logo





از شاه سلطان حسين تا صدام حسين

سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۳ مارس ۲۰۰۹

محمود سعيد زاده

saeedzadeh.jpg
طرح مبحث شاه سلطان حسين درمحافل سياسی ورسانه ای با برداشت های گوناگون ومتناقضی مواجه شد كه ‏با تعيين مصداق ازطرف بعضی ازمسئولان دولتی وصاحبان رسانه، اين موضع وارد فازجديدی شد. اشاره مشاور رئيس جمهورويكی ازنمايندگان مجلس شورای اسلامی به گونه ای مطرح شد كه انگارشاه سلطان ‏حسين درميان مخالفين فكری آنها وبخصوص دراردوگاه اصلاح طلبان قراردارد. نگارنده دراين فرصت به ‏هيچ وجه در صدد نيست تا به تفسير وتاويل سخنان بيان شده بپردازد، زيرا تمامی افرادی كه در اين مورد ‏سخن گفته اند خود هم توان وهم امكانات كافی در اختيار دارند كه در رابطه با موضوع فوق الذكر اظهار ‏نظرنمايند. ‏
آنچه دراين فرصت كوتاه به آن پرداخته می شود پديده شاه سلطان حسينيسم است كه خود حاصل مجموعه ‏عوامل وعللی است كه پرداختن به آنها شايد به نزديك شدن مفهوم به مصداق كمك نمايد. ‏
درپرداختن به پديده شاه سلطان حسينيسم نمی توان تصورنمود كه شكست مفتضحانه آخرين پادشاه صفوی از ‏محمود افغان يك شبه اتفاق افتاده باشد، بلكه قبل ازهرچيز بايد به شكل گيری حكومت صفويه، اتمسفر سياسی ‏آن مقطع ازتاريخ، ساختارآن حكومت ومشخصات وفاكتورهای عينی آن اشاره نمود. ‏
شكست حسين ميرزای صفوی در واقع پايان يك افتضاح وسوء تفاهم تاريخی برای ايرانيان بود زيرا شاه ‏سلطان حسين خود وارث مزرعه كينه وعداوتی بود كه پدران نالايق ومستبد او دربد ترين نوع حكومت مداری ‏برای او به ارث گذاشته بودند و نمی توانست پايانی غيرازآنچه اتفاق افتاد، داشته باشد. ‏
فاكتورهايی مانند:۱-انزوای ايرانيان ازقدرت وپناه گرفتن انها در نهاد خانقاه ۲-ظلم وستم حكام جورسنی ‏مذهب وتحقيروآزاراهل تشيع ۳-تحقير ايرانيان ودورنگاه داشتن آنان از قدرت سياسی. با چند دهه مريد ‏پروری خاندان صفوی تركيب ومعجونی به دست آورد كه ايرانيان به غلط تصوركردند تمام آمال وآرزوهای ‏خود را درآينه آن يافته اند وبرای هميشه اززيرسلطه ويوغ بيگانگان خارج شده وحكومتی به ظاهر مقتدر به ‏وجود آورده اند. جهت روشن شدن موضوع لازم است به طور اختصاربه موضوعات فوق الذكر بپردازيم. ‏
‎‎
ساختارقدرت دردوره صفويه‎‎
آغازسلسله صفويه درايران ازسال ۹۰۵ه. ق بردوپايه فقيه وسلطان شكل گرفت، حاكمان صفوی برای تثبيت ‏مشروعيت خود به شدت نيازمند روحانيون بودند ودرمقابل روحانيت بنا به صلاحديد خود برای حفظ ‏وگسترش مذهب از موضع سلطان جائرمنتسب به سلاطين عقب نشستند وروابط گرمی را با سلطنت فراهم ‏نمودند. اين روابط به گونه ای بود كه اندك اندك قدرت مذهب در صحنه سياسی اجتماعی ايران پديدارشد. ‏بعنوان مثال علامه مجلسی ازطرف شاه سلطان حسين به مقام شيخ الاسلامی نائل می شد ودرعوض وی تاج ‏شاهی را برسرشاه سلطان حسين می گذاشت وازخداوند می خواست پايه های حكومتش را استوارنمايد وآن را ‏به دولت امام غايب برساند. (۱) ‏
اين نوع رابطه قدرت مبتنی بردوپايه روحانيت وسلطان، تا اواخر حكومت صفويه ادامه داشت. حتی دردوره ‏شاه عباس اول كه ازقدرت قابل توجهی نيزبرخوردار بود، ملا احمد اردبيلی در تذكری به او نوشت كه ‏اگرحرمت علما را حفظ نكند عزل خواهد شد. (۲)‏
اين نوع ساختار حكومت مبتنی بر دو پايه سلطان- فقيه درنهايت به گونه ای شد كه سلاطين برای حفظ ‏مشروعيت خود و همراه داشتن حمايت روحانيون به ريا و تظاهر روی آوردند وروحانيون درباری نيز با ‏مصلحت نگری بيش از حد چشم به همه زشتی های حكومت فاسد صفوی بستند وخود درنهايت آلوده دنيا شده ‏ودر دربارسلطان سكنی گزيدند وبه نظام سلسله مراتبی روحانيت ساخته دست قدرت تن دادند، بطوريكه مقام ‏صدربالاترين مقام مذهبی ومرجع از طرف حاكم انتخاب می شد واو نيز با نظارت سلطان شيخ الاسلام را ‏تعيين می نمود وآنها نيزملا باشی و قاضی را تعيين می كردند. شريعتی اين روحانيون را روحانيون درباری ‏می نامد ومی گويد:‏
صفويه ازشيعه جهاد و اجتهاد و اعتراض را گرفت وبه جای آن تقليد وتقيه وانتظارراجايگرين كرد. (۳)‏
‎‎
مشخصات حكومت صفويه‎‎
حكومت صفويه اگرچه اولين حكومت مقتدربعد ازشكست ايران ازمسلمانان بود، اما انحطاط اخلاقی وحكومت ‏مداری مستبدانه وناكارآمد آن سنگ بنای ناميمون، نارواداری وكينه توزی نسبت به مخالف رادر جامعه ايران ‏بنيان گذاشت. درواقع شكست اخلاقی صفويه زمانی شروع شد كه پيروان شيخ جنيد به عقايد افراطی روی ‏آوردند وصوفيان خانقاه نشين زره نظامی به تن كرده وآشكارا رهبرخود را اله وفرزاندانش را ابن اله ناميدند. ‏
به زودی عبادت جای خود را به تملق وچاپلوسی داد وارادت به شيخ جای همه صفات مريدان را گرفت. افراط ‏درارادت به شيخ به حدی بود كه اورا قبله خود می ناميدند. مريدان اسماعيل صفوی در ارادت ورزی سنگ ‏تمام گذاشتند بطوريكه به فرمان او گوشت مراد بيگ شاملورا كباب كردند وشيبك خان ازبك را زنده زنده ‏خوردند. رفتار قزلباش ها وامرای نالايق صفوی مانند همه ديكتاتورها وستم گران در خشونت ورزيدن نسبت ‏به مخالفان خلاصه می شد. وقتی به ولايتی از سرزمين ايران حمله می كردند با قساوت تمام برخورد می ‏كردند واموال مردم عادی را بين طرفداران خود تقسيم می نمودند. آنها به شدت ايرانيان را تحقيرمی كردند ‏وآنها رابه تحقير، تات وتاجيك می خواندند. قزلباش ها حتی به قبرستان مخالفين خود نيز رحم نمی كردند. ‏درهنگام حمله به شيروان بعد از قتل فرخ يسار حاكم آن ولايت، استخوانهای خليل اله پدرفرخ يسار را ازگور ‏بيرون آورده وبه آتش كشيدند. او در قبال قبرستان مخالفين پدرش در تبريز همين اقدام را تكرار كرد. سپاه ‏صفويه بعد ازفتح بغداد استخوانهای ابوحنيفه يكی ازسرمذهب های اهل سنت را از گور در آورد وبه جايش ‏سگی را دفن كرد. اين اقدام در حالی بود كه جمعيت كثيری از ايرانيان اهل سنت بودند واين مساله به افزايش ‏كينه وعداوت آنها در قبال صفوی ها بی تاثير نبود. اگرچه شاه اسماعيل دهم درصدد برآمد تا نوعی آشتی ‏مذهبی در ايران بوجود آورد اما او هم مورد خشم علمای جبل عامل قرار گرفت وبا شربتی مسموم از پای در ‏آمد. در مجموع در دوران حكومت صفويه زير بنای اخلاق، عدالت ومعنويت در ايران سست شد وبه مرور ‏حكومت به ظاهر مذهبی صفويه جای خود را به دولت سالاران مذهب نما داد ودر نتيجه همچون هر حكومت ‏مبتنی بر ديكتاتوری پای در جاده اضمحلال گذاشت. نشانه های اين اضمحلال از آنجا شروع شد كه سپاه بی ‏نظم و فاسد صفوی از اميران لايق خالی شد وپستهای مهم لشكری و كشوری به اشغال فرومايگان چاپلوس ‏درآمد كه ارتقای آنها نه براساس لياقت و كاردانی بلكه به سبب نوكر مآبی و تملق وارادت به دربار صورت ‏گرفته بود. در راس اين سيستم نوچه پرور وناكارآمد پادشاهان بی لياقتی بودند كه تنها ماخذ دسترسی آنها از ‏وضعيت معاش ومعاد مردم خبرچينهای گزافه گويی بودند كه برای اثبات ارادت خود به شخص همايونی گاهی ‏سر مردگان تازه دفن شده را به عنوان سر دزدان و راهزنان به نيزه كرده و به خدمت ايشان می بردند. (۴) ‏
در اين ميان دغدغه امنای درباری مذهب هم دستور قتل دگر انديشان و مخالفان مذهبی و دينی بود، گويا با ‏كشتار آنها مشكلات مملكت يك شبه حل می شد. در چنين اوضاع و احوالی بود كه سليمان شاه در واپسين ‏روزهای عمر خود امرا و درباريانش را فراخواند واعلام كرد بعداز من اگر به فكر آسايش و رفاه خود هستيد ‏و تمايل داريد هركدام به كار خود مشغول باشيد، ميرزا حسين را برتخت بنشانيد كه در آن صورت همه شما به ‏نوعی حكومت می كنيد، اما اگر جويای نام و تعالی وافتخار هستيد و توانش را داريد كه به امور مملكت ‏بپردازيد همگی تابع ميرزا مرتضی شويد واورا برتخت سلطنت بنشانيد. درباريان فاسد و منفعت طلب، ميرزا ‏حسين ضعيف و نادان را به فردی لايق و كاردان ترجيح دادند ودر نهايت حسين ميرزا را بر تخت سلطنت ‏نشاندند. حسين ميرزا به هيچ وجه برای مملكت داری تربيت نشده بود. او حتی قبل از جلوس بر تخت ‏سلطنت، اسب سواری هم بلد نبود وتا ۲۶ سالگی از حرمسرا بيرون نيامده بود وحتی جهان را روی نقشه ‏جغرافيا نديده بود چه برسد به اينكه با جهان خارج ارتباط يا تعاملی داشته باشد. هرچند اگر به جای شاه سلطان ‏حسين برادر او ميرزا مرتضی هم برتخت می نشست نمی توانست سرنوشت محتوم به شكست صفويه را ‏نجات دهد. در نهايت دامنه شورشها كه از كردستان شروع شده بود با غائله خونين خراسان به پايان رسيد ودر ‏سال ۱۱۳۵ محمود افغان تنها با همراه داشتن ۲۰ هزار نيرو به مدت ۶ ماه شهر چند ده هزار نفری اصفهان ‏ودرباری را كه ادعايش گوش فلك را كر می كرد به محاصره درآورد. در طول ۶ ماه محاصره دربار، از ‏تمام چاكران و غلامان حلقه به گوش يا به اصطلاح از سرداران واميران صفويه در اقصی نقاط كشور تنها ‏محمود سيستانی حاكم تون وطبس بود كه با ۱۰ هزار نيرو به كمك دربار آمد كه آنها هم با دريافت رشوه پا را ‏از ماجرا بيرون كشيدند. در نتيجه محاصره، مردم از روی احتياج به خوردن گوشت مردار و جنازه همديگر ‏روی آوردند ودر عاقبت، جادو، سحر، آش نذری، شمشيرهای براق وتشريفات پر طمطراق دربار به كمك شاه ‏سلطان حسين نيامد و در نهايت خفت تاج شاهی را به محمود افغان تقديم كرد. ‏
امروزدر اتمسفر سياسی ايران شاه سلطان حسين نه يك فرد بلكه يك استعاره جديدالورود است كه بنا به هر ‏دليل به اين فضا وارد شده است. با برشمردن خصوصيات شاه سلطان حسين و پديده شاه سلطان حسينيسم به ‏خوبی روشن است كه در كجا بايد به جستجوی مصداق عينی آن گشت. آنچه غير قابل انكار است اين است كه ‏سلطان حسين به شدت اسير اوهام و تصورات خود بود. او بيشتر از آنكه با دانشمندان و بزرگان حشر و نشر ‏داشته باشد همنشين متملقين فرصت طلب بود كه فقط به تاييد عملكرد او مشغول بودند. او به شدت عوام پرور ‏و معتقد به جادو و جنبل بود. اين سلطان بی كفايت ازتركيب جمعيتی كشور خود چنان بی خبر بود كه آشكارا ‏به ايرانيان دارای عقيده غير رسمی توهين می كرد، آنها را مورد اذيت و آزار قرار می داد و خود مقدمات ‏نارضايتی آنها را فراهم ساخت. شورشهای پی در پی اهل سنت كردستان و خراسان از بزرگترين عوامل ‏سقوط سلسله صفوی بود. ولينسكی سفير پتر كبير در بازگشت به روسيه يك سال قبل از سقوط اصفهان در ‏گزارش مفصلی به پطر كبير می گويد:تصور می كنم نابودی و اضمحلال ايران نزديك است، اگر سلطان ‏جديدی بر تخت ننشيند در همه جا انقلاب و اغتشاش روی خواهد داد و جايی نخواهد ماند كه از آتش مصون ‏باشد. به عقيده من با وجود نيروی نظامی دربار، يك گروه كوچك سرباز برای تصرف ايران كفايت می كند ‏آنچه مرا برحذر می دارد كه به اين كشور حمله كنيم اين است كه اگر پادشاه بالياقتی بر تخت بنشيند وضعيت ‏بكلی تغيير خواهد كرد. (۵) ‏
در عالم واقع اگر دنبال مصداق بگرديم لزوما نبايد در جستجوی شخصيتی باشيم كه حتما نرم خو و مهربان ‏باشد. صدام حسين مصداق كامل شاه سلطان حسين بود، او كه آمريكا را مسخره می كرد، تاچر نخست وزير ‏انگليس را عجوزه می ناميد، با ديپلمات های ميانجيگر با تكبر برخورد می كرد، از بالای سر دولتها با مردم ‏كشورها گفتگو می كرد، تعهدات بين المللی را به هيچ می گرفت، جهان را تهديد می كرد كه جنگ را به فضا ‏و دريا و... می كشاند وعهد كرده بود اسرائيل را از صفحه روزگار محو كند. اين ديكتاتور نادان بجای آشتی ‏دادن شهروندان بی گناه شيعه و كرد كه اكثريت كشورش را تشكيل می دادند به سركوب آنها مشغول بود ودر ‏نهايت عراق را به خاك ذلت نشاند. در عالم واقع اگر در صدد انطباق مفهوم بر مصداق باشيم هيچ وقت نمی ‏توان مصداق آن را در فردی يافت كه به دانش بها می دهد، مدارك دانشگاهی را كاغذ پاره نمی داند، در مقابل ‏دانشجو تعظيم می كند، فردی كه كشورش و جهان را می شناسد به صاحبان عقيده مخالف احترام می گذارد، ‏بيشترين آراء انتخاباتی خود را از اقوام وافراد دگرانديش گرفته است، كردستانی ها به اندازه يزدی ها وعربها ‏و تركها اورا به اندازه ديگر ايرانيان عزيز می دارند. ايران را برای ايرانيان می خواهد نه ايرانيان را برای ‏استحكام پايه های قدرت خود. با دانشگاهيان حشر ونشر داشته و آمار و ارقام را از بقال و قصاب سر كوچه ‏نمی پرسد. بی گمان او مصداق شاه سلطان حسين نيست، اورا می توان فرصت سوز بزرگ ناميد. از او می ‏توان به هزار دليل انتقاد كرد، از او می توان به دليل كتك خوردن دانشجو و معلم در دوره زمامداريش دلخور ‏بود. ما می توانيم اورا به خاطر خيلی از مسائل از جمله عدم استفاده از توان جامعه مدنی برای به عقب ‏راندن هسته های نافرمان درون ساختار قدرت سرزنش كنيم؛ ما حتی می توانيم از او آزرده خاطر باشيم كه ‏نتوانست بعداز ۸سال ماندن در قدرت، دمكراسی را نهادينه سازد تا بار ديگر مجبور نباشد برای نجات ‏كشوربا بی ميلی احساس وظيفه كند، اما هرگز نمی توان مصاديق متصف به شاه سلطان حسين را به او نسبت ‏داد كه اگر چنين می بود اينچنين گزمه ها و لاف زن ها را به هماوردی نمی طلبيد. تهديدهای پيدا و پنهان را ‏به جان نمی خريد، تيغ تيزگزمه ها را به سخره نمی گرفت و حضورش اينچنن باعث بی تابی غارتگران نمی ‏شد. برای مشاهده تطبيق مفهوم بر مصداق كافی است ببينيم دانشمندان و دانشگاهيان، مداحان ‏وپژوهشگران، چماق بدستان و نويسندگان كجای اين خط كشی عينی وواقعی ايستاده اند؟
‏*عضو شورای سياستگذاری سازمان دانش آموختگان ايران
‎‎
پانوشت‎‎
‏۱-‏ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۲، ص۲۴۳‏
‏۲-‏ حامد الگار، نقش روحانيت پيشرودرجنبش مشروطيت، ص۵۲‏
‏۳-‏ شريعتی، تشيع علوی، تشيع صفوی، مجموعه آثار۹، انتشارات تشيع، تهران ۱۳۵۹، ص۳۶‏
‏۴-‏ رستم التواريخ، بی تا، بی جا، ص۹۶‏
‏۵-‏ هوشنگ مهدوی، تاريخ روابط خارجی ايران دوران صفويه، امير كبير، تهران ۱۳۸۳، ص۱۳۴‏

منبع: روز آنلاین

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد