logo





یوآخیم ایسراییل


تئوری های از خود بیگانگی
(بخش هشتم)

ترجمه ی محمد ربوبی

پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۱ - ۲۷ دسامبر ۲۰۱۲

هربرت مارکوزه و انسان یک بعدی

الف ـ دگرگونی نقش طبقه کارگر

با جمله ای از » مانیفست کمونیستی « آغاز می کنیم: » تاریخ کلیه جوامع تاکنون تاریخ مبارزات طبقاتی است.« 1

در نتیجه ی مبارزات علیه جامعه فئودالی، جامعه ی سرمایه داری پدید آمد . سقوط جامعه فئودالی این امکان را فراهم آورد که جامعه ی بورژوازی مستفر شود . بنا بر تئوری مارکسیستی، در هر عصر و در هر جامعه، نیروهای متضادی وجود دارند که به شکل طبقات اجتماعی سازمان یافته اند. » عصر ما، عصر بورژوازی است که تضادهای طبقاتی را ساده تر کرده است. این جامعه پیوسته و بیش از پیش به دو اردوگاه متخاصم، به دو طبقه ی بزرگ که به طور مستقیم در مقابل یگدیگر قرار گرفته اند تقسیم شده است: بورژوازی و پرولتاریا« 2 همانطور که رسالت تاریخی بورژوازی این بود عصر فئودالیسم را پشت سر بگذارد، همانطور وظیفه ی طبقه کارگر، تبدیل کردن جامعهی بورژوازی به جامعهی سوسیالیستی است.

این تفکر که هر نوع جامعه هسته ی زوال خود را در بر دارد، در تفکر دیالکتیکی ماتریالیسم تاریخی جایگاه و مقام عمده دارد. این تفکر را می شود تا دیالکتیک هگل دنبال کرد. اما مارکس این ایده را از جنبه ی تاریخی ـ اجتماعی بررسی کرده است.

مارکسیست ها در دو نکته با هم توافق دارند، اما در یک مورد توافق و هماهنگی وجود ندارد. همه مارکسیست ها توافق دارند که جامعه سیستم تضادهای طبقاتی است. هم چنین همه مارکسیست ها در مورد تکامل دیالکتیکی جامعه توافق دارند: طبقه ای وضعیت اجتماعی و اقتصادی موجود را نمایندگی و از آن محافظت میکند. طبقه ی دیگر که نماینده نیروهای مترقی جامعه است در تضاد با آن طبقه قرار دارد. وطیفه ی تاریخی این طبقه طرد سیستم اجتماعی موجود و به وجود آوردن جامعه ی نوین است . در جامعه سرمایه داری مدرن، پرولتاریا نیروی طرد این سیستم است. تا این جا همهی مارکسیستها باهم توافق دارند. مشخصات این تئوری به طور آشکار توصیفی و هنجاری ( نورماتیو) است.

موضوعی که مورد توافق همه مارکسیست ها نیست این است: چگونه پرولتاریا وظیفه یا رسالت تاریخی خود را انجام دهد؟ پاسخ به این مسئله چنین است: پرولتاریا که بر مبنای وضعیت واقعی اش ـ چون استثمار و سرکوب می شود ـ این رسالت تاریخی را بر عهده دارد و بنا براین از وضعیت اش آگاه می شود و ابزار سیاسی و سازماندهی برای انجام این رسالت را شکوفان می کند. این شیوه ی تفکر » اغراق در تاریخ نگری و تاریخ باوری « که معطوف به خیزش خود به خودی انقلابی پرولتاریاست از سوی تئوریسین های مارکسیست، مانند لوکاچ ، روزا لوکزامبورگ، و هم چنین» مکتب فرانکفورت« و نمایندگان سرشناس آن، مانند ماکس هورکهایمر، هربرت مارکوزه، نمایندگی می شود. نماینده ی طرز تفکر دیگر، لنین است که با سایر تئوریسین های دوران استالین گسترش یافته. این تئوریسین ها ادعا می کنند پرولتاریا توانایی ندارد به آگاهی طبقاتی انقلابی نایل شود. این آگاهی طبقاتی باید به وسیله نخبگانی که در حزب انقلابی متشکل شده اند به پرولتاریا منتقل شود.

کروه نخست، نظر هگلی تکامل دیالکتیکی در تاریخ را که در جهت هدف معین و مقدر شده ای است میپذیرد. گروه دیگر این ایده را به عنوان « اغراق در تاریخ نگری و تاریخ باوری « رد می کند. گروه نخست به این نظریه ی جامعه شناسی مارکس استناد می کند که موضع و مقام اجتماعی انسان تعیین کننده ی آگاهی انسان است. گروه دیگر تاکیدش بر نقش تفکر علمی تحلیل جامعه است که بدون آموختن آن امکان ندارد مشکلات و مسایل جامعه را درک نمود .

از اینرو مسئلهی اصلی مورد اختلاف این دو تفکر این است که آیا پرولتاریا توانایی دارد خود به خود رسالت تاریخی اش را درک کند و ابزاری برای انجام این رسالت شکوفان کند. یا این که گروه کوچکی از نخبگان که به دانش مجهز شده و در حزب انقلابی متشکل شده اند، این وظیفه پرولتار یا را برعهده گیرند. پاسخ به این سئوال که به نقش حزب کمونیست و ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا مربوط میشود عواقب فراگیر دارد . گروهی مانند لنین بر نقش نخبگان انقلابی تکیه و تاکید میکنند که حزب نباید هرگز نقش کنترل کننده اش را از دست بدهد، چون حزب نماینده واقعی منافع توده هاست و چون اقدامات حزب بر مبنای شناخت های علمی استوار است.3 گروه دیگر می تواند به درستی به این نکته اشاره کند که دیکتانوری پرولتاریا به دیکتاتوری برفراز پرولتاریا و حزب انقلابی به ایجاد طبقه ای بوروکرات می انجامد ـ همانطور که در اتحاد شوروی به وقوع پیوست. از اینرو، این گروه ضرورت ایده ی نخبه گری و منتقل کردن آگاهی انقلابی از خارج به پرولتاریا را رد می کنند. آنها توضیح می دهند که برای نمایندگان خط مشی لنینی ، پرولتاریا وسیله و ابزار نخبگان میشود. در مقابل، پیروان این خط مشی استدلال می کنند استفاده ی ابزاری از پرولتاریا به تدریج سبب می شود نخبگان انقلابی خود را با منافع پرولتاریا انطباق دهند. این دیدگاه نخبه گری همان شیوه ی » اغراق در تاریخ نگری و تاریخ باوری « است

در رابطه با این نظرات مختلف، مسایل دیگری نیز مطرح می شود که جنبه فلسفی دارند و بیش از همه به تئوری شناخت مربوط می شوند و نمی توان جزئیاتش را در این جا تحلیل کرد . یکی از این مسایل ضرورت تاریخی است. مسئله دیگر این است که آگاهی چگونه شکوفان می شود. این فرضیه مارکس که موقعیت و مقام اجتماعی، با آگاهی رابطه ی تنگاتنگی دارد فقط تا حدودی درست است: کارگرانی هستند که فاقد آگاهی پرولتری اند. و روشنفکرانی هستند که انقلابی اند، اما اعلب بدون تماس با طبقه ی کارگر. فرضیه مارکس، تاثیرات آموزش و پروش و کار آموزی و رسانههای عمومی مدرن به منظور جلوگیری از خودآگاهی طبقاتی پرولتاریا را نادیده میگیرد. در جامعه ای که آموزش و کار آموزی و رسانه های عمومی نقش برتری دارند، بایستی تاثیراتش را بر پرولتاریا در نظرگرفت. این امر را استدلال لنین تایید میکند. از سوی دیگر مخالفین لنین که به عواقب نظریه نخبه گرایی اشاره می کنند نیز حق دارند. چون طبقهی کارگر اغلب وسیله و ابزاری می شود در دست نخبگان بوروکراسی که غیر قابل کنترل است. مخالفین نظریه لنین می پذیرند که این نوع ارزیابی بخش جدایی ناپذیر علوم اجتماعی است، اما آنها همانند لوکاچ، این نتیجه را می گیرند که دو نوع علم اجتماعی وجود دارد: یکی بورژوازی است که بر مبنای ارزشهای بورژوازی استوار است و دیگری پرولتاریایی که بر مبنای ارزشهای سوسیالیستی استوار است.

مارکوزه به طور آشکار نظریه گروه طرفدار لنین را رد میکند. او نماینده نظریه ی » اغراق در تاریخ نگری و تاریخ باوری است « که تحت تاثیر هگل و مخالف نخبه گرایی مارکسیستی است .

ب ـ پیامدهای پیشرفت تکنیک برای طبقه کارگر

مارکوزه معتقد است موقعیت طبقه کارگر در جوامعی که سطح تکنیکی پیشرفته دارند در چهار مورد دگرگون شده است :

۱ـ ماشینی شدن کار، به معنای این است که از مقدار و شدت مصرف انرژی بدنی که برای کارگر ضرور است بیش از پیش کاسته شده. در دیدگاه مارکس، کارگر، آدمی بود که سخت زحمت می کشید و جان می کند به طوری که در یایان کار روزانه کاملا از پا افتاده بود. کارگر، که نیازمندی های مادی زندگی را تولید می کرد، در فقر و نکبت به سر می برد. استثمار کارگر پدیده ای واضح و آشکار بود. تنگدستی و فقر او هم اقتصادی بود و هم فرهنگی. کار طولانی روزانه، فقدان ابزار کمکی به منظور تسهیل کارهای سنگین، مانند وسایل حمل و نقل، سبب می شدند که از خود بیگانگی ، به مثابه بخشی از روند زندگی روزمرهی کارگر، تثبیت شود. مارکوزه از یک نویسنده فرانسوی نقل میکند که نوشته بود: » در سدههای پیشین .. یکی از علتهای مهم از خود بیگانگی آن بود که انسان، شخصیت بیولوژیاش را به سازمان تکنیکی واگذار کرده بود. « 4

حتی در تولید مکانیزه شده و اتوماتیک شده باز هم جنبهی قوی غیر انسانی کار وجود دارد، یعنی فشار روانی . البته این فشار با خستگی جسمانی قابل مقایسه نیست. به جای فشار جسمانی، مشکلات دیگری وجود دارند: یک نواختی کار، سرعت نوار کار در کارخانه، که فعالیت کارگر را تعیین میکند ـ نه برعکس که کارگر سرعت نوار کار را تعیین کند و محدودیت ارتباط بین کارگران در روند تولید و سرانجام به کار بردن بخش اندکی از توانایی جسمی و فکری کارگر، چون کارگر تنها به کاری یکنواخت گماشته می شود و غیره.

مکانیزه شدن و اتوماتیک شدن تولید، تلاش توان فرسای فکری و فشار روانی را جانشین تلاش توان فرسای عضلانی کرده است . تحرک فکری جانشین مهارت در کار دستی شده است. مارکوزه نشان می دهد آنچه که او » برده کردن ماهرانه « مینامد، فقط مختص کارگران در جوامعی که از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته اند نیست، بلکه شامل کارمندان یقه سفید » wheite-Collar-workers « نیز که اکثریت آنها به کار یک نواخت اشتغال دارند می شود.5

در حالی که کارگران عصر گذشته » مطرودین جامعه « محسوب میشدند، در عرصه های تکنیک پیشرفته، کارگران آن وضعیت را به طور آشکار درک و احساس نمی کنند.

۲ ـ تکامل تکینک، به معنای جا به جا شدن اقشار جامعه است. در مؤسسات صنعتی تا حدودی بین کارمندان یقه سفید و کارگران عادی احساس یکسانی پدید میآید. در این موسسات ، شمار کارمندان افزایش مییابد، در حالی که از شمار کارگرانی که در تولید شرکت دارند کاسته میشود. این امر نتیجه دگرگونی تکنولوژی و بیش از همه اتوماتیک شدن تولید است. مکانیکی شدن تولید به این معناست که به جای کار دستی کارگر، ماشین در روند تولید به کار گرفته می شود. اتوماتیک شدن موجب پیدایش » سیستم ماشینها « می شود. تولید، روندی اتوماتیک می شود و وظیفهی کارگر کنترل دگمههای صفحه، مراقبت از آنها و احیانا تعمیر آنهاست. اتوماتیک شدن تولید، به دگرگونی کیفی مناسبات بین » کار زنده« و » کار مرده « میانجامد : افزایش کیفیت و کمیت فراورده را ماشین هایی که با صرفه ترند تعیین میکنند، نه تولید فردی فرآورده. همه ی این ها سبب می شوند مناسبات کارکر با سایر اقشار جامعه دگرگون شود و این امر به تفاوت سیستم مزدها و سازماندهی روند تولید منجر می شوند.

۳ـ دگرگونی نوع کار و روند تولید، بر طرز فکر و شعور کارگر تاثیر میگذارد. کارگر، نیازمندیهای نوینی می طلبد و هدف های نوینی در سر می پروراند. الگوهایش، یعنی عادت به مصرف کردن کالاها و چگونگی گذراندن ساعات فراغت از کارش با سایر طبقات، به خصوص با اقشار متوسط جامعه همسان می شود. مارکوزه از خود سئوال می کند که آیا اصولا این دگرگونی ها در شعور کارگر بدون ارتقاء موضع و مقام اجتماعی اش امکان دارد؟ او به عنوان مارکسیست به این سئوال پاسخ منفی می دهد. دگرگونی آگاهانه در رفتار و کردار و ارزش قایل شدن، وابسته به موضع و مقام کارگر در روند تولید است. بیش از همه، همگرایی (Integration ) کارگر در درون کارخانه و مؤسسه اهمیت دارد. اما مکانیزه شدن و اتوماتیک شدن جنیه های منفی به همراه دارد: الف ـ بیکارشدن کارگر در اثر دگرگونی تکنیک . ب ـ با صرفه کردن روند کار. ج ـ امکان کمتر ارتقاء موضع و مقام کارگر در کارخانه . از اینرو ارتقاء موضع و مقام کارگر، شناخت بیشتر او از تکنولوژی را ایجاب می کند . چون فونکسیون های قدرت و کنترل مدیریت مؤسسه و کارخانه افزایش می یابد، از قدرت کارگر کاسته می شود و غیره . اما در تقابل با این گرایش ها ـ که از دیدگاه کارگر منفی ارزیابی می شوند ـ می توان عواقب دیگری را نشان داد: رشد و پیشرفت تکنیک موجب وابستگی متقابل بین کارگر و مدیریت می شود و از اینرو به انتگراسیون بیشتری می انجامد. این امر به افزایش منافع و خواسته های مدیریت مؤسسه و سهیم شدن بیشتر در روند اتخاذ تصمیمات منجر می شود.

۴ ـ مدیریت ابزار تولید از مالکیت آن جدا شده. مؤسسه های صنعتی به وسیلهی مدیران اداره می شوند. البته مدیران را مالکین مؤسسه استخدام می کنند و در برابر مالکین مسئولیت دارند و پاسخگوی آنها هستند. هم چنین روش مدیریت مؤسسه نیز دگرگون شده است. به نظر مارکوزه، مدیریت کارخانه جانشین اداره ی خودکامه موسسه شده ، و شیوه ی نرم و انعطاف پذیر و دستکاری مدیریت جانشین قدر قدرتی شده و رابطهی انسانی ( human relations ) جانشین اعمال زور مستبدانه شده است .

» منبع واقعی استثمار در پشت پردهی با صرفه کردن واقعی تولید پنهان می شود. آماج ویژه ی بروز نفرت و نا امیدی از کارگر ربوده می شود، باز تولید نا برابری و بردگی کارگر ، در پشت نقاب تکنولوژی پنهان می شود. پیشرفت تکنیک ابزاری می شود برای سلب آزادی ـ یعنی مسلط شدن دستگاه تولید بر انسان. این سلب آزادی از انسان، به صورت آزادی و رفاه بیشتر تشدید می شود... بردگان جوامع متمدنی که صنایع پیشرفته دارند، بردگان متعالی و والا شده هستند، اما آنها بازهم برده هستند. چون برده را نه می توان از گوش به فرمانی و مطیع بودنش شناخت و نه از کار سنگین و طاقت فرسایش، بلکه از خوار شدنش به صورت ابزار و مسخ شدن انسان به شیء .« 6

نکتهی چهارم مارکوزه یکی از مهمترین نکات تفکرات اوست: کوتاه شدن کار روزانه، آزادیهای بیشتر، سطح زندگی بالاتر و رفاه بیشتر سبب می شوند که انسان نا توانی اش را از یاد ببرد و اتخاذ تصمیم انسان ـ حتی اتخاذ تصمیم در باره زندگی و مرگ ـ فراسوی او اتخاذ می شود . دراین میان تصمیم گیری و اعمال نفوذ تقریبا به طور کامل از او سلب می شود .

ج ـ نقش تکنولوژی

پیشرفت و تکامل تکنولوژی در تحلیل مارکوزه نفش مهمی ایفا میکند. مارکوزه در مباحثات با صرفه کردن فعالیت نشان داده است که فونکسیون این نوع فعالیت به هدفی برای خود مبدل شده است. و نه تنها این، بلکه این فعالیت تمام عرصه های جامعه را فرا گرفته و در آنها رسوخ کرده است. بر مبنای پرنسیپ های علمی، کارآیی دستگاه تولید و تشکیلات کارپردازی بر سراسر جوامع پیشرفتهی صنعتی مسلط شده است. در مراحل پیشین روند صنعتی شدن، افرادی که مسئول دستگاه تولید و تشکیلات اداری آن بودند ـ تکنوکراتها و بوروکراتها ـ در خدمت طبقه حاکم قرار داشتند. اما اکنون آنها خود یک طبقه حاکم شده اند. آنها فعالیت صرفه جویانه را نه تنها برای کارآمدی تولید به کار می برند، بلکه اعلام این موضوع که کارآمدی و باصرفه شدن برترین هدف است، وسیله ای شده که بر جامعه مسلط شوند و حکومت کنند. سئوال این است » کارآمدی و باصرفه شدن « چه هدفی دارد و به هزینه ی چه کسی ؟

مارکوزه به این نکته اشاره میکند که در کنار تکنولوژی، علوم طبیعی نیز که مبنای تکنولوژی است، همان اصطلاح فعالیت صرفه جویی را به کار می برند. اما فعالیت صرفه جویانه ارزش است. مارکوزه این ادعا را که علوم طبیعی عاری از ارزش هستند رد میکند. خطر این است که تکنولوژی قانونمندی های خاص خود را دارد و انسان قادر نیست آنها را کنترل کند و دست بسته تسلیم آنها شده است. از اینرو تکنولوژی نیروی شیء کردن کامل انسان شده است .

نتیجه این که، مارکوزه درخواست میکند تفکر انقلابی باید تکنولوژی نوینی ابداع کند: تکنولوژی رهایی بخش، برای رهایی از وابستگیها . اما او مشخص نمی کند که این تکنولوژی نوین چکونه باید باشد .7

آیا پیشرفت و تکامل تکنولوژی تزهای اصلی مارکسیستی را رد می کند؟

بنا برنظریه مارکوزه، نقش شیء واره کردن تکنولوژی، انسان را در جوامع متمدنی که صنایع پیشرفته دارند برده میکند. اما از طریق ارتقاء سطح زندگی، برده شدن او ظاهرا جبران می شود. از اینرو انسان دلیلی نمی بیند علیه وضعیت موجود اعتراض کند. نظریهی مارکوزه به دو دلیل بد بینانه است:

۱ ـ طبقه ی کارگر این امکان را که » نیروی نفی کننده « باشد از دست داده است.

۲ ـ پیشرفت و تکامل تکنولوژی مانع هر نوع پیشرفت در جهت دگرگون ساختن جامعه به سوی سوسیالیسم است، چون مکانیسمهای کنونی ثبات خاصی به وجود می آورند.

حال این دو نکته را بررسی می کنیم : مارکوزه علت تغییر موقعیت طبقه کارگر را ـ که حال دیگر نیروی مخالف فعال در جامعه کنونی نیست ـ چنین ذکر میکند: از استثمار جسمانی کارگر در اکثر این طبقه به مراتب کاسته شده . روند فقر اقتصادی متوقف شده و ارتقاء سطح زندگی جانشین آن شده است . مارکوزه در این مورد به تئوری مارکسیستی ارتباط استثمار جسمانی و فقر اقتصادی اشاره می کند. اگر چه فقر فرهنگی و روانی وجود دارد ، با وجود این، انسان هایی که در فقر و نکبت به سر می برند با انسان هایی که از جنبهی روانی و فرهنگی فقیرند، اما مسکن و اتوموبیل و تلویزیون دارند. تفاوت اساسی دارند.

توصیف مارکوزه را میتوان چنین بیان کرد: در حالی که مارکس دو قطبی شدن بیش از پیش جامعه را در چارچوب اقتصاد ملی خاصی بررسی کرده ، امروز این دو قطبی شدن بین کشورهای » ثروتمند « و کشورهای « فقیر» ، بین کشورهایی که صنایع پیشرفته دارند و کشورهای » جهان سوم« منتقل شده . چنین به نظر میرسد که تعارضات و تضادها بین طبقات در چارچوب یک جامعه، به تعارضات و تضادها بین جهانی که از نطر تکنیکی پیشرفته است با جهانی که از نطر تکنیکی عقب مانده است منتقل شده است. از اینرو می توان گفت نقش سنتی پرولتاریا به خلقهای جهان سوم واگذار شده است. مارکوزه در آثار اخیرش به این موضوع پرداخته است. 8

هومانیسم در تئوری های مارکوزه

مارکوزه طرحی از یک جامعه اتوپوپی ارائه می دهد که مبنای آن ایده های هومانیستی تحقق وجود انسان است. ایده هایی که از تفکرات ایدالیسم آلمانی ، تحلیل روانی فروید و مارکسیسم به عاریت گرفته، اما به طور مستقل شکوفان کرده است.

مارکوزه تاکید میکند ایدآل هومانیستی او با ایدآل هومانیستی قرن نوزدهم که افکار مارکس تحت تاثیرش بود تفاوت دارد. هومانیسم ایدآلی مارکوزه مشابه هومانیسم سنتی سوسیالیستی هم نیست.9 علت آن، پیشرفت تکنولوژی است.

تصورات مارکس از کار خلاق انسان و از کار به مثابهی وسیلهی تحقق بخشیدن وجود انسان ـ آن طور که در نوشته های اولیهی او دیده میشود ـ در اثر پیشرفتهای تکنولوژی که مارکس نمیتوانست پیش بینی کند، مربوط به آثار اولیه مارکس است.

مارکس در آخرین آثارش نظراتش را تغییر داد و نوشت که تبدیل کار به فعالیت خلاق شاید امکان پذیر نباشد . اما الغای اقتصاد بازار، ساعات کار روزانهی کوتاه تر به همراه می آورد و از این طریق به فرد این امکان را می دهد در ساعات فراغت، شخصیت خودش را باز یابد . زمان فراغت از کار، انسان را دگرگون می کند.

اما مارکوزه توضیح میدهد که حتی فراغت بیشتر از کار نیز به تحول انسان منجر نشده است. در نطام های سرمایه داری و کمونیستی، ذهن فارغ شدهی انسان از کار روزانه، بازهم زیر سلطهی همان نورمها و نیروهای اجتناب ناپذیر گذشته قرار دارد . بنا براین به نظر می رسد آخرین برداشت و درک مارکس نیز ایدآلیستی و خوش بینانه است. 10

مارکوزه توضیخ میدهد: البته تا موقعی که فقر و نکبت در بخش بزرگی از جهان وجود دارد، هومانیسم سنتی بایستی ایدئولوژی مسلط این جوامع باشد. اما در جوامع صنعتی پیشرفته، سیستم تکنولوژی خودکامه (توتالیتر ) شده و بر کل زندگی انسان ها مسلط شده . راه حل عملی اکنون انسانی شدن کار و شرایط آن نیست، بلکه راه حل این است : طراحی دیگری برای شهرها از طریق محافظت از محیط زیست، برنامه ریزی بزرگ منشانهی اجتماعی و سرانجام ایجاد امنیت در برابر جنگ اتمی که موجودیت انسان ها را تهدید می کند.

در بین تئوری های گوناگون از خود بیگانگی انسان، تئوری مارکوزه یکی از جالب ترین تئوری هاست که افزون بر جالب بودن می شود آن را نقد کرد. در تئوری او تکنولوژی ـ و سیستم اجتماعی که در اثر تکنولوژی نوین پدید آمده ـ به سیستمی از خود بیگانه شدن مبدل شده است. چون از ارزش های سنتی منحرف شده و به نظر می رسد که با موفقیت مانع تحقق آن شده است. نظرات بدبینانهی مارکوزه در آخرین اثرش تغییر کرده است . گفتار یک دختر سیاهپوست رهنمای این اثر او ست : به این سئوال که انسان در جامعه ای آزاد چه خواهد کرد، دختر سیاهپوست پاسخ میدهد: در چنین جامعه ای انسان نخستین بار آزاد خواهد بود که بتواند فکر کند چه باید کرد.11

1- K. Marx und F. Engels, Manifest der kommunistischen Partei .Leipzig.S.26

2 - همانجا، ص ۲۷

3 - W.I. Lenin, In : Ausgewählte Werke, Moskau 1964

4 - H. Marcuse, Der eindimensionale Mensch.Berlin,1968, S. XVII.

5 همانجا، ص. ۴۵ ـ

6 - همانحا، ص ۲۵

7 - هابرماس نقدی براین نظریه نوشته است :

Habermas: Thecknik und Wissenschaft als Ideologie, und C.Offe, Thechnik und Eindimentiolität. Frankfurt/ m.1968

8 - H. Marcuse, Versuch über die Befreiung . Frankfurt/M.1969

9 - H. Marcuse, Sozialist Humanism,S.99 ff.

10 - همانجا، ص. 101

11 - H. Marcuse. Versuch über die Befreiung

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد