logo





عُمَرکُشون: شناعتِ نوعی از دگراندیش ستیزی

چهار شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۱ - ۱۲ دسامبر ۲۰۱۲

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar-4.jpg
فایل های صوتی مداحان سیاسی در باره ی عُمَرکُشون یا عیدالزهرا ، و نیز ده ها تارنما شبیه تارنمای " وحدت و تفرقه " نوعی از دگراندیش ستیزی مذهبی ای که در جامعه ی ما جان سخت و ریشه دار حضور دارد را به نمایش گذاشته اند ، نوعی از دگراندیش ستیزی که در هیچ متن و تاریخ و فرهنگی پیدا نخواهید کرد.من در کودکی شاهد انواع مراسم شنیع و مستهجن عُمَرکُشون بودم . آنچه می خوانید در باره ی یکی از این مراسم است که از رمان " بچه های اعماق" ، منتشر شده به سال ۱۳۷۰، بر گرفته ام.
***********************************

منصوره در حالی که با خوشحالی به طرف ننه جُون می دوید، داد می زد:
• معصومه سیاه عُمر کُشون گرفته
نشسته در چارچوب در اتاق، گیس های کم پشت ِ حنا بسته اش را می بافت . موهای فرق سرش ریخته بود. نگاه اش به برگ ها و گل های رازقی بود، که لَخت و خسته ، انگاری غرق خواب قیلوله بودند. سیبی بر شاخه درخت سیب قندک نمانده بود، به هوای سیب ، بچه ها شاخ و برگ اش را هم کنده بودند. مادروقتی عصبانی می شد نفرین می کرد:
• جوون مرگ شده ها، سیب قندک ِ تر و تمیزتو سبد پُره، باز دست از سر این چند تا سیب درخت ور نمی دارین، کارد بُخوره به اون خندقِ بلاتون .
اقلش روزی یکی دو بار ننه جُون قسم می خورد که :
• به سر بریده ی ابا عبالله الحسین و پهلوی شکسته ی فاطمه زهرا میدم اصغر این درختو از بیخ و بُن اره کنه .
که نکرد.
مراد کنار حوض صدای شلپ شلوپ آب در آورد ه بود، ماهی ها سریع و رقصان به سوی صدا آمدند و دور و بر موج ها مستِ رقصی شدند که زیبا و شگفت انگیز بود. منصوره که هنوز از شادی خبر عُمرکُشون نا آرام بود، دستی روی سر مراد کشید:
• ای ولد ِ چموش ِ هفت خط ، گربه هان بایس از تو یاد بگیرن.
صدای پای مادر که در بُن بست کوچک پیچید، مثل برق از جا پرید. دست های اش را با پیژامه اش خشک کرد و به سرعت کنار ننه جُون نشست . مادر برافروخته و پرخاش کنان در حیاط را محکم پشت سرش بست:
• خجالتم خوب چیزیه، زنیکه لگوری به من میگه لابُد عُمری هستی که عید ِ عُمررو نمی یای، پاچه ورمالیده ی پتیاره ، داره نوه دار میشه اما حیا نمی کنه با اون سر و وضع و لباسای اجق وجقش.آخه یکی به این بگه اگه با دین و ایمون ِ تو اینکارو بکنن خوشت می آد ؟
با غیظ چادر گل باقالی اش را از پای در اتاق به روی صندوق آهنی گوشه ی اتاق پرت کرد. سراغ پارچ آب رفت تا برای سماور آب بیاورد. ننه جُون هنوز با گیس های اش ور می رفت . قصد کرد مادر را آرام کند:
• حرص و جوش خوردن نداره ننه، شاید منظوری نداشته باشه، آخه الان وقته عید ِ عُمر گرفتن نیس، بدل نگیر. در ضمن عُمَرَم خیلی بد کرده ننه .
چشم غُره ی مادر ساکت اش کرد.
مراد سرگرم بازی با فرفره هایی که از جوی جلوی ساعت سازی پیدا کرده بود ، شد.آب پاشی حیاط ، هوائی خنک با بوی گل های رازقی ِ در آمیخته با نای آجر های خیس خورده و خاک باغچه به مشام اش ریخت. مادر پای پاشوره استکان و نعلبکی می شست و ننه چُون چارقد بلند سفید ململ اش را راست و ریس می کرد، صدای سوت بلبلی ماشاءالله و " ا ِاو- ا ِاو" ی مرتضی از جا کندش :
• اگه می گفتن پاشو برو دنبال قابله این جوری مثه شصت تیر و برق از جات نمی پریدی ، پاشو ، پاشو، برو ببین چه خبره، سلیطه ها و خانوم رئیسا عُمرکُشون دارن ، آبجی ها تم، که یواشکی جیم شدن رو اگه دیدی بگو زود بیا ن خونه ، فهمیدی ؟
" آره" را پائی در حیاط و پائی در کوچه گفت، و رفت.
جلوی خانه سه طبقه ی معصومه سیاه زن ها و دختر ها جمع بودند، خانه ای سه طبقه که برای تماشای اش از کوچه پسکوچه های و محله های دیگر می آمدند، تنها خانه ی سه طبقه ی محله بود. دختر ها شلیته ی قرمز و جوراب کوتاه و کفش بندی قرمز به تن و پا داشتند. زن ها بزک کرده بودند، فقط صورت خانم جان – مادر قلی- که روی بند و پیچه می زد، دیده می شد. به منصوره و محبوبه نگفت مادر چه گفته است.
چهار نفری می خواستند لابلای دختر ها پا به حیاط بگذارند که معصومه سیاه دیدشان:
• هری بابا، هری ، جای پسر بچه ها نیس ، برین رد ِ کار ِتون.
اما خودشان را به حیاط رساندند، معصومه سیاه هم دید، چیزی نگفت. مراد و ماشاءالله و مرتضی سرحال و شنگول بودند، اما اکبر ساکت بود." این پا و اون پا" می کرد که بزنذ بیرون، خجالتی بود، مخصوصا" پیش ِ دخترها و زن ها . کناره پنجره ی اتاقی که درون آن جمع بودند، نشستند. معصومه سیاه به راه اتاق و آشپزخانه ، مواظب شان بود.
• خوب خودتونو به موش مرده گی زدینا، خلاصه حواسه تون باشه که از جاتون تکون نخورین، شتر دیدین، ندیدین ، شیر فهم شد؟ "
با تکان دادن سر آره ای تحویل اش دادند:
معصومه سیاه با دندان های سفید و براق اش، که میان لب هائی کلفت و سیاه بیش از چشم های درشت ِ قیرگونه اش به چشم می خورد، مو های سیاه و بلندش را روی شانه های اش رها کرده بود.
• نیگا چه ماتیک و سرخابی به دَک و پوز ِ سیاه سوخته ش مالیده ، چه بندی ام انداخته ، انگاری واجبی کشیده ، مو هاشم که میزامپیلی کرده ، پیرهن ِ شم که انگاری زیر پوشه ، قاچ ممه رو دیدی؟ علیتو، لامصب چه طاقچه ای زده ، کَپَلارو حال کن ، عینهو......"
که صدای معصومه سیاه مرتضی را ساکت کرد:
• قرارشد اینجا که اومدی خفه خون بگیرین ، مخصوصا" تو بچه خوشگل.
و کاسه ای آجیل و نقل و چُس ِ فیل جلوی شان گذاشت.
• بخورینو باد ِشم خیر ِ سر عُمر در کنین
معصومه سیاه پسر ها و شوهر سوم اش را هم از خانه بیرون کرده بود.
زن ها و دختر های محله نَم نَمک می آمدند. زن عمو عسگر و زن ِ " سید علی بدبخت " هم آمدند. زن عمو عسگر وقتی چادرش را باز و بسته کرد ، دیدند او هم شلیته ی قرمز پوشیده و جوراب قرمز به پا کرده بود. زن ها و دختر ها وقتی چشمشان به آن ها می افتاد اعتراض کنان سراغ معصومه سیاه می رفتند . می شنیدند که معصومه سیاه با گفتن اینکه " بابا اینا هنوز بچه ن" آن ها را قانع می کرد که به ماندن شان رضایت بدهند. وقتی همه وارد اتاق شدند هر چهار نفر خودشان را به زیر داربست در خت مو، که هنوز آجر های زیرش نم و نای آب پاشی عصرانه به خود داشتند، کشاندند. کم کَمَک به پنجره ی اتاقی که زن ها و دختر ها توی آن جمع شده بودند ، نزدیک شدند. معصومه سیاه باز برای شان آجیل و نقل وچُس ِفیل آورد، خم شد تا ظرف تنقلات را جلوی آن ها بگذارد که سینه های بزرگ و سبزه اش چشم های هرچهار نفر را خیره کرد. چیزی نگفتند، فقط همدیگر را نگاه کردند.
و غروب از راه نرسیده بود که هلهله زن ها و دختر ها ، و صدای دایره زنگی و تنبک و گارمون ( اکاردئون) و کوبیدن طشت و قابلمه ، و آواز های دسته جمعی شان شروع شد. میل دیدن ِ درون اتاق به جان شان افتاده بود. اکبر خودش را عقب می کشید. ماشاءالله اما غُر زنان به سوی پنجره کشید اش :
• بابائی آدم اینقده خجالتی و بی بُته ؟ نکنه زبونم لال اشکل پشکلی داری و آل ِ اوضات کار نمی کنه؟ .
مرتضی پا پیش گذاشت و پاورچین پاورچین خودش را کنار پرده ی نی ای و حصیری ِ آویخته شده ی جلوی پنجره کشاند. صدای باز شدن در اتاق به سرعت او را به زیر داربست مو برگرداند. معصومه سیاه اگر می دید بیرون شان می کرد ، اما ندید. معصومه سیاه به آشپزخانه رفت و با سینی ای پُر از ترب سیاه ِ پوست کنده و قاچ شده به اتاق بر گشت.
ویر ِ دید زدن درون اتاق به جسم و جان هر چهار تا ی شان افتاده بود. دل به دریا زدند و دزدکی و پاورچین پاورچین خودشان را به کنار پنجره رساندند. از کنار ه ی پرده ی نی ای و حصیری ، از شکافی باریک ، چهارسر ، که پله وار روی هم سوار شده بودند ،همه ی اتاق را می دیدند:
دور تا دور اتاق ، کیپ در کیپ ، زن های قرمز پوش نشسته بودند. حتی خانم جان شلیته ی قرمز پوشیده بود اما جوراب اش مشکی بود.دیوار های اتاق با منگوله ها و پارچه های قرمز آذین شده بود. کنار بخاری ای خاموش طوبا گارمون می زد، کنار طوبا عروسک پارچه ای ِ بزرگی با پارچه ی قرمز به دیوار تکیه داده بودند. آن را روی چوبی نشانده بودند. با کاموا های سیاه برای عروسک مو و چشم و ابرو و سوراخ دماغ و دهان درست کرده بودند. عمدی در کار بود تا آنگونه زشت ازآب در آید. ماشاءالله به آرامی گفت:
• توشم پُره پوشالو و کاه و پارچه ست، بیچاره عُمر .
دایره زنگی در دستان زن عمو عسگر آرام نداشت. طشتی کوچک میان پاهای معصومه سیاه بودو قابلمه ای روی ران های سفید و کشیده ی زن سیدعلی بدبخت . صورت خانم جان را برای اولین بار می دیدند . معصومه سیاه را بلند کردند. بر هر انگشت دست اش طشتکی بود که با حلقه ای کِش، انگشتری دستان اش شده بودند.طشتک ها را به وقت ِ قروغربیله به هم می زد.زن سید علی بدبخت را هم بلند کردند، با شلیته ای کوتاه که ردیفی طشتک پپسی بر آن دوخته شده بود ، چهل تکه را می مانست. پیراهن قرمزش پُر از منجوق و پولک بود، پولک ها برق می زدند. موهای بور و دم اسبی بسته شده اش را باز کرد، بلند و مواج روی شانه های مثل بلورش یله شدند.دایره زنگی بالای سر برد. موهای کوتاه شده ی زیر بغل اش ، میان رنگ های قرمز و سفید ، و برق پولک هاحکایتی بودند .معصومه سیاه هم بلند شد. هیکلی سبزه ی به سیاه زده، و گوشتالو در کنار پیکری خوش تراش و سفید و کشیده . چرخی زدند. انگاری قصدی در کار بود که آن دو را برای رقصیدن بر پا کردند. چرخیدند، و شلیته ها سقفی دایره وار بالای ران هائی سبزه و بلورین زدند. صدای مرتضی بلند شد :
• باغت آبادشه انگوری
و سقلمه ی مراد ساکت اش کرد. اکبر که می خندید، صورت میان کف دست های اش فرو برد.
منصوره و محبوبه کنار خانم جان نشسته بودند، بی شلیته و جوراب قرمز. دست می زدند و می خندیدوهلهله می کردند. بازار آجیل و چُس ِ فیل و ترب سیاه خوری گرم بود. عمه ربابه که با قابلمه ضرب گرفته بود، می خواند:
• عُمرعُمروو، هو هو- سگ پدروو، هو هو – عُمر نگو بلا بگو – سنگ ِ در ِ خلا بگو
و معصومه سیاه هم پشت بنداش می آمد :
• عُمرعُمروو، هو هو- صد پدروو، هو هو – عُمر نگو بلا بگو – سنگ ِ ............
زن سیّد علی بدبخت و معصومه سیاه آرام نمی گرفتند، نا آرامی ای که حسی مطبوع و گرم اما غریب به جسم و جان چهار نفر ریخته بود . نه فقط مراد، سه دیگر هم به یقین چنان احساسی داشتند ، نگاه های شان به یکدیگر، و حرکات شان نشان می داد.
زن ها و دختر ها به یکباره ساکت شدند ، و بعد صدای انفجار قهقهه و هلهله پنجره ی اتاق را لرزاند. پس ِ قهقهه ها همه با هم فریاد زدند :

• خیر ِسر ِ عُمر
و تازه فهمیدند حکمت آن همه ترب سیاه و آجیل و چُس ِ فیل خوردن در چه بود. معصومه سیاه لای پنجره را که باز کرد تا هوای اتاق عوض شود حیاط را بوی گند برداشت .
عمه ربابه را بر پا کردند.قلمبه و چاق و کوتاه ، چرخ که زد معصومه سیاه به ناگهان شورت عمه ربابه را پائین کشید.خنده و جیغ محله را پوشاند. مراد با کف دست جلوی چشمهای اش را گرفت ، مرتضی لُپ های اش سرخ شده بودند.ماشاءالله و اکبر هم غش و ریسه گرفته بودند.
دیگر نای رقصیدن نداشتند. معصومه سیاه در اتاق را که باز کرد، چهار نفری مثل برق خودشان را به زیر تاق و داربست درخت مُو رساندند. بوی گند باز حیاط را پُر کرد.
• هّری ، دیگه جای شما نیس، بزنین به چاک.
بیرون شان کرد. عُمر ، آن عروسک پارچه ای را می باید می سوزاندند.
اتاق به حیاط خالی شد. صدای دایره زنگی و تنبک و گارمون و طشت و قابلمه و جیغ و خنده و آواز، محله را پُر کرد.
• ای عُمَر ِ گُه نفتی - بگو کجا در رفتی
• عُمرعُمروو، هو هو- صد پدروو، هو هو – عُمر نگو بلا بگو – سنگ ِ ...............
....................................
بوی پارچه و پوشال سوخته ، و دود، کوچه را پوشاند. دود که کم تر شد، صدای انفجار قهقهه و جیغ محله را لرزاند. بوی شاش به کوچه ریخت .
قلی و همایون کمر کوچه چندک زده بودند. قلی با ترکه لجن های جوی آب را زیر و رو می کرد.جمع شدند اما آن چهار نفر هنوز فکری بودند.گیج ِ همه چیز، و بیشتر گیج ِ گرمای مطبوع ِ جنسی، که برخی از آن ها برای نخستین بار بود تجربه می کردند.
ننه جون گوشه ی اتاق نماز مغرب و عشاء می خواند. مادر بساط قند خُرد کردن اش را پهن کرده بود. آقا شریعت هم آمده بود و گوشه ای دیگر روزنامه می خواند. با سبیل اش ور می رفت .
مادر برآشفته شد:
• سیر شدین؟ لکاته ها کرماشونو ریختن،اَی بر پدر هر چی خر تر از خر ِ لعنت. حیا که نمی کنن هیچ ، تازه اسم ِ کثافت کاری شونو هم گذاشتن عید ، آبروی هر چی عیده بردن .
• خُب مادر عید ِ عُمَر بود دیگه، مگه نه اینکه حاج جلیل ام گفته عید الزهرا ست وثواب داره، خب همه میگن عُمَر حضرته زهرا رو کشته ، دیگه چرا شما اینقده بد میگین ؟.
مادر به الله اکبر گفتن های ننه جوُن، که قنوت نماز می خواند، گوش نکرد ، و به منصوره بُراق شد:
• حاج جلیل اگه عقل داشت عمه تو نمی گرفت ،آخه این کثافت کاری کجاش ثوابه ،غلط کرد، مرتیکه ی کودن و ابله به گور جد و آبادش خندید.
خنده دندان های زرد آقا شریعت را از میان انبوهی مو بیرون ریخت:
• این یابو علفی چه می داند قضیه چیست، نمی فهمد که کار کار ِ انگلیسی های هفت خط است، کله پوک هائی مثل حاج جلیل و معصومه سیاه هم چه می فهمند قضایا چیست، باید توی دهان آنهائی که به عُمَر بد می گویند و توهین می کنند سُرب مذاب ریخت، نه ،حیف ِ سُرب ، باید سرگین گاو ریخت . این ها یک مشت اباطیل اند که در باره ی عُمَر ساختن ، این جماعت ِ " منتال ریتارد " از عُمَر با سواد تر و با شعور تر نداشته و ندارند.
و این بار صدای الله اکبر گفتن ننه جُون اتاق را لرزاند. آقا شریعت روزنامه اش را تا کرد ، روی تاقچه، کنار رادیو گذاشت و غُرغُرکنان از در بیرون زد.

**************************

زیرنویس :

1. اخیرا" فایل صوتی ای ، که فایل ِ رکیک ترین الفاط و جوک هاست، در فضای مجازی ( اینترنتی ) منتشر شده است.برخی گفته اند این فایل صوتی ِ مراسم عُمَرکُشون یا عیدالزهرا مداحان سیاسی حکومت است که توسط دارو دسته ی احمدی نژاد و رحیم مشائی مخفیانه از مراسم مداح ها ضبط و منتشر شده است. عده ای نیز این فایل صوتی را قدیمی و مربوط به عید عُمَرسال 1390 می دانند و مطرح کرده اند مداح آن نیز دستگیر شده است .برخی این فایل را غیر واقعی می دانند و می گویند صدای سعید حدادیان ، مداح محبوب ولی فقیه ،درآن تقلید شده است.( سعید حدادیان از سازمان گران اصلی تشکل مداحان سیاسی از جمله" هیئت رزمندگان اسلام" ست ، او کسی ست که مشائی را به عورت احمدی نژاد تشبیه کرد). این گمانه ها درست یا نادرست این واقعیت را تغییر نمی دهند که این جماعت فایل های صوتی فراوان ، تشکل های مختلف و سایت های متعدد دارند که ماهیت و شخصیت طیفی از اراذل و اوباش حکومتی را بر ملا می کنند. شناخت نزدیک من از پاره ای از مداحان گواه است که اکثر آنان بدرستی آدم ها و مداح همین فایل صوتی اند، و مراسم عیدالزهرا هم همانی ست که به نوعی در مداحی این فرد شنیده می شود . اگر چه به دلایل سیاسی و مخالفت برخی از روحانیون با عُمَرکُشون نام عمر در این فایل آورده نمی شود اما سنت تشیع بر این بوده است که رکیک تری حرف ها و مستهجن ترین رفتارها در مجلس عُمرکُشون گفته و انجام شود تا مجلس لایق عُمر و عید او گردد.

2. تارنمای " وحدت و تفرقه " و برخی دیگر از تارنماها :
http://vahdatotafraqe.blogfa.com/

http://narenjitube.blogspot.com/

http://ali.hosh.ir/?p=826

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد