نظام مشروطه بدون حزبی منضبط مانند خانه ای بدون سقف است.
اين جمله از زبان احمد قوام السلطنه در روز تاسيس حزب دموکرات ايران می باشد و تقدير تاريخی در آن است که محمد رضاپهلوی که روزی تشکيل حزب را معادل حکومت هيتلر و کشور های کمونيستی می دانست تحت آرای ساموئل هانتينگتون راه توسعه در ايران را حزب دولتی منضبط بداند و نهايت ارزوهای پادشاهی مشروطه را در رستاخيز ملت ايران تعبير کند.در حالی محد رضا پهلوی و احمد قوام آرزوی نظارت حزبی بر توده ها را طی ساتراليسم دموکراتيک داشتند که همان هانتينگتون بر رد نظريه پادشاهی در عصر مدرن پافشاری می کرد.
نقطه مشترک حکومت پهلوی و احمد قوام کنترل و مديريت ارتباط بين دولت شبه مدرن و ملت بود واز آن سو هردو هيچ اعتقادی به توسعه جامعه ارگانيک بر مبنای دولت قانونمند،احزاب دارای برنامه و نهادهای مدنی مستقل را نداشتند تا جايی که محمد رضا پهلوی هر ايرانی خارج از حزب رستاخيز را خائن به ملت ايران می دانست.
اين صورت مسئله در تشکيل جامعه مدنی قدرتمند در ايران بعد از کودتای سياه و استعماری ۲۸ مرداد همچنان پابرجااست و اصلاحات بوروکراتيک علی امينی که بعدها به کام خاندان پهلوی تمام شد، انقلاب اسلامی و سقوط نظام پادشاهی و نيز يک دوره اصلاحات در ايران در پس از انقلاب نتوانسته است مشکل اساسی دولت در ايران يعنی قدرت مند شدن روز به روز دولت های نفتی، بوروکراتيک و نظامی- امنيتی را حل کند. اين مقاله تحليلی بر دو مشکل ادواری در تاريخ ايران در دو بخش روشن فکری و دولتها در ايران می باشد که با جمع بندی بورژوازی ملی در ايران راهکار برون رفت از اين انسداد تاريخی را بررسی می کند.
تغيير در معادلات روشن فکری در ايران: بعد از سقوط دولت ملی مصدق در ايران روشن فکری ايران دچار يک تحليل نادرست در مورد مصدق گرديده است که حاصل ان برتری دادن توانايی قوام به انديشه مصدق بوده است به گونه ای که قوام را نزديک تر به شکل گيری يک دولت دموکراتيک در ايران دانسته اند در واقع برخی روشن فکران با طرح اين مسئله که حتی اگر مصدق دچار کودتا نيز نمی گرديد باز هم در توسعه دموکراسی در ايران ناکام بوده به نوعی کودتا عليه دولت مصدق را توجيه ابزاری می نمايند. و به يک قضاوت ذهنی از رفتار مصدق می نشينند و حتی اوا متهم به ترويج پوپوليسم می نمايند در حالی که بعد از سقوط دولت مصدق تلاش تمامی دولت ها در ايران به جز دوران کوتاه دولت مهندس بازرگان به گسترش دولت امنيتی –رفاهی و کاهش ضريب مشارکت اجتماعی ختم گرديده است.
در اين جا و برای روشن تر شدن ابعاد مسئله می توان دلايل تشکيل حزب دموکرات توسط قوام را مورد واکاوی قرار داد.احمد قوام السلطنه بر اساس سه اصل ۱- ماندگار کردن جريان های روشن فکری در چهار چوب سلطنت و ايجاد يک فضای رقابتی کاذب در برابر سلطنت. ۲-ايجاد يک الترناتيو موثر به سود سلطنت در برابر حزب توده به عنوان يک جريان ضد انگليسی و ايجاد يک سری نقاط لمسی با دولت روسيه باا ين نکته که قوام معتقد به دولت کمونيستی نبود به توسعه ديدگاه امريکا در قبال روسيه می پردازد در واقع قوام هيچ تمايلی به توده نداشت بلکه نهايتا به جای حزب توده در مسند مذاکره با شوروی نشست و به نام تفاهم با شرق معادلات را به سود راست سلطنت طلب در ايران تمام کرد. ۳-گردش نخبگان درحزب دموکرات و عدم توسعه اجتماعی حزب به گونه ای که ترکيب حزب دموکرات توازنی از اشراف و فئودال ها و اندکی از طبقه متوسط شهری بود بر خلاف جبهه ملی که اکثريت نيروهای ان را طبقه متوسط تشکيل می داد و اشراف در اقليت ان محسوب می گرديدند، لذا حزب دموکرات از نيروهای حامل دموکراسی خالی بود و با وجود تمايلات نظری دموکراتيک عمل گرايی دموکراتيک نداشتند.به طوری که ماهيت تشکيل سازمان کارگری "اسکی "تنها در جهت شکستن قدرت بيش از حد سازمان های کارگری بود.
در حالی که در مانيفست اجرايی حزب دموکرات از اصلاحات گسترده اجتماعی و نيز اصلاح در نيروهای امنيتی و نظامی گفته شده است اما در اولين بحرانی که شامل شورش های عشايری می شد و نيز مخالفت های سفارت امريکا و سر کنسول انگليس در تهران مسير تجهيز سازمان های کارگری و حمايت از حزب توده را با مبارزه قانونی با شاه تغيير داد
احمد قوام با حفظ نظم وضع موجود به وسيله تشويق ها و سرکوب و تامين منافع حاميانش و نيز فساد ساختاری دولت با ناکارامدی جدی در توسعه ساختار توليدی و خدماتی روبرو گرديد در واقع دولت قوام بخشی از پروژه حفظ مشروعيت مردمی دربار در ايران بوده است.دولت قوام در ميدان نهاد سازی صنفی و سياسی در قلب توسعه حزب متمرکز حرکت کرد و نهايت حزب دموکرات را به سمت احزابی مانند حزب بعث سوريه و عراق سوق داد وبا استقرار قدرت در دربار امکان نهاد سازی مدرن را به سوی رابطه فرد محوری سوق داد. جرياناتی مانند قوام و يا برخی احزاب اصلاح طلب فعلی به جای سامان دادن اين آشفتگی سعی در سازماندهی جامعه در بطن خود را داشته اند در واقع قوام و بسياری از دولتهای پس از کودتا در ايران تا زمان فعلی با استبداد حزبی راه استبداد دولتی را هموار کرده اند زيرا دولت مدرن محصول احزاب مدرن و اين احزاب در بطن نهادها و اصناف شکل می گيرند اما در ايران با ترجيح برتری حزب بر صنف از يک سو ومعلق کردن دوران بين سنت و مدرنيته از سوی ديگر خودکامگی دولتها را گسترش داده اند.زيرا احزابی مانند حزب دموکرات با درک هابزی از احزاب، تسخير دولت را تنها راهکار اصلاحات می دانستند و با وجود تبری از کمونيسم در واقع گفتمان لنينيستی را تبليغ می کردند از سوی ديگر منافع اين احزاب اجازه نمی داد انها به تقويت حوزه عمومی بپردازند اين قاعده درد اور مختص به دولت قوام نداشته است به گونه ای که در همين دوره فعلی و حتی در دوره اصلاحات در ايران هر کدام از نهادهای صنفی مستقل يک شبه جعلی از خود را داشتند در واقع دولتهای اصلاح طلب هيچ گاه به اصلاح خانه کارگر به سود سنديکاهای مستقل کارگری حرکت نکردند و حتی خانه کارگر از حاميان و هم پيمانان انها در تسخير دولت محسوب می شد.
سودای نافرجام تغييردر ايران:سودای تغييرات در ايران اغاز خوب و فرجامی تلخ دارد بعد از جنگ جهانی دوم فرصت تاريخی اصلاحات در ايران با شعار انتخابات ازاد و ملی شدن نفت صورت می پذيرد در تحولات بين المللی عبد الناصر در مصر و الگوی خود را مصدق ميداند و هنديان به استقلال خود می انديشند اما با شکست اصلاحات مصدق شروع خوب ايران با عقب ماندن از چرخه توسعه در جهان همراه می گردد.بعد از شکست مصدق انواع مختلفی از قالبهای توسعه از سوی دولت امريکا در ايران اجرا می گردد که با توجه فساد دولت ها به نتيجه نمی رسد اصل چهارم ترومن و اصلاحات سياسی کندی هردو سقوط می کند در واقع بعد از سقوط مصدق دولتهايی که با داعيه اصلاحات بر سر کار امدند نشان دادند علاقه ای به تکرار داستان مصدق را ندارند و اصلاحات جدی در ايران بر مبنای اصلاح ساختار توليد و عرضه و خدمات و نيز نهاد مند کردن کشور را ندارند لذا هر تلاش اقتصادی با شکست جدی روبرو ميگردد و ناچارا نظامهای حاکم را وادار به پذيرش فضای نيمه باز ميکند لذا تاريخ معاصر ايران پر از دورهای تاريخی بين فضای بسته و نيمه بازاست و.دولت ها در يک فضای معلق بين دولت راست نظامی و بروکراتيک قرار دارند.در واقع پس از دوره مصدق مشکل جامعه ايران به صورت سلسله وار تکرار شده است.لذا سودای تغيير با تکرار و بدون انباشت تجربی همراه بوده است.در واقع مسئله اصلی در ان است که هيچ کدام از دولتها پس از کودتای ۲۸ مرداد اتکای خود را به حوزه عمومی نمی دانستنددرامدهای باد اورده نفتی در مسير بلند پروازی های رهبران ايران بوده است لذا سودای تغيير به بحرانهای بزرگ تبديل می شودو بحرانهای ادواری در ايران گرايش دولتها را به سمت مطلقه شدن افزايش داده است.
ابعاد دموکراسی ملی در گذار از مصدق،شريعتی و سحابی:رابطه بين دولت و ملت در ايران براساس قبيله و مذهب به ثبات ختم گرديده است اما دولت و ملت مدرن در ايران نتوانسته است با دموکراسی به ثبات برسد در واقع تلاش مصدق در اين نکته که شئون ملی بايد در اختيار ملت ايران باشد تحقق نيافت که اگر اين گونه بود دولت های پس از مصدق نيم قرن دموکراسی را در ايران دچار تعليق نمی کردند.مصدق پيوند دموکراسی با حقوق ملت را در ترکيب دولت –ملت مدرن با اصول و منافع ملی در ايران می دانست.دکتر شريعتی با شناخت چنين دستاوردی از نهضت ملی در ايران سه شکاف اساسی فرهنگ،قوميت و طبقه رادر روابط دولت و ملت مدرن در ايران را مورد باز خوانی قرار داد شريعتی کاميابی در بستر مليت در ايران را شناخت موثر از اين سه شکاف در ايران ميدانست و خلاقيت او منجر به اين گرديدکه با بازخوانی تاريخی از مذهب شبکه ای را ساخت که قوميت را در چارچوب مليت تعريف کرده و با بازخوانی مجدد تاريخی در مذهب ارکان ماندگاری و پيوند دولت و ملت در ايران را در خدمت تفکرات دکتر محمد مصدق قرار داد.در سال ۱۳۶۹ مهندس سحابی بحث ائتلاف بر سر ايران را مطرح نمودند که در کشاکش ان دوره مورد نقد و نظر زيادی قرار نگرفت در واقع مهندس سحابی با شناخت از نتايج دولت ملی مصدق از يک سو و شکاف عمده ازادی و استبداد، قوميت، جنسيت، فرهنگ و مذهب در ايران راهکار حفظ ظرف ايران را مطرح کردند اين ترسيم مهندسی شده ابعاد دموکراسی ملی در ايران و درک از ساختار کشوردر حل معضل دموکراسی در ايران در ادامه تجربه نهضت ملی مصدق و قرائت شريعتی از ايران قرار دارد که نهايت دموکراسی در ايران را پيوند دولت –ملت مردن با منافع ملی می داند تا اولين قدم برای از بين بردن شکاف بين دولت و ملت در ايران برداشته شود.در حالی که روشن فکری ايران با طرح ايدهايی چون مبارزه بروی صندوق های رای و نيز انقلابهای زود هنگاه و نيز جنبش های اوانگارد و اقدامات غير مسئولانه اين ايده را تضعيف می کنند اين ايراد بر روشن فکری دارای سابقه طولانی ميباشد کيانئری در جعه هواداران حزب توده با نقش نادست بورژوازی ملی در ايران ان را اشتباه تاريخی فرقه ای ميداند هر چند اندکی بعد ايرج اسکندری چنين می نويسد:"در جريان مبارزه برای ملی کردن نفت ما بدون ترديد از مصدق که نماينده بورژوازی ملی بود حمايت نکرديم ما فکر مي کرديم که مصدق مي خواهد نفت را از حساب انگليسی به امريکا واريز نمايد" در واقع گوهر کلام مهندس سحابی با هم بودن است همان مطلبی که شريعتی از قرار گرفتن ما جمعی به جای من فردی ياد مي کرد در واقع حزب توده، کاشانی و نواب فکر مي کردند بدون مصدق هم می توانند يه زيست خود ادامه دهند اما وقتی مصدق را کنار گذاشتند نواب را اعدام کردند و توده ای ها يا اعدام شدند و يا اينکه از ايران خارج شدند.از همه مهمتر کنار نهادن چنين نگاهی به ايران در اينده نزديک به فروپاشی جغرافيايی و اجتماعی منجر خواهد شد هر چند شمارش معکوس با سقوط اخلاقی در کشور و با وجود حاکميت ايدئولوژی مذهبی اغاز گرديده است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد