logo





سيمای كورش در "كورش‌نامه"

دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۱ - ۰۳ دسامبر ۲۰۱۲

س. سیفی

كوروش در گزارش گزنفن جايگاهی همچون قدّيسان می‌يابد و گزنفن نيز او را ضمن برخورداری از چنين جايگاهی می‌ستايد. درهمين راستا يادآور می‌گردد كه در يكی‌ از جنگ‌ها «راهپيمایی در ظلمت شب آغاز گرديد، ناگاه نور خيره كننده‌ای در بالای سر كورش جلوه‌گر شد و تمام سپاه را در پرتو درخشان خود روشن ساخت. اين نور كه از آسمان متجلی شد، در دل جمله افراد يك نوع هراس مذهبی ايجاد نمود و همه يكدل و يك جان به پيروزی خويش عليه دشمن اطمينان حاصل نمودند.»
كاهن بنی‌اسراييلی ارميای‌نبی ضمن پيشگویی‌های آخرزمانی خود موعودی را بشارت می‌داد كه می‌بايست انتقام آنان را از بابليان بازستاند و به اسارت مردان يهودی در زندان‌های بابل پايان بخشد.1 در همين راستا اشعيای‌نبی نيز كورش را بر جايگاه مسيح می‌نشانَد و از قول خداوند می‌نويسد: «ای كوروش من پيشاپيش تو حركت می‌كنم، دروازه‌های مفرغی و پشت بندهای آهنی را می‌شكنم.»2

اما پيشگویی‌های ساختگی و ‌موهوم ارميا و اشعيا كه به ظاهر پيش از ظهور كوروش نوشته شده‌اند، سال‌ها بعد با دستيابی‌ كورش بر بابل تحقق يافت. چون كورش با شكست بابل آزادی را برايشان ارمغان آورد. ولی‌ با اين همه كورش خداوند بنی‌اسراييل را باور نداشت زيرا به آشكارا ايزدان بابلی را می‌ستود و خود را فرستاده‌ی مردوك می‌دانست.3 همچنان كه «به تقليد سلاطين بابل، دست خدای بعل را لمس كرد و بدين وجه جلوس سلسلهً جديد پادشاهان بابل را رسميت بخشيد.»4

در ضمن او با همين شگرد، هم حمايت بنی‌اسراييل را برای‌ تسلط و چيرگی بر بابل و همسايگانش كسب نمود و هم پشتيبانی توده‌های بابل پشتوانه‌ای برايش فراهم ديد تا به اتكای آن به سرزمين‌هایی فراتر از ميان- رودان دست يابد. زيرا در سايه‌ی اين ترفند مردم بابل كورش را هم‌كيش خود می‌دانستند.

با همين شگرد استوانه (لوحه)ی تاريخی كورش كه در آن دستور و فرمان او انعكاس می‌يافت جاي‌گزينی برای استوانه‌های گمشده‌ی موسا قرار گرفت تا از آن پس مردمان منطقه به اجرای حكم كورش همت گمارند. در همين راستا اگر استوانه‌ی گلی خشايارشاه ناديده گرفته شود شايد استوانه‌ی كورش آخرين نمودگاری از اين دست باشد كه از حاكمان منطقه برای جهانيان به يادگار مانده‌است. چون شاهان منطقه پس از آن شيوه‌ی استوانه‌نگاری را كه از سه هزارسال پيش از ميلاد بين كشورگشايان سومری، بابلی و ايلامی مرسوم بود، وانهادند و از آن پس افاضه‌های شاهانه‌ی خود را بيش از همه بر سينه‌ی سنگ‌ها نگاشتند.

ضمن آنكه سنگ‌نبشته‌های آنان نيز همچون استوانه‌ها، درونمايه‌های يكسانی را هدف می‌گرفتند. زيرا فرمانروايان پس از چيرگی بر اقوام همسايه نوشته و نشانی را برای آيندگان و كليه‌ی اقوام به يادگار می‌نهادند تا همگان از قدرت بلامنازع‌شان مطمئن شوند. با چنين رويكردی به گونه‌ای طبيعی بيشتر نگاره‌ها و نبشته‌ها چند زبانه بودند چنانكه همين شيوه و شگرد از سوی‌ داريوش و خشايارشاه نيز الگو قرار گرفت. همچنين آنان در سامانه‌ای از يكتایی آسمان يگانگی خود را بر گستره‌ی كشورهای تحت سلطه‌ی خويش هدفگذاری می‌نمودند و سلطنت و فرمانروایی خود را برآمده از خداوندی يكتا و يگانه می‌دانستند.

هر چند هرودوت اصرار می‌ورزد كه ايرانيان پرستش خدايان را دليلی بر جهالت و حماقت می‌دانستند و پرستش‌گاهی برای ايزدان خود نداشتند5 ولی با اين همه بايد پذيرفت كه لااقل بر خلاف باور كورش پارسيان هيچ وقت از مردوك و ايزدان بابلی تمكين نمی‌نمودند. ضمن آنكه كورش به منظور دستيابی به راهبردهای سياسی خود، به ظاهر آزادكيشی همه اقوام را بهانه نهاده بود.

با اين رويكرد انگاره‌های پارسی (سرزمين پارس) در گستره‌ی فلات به سستی گراييد و آيين‌های غير پارسی به خصوص كيش- آيين مغان از خاستگاه و سرزمين اصلی خود ماد فراتر رفت و به مرور با چيرگی فرهنگی خود بر گستره‌ی ايران هخامنشی، جای سنت‌های پارسی را گرفت. تا جایی كه به گونه‌ای طبيعی از قبل زمينه‌های فرهنگی لازم را برای روی كارآمدن گوماتای مغ فراهم نمود. همچنان كه می‌توان عدم تمكين داريوش و همدستانش را به فرمانروایی گوماتا، واكنشی آشكار در خصوص رواج و روایی آيين‌های غيرپارسی به شمار آورد كه به طور كامل با راهبردهای سياسی كورش همخوانی نداشت. اما داريوش با وانهادن كليه‌ی آيين‌های غير پارسی سنت‌های برآمده از پارسيان را رسميت بخشيد تا همگان بر يكتایی و يگانگی سامانه‌ی اهورامزدایی او گردن گذارند.

اگر در استوانه‌ی كورش، مردوك خدای بابليان، او را برمی‌گزينَد و بر تخت شاهی و فرمانروایی همه‌ی اقوام می‌نشانَد، در سنگ‌نبشته‌های داريوش و خشايارشاه همين نقشمايه را به اهورامزدا می‌سپارند. با اين ترفند ستيز با ايزدان غيراهورایی بين فرمانروايان ايرانی پای می‌گيرد تا ضمن تأكيد بر يگانگی اهورامزدا بر يكتایی شاه نيز اصرار ورزند. چنين باوری هر چند در دوره و زمانه‌ی اشكانيان اندكی رنگ باخت اما در دوره‌ی ساسانيان علی‌رغم نزاع های خونين مذهبی اقتدار خويش را بازيافت.

در همين راستا سيمایی كه گزنفن در كورش‌نامه از كورش به نمايش می‌گذارد با نمايه‌هایی كه تاريخ‌گزاران رسمی و سنتی معاصر از پادشاهان هخامنشی عرضه می‌دارند، چندان همخوانی ندارد.

با اين همه گزنفن نيز چون بسياری ديگر كمبوجيه پدر كورش را از نژاد پارسی و مادرش را ماندانا دختر آستياژ (‌آژی‌دهاك) پادشاه ماد می‌خوانَد. او با نوشتن "كورش‌نامه" كورش پارسی را برای تربيت و آموزش كودكان يونانی الگو می‌گذارد و به گونه‌ای آرمانی آموزش‌های هدف‌مند كورش را در دوران كودكی عرضه می‌نمايد تا به همين منظور نتايج تربيتی لازم از آن‌ها اخذ گردد. ضمن آنكه گزنفن در اين گزارش‌ها سنت‌های پارسی را ارج می‌نهد و آيين‌های آنان را يك به يك می‌ستايد.

او می‌نويسد كه كورش در دوازده سالگی به همراه مادرش به ديدار آستياژ (اژی‌دهاك، ايختوويگو؟) نايل گشت كه ديدار پدر بزرگ اعجاب و شگفتی او را برانگيخت. چون پدر بزرگ با گردنبندهایی برگردن و دست‌بندهایی بر دست ضمن ردایی ارغوانی كه بر تن داشت چشمان هر بيننده‌ای را خيره می‌نمود. فراتر از همه‌ی اين‌ها آستياژ صورتش را بزك كرده بود و با سودجویی از چشمانی وسمه كشيده‌ زيبایی‌اش را فزونی می‌بخشيد.6 چنين صحنه‌هایی برای كورش به حدی شگفت‌آور بود كه سال‌ها بعد زمانی‌ كه او قدرت يافت «استعمال وسمه را در چشم و هم‌چنين مصرف بعضی‌ روغن‌ها را برای جلای پوست مجاز دانست.»7 سپس چنين الگوهایی را پارسيان نيز هدف نهادند چنانكه در پيكره‌های سنگی تخت جمشيد هم به روشنی می‌توان برای مردان آرايه‌ها و آرايش‌هایی از اين نوع را سراغ گرفت.

عشق پسرانه نيز در كورش‌نامه ناديده نمی‌مانَد. زيرا افردی از سرداران كورش پسرانی را هميشه به همراه خود دارند تا خدمتگزاری ويژه برايشان باشند.8 حتا چنين نمونه‌ای در مجلس شراب نوشی آستياژ نيز گزارش می‌گردد. چون آستياژ پسركی بلندبالا و خوش قامت را در نقش ساقی‌ در اختيار داشت كه خاطرش همه جا عزيز بود.9 با اين همه در اين گزارش‌ها كورش از زن‌بارگی و زنان متعدد پرهيز دارد زيرا می‌انديشد كه عشق به زنان او را از جنگاوری و كشورگشایی باز خواهد داشت.10 در نتيجه ضمن پيروزی بر دشمن زنان را بدون اينكه خود از آنان تمتع جويد به همراه ساير غنايم جنگی بين افراد سپاه و دوستانش تقسيم می‌كند.11

همچنين بر پايه‌ی گزاره‌های كتاب، اهدای زن به كارگزاران حكومتی رسمی نيكو می‌نمايد. همچنان كه اقوام مختلف هم زنانی را به رسم هديه به كورش اهدا می‌كنند كه در همين راستا زنان نوازنده‌ای را از شوش برايش هديه می‌آورند. اما خنياگری و نوازندگی اين زنان، كسی از كارگزارن كورش را كه به الحان موسيقی آشنایی داشت مفتون خود نمود و كورش نيز به منظور اظهار لطف يكی از زنان نوازنده را به او بخشيد. 12

بنا به گزارش‌های گزنفن كورش غذايش را با جمع فرماندهان، سردسته‌ها و سربازانش صرف می‌نمود و همگی از غذای يكسانی تناول می‌نمودند.13 ولی‌ كورش بنا به باورهای اخلاقی خود هميشه غذای مختصر می‌خورد، از تجمل پرهيز داشت و بر روی شاخ و برگ درختان می‌خوابيد.14با چنين رويكردی می‌توان انتظار داشت زندگی داخلی كورش بيشتر به رياضت‌كشی می‌گذشت. چنانكه نمونه‌های روشنی از آن را بين گروه‌های ميترایی و يا بعدها مسيحی و مانوی نيز می‌توان سراغ گرفت. در اين گزارش‌ها اعتدال در تمتع از زن، خوردن و آشاميدن و پرهيز از تجمل، كورش را چنان می‌نماياند كه انگار بخواهد نقشمايه‌ای از زندگانی قديسان مسيحی و يا عارفان و صوفيان ايرانی را به اجرا ‌گذارد.

در چنين فرآيندی كوروش در گزارش گزنفن جايگاهی همچون قدّيسان می‌يابد و گزنفن نيز او را ضمن برخورداری از چنين جايگاهی می‌ستايد. درهمين راستا يادآور می‌گردد كه در يكی‌ از جنگ‌ها «راهپيمایی در ظلمت شب آغاز گرديد، ناگاه نور خيره كننده‌ای در بالای سر كورش جلوه‌گر شد و تمام سپاه را در پرتو درخشان خود روشن ساخت. اين نور كه از آسمان متجلی شد، در دل جمله افراد يك نوع هراس مذهبی ايجاد نمود و همه يكدل و يك جان به پيروزی خويش عليه دشمن اطمينان حاصل نمودند.»15

نوری كه گزنفن از آن ياد می‌كند به طور حتم بخشی از شنيده‌های او را انعكاس می‌دهد كه هميشه به منظور عوام فريبی از سوی كارگزاران حكومتی بين توده‌های مردم تبليغ می‌گرديد تا ضمن ناديده انگاشتن مردم در تصميم‌گيری‌ها، قدرت شاه را برآمده از نيرویی موهوم بدانند. جالب آنكه همچنان تا امروز هم حاكمان و فرمانروايان ايرانی قدرت سياسی خود را فراتر از خواست و توان مردم ارزيابی می‌نمايند و آن را برآمده از خداوند می‌خوانند. در الگوبرداری و بازسازی از چنين پنداره‌ای محمدرضا پهلوی نيز خود را آريامهر ( فروغ آريایی ، (The Light of Aryans خواند كه خنده‌ی عمومی مردم را بر می‌انگيخت.16

پس از كورش هم توسط نص‌نويسان اوستا، چنين پنداره‌ای به "زامياديشت" راه يافت و فره نام گرفت كه از آغاز تا پايان متن آن جدال نيروهای اهريمنی با نيروهای اهورایی به منظور دستيابی به فره‌ی كيانی انعكاس می‌يابد.17 اما در اين سامانه فقط كسانی از فر و يا فره سود می‌جويند كه به گزاره‌های اهورایی اوستا گردن گذارند. با اين همه در بسياری از نگاره‌های دوره‌ی ساسانی و حتا پيش از آن نوری را بالای سر پادشاهان جانمایی نموده‌اند كه نمی‌تواند چيزی جز همان فره‌ی موهوم باشد.

در كورش‌نامه هيچ نشانی از اهورامزدا و آيين زرتشتی ديده نمی‌شود و بر گستره‌ی كتاب همه جا می‌توان سايه‌هایی از رسم- آيين‌های مادی و بابلی را به تماشا نشست. در اين فرآيند كورش نيز به "خدايان" بابل نيايش می‌برد.18 همچنين او به پسرش كمبوجيه (كمبوجيه دوم) نصيحت می‌كند كه در جنگ‌ها به پيشگویی غيب‌گويان عمل نمايد. رسمی كه به تمامی از ستاره‌شماری مغان در سرزمين ماد نشان داشت و بعدها پس از كورش نيز اغلب پادشاهان ايرانی چنين سنت موهومی را ارج نهاده‌اند. همچنين در سياست‌گذاری‌های كورش آتشكده‌ها و مغان نيز از غنايم جنگی سهم داشتند. چنانكه پس از پيروزی‌ بر آشوری‌ها «مغان را فراخواند و دستور داد كه درميان غنايم آنچه را كه در خور نذورات آتشكده‌هاست برگزينند و به شكرانهً‌ پيروزی در راه خدايان ببخشند.»19

ولی روشن است آتشكده‌هایی كه گزنفن از آن ياد می‌كند آتشكده‌هایی است كه مغان مادی اداره‌ی آن‌ها را به عهده داشته‌اند. همچنين گفته می‌شود كه آيين قربانی برای كورش ارج و قرب فراوانی داشت تا جایی كه او پس از هر پيروزی، چهارپايانی از اسب و گاو را در معبد خورشيد قربانی می‌نمود.20 آيين قربانی هر چند به دست "موبدان" صورت می‌پذيرفت ولی بنا به ارج‌گذاری سنت گاوكشان بين اقوام غير زردشتی، اين موبدان نيز نمی‌توانند همان موبدانی باشند كه از جايگاه روحانی در دين زردشتی نقش می‌آفرينند.

در فصل‌های پايانی كورش‌نامه زمينه‌‌چينی‌های لازم فراهم می‌گردد تا از او هر چه بيشتر سيمای پيامبرانه‌ای را به اجرا گذارند. در انعكاس چنين پنداره‌ای كورش نيز به "ملكوت خدايان پرواز" می‌كند. او به قله‌ای كه بنا به گزارش گزنفن نزد پارسيان قداست داشت روانه شد، آيين‌های قربانی و "مجاهدت‌"هايش را نزد خدايان وثيقه قرار داد تا آنان سعادت را به زن و فرزندان، و دوستان و وطنش ارزانی نمايند و او نيز عمرش را شرافتمندانه به پايان رساند.21 همچنين كورش ضمن وداع با اطرافيانش، به آنان توصيه نمود كه پس از مرگ كالبدش را با طلا و نقره و زينتی‌های ديگر نپوشانند.

در اين گزارش‌ها ضمن قديس‌نمایی پيامبرانه از كورش، در مرگش نيز نشانه‌‌هایی از بنمايه‌های هزاره‌ای گنجانيده می‌شود. همچنان كه او همانند بسياری از قديسان ايرانی، خود مرگ را آگاهانه برمی‌گزيند، به پيشباز آن می‌رود و با عروج آن را به انجام می‌رساند. اما هرچند مرگ و زمان آن را او برمی‌گزيند ولی همچنان كه رسم قدّيسان ايرانی است در اين مرگ نشانی از ميرایی ديده نمی‌شود.

چنين مرگی را كه در آن بازگشتی نيز پيش‌بينی می‌شود در اوستا برای گرشاسب نيز سامان بخشيده‌اند كه اسدی توسی گزارش آن را به گونه‌ای روشن در گرشاسب‌نامه پی می‌گيرد.22 گونه‌ای از همين انتخاب و عروج را فردوسی در شاهنامه برای كی‌خسرو گزارش می‌نمايد.23 همان طور كه در خصوص بهرام پادشاه ساسانی نيز نمونه‌ی‌ ديگری از آن در هفت پيكر انعكاس می‌يابد. مرگ كی‌خسرو در ناپيدایی او در برف صورت می‌پذيرد و مرگ بهرام گور هم با گم‌گشتگی او در غار رقم می‌خورد.24 در اين نمونه‌ها كی‌خسرو و بهرام گور هر دو همچون گرشاسب و كورش ضمن خداحافظی با نزديكان خود به سوی مرگ می‌شتابند. اما دراين مرگ هيچ نشانی از نيستی و نابودی به چشم نمی‌آيد. زيرا به طبع قهرمانی كه عروج می‌كند همانند مسيح بازگشتی را براي خود انتظار دارد و طراحان اصلی داستان‌های عروج، بازگشتی را هم برايش پيش‌بينی نموده‌اند.

با اين همه نه فقط جا پای روشنی از كورش به مثابه منجی و قهرمان هزاره‌ای در كتاب اشعيا، ارميا و عزرا ديده می‌شود بل‌كه سايه‌روشن‌هایی از همان كورش تورات را در كورش‌نامه‌ی گزنفن نيز الگو نهاده‌اند. ولی‌ همچنان كه شيوه‌ی ادبيات هزاره‌ای است تمامی اين متن‌ها بر پايه‌ی‌ وهم و پيشگویی سامان می‌پذيرند و بخش روشنی از كهن‌الگوهای ايرانی با آن‌ها رقم می‌خورد.

از داستان عروج و تنيدن هاله‌ای از نور به دور سر كورش دستمايه‌ای برای مردمان منطقه به يادگار ماند تا همچنان الگوهایی از آن را به پيش‌بينی‌های غير علمی و خيالی پيوند زنند و جهت پيدایی ‌موعود و قهرمان هزاره‌ای مورد بهره‌برداری قرار دهند. ضمن آنكه گزاره‌های اشعيا، ارميا و عزرا بر حقيقتی انكار ناپذير تأكيد می‌ورزد كه ضمن آن كورش به منظور كسب وجاهت اجتماعی قسمت‌های ويژه‌ای از راهبردهای سياسی خويش را به اين كتاب‌ها افزوده است؛25 افزوده‌هایی كه فقط بنا به انگيزه‌های سياسی خاص به نص راه يافته‌اند. با اين همه نص‌نويسان كتاب اشعيا از ياد برده‌اند كه در سنت كاهنان بنی‌اسراييل فقط افرادِ تبار و خاندان موسا می‌توانند مسيح و موعودی برايش به شمار آيند.

پيداست كه كورش‌نامه نيز از انعكاس چنين گزاره‌هایی بر كنار نمی‌ماند تا جایی كه ضمن همسویی با برخی از كتاب‌های عهد عتيق به آشكارا بنمايه‌هایی از ادبيات هزاره‌ای را بازتاب می‌دهد. اما در روشنای آفرينش چنين ادبياتی از زندگانی كورش به درستی كورش و دوستارانش را بايد مُوجد و آفريننده‌ی اصلی مجموع آن‌ها دانست تا با همين شگرد و ترفند جهت جهان‌گشایی او تسهيل‌گری و زمينه‌‌چينی‌های فرهنگی لازم فراهم گردد.

مهرماه نود و يك

1- عهد عتيق: ارميا،28-27/51.

2 - عهدعتيق: اشعيا، 2/45.

3 - راشد محصل، محمدتقی: كتيبه‌های ايران باستان، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چاپ چهارم، ص57 (فرمان‌های كوروش از بند 12تا30).

4 - گيرشمن، رومن: ايران از آغاز تا اسلام، ترجمهً‌ محمد معين، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ نوزدهم، ص141.

5 - تاريخ هرودوت: مترجم غ. وحيد مازندرانی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، ص104.

6 - گزنفون: كورش‌نامه، مترجم رضا مشايخی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، ص12.

7 - پيشين: ص234.

8 - پيشين: ص57.

9 - پيشين: ص14.

10 - پيشين: ص 128.

11 - پيشين: ص116.

12 - پيشين: ص127-123.

13 - پيشين: ص51.

14 - پيشين:ص135.

15 - پيشين: ص104.

16 - قائد، محمد: داستان آيندگان، www.mghaed.com ، احيای حيثيت سياسی: موردی نادر، ص5.

17 - اوستا: زامياديشت.

18 - گزنفن: پيشين، ص30.

19 - پيشين: ص115.

20 - پيشين:‌ ص243.

21 - پيشين: ص266.

22 - اسدی‌طوسی، ابونصر علی بن احمد: گرشاسب‌نامه، باهتمام حبيبب يغمائی، تهران، طهوری، چاپ دوم، وفات گرشاسب و مويه بر او (142).

23 - نگاه كنيد به: شاهنامه، تصحيح ژول مول، فصل رفتن كيخسرو بكوه و ناپديدشدن او.

24 - نگاه كنيد به: هفت پيكر، فصل فرجام كار بهرام و ناپيداشدن او در غار.

25 - نگاه كنيد به: تاريخ سياسی هخامنشيان، اثر محمد آ. داندامايف، مترجم خشايار بهاری، تهران، كارنگ، 1381، ص93-91.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد