|
آیا پیشرفت آینده ای دارد؟ در این نوشته دو واژه پیشرفت و ترقی هم مفهوم هستند و هیچ تمایزی بین آن دو وجود ندارد.
در تاریخ اندیشه، هیچ ایده ای مثل پیشرفت تا این اندازه عمر کوتاه و متضادی نداشته است. از نظر بسیاری این ایده ازهمان ایتداء تولدش،مرده بود. بدون شک در ابتداء در جریان نخستین انقلاب صنعتی،"پیشرفت" به هم سطح باورهای به چالش کشیده ،کاهش داده شده بود. سپس با فاجعه آشویتز(اردوگاه اسرای نازی) و هیروشیما، کلمه "پیشرفت" آنچنان مسئله بر انگیز شد که بجای آن از واژه خنثی " تغییر" استفاده میشد. سرانجام هر گونه تغییر را پیشرفت نامیدند. امروزه روز مواضع ما نسبت به پیشرفت چیست؟ آیا آینده پیشرفت تا این حد تناقض و مسئله بر انگیز است که دیگر میل به برگشت آن نداریم؟ آیا این از سر احتیاط است که" فناوری" از پیشرفت بعنوان ابداع و یا نوآوری صحبت میکند و "اقتصاد"هم پیشرفت را به توسعه و سپس توسعه را به رشد تقلیل میدهد؟ اگر چنین است باید آنرا به نا آگاهی ازمفهوم پیشرفت ارتباط داد. این هم عبث خواهد بود تا شک و تردید و ترسمان از پیشرفت کنونی بشر را با جبران از عقب ماندگی و پیشرفت اقتصادی چین،هند و آفریقا را یکی انگاشته و بگوئیم که پیشرفت یک چیز بدی است. برای رد گرایش انکار پیشرفت، فرانسوا واتًن، جامعه شناس فرانسوی (1) کتاب " امید ـ جهان" نوشت و پییر ـ نوئل ژِیرو، اقتصاددان فرانسوی در کتاب خود بنام" جهاتي سازی، ظهور و قطعه قطعه شدن"(2)،سعی کردند نشان دهند که "پیشرفت" یک شانس جدید براي پیشرفت آفریقا میباشد. از نظر این دو موئلف، امروزه روز پیشرفت عمومی از آفریقا میگذرد. جمعیت کنونی آفریقا یک میلیارد است .تا سال 2050 به دو میلیارد میرسد. بنابر نظر ژیرو،مشکلات آفریقا قابل رفع هستند. این هم منوط به دو شرط میباشند: 1 ـ وجود دولتهائیکه قادر باشند تا از جهاتي شدن بهره ببرند. 2 ـ باز نمودن مرزهای کشورهای غنی به روی کشورهای آفریقائی جهت تسهیل مبادلات. مفهوم بکار رفته از پیشرفت، در تاریخ جمعی بشریت دارای حکایت ویژه خود میباشد: این هم اساسا بر میگردد به قرن 18 که توسط کانت، کندورسه، و حتی روسو برآن تاکید داشتند. این ایده به عنوان یک باور قوی در پیشرفت تاریخ معرفی میشود، حتی اگر این ایده از زوایا و با استدلا لات مختلف مورد انتقاد قرارمیگیرد. موضوع علوم و فناوری در نزد کندورسه(بقول کُندورسه، امید انسانها به زندگی ،بمثابه معیار اساسی زندگی است) فوق العاد حضور دارند(3). البته با تاکید بر لائیسیته بودن از پیشرفت نامحدود توسعه آنها و همراه با پیشرفت اخلاق و بویژه اگر آموزش هم در آن دخالت ورزد، میتواند خوشبختی مشترک را در پی داشته باشد. در نزد روسو هم که اغلب مواقع اندیشه اش در این خصوص ناهمگون بیان میشود،اما موضوع ترقی با تاکید غیر قابل انکار و با ارزش گذاری برآن پرداخته شده است. هر چند او درک خاص خود از ترقی ر ا، درتمدن مادی میدید . زیرا او از زاویه ای دیگر، ترقی را از نظر اخلاقی مسئول "تخریب نوع انسان" میدانست که بواسط مالکیت خصوصی و نا برابری حاصل از آن بر انسان متحمل میشود.( 4) مگر در مواردی که وضعیت قطعی ارائه شده باشد. روسو در کتاب " قرارداد اجتماعی" آورده است که: سیاست باید بر پایه هنجارهائیکه میتواند و باید وضعیت را سامان داده و ترقی انسان ر ا که جدا از اخلاق و سیاست نیست، آغاز نماید. و این هم باید همراه با آ زادي،برابری و سعادت و ترویج ترقی واقعی انسان شناسی و گسست از پسروی از گذشته باشد.(5) . ایده ترقی اما در نزد کانت و در چارچوب فلسفه تاریخی اش بهتر تبیین و تبلور شده است.هر چند بازتاب اندیشه اش دارای پس زمینه ها ی مذهبی میباشد. اگر این پس زمینه مذهبی و در نهایت درک او از مشیت الهی را کنار بگذاریم، این ایده در نزد او وجود دارد که ساختار طبیعت و فطرت انسان ترکیبی از جامعه گرائی وگریز از جامعه پذیری است. این تناقض انسانها ر ا وادار به استقرار یک قانون اساسی سیاسی "کامل" هدایت میکند تا روابط مسالمت جویانه در بین خود ملت و سپس بین ملل مستقر و در بلند مدت صلح بین آنها بوجود آید.(6). بنابراین برای او به عنوان یک باورمند عقلانی که او هم اینرا میپذیرد که پیشرفتی که تاکنون آغاز شده و ادامه دارد و در عمل دیده میشود ودر رفتار انسان با موضوع اخلاق و سیاست جدا ناپذیر میباشد.اما او در این حد متوقف نمیشود و در تعارضات دانشگاهی،بطور آشکار از خود میپرسد که اگر بشریت همچنین در نیاتش از نظر اخلاقی پیشرفت کند آیا نمیتواند بهتر از آنچه که است ،بشود؟(7) این سئوال از منظر انسان شناسی فوق العاده با اهمیت است و نباید آنرا بمثابه یک آرمانخواهی ویا یک ایدئولوژی بکلی رد صلاحیت کرد. زیرا از یکطرف تنها تاحدودی میتوان بر پایه استدلالی به آن جواب مثبت داد و گفته شود که آن هم شبیه: واکنشی پرشوقی است که یک تماشاگر بی طرف میتواند در مقابل انقلاب فرانسه تجربه کند. ودر این انقلاب نشانه و یا دلیلی از " گرایش اخلاقی" که در انسان وجود دارد ببیند و میل به اجرای عمل نیک در راستای تاریخ و بویژه در شکل جمهوریش باشد. اما همزمان با واقع گرائی ازهر گونه پیشگویی غیر منطقی امتناع میکند. کانت تاکید میکند که این وضع عمدتا در رفتار بیرونی انسانها،در یک اخلاق تعریف شده مانند اقدام به عمل قانونی و منطبق بر حق سیاسی بیش از بیش متعالیتر و در بهبود یابی مستمر زندگی اجتماعی آشکار خواهد شد. بنابراین او از بیان قاطع در باره اخلاق که در پیوند به نیات است، امتناع میکند. زیرا اخلاق به قلمروای اشاره دارد که خارج ازهر گونه تجربه و استدلال میباشد. بنابراین بنا به گفته کانت، ما از نظر اخلاقی بیش از بیش بهتر عمل میکنیم – این هم قطعی است که واکنش عقلانی هم میتواند کار خود را انجام دهد - اما ما نمی توانیم فراتر از آن رفته و مطمئن شویم که ذاتا میتوانیم بهتر شویم . ما در این معرفی مختصر، ایده پیشرفت را در قرن روشنگری اشاره کردیم. اما این ایده در قرن نوزدهم در برگیرنده همه عناصرجدا از همی هستند که شامل علم،فناوری، روابط اجتماعی،سیاست و موقعیت انسان میباشد.حتی اگر در شرایط کنونی وجود "پیشرفت" آنطوریکه تعریف شده است، مورد انکار قرار گیرد. اما این اوگوست کنت است که به ما در باره ترقی(پیشرفت) معنوی بشریت بالاترین ایده را در چارچوب نظریه " سه مرحله ای"ارائه میدهد.بر اساس این تظریه، ذهن انسان سه مرحله را با درجات مختلف و برپایه تفاوتهای فرهنگی پشت سر میگذارد: مرحله دینی که در شبه مافوق طبیعی جهان بر پایه اراده خدایان توضیح داده میشود؛ مرحله متافیزیکی که یک تغییر بیان مرحله پیشین است که بر اساس آن هویت های متافیزیکی جای خدایان را میگیرند؛ و سرانجام مرحله سوم، مرحله مثبت و نهائی میباشد که در انقطاع دو مرحله نخستین است. این نیز دستیابی به مرحله علمی است که در ارتباط با تجربه و قانونمند یهای درونی پدیده ها و برخوردار از فرمولهای ریاضی میباشد. طرح موضوع استدلالی که نباید خصوصیت " ترقیخواهی" آنرا نادیده گرفت. زیرا این طرح اکیدا عقلگرا است. در ستایش وحمایت از دانش علمی یا مثبت دانستن آن در همه بخشهای واقعی است. بنابراین در رد غیرعقلگرائی است. علاوه بر این، این طرح در راستای فکری کندورسه میباشد و مانند ایده او در پیوند با ایده ترقی معنوی و فکری است وبویژه اگر سیاست خود را در آن دخالت دهد دارای نتایج تقریبا مثبت براي سعادت انسان میباشد. چنانکه میدانیم اوگوست کُنت طرح سیاست "پوزیتیوست" را تدوین نمود.(7). با این حال این طرح دارای نواقص و کمبودهائی میباشد: نظریه او درباره ترقی مستلزم یک "قانون" است که تکامل ذهن انسان را یک روند درونماندگار و اجتناب ناپذیری میداند و تقریبا این فرایند را "طبیعی" تلقی میکند. در این نظریه اما تاریخچه و تأثیرات متعدد آن در این تکامل غایبند . طرح او از دانش علمی هرگونه برآمد هستی شناسی ،همه راههای دسترسی به چیزهای در "خود" ، سرانجام رابطه کنش بین پیشرفت علمی ـ فنی ـ ترقی اجتماعي ،سیاسی و انسانی در جهت خوشبختی را رد میکند. ودستیابی همه اینها ر ا با خوشبینی به تاریخ میسپارد. این در حالیستکه خود تاریخ متعاقبا این خوشبینی را رد میکند. اما حتی قبل از اینکه این موضوع رخ دهد ، یک نویسنده بزرگ از مفهوم ترقی ترجمانی عمیقتر و شفافتر به ما ارائه میدهد. او کارل مارکس است که بدلیل ماتریالیستی بودن و آشکار کردن تضادمندی درونی هر عنصر، همه آنچه را که اغلب به هم پیوند میدادیم از هم مجزا مینماید. 1ـ ماتریالیسم تاریخی مارکس، به شرطی که در آن یک نقطه نظر علمی و به عمد مستقل از تاثیرات تارخی بررسی کنیم، خواهیم دید که احتمالا موضوع مسئله بر انگیزی (پروبلماتیک) ترقی در این سطح عاری ازهرگونه قضاوت اراده گرایانه و ایدئولوژی میباشد. و این هم ما را به فرآیندهای واقعی که بطور حتم سازنده این تاریخ هستند ارجاع میدهد. 2ـ طرح او ازتوسعه تاریخ پیچیده است. زیرا این طرح بیان کننده تناقضات موجود به مفهومی است که همه جوانب متناقض تاریخ را آشکار میکند. از یک سو در راستای الهام ازروشنگری خردگرائی و در این زمینه در قرابت با اگوست کنت قراردارد. ترقی علم و فناوری را نه تنها تائید میکند بلکه آن را میپذیرد و در مقیاس تاریخ به جهانگرائی (یونیورسل)ترقی، ارزش میگذارد. مارکس در" مانیفست"(8) اقدام بورژوازی براي خروج از قرون وسطا را با وجود پیشداوریهای مذهبی و سیاسی اش، یک اقدام ترقیخواهانه چشمگیر میداند. از سوی دیگردر نزد مارکس یک انتخاب بنیانی به سود عقلگرائی علمی و فناوری وجود دارد. تا آن حد که ظرفیت رهائی بخشی انسان را به آنها پیوند میدهد. مارکس برآنست که علم و فناوری، وسایل تسلط بر طبیعت و در نتیجه رهائی بیگانگی انسان با طبیعت میباشند.بنابراین علم و فناوری دراین سطح، ابزار مشخص هستند. آزادی در اینجا نه به عنوان یک زادهِ اراده ای افسانه ای، اما به عنوان یک فرایند رهایی در مقابل جبرگرائی طبیعی است که در تاریخ علم و فناوری بمثابه تحقق تدریجی در نظر گرفته شده است. علاوه بر این، مارکس در تاریخ دو حوزة عقلانی علم و فناوری اینطور توضیح میدهد که: علم و فناوری شکل(فرم) نیروهای مولده مادی را بخود میگیرند که بر اساس آنها روابط اجتماعی تولیدی را تعیین میکنند. همه اینها هم، پایه اقتصادی جامعه را تشکیل میدهند و خود این پایه هم مابقی جامعه،یعنی روبنا های سیاسی و ایدئولوژی را تعیین میکند. و تغییرات این پایه هم در بلند مدت تغییرات تاریخی ر ا تعیین میکنند. بنابراین می بینیم که علم و فناوری از نظر مارکس دارای نقش کلیدی اصلی و علتی در تکامل مجموعه تاریخی و ترقی هستند. و یا آنکه بگوئیم که نمیتوان براي آنها این نقش را قائل شد. پس میبینیم که نگاه فکری مارکس پیچیده است، و یا حتی با توجه به درکش از روابط تولید اجتماعی، معکوس جلوه میدهد : جایگاه سازمانی طبقات اجتماعی واستثمار انسانها مثلا بعد از کمونیسم بدوی. این تقسیمبندی طبقاتی که منافع متضاد را بوجود میآورد، تا امروزه با تاریخ همراه است. این تقسیمبندی حتی موتور تاریخ میباشد. (9): از اینکه این جامعه باستانی، جامعه فئودالی یا جامعه سرمایه داری مدرن باشد، در ماهیت امر تضاد طبقاتی برجاست و فقط شکلش تغییر میکند. و این تداوم را با فرا تاریخی دانستن، ایستائی و رکود درراستای فلاکت انسان بنحوی در تضاد با ترقی، انکار ناپذیر نیروهای مولد میباشد. این هم دو روی یک سکه تاریک کم و بیش پنهان میباشد. شایسته است ازیاد نبریم که بنام ترقی علمی و فناوری یا اقتصادی، نهادهای جهاني تشکیل وهدایت و رهبری میشوند. اما این هدایت بطور سفسطه آمیزی، ترقی را بطور عا م تحریف میکند. دستاورد بشریت از لحاظ ارتباط آن با طبیعت و نیز در رابطه با کیفیت و کمیت کالاهای تولید شده با بهبود ساختاری و مادی بین خود انسانها یا شرایط کاری آنها ر هم ارتباط نمیداند. مارکس حتی درتصریح این مسئله ،ادعا میکند که گذار از استثمار فئودالی به استثمار سرمایه داری در برگیرنده بخشی ازعقبگرد میباشد: استثمار سرمایه داری، بعضی از آزادیهای پیشین ر از بین برد و به " استثمار آشکار،بیشرمانه و بی رحمانه" روی آورد. با وجودپیشرفت علم وفناوری، پسروی انسان بوجود میآید. بنابراین نباید دیگر اشکال پیشرفت نظیر گذار از ویژه گیهای ملی و گشودن جهان به روی جهاني سازی سرمایه داری و با بربریت خاص خود ر ا از نظر دور بداریم. بنابراین دراینحا با در نظر داشت نظریه دقیق و جامع از موضوع مسئله بر انگیز ترقی، پیشرفت، اینطور میتوان درس گرفت که: رد یک نگاه فکری یکنواخت(هومژِن) از پیشرفت(ترقی) تاریخی. اما بر این نظر باید این ایده را که در نزد متفکرین پیشین هم آمده است افزود که: به تاریخ تاکنون وقوع یافته یا در حال وقوع باید تاریخی را که ساخته خواهد شد، افزود. این هم میتواند کمونیستی باشد که در آینده بر پایه پراتیک سیاسی به اجراء در میآید و یک امر عمل خود بخودی نخواهد داد (حتی اگر مارکس دربعضی مواقع از آن حمایت میکند). بنابر نظر مارکس اینبار این کمونیست باید پیشرفت رادیکال و کاملی را بسازد.زیرا دگرگونی روابط اجتماعی اساسا میباید روابط بین انسانها و به طریق اولی دو شکل از پیشرفت ممکن یعنی علمی ـ فناوری و اقتصادی را در دسترس همگان قرار دهند. دیگر متفکرین آن عصر، بویژه نیچه بطور تعجب آمیزی علیه این ایده پیشرفت واقعی و یا ممکن در ارتباط با مدرنیته بودند. در اینجا قصد بسط همه نقط نظرات نیچه نیست .جایی که ما به وضوح شاهد پیشرفت عمومی، از جمله در حوزه سیاست مثل جمهوری یا دموکراسی هستیم، نیچه این پیشرفت را فرایندی از انحطاط در پرتوارزشهای آن میداند.او این ارزشها را در نیروهای بالنده و سلسله مراتبی از نوع اشرافی گری (اریستوکراسی) مجسم میکند که همه چیز را در دست دارند. این موجب می شود که او همه کسانی که به تمجید از برابری ،مردم ،دموکراسی و نیز برابری زن و مرد،سوسیالیسم وهمچنین مسیحیت میپردازند را شدیدا محکوم کند. تنها چیزی که میتوان از اندیشه نیچه فقط در این سطح مشخص برداشت کرد اینست که: همه آن تغییراتی را که ما آنرا بمثابه یک واقعیت عینی می بینیم، ، لزوما یک پیشرفت یعنی یک ارزش نیست. نیچه میگوید " تداوم تکامل به هیچوجه دال بر بالا رفتن،تحکیم چیزی و یا قدرت گرفتن نیست". در نهایت این ایده، او را به این استدلال میرساند که " پیشرفت یک ایده مدرن یعنی یک ایده غلط میباشد".(10) این تقلیل گرائی از پیشرفت در طول قرن بیستم ادامه یافت و اینبار نه از جانب پیشداوریهای هنجاری و خودسرانه طرفداران نیچه،بلکه ناشی از حوادث عینی که دراین دوره رخ دادند. دو جنگ جهاتي، بربریت نازی و انواع فاشیسم، حتی استالینیسم که خود را مارکسیست میدانست،گولاگ، همچنین بمب اتمی، استعمار، امپریالیسم. و سرانجام بحران زیست محیطی که توسعه کنترل نشده علم و فناوری را به زیر سئوال میبرد. علاوه بر همه این مسائل پیش آمده، باید مسئله خطرات احتمالی از دستکاریهای بیولوژیکی برهمه ابعاد و جوانب زیست محیطی را هم بر آن افزود. همه این مسائل میتوانند بهانه ای برای توجیح این تقلیل گرائی و مشروعیت دادن به انتقادات رادیکال نسبت به مدرنیته و بدبینی تاریخی و انسان شناسی جدیدی را دامن بزنند.مثلا با توجه به اثرات مستقیم و قابل ملموس ازعلم و فناوری،چگونه میتوان به آنها اعتماد کرد؟ و چگونه میتوان به انسان اعتماد و باز اعتقاد داشت که آنچه را که اواز نظر وجدانی انجلم میدهد بطور معمولی(نرمال) پیشرفت و ترقی هستند؟. از این رو این نوع بد بینی را ما در فلسفه هایدیگر هم میبینیم. در اینجا فقط به انتقاد عمومی او از فناوری میپردازیم و تعهدات غیر قابل توجیه اش در قبال نازی را کنار میگذاریم. او فناوری را بمثابه یک " ایذا و مهار" و "ویرانی" زمین درک میکند و آنرا دنیای "بودن" می خواند . اما دقیقا نزد او یک انتقاد از ماهیت منطق علمی هم وجود دارد که او منکر ارزش دانش نسبت به "بودن" نیست. اما او با قطعییت تاکید میکند که این علم، ما را به فراموشی از "بودن" دعوت میکند.او فلسفه در اندیشه و سپس شعر را بمثابه ابزارهای دستیابی به هدف عالی یا متعالی میداند. به درستی قضیه در اینجاست که این فلسفه در شکل پیچیده، غیرعقلگرائی و دعوت به پسروی فرهنگی میباشد. از این نظراما افزایش نگرانی های اساسی ا ززیست محیطی بدلیل استفاده نادرست انسانها از پیشرفت فنی، سعی به زیر سئوال بردن پیشرفت دارد. البته لازمست مسئله زیست محیطی را از اکولوژی تعصب گرایانه رایج در نزد برخی از فعالین زیست محیطی در ایلات متحده (اکولوژی عمیق* ) جدا کرد زیرا در آنجا دفاع از اکولوژی را تا حد یک کیش کاملا غیر عقلانی از طبیعت و در انتقادی غیر عقلانی ازعلم و فناوری میپردازند. انتقاد از علم و فناوری فقط بمثابه یک علم و فن هیچ مفهومی ندارد. مگر اینکه آنرا نشانه و علامتی از یک بیماری انسان در صحنه فرهنگی دانست. همانطوریکه فروید میتوانست در آن خصوص بگوید که" تا درک روشنتری از آنچه که پیشرفت" مینامیم داشته باشیم،رفتار شناسی را کنار بگذاریم". بنابراین اگر بخواهیم دو باره به موضوع پیشرفت یا دوباره در باره آن با منطق درست بپردازیم،لازمست تا همه تجزیه و تحلیل ها را متعهدانه در مقابل خود قرار دهیم تا درک روشنتری از مفهوم آنچه که " پیشرفت" مینامیم داشته باشیم. این موضوع ازنظر من کاملا ضروری و حتی یک ضرورت اخلاقی با محتوا عمدا سیاسی است. زیرا سئوال اینست که "ترقیخواه بودن" چیست؟ مگر غیر از آنست که آنچه که ما باید باشیم و تائید کنیم که این مفهوم دارای معنا ست و باید بطور قاطعانه به نفع آن موضع گرفت؟ معنی و موضوع امروزی از ایده پیشرفت،ترقی زمانیکه ازایده پیشرفت،ترقی بطور عام صحبت میکنیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم بسیار پیچیده تر از آنست که تصور کنیم یا میخواهند بما بقبولانند. در واقع دو معنای متفاوت از آن وجود دارد. یکی پیشرفت "کمی" است که در پیشرفت علوم و فنون( حتی به مفهوم وسیع کلمه در فرهنگ) دیده میشود. این هم بر پایه دو چیز مفروض است: حفظ همه دستاوردها از گذشته و دیگری دستاوردهای گذشته بعلاوه دستاوردهای کنونی یا آینده. بدون حفظ از دستاوردها به نقط اول حرکت بر میگردیم و بدون اضافه و جمع دستاوردها در همان نقطه باقی میمانیم. بعبارتی در هر دو مورد در نقطه ایستا قرار داریم. بنابراین پیشرفت،ترقی شکل انباشت مداوم را بخود میگیرد. دانشها، تکنیک ها، و غیره، در هر"انقطاعی" که بوجود میآیند (انقلاب های علمی، فنون جدید که فنون قدیمی را حذف میکنند)، همیشه گذشته در کنار جدید و یا در اوحفظ میشود.این امراما بعنوان مثال از آنچه در تاریخ ایدئولوژیها اتفاق میافتد برکنار است.در تاریخ ایدئولوژیها،یک ایدئولوژی نوین بمعنی مرگ نهائی ایدئولوژی پیشین میباشد. ما دیگر همانند ارسطو باور نداریم که بردگی یک امر طبیعی است! و بلافاصله باید اضافه کرد که پیشرفت یک واقعیت است و واقعیت جای اعتراض ندارد زیرا آنرا میتوان دید. در واقع،بشریت در این دوحوزه پیشرفت کرده است ( مثل حوزه اقتصادی) و این یافته در لحظه کنونی هیچگونه قضاوت ارزشی را با خود همراه ندارد و از نقط نظر تبیین ارزشی، قضاوت منفی یا مثبت ندارد بلکه خنثی میباشد: میتوان براي یا علیه پیشرفت،ترقی یا برای عدم پیشرفت بود. اما این مانع دیدن حضور آن نمیشود و به طریق اولی میتوان آنرا بمثابه یک امر بینهایت تلقی کرد. دوم بر عکس مفهوم نخست ، معنی دیگری از پیشرفت وجود دارد که "کیفی" است که به قضاوت ارزشی مربوط میشود. این مفهوم هر نوع تکامل و یا تحول را تبیین میکند. این اما ما را به ارزشی که از پیش طرح کرده ایم که آن ارزش در نتیجه این تکامل کم کم (به تدریج )حاصل میشود، نزدیک میکند. با این حال این تکامل (یا تحول) مانند پیشرفت "کمی" قابل مشاهده است و میتوان بر پیشرفت(کیفی) تاکید داشت و آن هم مربوط به قضاوت هنجاری (اصولی) میباشد. در اینجا این واژه "کیفی" تعیین کننده یک واقیعت عینی نیست بلکه یک واقعیت قضاوت شده یا تفسیر شده در پرتو یک ارزش است که بر اجرای "پیشروی" آن چه بصورت تدریجی و یا ناگهانی تاکید داریم. بنابراین تفاوت بین آنچه که نیچه برای "تحول کردن" و " پیشرفت کردن" قائل است، میبینیم. این هم بما اجازه میدهد تا سه نکته را درک کنیم و بدون درک آنها موضوع پیشرفت همچنان مبهم میماند. در ابتداء این یک واقعیت است که انسان در حوزة تاریخ سیاسی و اجتماعی بطور مستقیم درگیر میباشد(در اینجا واقعیت اقتصادی را هم باید بر آنها افزود) واساسا موضوع پیشرفت "کیفی" هم به تبعیت از آن مطرح میگردد: در اینمورد، امر اخلاق ازهمان ابتداء دخالت میکند زیرا حوزة اش در ارتباط با زندگی جمعی(کلکتیو) ودر نتیجه در روابط اجتماعی است. و اخلاق، ما را از نقطه نظر ارزشهای خاص اش مجبور به پایبندی میکند. باین دلیل است که درک کانت از اخلاق در واقع قضاوت از ارزش اخلاقی است. و مارکس هم به قسمی ارزش اخلاقی را میپذیرد. حتی اگر او از نقطه نظر هنجاری تمایل به انکار آن دارد. اما او بطور نقادانه ای در پرتو ارزشهای رهائی بخشی نهفته در ایده آل کمونیسم، به قضاوت تاریخ جوامع طبقاتی میپردازد. ثانیا، این تمایز بما اجازه می دهد تا تنوع حتی تناقض قضاوتها از ارزش را که میتواند همان فرایند تکاملی باشد،درک کنیم. این ارزش مثلا استقرار دموکراسی( یا جمهوری) میتواند یک پیشرفت اساسی ارزیابی شود اگر بخواهیم به ارزشهای برابری وآ زادي آن اتکا کنیم. یا آنکه اگر به نیچه اتکا کنیم این ارزشها بمثابه پسروی و یا انحطاط درک میشوند. و در اینحالت به گفته" ماکس وبر" ما شاهد "جنگ خدایان" هستیم یعنی درگیری خشونت آمیز در باورهای هنجاری. ثالثا، این تمایز بطور پارادوکس بما اجازه میدهد تا دو باره موضوع مناقشه برانگیز پیشرفت "کمی" را در پیشرفت "کیفی" ادغام کنیم.برای اینکار کافیست نشان دهیم که اولی یعنی پیشرفت کمی هم اززاویه تئوری ارزشهای اساسی ای بمثابه حقیقت تولید میکند یا از زاویه عملی(پراتیک) زادي عمل نسبت به طبیعت دارد.( جای تعجب نیست که نیچه ضد مدرن و اندیشه پرداز انحطاط ، حتی برای توهم و جهل هم ارزش قائل است)(11). بنابراین ما که میل داریم و خود را ترقیخواه میدانیم وپوچ گرائی و انکار همه چیز(نیهیلیسم) را رد میکنیم، وظیفه داریم تا معیارهای هنجاری(اصولی) عینی واجماع تدریجی را تعریف و مشخص کنیم. تعریقی که ما را مجبور به تنظیم دستور عمل و بویژه اقدامی که در آینده و در پرتو پیشرفت عینی صورت میگیرد ارائه دهیم. البته پیشرفت عینی که میتواند بطور ناگسستنی مورد قضاوت و در تاریخ رسمییت یابد. یا بطوردقیق تر، در ابتدا لازم است بدانیم که آیا ما وجود نظم ارزشهای عینی با این معیارها را به رسمییت میشناسیم یا نه؟ از جمله: 1ـ آیا ایده ترقیخواه بودن یعنی موافق پیشرفت، بی معنا خواهد بود. 2 ـ آیا با تاکید براینکه یک پیشرفت وجود دارد و یا یک پیشرفت واقعی تاریخی میتواند وجود داشته باشد، باز هم میتوان گفت که یک چیز پوچی است، چونکه این تاکید فقط یک نقطه نظر هنجاری ذهنی را همراه دارد. 3 ـ آیا سرانجام اینکه تعهد به شرکت فعال در این فرایند پیشرفت باز هم بیمعنی است. سئوالات مهمی هستند که در عصر حاضر یعنی عصر به رسمیت شناختن چنین ارزشهای تردید آمیز که در مقابل ما قرار دارند. با احتمال قوی بیشترین سودبران تاریخ بشری یعنی بازیگران مالی بین المللی و طبقه سرمایه داران جهانی را هم در باور به پیشرفت به تردید میاندازد. با دانستن آنچه که امروز کم و بیش در همه جا اتفاق می افتد، این گرو از بازیگران در بهترین حالت در جهل ایدئولوژیکی شان و بدون هیچ احساس گناه و مسئولیت همه اهتمام خود را در سوء استفاد ه از شریط تردید آمیز کنونی بکار میگیرند. این بازیگران مالی بین المللی با انکار چنین نظم ارزشها یا نادیده گرفتن آنها، قادر به دیدن پایمال کردن این ارزشها نیستند. آنها میل ندارند ببینند که همه جا ما شاهده پسروی کامل اجتماعی ـ تاریخی هستیم. اما پاسخ به این سوال برای من روشن است: آری یک نظم هنجاری(اصولی) ارزشهای عینی ودر نهایت جهاني(اونیورسل) وجود دارد. البته لازمست تمایزی در واژه ارزشهای" اخلاقی" و ارزشهای "اِتیک"* قائل شد( به ویژه ایندو واژه در نزدهابرماس بیشترتصریح شده اند ). ارزشهای" اِتیکی"،ویژه و اختیاری هستند، مشخص کننده استفاده ای است که ما در زندگی فردی خود بکار میبریم و همچنین متعلق به گروه ها و زمانهای مختلف میباشند. و بدون غلطیدن در اراده گری فرهنگی و تاریخی،قادرنخواهیم بود به قضاوت روشن و دقیق تاریخ گذشته یا حال این ارزشها بپردازیم. مثلا پرداختن به یک بخش از اکولوژی مانند طعم و سلیقه در باره طبیعت ترجیحا به هنجارهای ذهنی بر میگردد تا به تولیدات فرهنگی موجود در محیطهای شهری. این ارزشهای اِتیکی را نمیتوان به همه تحمیل کرد مگر آنکه حاصل یک بحث دموکراتیک و انتخاب اکثریت جامعه باشند. بر عکس، ارزشهای اخلاقی اجباری و جها نشمول هستند و مربوط به روابطمان با دیگران میباشد. همانطوریکه قبلا اشاره شد، ارزشهای اخلاقی هم به نوعی بر زندگی جمعی(کلکتیو)، بر روابط سیاسی واجتماعی اعمال میشوند. این ارزشها میتوانند درراستای مثبت قانون در برگیرنده التزام باشند( یک مثال کوچک از بین دیگر مثالهای بیشمار برای تفکیک: در نزد مذهبیان متعصب سقط جنین ممنوع است این یک آموزش و یک ارزش اخلاقی است. این عمل اما از زاویه اِتیک در صورت بخطر افتادن جان مادر یا بعنوان یک حق برای زن مجاز تلقی میشود) . (ژان ژاک روسو در کتاب "اِمیل" میگوید: آنهائیکه میل دارند سیاست و اخلاق را جدا از هم مطرح کنند، هیچ درکی از هیچ کدام آن دو نخواهند داشت). کانت درباره ارزشهای اخلاقی یک فرمول نهائی ارائه داد. برآمد آنرا میتوان بر پایه نظریه تکاملی داروین و پیوند تاریخی آن توضیح داد. سرانجام اینکه این ارزشهای اخلاقی در اعلامیه 1789 انقلاب فرانسه با تاکید برحق آزادی و برابری برای همه آورده شده اند. بنابراین در اینجا ما شاهده پیشرفت هنجاری قاطع در وجدان جهانشمول میباشیم. این هم البته دربیان حق ونه در عمل، در اختیار و حمایت همگان قرار دارد و میتوان آنرا پایدار و مستقل از شرایط تاریخی ظاهری ارزیابی کرد. این حق اما در آنزمان چه از نظر درک آن و چه از نظر وسعت آن بطور کامل اجراء نشد. اصل برابری ـ آزادی که بیان حقوقی معیار اخلاقی جهانشمولی کانت است، در ابتدا در هنگام انقلاب فرانسه و هم اکنون هم، به طور ناقص در حوزه سیاسیِ دموکراسی صوری محصور شد. اما پس از آن و از قرن نوزدهم با دستاوردها ی حاصل از مبارزات جنبش کارگری ـ مارکسیستی، و با ورود به حوزه های اجتماعی و اقتصادی، این اصل بطور قابل توجه ای دراعلامیه جهانی حقوق بشر سال 1948 تصریح شده است.علی رغم پسروی در عصر کنونی، باستثناء کشورهای لاتین که در واقعیات هم میتواند نادرست باشد، در حال حاضر میتوان بطور مشروع از پیشرفت اخلاق و سیاست عینی بشریت در راستای جهانروائی صحبت کرد و با اتکا به تاریخ و همراه تاریخ بر موفقیتهای حقوقی در تعدادی از حوزه های مشخص در زندگی انسان و بر پایه خودِ معیارهای عینی و منبعث از عقل و منطق انسانی تائید کرد. این امر میتواند بما اجازه دهد تا دورانهای تاریخی را مانند اشکال گوناگون یک جامعه اولویت بندی کنیم. البته بدون پرداختن به کوچکترین مسئله قوممداری یا امپریالیسم فرهنگی: آری مثلا دموکراسی برتر از سلطنت طلبی است. در این حال اما ما در وضعیتی به جز اخلاق قرار داریم. در جامعه ای که دانش حاکم است،برتر از جامعه ای است که در آن جهل و خرافات حاکم هستند! در این زمینه میتوان مثالهای زیادی آورد.اما این مانع نمیشود که گرفتن موضع هنجاری(اصولی) از نظر اخلاقی و سیاسی را، به آنچه که میتوان همچون "دایره فرهنگی " یا "هنجاری" تعریف کرد،مربوط بدانیم. بنابراین با توجه به نتایج حاصله از تکامل تاریخی ، میتوانیم با نگاه به گذشته یا با اتکا به عطف به ماسبق،از پیشرفت سخن گفت و آنرا در مراحل و اشکال فرهنگی اولویتبندی کرد. این دایره تسلسل نه تنها غیر قابل اجتناب است اما در عین حال بی عیب هم نیست. زیرا معیارهای موجود توجیه کننده جهان روائی عقلانی را در خود ارائه میکنند. همانطوریکه ناکنون در باره بحران زیست محیطی توصیه کردیم، لازم است بدانیم که این پیشرفت و ترقی همگون و یکسان نیست. آنچه که ما میتوانیم از نظر علمی و فناوری بدست آوریم، میتوانیم از زاویه ای دیگر از دست بدهیم.یعنی این ضرر میتواند از جانب مجموع افرادی رخ دهد که توانائی کنترل و مهار علم و فناوری را ندارند. از جمله استثمار مدرن از کار یا بجران زیست محیطی که حیات بشریت را به خطر میاندازد.این باراما احترام و رعایت زیست محیط یک موضوع اِتیکی نیست بلکه اخلاقی میباشد. زیرا با منافع انسانها در تماس است. زیرا این بحران زیست محیطی به محض اینکه منافع همین انسانها را به مخاطره اندازد، میتواند ما را مجبور به چشم پوشی از بعضی جنبه های فناوری بکند . لازم به یاد آوریست که هم اکنون موضوع مسئله بر انگیز بیسابقه استفاده بهینه از رشد اقتصادی( نه رشد اقتصادی به هر قیمت) در صحنه مبارزات سیاسی ـ اقتصادی ظاهر شده است. اگر موضوع استفاده بهینه از رشد اقتصادی به خوبی درک شود، آنرا باید بمثابه یک امر ترقیخواهانه تلقی نمود و به طریق اولی باید بعضی از اشکال غیر جهانی سازی( بهینه سازی از جهانی شدن) را بآن افزود. به باور من این واژه اخیر از نظر سیاسی به هیچ وجه ارتجاعی نیست و بر عکس ترقیخواهانه میباشد. همچنین باید بدانیم که پیشرفت، هیچ مسئله غیر قابل تردید هم ندارد، بلکه باید دائما توسط یک مجمع منطقی آگاه با الهام از معیارهای جهانشمول مهار شود. ضرورت این مجمع از آن جهت است که این پیشرفت میتواند در خود تضاد را هم همراه داشته باشد. مثلا دموکراسی نیز میتواند انعکاس افکار عمومی مستبدانه هم باشد و یا پیشرفت اقتصادی میتواند در برگیرنده مصرف مبتذل و جنون زا باشد یا بطور موازی از تولیدباز بماند و یا راه پسروی را در پیش گیرد. بنابر این هیچ گونه رفاه اجتماعی یا هیچ گونه دیالکتیکی نمیتواند ما را مصون از پیشرفت کند. به همین خاطرست که ما باید هوشیاری خود را در باره پیشرفت ازدست ندهیم و سیاست و راهبرد هم باید در این امر پیگیر باشد. یک راهبرد اخلاقی باید سعادت همه بشریت را مد نظر داشته باشد و بداند که پیشرفت تاریخی از نظر عقلانی دارای مفهوم میباشد. این پیشرفت هم ممکن و هم واقعی اما متباین، متضاد، پایان نا یافته و مورد تهدید میباشد. این هم تاکید بر آن دارد که ما بویژ باید در حوزه اجتماعی ـ سیاسی بیشتر تلاش کنیم. گرامشی با الهام از رومن رولاند( نویسنده و رمان نویس فرانسوی) میگوید: خوشبینی ارادی منشاء کنش انسان است و این هم زمانی معنی دارد که متکی به خوشبینی هوشیارانه باشد یا بهتر بگوئیم متکی به خوشبینی منطق نظری(تئوریک) و عملی(پراتیک) باشد که اعتبار و ارزش ایده پیشرفت را کاملا به رسمیت بشمارد. 6 دسامبر 2012ـ 16 آذر 1391 حسن نادری (1) François Vatin. L’Espérance-monde. Essais sur l’idée de progrès à l’heure de la mondialisation (2) Pierre-Noël Giraud La Mondialisation, émergence et fragmentations. (3) Condorcet, l’Esquisse d’un tableau des progrès de l’esprit humain. (4) Condorcet, le Discours sur l’origine et les fondements de l’inégalité parmi les hommes. Rousseau (Contrat social, I, ch. VIII). (6)Kant, La philosophie de l’histoire. (7) Auguste Comte, Projet de paix perpétuelle. (8) Auguste Comte, le Cours de philosophie positive, 1ère leçon. (9) Karl Marx « L’histoire de toute société jusqu’à nos jours est l’histoire de luttes de classes » dit le Manifeste – exception faite des sociétés primitives. 10 Rousseau dans L’EMIL. 11 Nietzsche, L’Antéchrist ( اکولوژی عمیق)* The Deep Ecology *Ethique نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|