logo





باورمندی يعنى فقدان عقل نقاد بر مناسبات

جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۱ - ۰۷ دسامبر ۲۰۱۲

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
باور داشتن يعنى قبول و پذيرش آنچه که به ذهن بنشيند و باورمند كه صفت است يعنى دارا بودن صفاتى كه به شكل رفتار ارزشى از سوى فرد و يا در يك فرهنگ نمودار مى شود. از آنجائیکه نیروی باورمند و نازایی ذهن "همانه" هستند در نتیجه زايش و زايندگى از منشأ وجود ذهن موضوعیت ندارد. عقب ماندگى ايران را مى توان بوسيله همين صفات باورمند ايرانيان توضيح داد. در فرهنگ ایرانیان هر زايشى هم که صورت بگيرد از متن اين صفات بيرون نيست. تمامی جهانبینی ها و تولید اندیشه ایرانیان از دوران کهن تا کنون در همین حد است چه این جهانبینی ها بعنوان ابزار ایدئولوژیک حاکمان مستبد عمل می کرده و چه بهنگام نیاز به ضرورت اصلاحات جهانبینی هایی خارج از حیطه حاکمیت شکل می گرفته، فرقی نمی کند در هر دو حالت انسان ایرانی باورمند به اصولی می شده است که آنها بر روش زندگی حجت بودند و لایتغیر . يكى از مشخصات صفات باورمندى، تن آسايى ذهن است بدين صورت كه، كاهلى ذهن نيروى انديشيدن را تخريب مى كند و مانع فرصت یابیِ خلاقيت هاى فكرى در سير تاريخى مى شود، خلاقیت هایی که مفهوم تاریخ از آن سرچشمه می گیرند.

بدين روال از باورمندى است كه ايرانيان از تدوين و تبیین مفهوم نقد و روش عقل نقاد باز مى مانند و در مسير زندگی اجتماعی خویش تابع رويداد هايى مى شوند كه بتدريج بدان خو مى گيرند و بدين صورت هر زايشى از روزنه نقد براى آغاز و تداوم تحول بسته می شود.

وقتى نحوه انديشيدن ما بر باورمندى، سبك خود را مى يابد بالطبع تأثير آن بر قلمرو سياست، سياست را نيز بر خود مى كشد و آن را زايل مى سازد. بر چنين بسترى، سياست در ايران كنونى يا بشدت راديكال و يا محافظه كارانه است تا جايى كه در هر دو حالت روش نقد موضوع برای رفع معایب نمی شود، اما تنها برای خالی نبودن عریضه از سوی برخی مدعیان، این واژه هر از گاهی بر زبان به چرخش در می آید. با نگاهى گذرا به رفتار سياسى كنونى ايرانيان اين معضل ديرينه را به سهم خودم به تصویر می کشم.

در هردو روش راديكال و محافظه كارانه ى سياست، به دليل نفوذ باورمند ذهن، نقد كردن يا بى معنا جلوه مى كند و يا محدود مى شود. سياست به زعم راديكالهاى ايرانى يعنى سرنگونى و در طيف محافظه كاران يعنى مصلحت، در واقع طيف مصلحت خواهان سياسى، نقد اصلاح طلبان حكومتى به شيوه حكومت مدارى را مورد حمايت قرار مى دهند اما در نقد مواضع خودِ اصلاح طلبان ابا دارند و امتناع مى ورزند، و به پروژه ارزشهای اصلاحی اسلامی بر نظام سیاسی که می تواند ادامه استمرار درآمیزی دین و دولت باشد، به هر دلیلی، ممتنع هستند، و عملاً در تنگنايى گير مى كنند كه روش نقد، اساسی برای بهبود بخشی به مسائل عدیده به نزدشان در نمی آید. بنابراین فضای سیاسی با بی حضوری نقد روشمند به تولید سیاست منجر نمی شود و بدينسان هر شكل و شمايلى از نواقص کار اصلاح طلبان که جایز به نقد باشد، را مجاز نمی شمارند و همزمان تخريب به ساحت روشنفكرى و روشنگری مى كنند وتعهد روشنفكرى که نقد قدرت اهم آن است را تا حد مصلحت انديشى طلب کرده و آن را به همین حد فرود می کاهند و به نوعى معترض و هم مانع تدارك روند جاری شدن مفهوم عقل نقاد که تنها روش اعتدال به دور شدن از هر بساطی از خشونت است، می شوند.

فضای جامعه بدون حضور روشنفكرىِ بدون نقد در همه ابعادش، يعنى تداوم روند فضای باورمندِ ذهن که حاصلش پاسيفيست است و متأسفانه پاسيفيست، درونزیِ سياست در ايران است. وقتی به "تركيب" مفاهيم متضاد و ضدین به هم، از سوى اصلاح طلبان و به تأییدِ ضمنیِ كم ارزشى آن از سوی سکولارها، قناعت شود، معنایش بی اعتنایی به طرح و تدوین اندیشه های سکولار است که نظام آینده سیاسی می بایست بر پایه چنین اندیشه هایی استوار گردد اگر دموکراسی به مفهومی که موجود است را برای ایران در نظر داریم. سکاندار روند دموکراتیزاسیون جامعه ایران، سکولاریسم اندیشه و سیاسی است و لاغیر.

با حضور تدريجى عقل نقاد در فضاى سياسى و عمومى اروپا و مُهر و نشان آن درقرن شانزده بر همه ابعاد ساختاری جامعه که همزمان گام نهادن كامل به عصر روشنگرى است، اصلى ترين و مبرم ترين عنصر شكل گيرى نظامات مدرنيته كه نقد بى امان مذهب بر نظام سياسى است، امكان پيشرفت و ترقى مهيا مى شود. جنبه مهم روش نقد كه یکی از عوامل و وسایل شکل گیری مفهوم هاست از طريق انديشيدن به موضوعات ميسر مى شود كه اگر اين طريقت نبود اروپائيان نيز بر همين مخمصه باورمندى گير بودند. پس هرگاه انديشيدن باشد نقد نيز هست و هر جا نقد باشد پرسش هم هستى دارد و پرسیدن دشمن باورمندى است.

نقد و پرسشگرى از انديشيدن است نه نیروی باورمند انسان:

سه مؤ لفه يعنى ارزشها، مفاهيم و الگوها بيان شئون زندگى ما انسانهاست. اين مؤلفه ها به نوعى بيان رفتار انسان و سطح درك او از هستى پيرامون خويش است و بازتوليد آنها نيازمند توانمندى نقد و پرسشگريست.

پرسش هنگامی مطرح مى شود که، نیرو و قاعده اندیشیدن بر پدیده ناشناخته اى جهت ابهام زدایی و روشن ساختن مکنونات آن بر آن عاتف گردد. این روند يعنى آغاز طرح پرسش و ابهام زدايى را می توان روند روشنگری نامید که مقصود آن متعیین ساختن حدود و سطح ارزشها، مفاهیم و الگوهای کارکردی است. از آنجائیکه الگوها بر مبانی روند شناخت و روشنگری ظهور می یابند در نتیجه تحول پذیر و از مکانیسم حرکت و جهش برخوردارند. که در صورت سکون روند تحول پذیری را در ساختارها و نهادهای جامعه مختل می سازند.

كاست نظام سياسى و يكنواختى آن در سراسر گذر زمان در قلمرو ایران به هر سبب و عامل بازدارنده منجمله عامل طبيعت و سرسختى آن بر زندگى معيشتى انسان بوده باشد در هر صورت تداوم چنين نظامى حاكى از بيگانگى جامعه با نقد و پرسشگرى است كه زايش فكربكر را محال مى ساخته است. بدين سبب است كه ارزشها، مفاهيم و الگوها در جامعه ايران در درون دالانى تنگ و تاريك از شبه هنجارها بدون کمترین منفذ نور بر آن در همان جا و به همان شكل و قواره به تداوم خود حيات مى بخشید.

وقتى ارزشها، مفاهيم و الگوهای خارج از حيطه نيروى تفكر انسان بر ذهن باورمند انسان خوش بنشيند( مانند ارزشها، مفاهیم و الگوها یی که بستر دینی و اصول ایدئولوژیکی ای داشته باشند که تأملات و تعاملات اذهان در آن بدون نقش باشد )، تأمل انسان به موضوعات، ديگر محكى نمى شود كه از طريق آن به سازمان زندگى اجتماعى پرداخته شود. مدعى نيستم كه تأمل و تفكر كردن به هيچ وجه در جامعه ايرانى وجود نداشت در حاليكه مطالبات انقلاب مشروطه حاكى از ظهور برخى توانايى عنصر تأمل و انديشيدن است اما اين انديشيدن گير در كوچه بن بست سنت و دين بود و از آن نمى توانست فكربكر زايش كند و نكرد. استمرار نظام بى كفايت سياسى در ايران چه چيز را بر ما معلوم و مسلم مى گرداند جز از فقدان فكربكر. از مسلمات فكربكر نقد و پرسش زاده مى شود و از نقد و پرسش فكربكر شكوفا و باز توليد مى شود در جامعه اى كه هر انديشه به باورمندى و حقيقت مطلق مى گرايد و در معده ايدئولوژيك هضم مى شود، ديگر جا و لزومى براى نقد و پرسش كردن باقى نمى ماند.

به همين خاطر ارزشها، مفاهيم و الگوها در فرهنگ ما بگونه اى قالب ريزى مى شوند كه اساس مطلقيت بر آنهاغالب است و بازتوليد آنها جز تداوم آنها به همان شكل و مضمون سابق چيز ديگرى نيست. آيا استمرار نظام بى كفايت سياسى از دوران فرهنگ زرتشتى ما تا فرهنگ اسلامى مؤيد اين امر نيست؟

میزان سياست بر حسب ايمان و اندیشیدن:

در حوزه ايمان( حد اعلای باورمندی) شك كردن شرك است چونكه شك به موضوعات، پسينى پرسشى دارد و حوزه ايمان مبرا از پرسش است از اينرو از آنجائيكه پرسش ايمان را معدوم مى سازد در نتيجه شك از سوى مؤمنان و برخى كتاب هايشان شرك محسوب مى شود( هر چیزی ایمان دینی را متزلزل سازد شرک است). وقتى تمايلِ شك به چيزى و پديده اى وجود نداشته باشد معنايش اين است كه، موضوعات قابل پرسش بر هستى انسان و جهان بى مورد است زيرا شك و پرسش دو روى يك سكه اند، همانگونه كه گفته شد شك كردن پسينى پرسشى دارد، پرسشى كه مى خواهد چگونگى فحواى موضوعات را تبيين نمايد و به شناخت نائل آيد يعنى منطق عقل و انديشيدن متمركز بر استدلال موضوعاتى است كه از طريق شك كردن بدان، روند شناخت می آغازد. پس از منظر ايمانى، شناخت از پيش و بیرون از طريقت اراده انسان و عقل او بدست مى آيد اما از منظر منطق عقل و انديشيدن، شناخت بى كران است، افقى است كه بدان نمى توان دست يافت ولى مى توان بر محور آن قرار گرفت.

شك كردن به چيزها معطوف به تمركز قواى عقل و حس است كه آنها در زمان و مكان هستى دارند. از فهم چيزها و راه یابی به چگونگى هستى آنها شناخت حاصل مى شود و شناخت بيان مفهومى از يك غايت است كه جبرأ به توليد سياست انجاميده و بر زندگى انسان مؤثر مى افتد. از آغازيدن شك به مثابه حساسیت ذهن به چيزها و تحرک یافتن آنها بر بستر همان سه مؤلفه( ارزشها، مفاهیم و الگوها) مورد نظر من، تمدن و تاريخ بشر شکل گرفته و زندگى سبك عقلائى به خود مى گيرد. در اين حركت تاريخى عقل، رستگارى و خوشبختى انسان به اصلى مطلق در مى آيد كه ابزار سياست تدبير آن مى شود. اما در اين مسير تاريخى عقل، باورها در شكل ايمان نمودار مى شوند و عقل را بر اين است كه به كمك قواى حس، به محسوساتى بر وراى جهان واقعى تن دهد، يعنى نقطه اى را كه عقل در پروسه تاريخى خود آغازيده بود، دو شاخه مى شود، ايمان آوردن به ماوراء هستى واقعى و انديشيدن بر حكم شَوَند. ايمان از نظر مؤمن راه دستيابى به ارزشهاى اخلاق است و ارزشهاى اخلاقى رستگارى بشر، در اينجا مشاهده مى شود كه عنصر اخلاق و ارزشهايش در ايمان محفوظ و محصور مى ماند در حالیکه سرچشمه اخلاق و معيار آن، عقل است اما از منظر ايمان عقل در بند است، بند احكام نازل شده كه پاسخ همه پرسش ها در آن تدوين شده است و تا جايى قابليت آفرينش ارزشى دارد كه به امتداد اين بندگى تن دهد و هنر پرسشگرى نيابد.

آن روى ديگر شك كردن به چيزها و حساسیت ذهن، انديشيدن بر بستر شَوَند است يعنى استحقاق و شايسته خوشبختى و رستگار شدن بر محور انسان خالق انديشه و ارزشهاى خود. اخلاق در اين بُعد عرفى انديشيدن معطوف به پروسه شَوَند است زيرا همانگونه كه كانت در "درس هاى فلسفه اخلاق" مى گويد: "وقتى من اراده آزاد خود را در نظر مى گيرم، اين امر حاكى از هماهنگى اراده آزاد من با خود و با ديگران است. پس اين يك قانون ضرورى براى آزادى اراده است". اراده آزاد من استوار بر خوشبختى من با بى ارادگى من در ايمان، در تباين است. از اين مى توان به اين نتيجه رسيد، اراده آزاد معطوف به خوشبختى من، از آنجائيكه فارغ از بندگى در ايمان است، به اخلاق معنايى مى بخشد كه ارزشهايش را ناشى از عقل بدانيم، زيرا خوشبختى من ناشى از اراده آزاد و اين هر دو از عقل سرچشمه مى گیرند.

ضد اخلاقى ترين نوع انسانها كه به كشتار هولناك دست یازیدند، يا خود را قوم برتر مى پنداشتند و يا دينى مسلك بودند، نمونه آن را مى توان در عصر مدرنيته در اعمال ننگين هيتلر آلمانى و خانواده بوش امريكا يى و نيز خمينى و على خامنه اى ايرانى كه ریختن خون بیگناهان دیگر اندیش را اگر نگوییم ثواب که مباح می دانستند، مشاهده نمود.

تباهى سياست( سیاست منهای عنصر اخلاق) از سوى اين آدمكشان به جنبه ايمانى آنها مربوط می شود، که در غیر ایننصورت سیاست می تواند به همراه عنصر اخلاق و معیارهای انسانی ظاهر شده و طلیعه دار سعادت او گردد كما اينكه عليرغم چنين موجودات و رويدادهاى دردناكى، سياست بر شكوفه هاى انديشيدن و انديشه در مغرب زمین خوش نشست و با انديشه هاى جامعه دمخور شده است؛ انديشه هايى كه در زايش دائمى از ارزشها ی انسانی بر جامعه انسان محور قرار دارند و سياست آنها را بر بلنداى آرزوها و آرمان های انسان و انسانيت مى نشاند.

ايمان نه فقط انديشيدن و توليد فكربكر كه سياست را نيز زايل مى سازد. قرار بر اين است كه سياست ابزارى باشد براى پيشبرد امر انسان به سوى سعادت، سعادت انسان در گذار زمان معنا مى يابد، و معنایش به غایت رساندن چیزی بعنوان الگوی جاودانه برای انسان نیست زیرا سعادت انسان در جاودانگی زمان بطور قطع ناممکن است در حالیکه سیاست بر بستر تحول زمان به معنای اخلاق می رسد و امکان مسیر تحول را می یابد.

تاريخ سياست و انديشه سياسى در ايران، بطور متناوب قائم بر سايه ايمان این جلوه ی بارز باورمندی ایرانیان در جهانبينى بوده است. نمى توان جهانبينى اى از دوران كهن تا به امروز در ايران سراغ داشت كه از مرز ايمان و اعتقاد گذر كرده و بر مبانى انديشيدن به مثابه توليد ارزشهاى زندگى و بالندگى آن بوده باشد. هرچه بود تماماً در يكنواختى زندگى بگونه ای كسالت آور در گذر زمان و گذران زندگی همبسته می شد و تحول را مانع.

نیکروز اولاداعظمی
niki_olad@hotmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد