logo





وارثان خمینی و
جنجال سر انحراف از "اهداف اصلی انقلاب اسلامی"

پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۱ - ۱۷ ژانويه ۲۰۱۳

دکتر رضا راهدار

روشن است که خشت اولیه انحراف در همان روزها، و با هدایت خمینی، بنا نهاده شد. کودتائی کردند که در تاریخ شورشها و انقلابات بی نظیر بود. انقلاب، هدف و آرمان آن، و رهبری مردمی در پرده اوهام فرو رفت و "ولی فقیه" رهبر سیاسی و انقلاب شد. تخصص دینی و فقهی بر تدبر و مدیریت سیاسی و رهبری جمعی غالب گشت و انقلاب به "انقلاب اسلامی" و جمهوری به "جمهوری اسلامی" تغییر نام یافتند. می توان گفت که بزرگترین نیرنگ و "خدعه" و فریب خمینی، اسلامی و الهی خواندن انقلاب بود.
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی بعشرت باش با رندان که دردسرکشی جانا گرت مستی خمار آرد (حافظ)

این روزها در سایتهای اینترنت و تریبونهای رنگارنگ آه و فریاد انحراف انقلاب اسلامی گوش فلک را کر میکند. از درون سلولهای مخوف و تنگ و تاریک زندانهای رژیم تا ینگه دنیا و از اصلاح طلبان سخت و نرم گرفته تا متولیان و دکترینهای جنبش سبز. از ابوالفضل قدیانی (سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) و یاراش گرفته و تا نعیمه اشراقی (نوه آیت الله خمینی. البته حاج خانم وقتی اوضاع را خراب دید ادعا کرد که حرفهایش را تحریف کرده اند) و فراوان افراد دیگر. اینها همگی به خامنه ای بند کرده و ادعا دارند که با رهبری او "انقلاب اسلامی" به کجی افتاد و روزهای درخشان زندگی آنها به تیرگی گرائیده و از نام و نان بدور افتاده اند. اوج این فریادها با تصرف انتخابات 88 شروع شد و امروزه دامنه حلقه احمدی نژاد را نیز در بر گرفته است. نفس کار، با هر زبانی که باشد، بسیار با ارزش بوده و هر برگی که از رژیم فرو ریزد بهار مردم را بارورتر خواهد کرد. اما باید دید واقعیت چیست و داستان بکجا ختم شده و حقیقت چه می گوید؟ انحراف از کدام انقلاب و با چه معیاری؟ نقطه شروع انحراف در کجا شکل گرفت و ادامه یافت؟براستی چرا نظام خمینی هر روز با بحران جدیدی روبروست؟ از بدو سرپائیش نه خود آرامشی داشت و نه مردم از امنیت زندگی برخوردار بوده اند. تا خمینی بود با زور و تهدید و توپ و تشر و فتوا اوضاع را سر هم بندی میکرد و پیش می برد. قتل و کشتار و فجایع دهه شصت با فرمان قتل عام زندانیان سیاسی در 67 تکمیل شد و شرایط را برای ادامه رژیم مهیا کرده بود. اما دیری نگذشت که تضادها سر باز کرده و اختلاف سلیقه ها بالا گرفت. بدنبال آن باند ترور و دسیسه شکل گرفته و قتلهای زنجیره ای سر باز کرد. رفسنجانی صحنه را باخت و خامنه ای نیز نتوانست ناطق نوری را بجای خاتمی رئیس جمهور کند. از آن پس گفتگوی تمدنها سر زبانها انداخته شد و واعظان در خلوت آن کار دیگر را شروع کردند (واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند). دولتهای غربی یکی پس از دیگری سفره را مهیا دیده و بارک الله بارک الله کردن خاتمی شروع شد. مجاهدین خلق را در لیست تروریستی گداشتند بدین امید تا جمهوری اسلامی را سر عقل آورده و بازار نفت و دلار را رونقی دیگر بدهند. کشمکشها و برو و بیا و مهمانیهای آنچنانی رونق فراوان گرفت (هر چند آخوندها جز خوردن و قول دادن و وقت خریدن چیزی دیگر تحویلشان ندادند). ماجرا برای هشت سال ادامه یافت تا اینکه خامنه ای دوباره ترس وررش بر داشته و دست بدامن سپاه و نیروهای انقلابش شده و برای نجات رژیمش، احمدی نژاد را رئیس جمهور کرد. بیچاره احمدی نژاد یک اشکال کوچک داشت و آنهم عقب ماندگی و دور ماندش از قافله انقلاب و تمدن بود. او شیش قرن پس از مرگ چه گوارا و آن دوران انقلابی، لاف ضد امپریالیستی سر داد و با این حربه بمیدان آمده بود تا برادران انقلابی آمریکای جنوبی را دور خود جمع کرده و حلقه محاصره آمریکا را تکمیل کند. بیچاره چاوز نیز بزیارت "امام" رفت و شانه به شانه احمدی نژاد زد. او از طرف دیگر به ریش صهیونیست چسبیده و شعار نابودی اسرائیل را سر داد. اما هیچکدام کار نکرد. در جبهه بیرونی رژیم بیش از پیش رسوا و بی آبرو شده و در درون نیز پاشنه قدرت بسود رهبر نمی چرخید. در آن جو، خامنه ای در فرار از وحشت سرنگونی، و با رسوائی بی سابقه، در سال 1388، احمدی نژاد را بجای موسوی دوباره به ریاست جمهوری بر گزید. در حقیقت، خامنه ای با سرقت انتخابات 88 می خواست نظامش را یکدست و یکدل کند. از این رو، اینبار جدیتر و با خشم و قدرت با لایه ها و پوسته های وفادار، اما مسئله دار، نظام درگیر شد. در بازی روزگار، بخت با او همراهی نکرده و احمد آقا نیز خود مشکلی شده است.

در زیر پاره هائی از کچ راهیها و دگرسازیهای انقلاب 57 را با هم مرور میکنیم.
در نوشته پیشین (کالبد شناسی اندیشه خمینی – 4) در باب رهبری اشاره کردم " هر کس با درک و دید خویش بپای انقلاب آمده بود. پیروزی انقلاب در ایران موجی از شادی و امید و آرزوهای دیرینه بهمراه داشت. نه تنها در ایران بل سراسر گیتی در انتظار چرخش در ایران بودند. دنیائی آمال و آرزو در شعارها موج میزد و امید بر آن بود تا از کانال رهبری شایسته و کاردان حقوق اجتماعی و سیاسی و مدنی مردم بیمه شده و آزادی و مردم سالاری آسمان تاریک و غم زده دیکتاتوری دیر پای ایران را روشن و شفاف کند. .....".(1) اما ببینم که خمینی با انقلاب چه کرد.

انحراف اول- منجی آسمانی (تقدس رهبری- کاریزماتیک) بجای رهبری زمینی
چرا خمینی امام شد؟ مکانیسم این نامگذاری چه بود؟ آیا از درک ساده آیت الله منتظری و برداشت فقهی او ریشه گرفته بود (او اولین فقیهی بود که او را امام نامید و درکش نیز در حد پیشبری امور اسلامی و تخصص فقهی بود) یا جریانی پشت آن خوابیده و نیات دیگری در کار بود؟
روند پر شتاب انقلاب قدرت طلبان حرفه ای و نیمه ماهر را بر آن داشت تا از فرصت بدست آمده استفاده کرده و خمینی را در ماه نشانده و از وجودش هیولائی برپا داشتند که کسی را قدرت مقابله با آن نبود. او بجای رهبر روحانیت، "امام امت" شد و پدر روحانی و "ضد امپریالیست" و "بت شکن"و .. لقب گرفت. او را "ولی امر" کرده و فرمانش را فرمان خدا خوانده و در برابر کفر و ایمان قرار دادند. و پیروی از او را "تکلیف" شرعی دانستند. رویاروئی با خمینی و حتی پرسش اصولی از جریان روز به مرگ و نیستی گروه و جریان و افراد تمام می شد(بازداشتها و بگیر و ببند و قتل و کشتار و اعدام ماهای اولیه پس از پیروزی بدستور چه کسان و چه جریانی بود؟). آنهائی که خمینی را تا امامت بالا بردند و سازمان و تشکیلات خویش را تحت فرمان او قرار داده (چند گروه پراکنده مذهبی که دستی نیز در آتش انقلاب داشته، برای خود نمائی و انتقام از سازمان مجاهدین خلق و جریان تقی شهرام، سازمانی بنام سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی درست کرده و خود را در بست در رکاب امام قرار دادند. خمینی نیز پس از استفاده لازم و ضروری از آنها سازمانشان را منحل کرده و آنها را دنبال نخود سیاه فرستاد) و یا بنام او حزب و سازمان (حزب جمهوری اسلامی و دانشجویان خط امام و...) بپا کردند، در بنیه و چنته خمینی چی دیدند که ما از آن غافل ماندیم.
می بینیم که تا سوار نشده همه چیز را آنگونه که میل و باب دل بود جابجا کرده و انقلاب و انقلابیون را از میدان بدر کرده و کینه توزان متعصب و واپسگرا را تفنگ بدست بجان مردم انداختند. کمیته های انقلاب و سپاه پاسداران در دست چه کسانی قرار گرفت؟ چه کسی به خلخالی حکم و اجازه کشتارداده بود؟ چرا هویدا و فرخ رو پارسای (وزیر آموزش و پرورش) بسرعت اعدام شدند؟ چه کسانی طرح دستگیری تقی شهرام و مجتبی طالقانی و محمد رضا سعادتی را ریخته بودند؟ حمله به گردهم آئیها و متینگها و راهپیمائیها و دکه های فروش نشریه و روزنامه ها را چه کسانی رهبری و هدایت می کردند؟ بدستور چه کسی چاقو در قلب عباس عمانی فرو رفت؟ چه کسانی در برابر صف گسترده اعتراض زنان علیه حجاب اجباری ایستادند و چماقداری راه انداختند؟ چرا روزنامه آیندگان و بیش از بیست نشریه دیگر در مرداد و شهریور 58 بسته شد؟ و هزران هزار پرسشهائی از این نوع.
روشن است که خشت اولیه انحراف در همان روزها، و با هدایت خمینی، بنا نهاده شد. کودتائی کردند که در تاریخ شورشها و انقلابات بی نظیر بود. انقلاب، هدف و آرمان آن، و رهبری مردمی در پرده اوهام فرو رفت و "ولی فقیه" رهبر سیاسی و انقلاب شد. تخصص دینی و فقهی بر تدبر و مدیریت سیاسی و رهبری جمعی غالب گشت و انقلاب به "انقلاب اسلامی" و جمهوری به "جمهوری اسلامی" تغییر نام یافتند. می توان گفت که بزرگترین نیرنگ و "خدعه" و فریب خمینی، اسلامی و الهی خواندن انقلاب بود. او بارها و بارها گفته و نوشته بود که " هدف اصلی انقلاب، استقرار نظام اسلامی در جهان است" و یا "مردم ما برای اسلام انقلاب کردن" (کسی نپرسید مردم چرا برای اسلام قیام کردند. مگر کسی با نماز و روزه و مسجد و محراب آنها کاری داشت؟) . او پیروزی انقلاب را نیز در اسلامی بودن آن می دید. ".... این نهضت چون یک نهضت الهی بود، نه یک نهضت مادیگرایی، نهضت ملی، یک نهضت الهی یک نهضت اسلامی بود،از این جهت پیروز شد....".(2) (دمکراتیک و ملی هر دو فریب خلق است و جمهوری اسلامی تنها شعار خلق است) در همین جملات ساده می توان به عمق نیت و دورنگری و خواست واقعی خمینی پی برد. او نیت و هدف ویژه ای از آن داشت که بسیاری جدی اش نگرفته و یا ساده از کنارش گذشتند. او بجای رهبری مردم، که باید پاسخگوی آنها باشد، خود را در جایگاه امامان شیعه جا زده و پیروی خود را همسان پیروی از پیامبر و امام قرار داده بود. او فکر می کرد که "ولی امر مسلمین است" و هیچ حرف و صدای مخالفی را بر نمی تافت. روند شکل گیری و تشکیل شورای انقلاب گرفته تا تشکیل مجلس خبرگان و قانون اساسی و برخوردش به جریان کردستان و حزب خلق مسلمان همه اش از همان زاویه بود، کسی نمی تواند و نباید روی حرف "امام" شک کند؟ دکتر محمد ملکی در نوشته ای اشاره میکند "دکتر بهشتی در گزارشی که به مجلس شورای اسلامی در اوایل تأسیس آن داد می‏گوید: افراد را امام تعیین می‏کردند به این معنی که اوّل امام به یک گروه سه نفری از روحانیت حکم دادند که برای شناسایی افراد لازم برای اداره‏ی آینده‏ی مملکت تلاش کنند این عده عبارت بودند از آیت‏الله مطهری، هاشمی رفسنجانی و خود بنده (بهشتی)، به‏هر حال آن شش نفر اولیه یعنی آقایان مطهری، رفسنجانی، باهنر، موسوی اردبیلی، مهدوی کنی و خود من (بهشتی) شروع به مطالعه روی افراد کردیم".(3) می بینید که روند حرکت برای به کرسی نشاندن یک اندیشه و نگرش خاص پیش می رفت. شورای انقلاب ترتیب دادند ولی از رهبران انقلابی و مبارز در آن خبری نبود. آنها چنان گستاخ شده که در مقدمه قانون اساسی آورده اند که "طرح حکومت اسلامی بر پایه ولایت فقیه که در اوج خفقان و اختناق رژیم استبدادی از سوی امام‌خمینی ارائه شد، انگیزه ‌مشخص و منسجم نوینی را در مردم مسلمان ایجاد نمود و راه اصیل‌مبارزه مکتبی اسلام را گشود که تلاش مبارزان مسلمان و متعهد رادر داخل و خارج کشور فشرده‌تر ساخت‌. در چنین خطی نهضت ادامه یافت تا سرانجام نارضایی‌ها و شدت‌خشم مردم بر اثر فشار و اختناق روزافزون در داخل و افشاگری وانعکاس مبارزه به وسیله روحانیت و دانشجویان مبارز در سطح‌جهانی‌، بنیانهای حاکمیت رژیم را بشدت متزلزل کرد ........ ملت برآشفته و آگاه و مصمم به رهبری قاطع و خلل‌ناپذیر امام‌، قیام‌پیروزمند و یکپارچه خود را به طور گسترده و سراسری آغاز نمود." (4) آیا براستی "طرح حکومت اسلامی" و ولایت فقیه خمینی بود که جنبش انقلابی را انگیزه و تپش داد؟ شرافت و شرف انقلابی و سنت مبارزاتی و حرمت انسانی که به پایش مبارزه شده بود کجا رفت؟ آیا این توحین و بی حرمتی به جنبش انقلابی خلق نبود که با چنین گستاخی وارونه اش جلوه دادند؟
جنبش انقلابی ایران با آنچه که آخوندها و روحانیت از آن درک و فهم میکردند بسیار دگرگونه و حتی متضاد بود. انقلابیون و مبارزان به رنج و ستم و اختناق و فقر مردم، به کپر نشینان و زاغه نشینان و خوش نشینان و کوره پز خانه ها و کارگاها و کارخانجات و معادن و رنجبران، می اندیشید ولی آخوند در فکر شرعیات و فقه و فقهات بود. آخوند ناراحت خمس و زکات و سهم امام بود و به سفره نان خویش فکر میکرد و آیت اللها نیز (حتی خمینی – به نامه ها و اعلامیه هایش در آن زمانها نگاه کنید) به رونق و شکوه حوزها و تعداد طلبه ها بودند. از این رو نو آوری و رشد و توسعه صنعتی و تکنولوژی جامعه را نامیمون و کفر آمیز می دید. چون فکر میکرد تودها یواش یواش مسجد و محراب را رها کرده و دور و بر آنها را خالی خواهند گداشت. انقلاب به زن و آزادی و برابری حقوقی او بها می داد ولی آخوند در فکر سرپوش و تن پوش و پاپوش بود و ورود او به بتن جامعه را خطرناک و ناپسند و "ضد دین" می دانست. در این باره در پیش گفتم و باز خواهم گفت.
در حقیقت انقلاب (ماهیت و هدف و آرمانش) در 22 بهمن 57 تمام شد و در 12 فروردین 58 (جمهوری اسلامی "آری" یا "خیر") بگور سپرده شد. از آن پس نیت و آمال خمینی و حکومت بر خاسته از آنست که سواری آغاز نموده است."این را بدانید که تنها روحانیت میتواند در این مملکت کارها را از پیش ببرد. فکر نکنید که بخواهید کنار بگذارید روحانیت را". (5) بی خود نبود که آیت الله طالقانی فریاد بر آورد که " استبداد زیر پرده دین خطرناک‌ترین نوع استبداد است ". یادم می آید در یک سخنرانی در همان روزها گفته بودم که بزرگترین و قویترین دیکتاتورها از میان همین مردم سر بر خواهد آورد. ولی شتابش را کسی پیش بینی نمیکرد.
انحراف دوم- برسمیت نشناختن نیروهای انقلاب و دگر اندیشی و آزادی اندیشه
تاریخ ایران و روند شکل گیری مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی مردم ایران، بویژه پس از انقلاب مشروطه بدین سو، نشان از تنوع اندیشه و افکار و مکتب و مرام گوناگون میدهد. از سید جمال و میرزای شیرازی تا آخوندزاده و تا ستارخان و باقرخان، و از طباطبائی تا نائینی و مدرس و مصدق، و از علی مسیو و حیدرخان و میرزاکوچک خان و پسیان و ارانی تا روزبه، و از طالقانی و نهضضت آزادی و جبهه ملی و مبارزات ملی کردن نفت، و از جزنی و شعائیان و چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق و شریعتی، و از فدائیان اسلام و روحانیون مبارز، و از دانشگاه تهران تا انتهای پنج قاره پهناور، هر جا که پرتوی از دانشجویان و دانش آموزان مبارز ایرانی بود، و بسیار بسیار افراد و گروها و سازمانهای پراکنده دیگر، هر یک با درک و توان و نیروی خویش پا در رکاب آن انقلاب گذاشته و همگی نقش خویش را بازی کرده اند. این جنبش برگ زرین و گنجینه گرانبهائی است که بافت و تار و پود آن، همچون قالی ایران، با تک تک افراد آن گره خورده است. برهر گوشه این فرش گرانبها که قدم بگذاری روی قلب عزیزی پا گذاشتی که در راه انقلاب به تپش افتاد.
جنبش انقلابی مردم ایران، پس از شکست و پیروزیهای پراکنده، در پایان دهه چهل وارد فاز تازه ای شده بود. پیشتازان چنان مبارزه ای جوانان و زنان و مردانی بودند که از جان و مال و نام و نان خویش گذشته و تمام وقت خود را در خدمت آن گذاشته بودند. رهائی از ستم و استبداد و استثمار و استعمار شعار آن بود و آرمان آن جامعه ای آزاد و آباد و بدور از طبقات ستمگر بود. او بدور از ایران به فلسطین و ویتنام و کوبا و ...نیز فکر می کرد. سازمانها و گروهای کوچک و بزرگ انقلابی سر بر آورده و چتر انقلاب و دگرگونی بنیادی آسمان ایران را فرا گرفت. نهضت آزادی و جبهه ملی و سازمانهای سنتی و متعصب مذهبی (فدائیان اسلام و هوادارانشان) به کنار رفته و روحانیون مبارز نیز پشت پیشتاز انقلابی، هرچند باورش نکرده بودند، جا باز کردند. اسلام نیز با دید طالقانی و شریعتی و مجاهدین شناخته می شد، مطهری از حسینیه ارشاد و دانشگاه دل خور و به حوزه پناه برد و رفسنجانی و خامنه ای و شرکا، پیش از دیگر آخوندها و روحانیان، خود را به چنبش انقلابی نزدیک کرده بودند. اسلام نیز از رکود و کهنگی گذشته به صدر جنبش انقلابی رسید. " اسلام محمد اسلام راستین است، و اسلام راستین اسلام انقلابی است که با زبونی جوامع اسلامی سازگار نیست..... وحشت آریامهر عمیقتر از این حرفهاست. ترس آریامهر از چیزی خطرناکتر و کشنده تر از بمب و تفنگ است. ترس او از موج نوین تفکر انقلابی اسلامی است که مجاهدین خلق پیرو و مبلغ آنند......او در حقیقت بیش از مجاهد از مکتبش وحشت زده است...." (6) از طرف دیگر شریعتی با نقب عمیقش در درون اسلام به رسوب زدائی شگرفی دست زده بود که در تاریخ اسلام سابقه نداشت. زیاد وارد ماجرا نمی شوم، اما با یک نگاه کلی می بینیم که نگرش نو و پویا به اسلام جامعه را بحرکت و تپش و تلاش ویژه ای در آورد. حرف از عدالت بود و برابری و برادری. اسلام نه هدف (بر عکس آنچه خمینی می پنداشت) بل راهنمای عمل و فروگشای جنبش شده و انرژی شگفتی در بدنه آن افکند که در تداوم رژیم پهلوی را بزیر کشید.
در آن فضا داد و فریاد ارتجاع نیز بفلک رسید. از یک سو آریامهر خطر را دریافت و ساواک بیش از پیش مجهز و سازمان یافته شد. و از سوئی دیگر رسوبات حوزه مرگ خویش را احساس کرده، و با فریاد وا اسلاما، به نجات سلطنت شتافتند، چون بارها و بارها از آن راه نان و نام خویش را حفظ کرده بودند (از حمایت محمد علی شاه گرفته تا رضا شاه و کودتای 28 مرداد). آیات بزرگ شریعتی را نشانه رفته و از کفر و نفرین و ناسزا گوئی او دست بر نمی داشنتد. آنها مجاهدین را التقاطی دانسته و همراهی با آنها را حرام کرده بودند. اما آن هذیان گوئیها نه تنها کار ساز نبود بلکه صف انقلاب را انبوه و انبوهتر میکرد. جوانان انقلابی سازمان یافته شده و در گروهای کوچک و بزرگ کار خویش را ادامه میدادند. جنبش انقلابی در پروسه مبارزه و کار مداوم فکری بوده و از سطح به عمق رفته و در فکر گسترش و ریشه گیری در میان مردم بود. پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم در دسترس نبود و همگانی و توده ای شدن جنبش آرزو و آمال همه بود. جنبشی بود که در آرمان و آرزو و امید زندگی میکرد و هنوز فرصت و توان بارور شدن نیافته بود. هزاران شعار و خواسته داشت ولی هیچ کدام را تجربه نکرده بود (تشکیل حزب و سازماندهی گسترده ممکن نبود). نه از کارگر و دیکتاتوری او چیزی بارش بود و نه جامعه بی طبقه توحیدی را لمس کرده بود (دیکتاتوری پرولتاریا و جامعه بی طبقه توحیدی، تزی نانوشته بود). او آزادی می خواست و از ستم بیزار بود و دنبال جامعه ای دمکراتیک میگشت. امید داشت در آن جامعه به آرمانش خواهد رسید و خلق نیز آزادی و دمکراسی را تجربه خواهد کرد. بدین رو جانش را کف دستش گرفت، در صورتی که هزاران راه آبرومندانه برای ماندش بود، و قدم به پیش نهاد و بپایش رفت. هیچ مجاهد و فدائی و مبارزی فکر نمی کرد که با چند انفجار و کشتن چند سرِ رژیم انقلاب خواهد شد. آنها به روزی می اندیشیدند که خلق بپا خیزد و همراه با پیشاهنگ انقلابی رژیم را بزانو در آورد. مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک، رسالتی جز فراهم کردن زمینه برای چنان روزی نداشت (به چپ روی و راست روی های افراطی کاری ندارم). آنها ستارگانی بودند که در آسمان تاریک و سیاه میهن درخشیدند و هر یک با توان و انرژی خویش در آن پرتو افکنی کردند. آنها که رفتند جاوانه شده و به تاریخ پر عظمت شهیدان پیوستند. و اما ما که مانده ایم!!!!
در چنان حال و هوائی بود که ناگاه در سالهای 53-54 کودتای درونی مجاهدین بگوش رسید. در آن سال تقی شهرام و یارانش، با تغییر ایدئولوژی خود، اعلام کردند که سازمان مجاهدین خلق مارکسیست شده است. نه تغییر ایدئولوژی پدیده ای تازه بود و نه انشعاب و تشکیل سازمان جدید. اما مشکل از آنجا شروع شد که آقایان در کمال وقاهت و تمامیت خواهی مطلق، بیش از پنجاه درصد کادرهای سازمان را پاک سازی و بیرون ریخته و با اعدام و سوزاندن افراد، سازمان را بنام خود مارکسیست نامیدند. خبری که کسی نه تصورش را میکرد و نه شدنی میدانست. بسیاری از آن افراد بگیر ساواک افتاده و یا از ترس ترور راهی دگر برگزیدند. از آن پس تشتت و پراکندگی و بی اعتمادی دامنه جنبش را گرفته و آنرا قبل از رشد و بلوغ به بیراه کشاند. نفرت آخوندی (یا ایرانی) بار دیگر سر باز کرد و دامنه جنبش را براست کشاند. از درون زندان تا کوچه ها و شهرها و استانهای ایران و تا کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی، همه را درگیر کار زار ناخواسته و کودکانه ای کرده و جنبش نوپا و نوجوان و نیمه دمکراتیک را ار هم پاشاند (ضربه آن تفکر نپخته و حرکت شتابزده هرگز از یاد و خاطرها نخواهد رفت. و بی خود نیست که از آن پس هنوز یک جنبش فراگیر و متحد و هماهنگ شکل نگرفت). اسلامیان (آنهائی که رگه هائی از رسوبات حوزه را در دل و دماغ حمل کرده و هرگز رهایش نکرده بودند) در برابر مارکسیستها (آنهائیکه در عشق ندیده و نکرده کارگری و دگم دیکتاتوری پرولتاریا در خلسه فرو رفته بودند) صف آرائی کرده و به انتقام گیری افتاده بودند. در این میان رژیم شاه جنبش و انقلاب را پایان یافته و تک سواری آغاز کرده بود. فیل شاه در آن سالها هوای هندوستان کرد و حزب رستاخیز براه انداخت. اما دیگر دیر شده و راه قهقرا بسته شده بود. از آن سو روحانیون فرصت طلب که عقده رهبری کورشان کرده بود (رفسنجانی و مطهری و بهشتی و خامنه ای بهمراه جناح مرفه بازار) از هر سو سر برآورده و با سپاس شاهنشاها و یا هر راه فریب دیگر به صف آرائی پرداخته و برای هژمونی قدرت پا در رکاب خمینی گذاشته (بسیاری از آنها چندان ارادتی به خمینی و کارش نداشته و جا پایی برای او را در کارزار انقلابی نمی دیدند) و او را، که درحوزه نجف جا خوش کرده بود، سر دست گرفته و امام و رهبرش کردند. و بدین سان خمینی از سالهای 56 ببعد دوباره مطرح و در رأس رهبری قرار می گیرد.
در چنان جو و هوائی انقلاب اوج بر داشته و انبوه تودها بمیدان آمده بودند. رژیم شاه نیز میدان را باخته و با تغییر نخست وزیر و کابینه و ساواک و رفرم نتوانست خود را سر پا نگهدارد و ناچار در بهمن 57 سرنگون شد. اما هاران مست قدرت و میوه چینان حرفه ای و هذیان گویان تاریخ نویس چنان می نمایند که" ‌اعتراض درهم کوبنده امام‌خمینی به توطئه آمریکایی «انقلاب‌سفید»....، عامل حرکت یکپارچه ملت گشت و متعاقب آن انقلاب عظیم وخونبار امت اسلامی در خرداد ماه 42 که در حقیقت نقطه آغازشکوفایی این قیام شکوهمند و گسترده بود، مرکزیت امام را به‌عنوان رهبری اسلامی تثبیت و مستحکم نمود و علی‌رغم تبعید ایشان از ایران در پی اعتراض به قانون ننگین کاپیتولاسیون‌(مصونیت مستشاران آمریکایی‌) پیوند مستحکم امت با امام‌همچنان‌استمرار یافت و ملت مسلمان و بویژه روشنفکران متعهد وروحانیت مبارز راه خود را در میان تبعید و زندان‌، شکنجه و اعدام‌ادامه دادند."(7) آیا آنهائی که به قانون اساسی آری گفتند اینها را خوانده و یا دیده بودند؟ هژمونی و گسترش فاشیسم (فکری و مذهبی) از این آشکارتر؟ با تاریخ نمی توان شوخی کرد. می توان دروغ بافت و خود نمائی کرد و بر مسند نشست و مردم را ببازی گرفت اما حقیقت در مکان-زمان خویش چهره نمائی کرده و شیادی و شیادان رسوا خواهند شد.
تازه اگر هم فرض را براین بگذاریم که نیروهای دیگر در انقلاب نقش و کاربردی نداشته و فقط آخوندها و یارانشان و امام "انقلاب" کردند. آیا حکومت خمینی و دولت برآمده توانست عدالت را به تساوی تقسیم کرده و همه افراد ملت را بیک چشم نگاه کند؟ آیا خمینی حق داشت باورها و مرام و مذهب و اندیشه های گوناگون مردم را نادیده گرفته و تنها برداشت و مرام خویش را بر حق بداند؟ آیا حکومت می تواند مردم را به خودی و ناخودی بخش کرده و امکانات دولتی را انحصاری کند؟ جورج واشینگتن (اولین رئیس جمهور آمریکا)، در زمانی که یهودیان در آمریکا بیگانه می نمودند (تا چند دهه پیش یهودیان بجرم قتل عیسی مسیح مورد اعتماد نبودند) و نقشی هم در انقلاب آمریکا نداشنتد، شخصا به مدرسه یهودیان در نیوپورت رود آیلند (Newport, Rhode Island) رفته تا از آزادی مذهبشان دفاع کند. او همچنان، در نامه ای جداگانه به آنها ضمانت می دهد تا از حقوق شهروندی و آزادی مذهب آنها حمایت حواهد کرد. " دولت ایالات متحده آمریکا، که هیچ جوازی به تعصب و سر سختی نداده و از هیچ آزار و شکنجه ای حمایت نمی کند، لازم می داند تا همه کسانی که تحت حمایت آن هستند خود را یک شهروند خوب بحساب آورده و از تمام مزایا و حمایت موثر برخوردار باشند. ... تمام فرزندان ابراهیم آنهائی که در این سرزمین زندگی می کنند سزاوارند تا همانند دیگر ساکنان از زندگی لذت ببرند- هر کس باید بتواند با امنیت زیر درخت انگور و انجیر خویش بنشیند و کسی هم حق ندارد او را بترساند.(8) علی (ع) نیز در چهارده قرن پیش به مالک اشتر نوشته بود: "...ای مالک، بدان که تو را به بلادی فرستاده‌ام که پیش از تو دولتها دیده، برخی دادگر و برخی ستمگر. و مردم در کارهای تو به همان چشم می‌نگرند که تو درکارهای والیان پیش از خود می‌نگری و درباره تو همان گویند که تو درباره آنها می‌گویی ..." (9)
آیا خمینی هیچ اندیشه و مرام و مسلکی، جز خودش، را برسمیت شناخت؟ او به کدام کلیسا و کنیسا و یا محفل (بهائی) سر زده و از کدام فرقه مذهبی دلجوئی کرد؟ او نه تنها رهبران سازمانها و گرو های انقلابی را، که تمام زندگی خویش را در راه آن گذاشته بودند، بهمکاری دعوت نکرد بلکه حتی اجازه دیدار نیز به آنها نمی داد. او کسی و تشکیلاتی جز خودش و روحانیت را برسمیت نمی شناخت. ترکیب شورای انقلاب و مجلس خبرگان و مجلس شورای ملی (اسلامی) نمونه بارز آن است. آیا او قدمی در راه وحدت و هماهنگی مردم، جز با دستور و تشر و تهدید، برداشت؟ آیا او برای وصل کردن آمده بود یا برای فصل کردن؟
بزرگش نخواهند اهل خرد که نام بزرگان بزشتی برد (سعدی)

انحراف سوم - تمامیت خواهی(توتالیتاریسم یا یکه سالاری)
باز شناسی چند واژه:
• توتالیتاریسم – تمامیت خواه، یکه سالار، خود محور. توتالیتاریسم یک ایدئولوژی نیست بلکه روش و پراتیک سیاسی زورمدارانه ای است که برای برقراری و حاکمیت یک ایدئولوژی و عقاید ویژه حکومت و یا رهبر بکار گرفته می شود. از ویژگیهای آن میتوان تک رهبری (با قدرت مطلق)، تک ایدئولوژی، استفاده بیش از اندازه پلیس مخفی، تفتیش عقاید و سانسور، و بی اعتبار دانستن حقوق بشر را نام برد.
• دیکتاتور – فرمانروای خود سر، مسبد، یکه تاز. دیکتاتوری استبداد فردی است و می تواند تمامیت خواهی در بر نداشته باشد. تاریخ پر دوام استبدادی و دیکتاتوری در ایران گواه آنست. شاهان مستبد تاریخ ما نه تنها ایدئولوژی ویژه ای نداشتند بلکه دین خاصی را نیز نمایندگی نمیکردند. زمانی پیرو مانی و زردشت بودند و بعد از اسلام نیز هرگاه از یک برداشت و گروه خاص حمایت می کردند. ولی هیچگاه خواستار استبداد دینی و حاکمیت مطلق دین نبودند.
• ایدئولوژی – عقاید و ایمانی است که مردم با آن دمساز شده و زندگی میکنند. ایدئولوژی آرمانها و هویت گروها و افراد را شکل میدهد. ایده ها و آرمانها می توانند پشتوانه قومی و قبیله ای و یا نژادی و کیشی و مذهبی و یا هدفهای سیاسی داشته باشند. ایدئولوژی ایمان، ارزشها، اصول و مبادی، و هدفهائی را می آفرینند که انگیزه و انگیزنده زندگی بوده و آن را هدفمند می کند. ایدئولوژی ها افق دید و جهان بینی و جهان نگری انسان و رابطه انسان با جامعه و پیرامونش را شکل می دهند و در نهایت به آدمی اطمینان و اعتماد به نفس داده و پایه های او را در راهش استوار می کند. ایدئولوژی خود نه قدرت است و نه ابزار ستم اما می تواند وسیله ای در دست یکه سالار و یکه تاز باشد. از ایدئولوژیهای مطرح می توان مارکسیسم و کاپیتالیسم و رایسیسم و یا فاشیسم را نام برد. هر چند یهودیت و اسلام و مسیحیت در دایره دین ارزیابی میشوند اما در بتن خود ایدئولوژی بحساب می آیند. چون ارزشهای بر آمده از آنها سبک و روش میلیارها انسان را شکل میدهد.
خمینی پدیده ای است که با ویژهگیهای خودش قابل شناخت می باشد. او آیت اللهی بود که تنش را بسیاست زد و بجای مماشت و تملق گوئی در برابر شاهان پهلوی قد بر افراشت و اجرای بی چون و چرای فقه خویش را طلب می کرد. فقه و ولایت فقیه ایدئولوژی برتر او بود و تمام ایران و جهان را در دایره بسته آن می خواست و از همان دوران طلبگی روی اجرای شرعیات با نو آوری رضا شاه در افتاده بود. اصلاحات ارضی و رأی زنان حقد (خشم و کینه درونی) مذهبیش را پاره کرده و با محمد رضا شاه سر شاخ شده بود. او همه وقت و همه جا حرف خویش را برتر دانسته و با اینکه وارد سیاست شده بود ولی از اصول آن جز یکه تازی چیزی یاد نگرفت. بعد از پیروزی نیز، گویی او مأموری بود که می خواست با شتاب تمام ایران و مردمش را بدهان کشیده و راه و رسم خویش را بر قرار کند. از این رو تا از راه نرسیده فرمان پشت فرمان و دستور پس از دستور صادر می کرد. هر که را می خواست نماینده خویش کرده و هر مخالفی را از سر راه بر می داشت (چه با زور فتوا و یا قدرت حکومتی). از کردستان گرفته تا گنبد و از آذربایجان تا سیستان و بلوچستان و خراسان و مازندران و گیلان همه را زیر نظر داشت و برایش کرد و فارس و بلوچ و گیلک و آذری فرقی نمی کرد. او دست از سر حوزهای علمیه نیز بر نداشته و فقیهان و مراجع دیگر را به تمکین و سکوت و یا فرار واداشت. او شیعه و سنی و بی دین و مارکسیست نمی شناخت. او می خواست همه تحت فرمان و امر او بوده و از فقه و ولایت فقیه او پیروی کنند. از دیدگاه او هیچ مذهب و مکتب و مرام و اندیشه ای جز اسلام او ارزش نداشته و باطل می نمود. "ما اگر تمام آزادیها را به ما بدهند، تمام استقلالها را به ما بدهند و بخواهند قرآن را از ما بگیرند(درکش از استقلال چه بود؟)، نمی‏خواهیم. ما بیزار هستیم از آزادی منهای قرآن، ما بیزار هستیم از استقلال منهای اسلام، ما بیزار هستیم از اینکه بگویند اسلام منهای روحانیت. اسلام منهای روحانیت خیانت است. می‏خواهند اسلام را ببرند، اول روحانیت را می‏برند؛ اول می‏گویند اسلام را می‏خواهیم، روحانیت را نمی‏خواهیم! روحانیت استثنا بشود، اسلام در کار نیست. اسلام با کوشش روحانیت به اینجا رسیده است."(10) بزبان ساده او ایدئولوژی و تمامیت خواهی و دیکتاتوری را یکجا در خود داشت.
فراورده های این انحراف:
• برکناری بازرگان و حاکمیت یکدست - خمینی و یاران نزدیکش دولت بازرگان را هیچوقت با تمام و کمال نپذیرفته و از دستور و فرمان دولتش حرف شنوائی نداشتند. آنها با شعبده بازی و نیرنگ و فریب شورای انقلاب خود را سوار کرده و مجلس و قانون خود خواسته و خود نوشته را با هورا و شورای "مردم" به ثبت رسانده و در تب بی قراری و در کنار حمله و هجوم مشتی چاقو کش و چماقدار و با شعار "حزب فقط حزب الله و رهبر فقط روح الله" بلوای "لیبرال و ارتجاع" براه انداخته و هر روز طرح و برنامه ای ترتیب داده و اجرا می کردند. "دولت امام زمان" بازرگان شده بود هیچ کاره و نظاره گر. آنها کبکشان خروس میخواند و همیشه حمایت رهبر نیز پشت سرشان بود. در پناه آن شور و شیدائی حمله سفارت آمریکا را براه انداختند تا مبارزات "ضد امپریالیستی" را با تمام و کمال به پایان ببرند.
در چنان گیر و داری بازرگان و دولتش کنار رفته و دولت مکتب دیده رجایی (مجمد علی رجایی از نهضت آزادی و سازمان مجاهدین سر انجام در دام بهشتی افتاد و با حزب جمهوری همفکر و هم خانه شد) را سر کار گذاشتند. بدینسان حلقه محاصره ای که از 12 بهمن 1357 شروع شده بود در مرداد 1359 بپایان رسید. دیگر خمینی خودش و نظامش را "قانونی" غالب کرد. از آن پس حجاب اجباری شد و بیرون ریزی (پاک سازی) افراد از ادارات و دستگاهای دولتی و نیمه دولتی و دانشگاها و موئسسات علمی در دستور کار قرار گرفت. باند و باند بازی جای مدیریت و تخصص و کاردانی را گرفت و هر شیاد و شارلتانی، که بازی بلد بود، به صدارت و امارت و ریاست رسید و انبوه بسیاری از کارآزموده های حرفه ای و مدبر راهی خانه و یا زندان شدند و بسیاری ترک یار و دیار کرده و هجرت بر گزیدند. چه دوران شگفتی بود. بار دیگر یاد و خاطره مبارزات سیاه پوستان در آمریکا ولی اینبار در "دارالخلافه اسلامی" خمینی زنده شد. سیاه و برده متهم و مجرم بوده و سفید و ارباب بی گناه و برنده. چه زنانی اذیت و آزار و تجاوز شدند که حق شکایت و اعتراض نداشتند و چه افرادی به ناحق شکنجه و زندانی و اعدام شدند. گویی قضاوت در حق ملت مرده بود. هر روز به بهانه و ایرادی بجان گروها افتاده و چماق و چماقداری در هر کوی و برزنی نمایان بود. دیگر هیچ سازمان و تشکیلات و حزب و گروهی مستقل و دگراندیش در ایران آزاد نبود و کار بدانجا کشید که خمینی حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را در کنار جبهه ملی و نهضت آزادی غیر قانونی اعلام کرد و مجاهدین خلق را یکدم "منافق" نامید. بدنبال آن چوب و چماق چماقداران با تیر و تفنگ بسیجی جابجا شد و بنیادهای سرکوب قانونی شدند. آیا همه آن کارها و بگیر و ببندها خود سر و غیر قانونی بود؟ اگر چنین بود پس دولت و نیروهای انتظامی چکاره و کجا بودند. آیا دست خمینی و یارانش در کار نبود؟ آیا ایراد از مردم و گروها و سازمانها بود که بپای حق و حقوق خویش ایستاده و مقاومت میکردند یا تنگ نظری و تمامیت خواهی رژیم بوده است که تاب هیچ مخالفت و اعتراضی را نداشت؟ مگر دولت وظیفه نداشت تا از حقوق شهروندی تک تک افراد حراست و حفاظت کند؟ "حیثیت‌، جان‌، مال‌، حقوق ، مسکن و شغل‌اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردی که قانون تجویز کند. (اصل 22 )
"تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس رانمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد. (اصل 23)
• مجلس خبرگان بجای مجلس موئسسان - او با وعده دمکراسی و آزادی آمده و از رأی و انتخاب و مجلس ملی حرف می زد: به قسمتی از حکم نخست وزیری بازرگان توجه کنید" ..... شما را ..... مامور تشکیل دولت موقت می‌نمایم تا ترتیب اداره امور مملکت و خصوصاَ انجام رفراندوم و رجوع به آرای عمومی ملت درباره تغییر نظام سیاسی کشور به جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس موسسان از منتخبین مردم جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخاب مجلس نمایندگان ملت بر طبق قانون اساسی جدید را بدهید. (11) اما هنوز تشکیل نشده رأیش را بر گردانده و مجلس خبرگان را جایگزینش کرد.
• بر قراری جمهوری اسلامی - جمهوری اسلامی، "آری" یا "خیر" . در خواست خمینی در روز قبل از رفراندم "جمهوری اسلامی" فردا .. روزی است که «آری» اسلام است و «نه» خلاف اسلام. روزی است که «آری» سرنوشت سعادتمند برای شما تهیه می‏کند و «نه»، شما را برمی‏گرداند به حال اول. «آری» بگویید. من «آری» می‏گویم. من جمهوری اسلامی را به جان و دل «آری» می‏گویم و از شما خواهران و برادران می‏خواهم که بروید و «آری» بگویید. بروید و آن ورقی که در آن «آری» نوشته است در صندوق بیندازید. سعادت شما این است و کشور شما با این «آری» مستقل خواهد شد." (12) رأی یا تکلیف؟
• تدوین قانون اساسی اسلامی – قانون اساسی مبتنی بر اسلام (اصل 2و 4) و گنجاندن ولایت فقیه (اصل 5 و 107و 110)
o رسمی کردن مذهب شیعه دوازده امامی (اصل 12)
o انحصاری کردن مقام ریاست جمهوری به مرد شیعه دوازده امامی و معتقد ولایت فقیه (اصل 115)
o گرفتن حق قضاوت از زن (اصل 157 و 163)
o محروم کردن بهائیان از حقوق اولیه زندگی (آنها حتی در ردیف اقلیت مذهبی بحساب نم آیند) (اصل 13)
• انقلاب فرهنگی - خمینی در 29 اسفند 1357 سال را با نوید انقلاب فرهنگی بپایان برد. "این فرهنگ باید متحول بشود. فرهنگ استعماری فرهنگ استقلالی بشود. باید معلمینی که در این فرهنگ یا در تمام قشرهای اساتید و ـ عرض می‏کنم ـ اینها باشد انتخاب بشوند و اشخاص صحیح، سالم. کسانی که جوانهای ما را تربیت صحیح بکنند نه اینکه یک تربیت انگلی بکنند" (13) بدنبال آن، زمینه سازیها و دسیسه های فراوان یاران و اطرافیانش سر باز کرده و با ایجاد درگیریهای ناخواسته و برنامه ریزی شده عوامل جیره خوار در دانشگاها و مراکز علمی، چهره دانشگاها را مخدوش و آنجا را ستاد جنگ نماینده بودند. بدنبال آن با یورش به دانشگاهها و بستن و اخراج استادان و دانشجویان "انقلاب فرهنگی" امام را آغاز کردند. ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل می شود و خمینی آرزو دارد تا نیت و آمالش بر آورده شود. " مملکت یک مملکت اسلامی ـ انسانی بشود؛ که اسلام در همه‍ی قشرهای مملکت، همه جا اسلام باشد، هر جا بروید رنگ اسلام ببینید. و من امیدوارم که با همت همه‍ی شما آقایان و با همت همه‍ی اقشار ملت این آرزویی که ما داریم تحقق پیدا بکند. خداوند ان‏شاءاللّه‏ شما را توفیق دهد." (14) اقای سروش نیز که آن روزها غرق در شادی و غرور بودند، می فرمایند که "...... دانشگاه می باید سر و پا عطر و بوی اندیشه اسلامی را بخود بگیرد و این گلستان، گلستان معطری باشد که هر گاه کسی و جوینده ای وارد او میشه از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطر آگین بشه" (از نوار معرفی اعضای ستاد انقلاب فرهنگی در سیمای جمهوری اسلامی). (15) و اما بقیه ماجرا !!!
پدر کشتی‌ و تخم کین کاشتی پدر کشته را کی‌ بود آشتی‌
می بینیم که پایه های کج روی و انحراف با خود خمینی شکل گرفت و در زمان او بود که همه نهادهای زور و چماق و سرکوب (بسیج و سپاه و نهادهای پوشیده و آشکار امنیتی) شکل گرفت و با دستور مستقیم او تمام احزاب و سازمانها یکی پس از دیگری حذف و غیر قانونی شدند (فرمان 8 ماده ای معروف). او زندان و شکنجه و دار و درفش را با شدت و شتاب بر پا داشت و قاضیان آموخته در مکتب او دیوانه وار بجان ملت افتاده و هر که را می خواستند درو کرده و یا از سر راه بر داشتند. او بود که با فرمان قتل رشدی جواز نابودی هر مخالف و دگر اندیشی را داده بود. چقدر در زندانها لته پار و کشته شده و بدنهای نیمه جان و مرده بدار آویخته شدند؟ جنایت حدی شد که منتظری را بفریاد آورد و او را در برابر امام و راهبر و مرادش قرار داد. تازه خمینی به این هم رصایت نداده و در وصیت نامه اش نگران کامل نکردن پاک سازی تام و تمام مخالفان و دیگر اندیشان بود. " من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند، من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم، یک حزب و آن «حزب الله» حزب مستضعفین، و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل می کنیم". (16). آری علی (ع) برای عدالت مبارزه کرد و شهید شد و شما برای برقراری فقه و ولایت فقیه آدم کشی راه انداخته و اسلام و ایران را نابود کردی!!! حکومت می تواند با قدرت و زور به حریم انسانیت و آزادی و استقلال او دستبرد بزند ولی نمی تواند حق مقاومت و مبارزه و پایداری را از آن سلب کند. " به آنها که مورد ستم و آزار قرار گرفته اند اجازه و فرمان پیکار داده شد و خداوند بر یاری آنها همانا تواناتر است". (17)
"آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار با آیت‌الله موسوی اردبیلی درباره بازداشت‌های سیاسی پس از انتخابات ۸۸ اظهار داشته که قبلا "به دستور رهبر فقید انقلاب مخالفان نظام اعدام می‌شدند، اکنون من دستور نداده‌ام مخالفان نظام را اعدام کنند، آنها را فقط زندانی کرده‌اند، حالا شما به این هم اعتراض می‌کنید؟"(18)
ادامه دارد!
در نوشته ای دیگر به پایان کار خمینی و روی کار آمدن خامنه ای و ماجرای اصلاح و اصلاح طلبی و روند آن اشاره می کنم.


پانویسها:
1- کالبد شناسی اندیشه خمینی- 4، asre-nou.net
2- سخنرانی خمینی، جمع بانوان اهواز و قم و بروجرد، ، 11/3/58، صحیفه نور، jamaran.ir -id_23
3- سایت اخبار روز، akhbar-rooz.com
4- قانون اساسی جمهوری اسلامی- www.imj.ir
5- صحیفه امام، ج6، 9/1/58، سایت جماران، jamaran.ir
6- مدافعات مجاهدین، سازمان دانشجویان مسلمان، خرداد 1357
7- قانون اساسی جمهوری اسلامی- www.imj.ir
8- نامه جورج واشینگتن به سران مدرسه هیبروی آمریکا، teachingamericanhistory.org
9- نهج البلاغه، نامه ها
10- صحیفه امام، ج7، سایت جماران، jamaran.ir
11- صحیفه امام، سایت جماران، jamaran.ir
12- همان
13- همان
14- همان
15- نوار ویدئوی معرفی شورای انقلاب فرهنگی، irannegah.com
16- وصیت نامه خمینی- www.tebyan.net
17- قرآن، سوره حج آیه 39
18- خود نویس، www.khodnevis.org

رضا راهدار
آمریکا – 29 دی 1391

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد