مثنوی , گاه
یک برگ است
یک آه
که بلندایش را تنها
آخرین شب ِ پاییز می داند و بس
یک قطره است
از اشک
از باران
پر از شفافیت و خلوص
یک
لرزه است
بر اندام
بر بیستون
با صلابتی به نام عشق
و با سوزی به نام دل
سوداست و سوداست و سودا
مثنوی , آه
یک نام است
یک هجا
که معنایش
طنین انداز لحظه های تنهایی است
بس شگرف
وقتی خواندیش
حتا خیال آتشینش تو را
می سوزاند و خاکستر و هُبوط و ثبوت
تا همیشه
تا ابد
آنجا که مثنوی هفتاد مَن نیست
یک من است و یک تو
با جلدی مُطّلا
درخشان زیر نور ماهتاب و خورشید
وقتی در ایوان ,روبروی هم
نگاه
چشمهایمان را می بوسد
و لبها به تمنّا می نشینند
مثنوی
جاودان و سوزان است
مثنوی
عشق است
16 آذر 1391
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد