کاش نبود
!این قهر
بین ما
بوته ای از یاس بود
تا آنرا بو می کردیم
. بوی یاس می آمد
کاش بود
! این یاس
من و تو
با گل یاس یکی می شدیم
و مثل یک های سرگردان
! قهر می رفت از دهان ما
! چه قهری می گذرد از بین ما
چرا دستهای ما
اینقدر افتاده است
که دستی نمیگیرد
! دست ما را
چرا نگاه های ما
به سنگ
بیشترعادت دارد
تا شکفتن
! در نگاه دیگران
آن دورها
پناهگاه من نیست
در همین خانهء کوچک
پناهگاهی می سازم
پر از دستهایی که بسوی من
دراز شده اند
و من با همشان
دست در دست می شوم
به همین خانه
که جای به جایش
.گل یاس بیرون زده است
.
.
.
تو فکر می کنی
کوچه / خیابان / و شهر
بوی یاس
می دهد روزی؟
تو فکر می کنی
دهان تو
از بوی یاس
خسته می شود روزی؟
12 12 12
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد