عمو زنجیر باف،
زنجیرها را بر ما بافتند
آرزوهامان نیز
پشت کوه انداختند.
نشسته است تو گویی مرگ
در کمینِ راه
در اینجا و آنجا و هرجا
در درّهها و درد ها
در سرما و شعله آتش!
گریزی هست مارا عمو زنجیر باف
زین وامانده تاریک راهمان روزی
که میدانی ، مسدود میماند هر از گاهی
با نزولِ ضریحی و ذلیلی چند؟
عمو زنجیر باف،
گریزی هست زینجا
تو میدانی؟
***
شعر : علی آلنگ
تصویر : چیدی اوکویه ، نیجریه
