریز از مرکز بسیار زیاد، از حکومت مرکزی بریدند و حکومتهای کوچک و محلی خود را تشکیل دادند. کشور اتحاد جماهیر شوروی چندین پاره شد. چرا میل به استقلال در وجود آنان انباشته شده بود؟ زیرا جز تفاوت سطح زندگی از نظر اقتصادی، اقوام مختلف نمی‌توانستند دین خود را داشته باشند و آیینهای ویژۀ خود را برگزار کنند و زبان مادری خود را بیاموزند. مثلاً تاجیک‌ها در تاجیکستان نمی‌توانستند زبان فارسی یا دری را بیاموزند بلکه مثل هر علاقمند به فراگیری زبان فارسی در هر جای دیگر اتحاد شوروی، می‌بایست می‌رفتند مسکو و در دانشکدۀ شرق‌شناسی، رشتۀ زبان فارسی را انتخاب می‌کردند. اقوام دیگر هم به همچنین. به این ترتیب می‌بینیم بر سر مسایل کوچکی که به آسانی چاره می‌شدند، کینۀ ملی انباشته شد و با برداشتن فشار فنر، راه حل افراطی افتادن از آن طرف بام، یعنی جدایی و استقلال، جای آن الحاق و اتحادِ بی‌حق و حقوق را گرفت. یعنی اقوام مختلف آن چنان که باید با هم همبسته نبودند.

مثال دیگر: امپراطوری عثمانی (۱۲۹۹ – ۱۹۲۲) با وجود خشونت بسیار در دوران قدرت خود، پس از شکست در جنگ جهانی اول از هم فروپاشید و همۀ اقوام متحد زیر پرچم عثمانی، مثل عرب‌ها، ازبک‌ها، کرد‌ها، آسوری‌ها، مجار‌ها، اسلاو‌ها و غیره به علت آنکه در امپراطوری از موقعیت یکسان برخوردار نبودند، از آن جدا شدند و جز ترک‌ها چیزی از این امپراطوری برجا نماند؛ (و البته بخشی از کرد‌ها که در تمام مدت پس از آن با هم در جدالاند.)

مثال دیگر ملت هند است. مبارزه با استعمار، تمام مردم هند از هر قوم و قبیله را با هم متحد کرد و کشور هند پس از استقلال در ۱۹۴۷، با وجود هشتصد زبان و گویش مختلف و ده‌ها دین، تا کنون یک پارچه باقی مانده است. (هر چند پاکستان از آن جدا شد و سپس بنگلادش هم از پاکستان، اما این جدا شدن همه گیر نشد. در تمام این مدت، در تمام ایالات هند، زبان رسمی دو زبان هندی و انگلیسی است و در کنار آن‌ها هر ایالت زبان رسمی و ویژۀ خود را هم دارد که در مدارس آموزش داده می‌شود و در مکاتبات محلی هم استفاده می‌شود. (۲۲ زبان دیگر در چند ایالت موقعیت زبان رسمی را دارند.) پیروان تمام ادیان موجود در هند می‌توانند آیینهای خود را داشته باشند. حدود ۸۰% مردم هند هندو، ۱۳. ۵% مسلمان و باقی بودایی، یهودی، زردشتی و بهایی هستند. مدارا، همزیستی و پلورالیزم در آنجا وجود دارد و بی‌جهت نیست که همه متفقالقولند که هند بزرگ‌ترین دموکراسی روی زمین است. کشتار مخالفان سیاسی و دعواهای بین هندو‌ها و مسلمانان کارهای زشتی است که‌گاه توسط اقلیتی بر ملت هند تحمیل شده اما تغییر روش آن‌ها را در پی نداشته و حذف مخالفان شیوۀ رایج حکومت و ملت هند نشده است. هند ذره ذره بر مشکلات فراوان خود از جمله فقر و بیکاری و مشکلات فرهنگی دارد غلبه می‌کند.

امروزه هزار وسیله در دست مردم است که آنان را روز به روز نسبت به حقوقشان آگاه‌تر می‌سازد و با پیگیری به دنبال خواسته‌هایشان می‌روند. الزامات زندگی اقوام در کنار هم، مدارا، همزیستی مسالمتآمیز و مهم‌تر از همه تساوی حقوق، امروز هزار بار بیشتر از چند دهه قبل باید رعایت شود تا اتحاد و همبستگی بر جا ماند.

فرزانه آقائی پور
آذر ۱۳۹۱

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد