logo





ای دوست : در زنجیری از سروده ها - بخش سوم

شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱ - ۰۱ دسامبر ۲۰۱۲

دکتر منوچهر سعادت نوری

در این بخش به مطالعه ی سروده های "ای دوست" به مفهوم رفیق و آشنای هم صحبت و همراه می پردازیم. به مفهوم آن چنان فردی که معاشری خیرخواه و به مصداق گفته ی سعدی شیرازی است که سرود: "دوست آن باشد که گیرد دست دوست - در پریشان حالی و درماندگی" و یا از جمله افرادی ست که به حرف ها و شکوه های انسان ، با متانت و صبر و حوصله گوش می دهد ، چنانکه وحشی بافقی می گوید: "دوستان شرح پریشانی من گوش کنید - قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید".
شاعران معاصر (سرایندگان این زمانه) ، در سروده های خود پیرامون بسیاری از مسائل_ تلخ و شیرین_ روزگار_ خویش ، با "ای دوست" سخن ساز کرده اند و گاهی نیز در قالب طنز ، داستان هایی از ماجرا های امروز و یا از گذشته های تاریخ به میان آورده اند:

آن زلزله ای که خانه را لرزاند
یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد
چون شعله ، جهان خفته را سوزاند
خاکسترصبح را پر از خون کرد ...
با خانه و خاطرات من ، ای دوست
آن زلزله ، کار صد شبیخون کرد
ناگاه ، به هر طرف که رو کردم
دیدم همه وحشت است و ویرانی
عزم سفر به پیشواز آمد
تا پشت کنم بر آن پریشانی ... : نادر نادرپور

آه ، می بینی مستان امروزینه ، هشیاران دیروزند
ای دوست ، ای تصویر ، ای خاموش
از پشت این دیوار در رگبار
آخر بپرس از رهگذاری مست یا هشیار
زان ها که می گریند ، زان ها که می خندند
کامشب درخیمه ی مجنون دلتنگ کدامین دشت
بر توسنی دیگر ، برای مرگ شیرین گوارایی
زین و یراق و برگ می بندند ؟ ... : دکتر شفیعی کدکنی

چه گذشت ؟
زنبوری پر زد ، در پهنه ی وهم
این سو آن سو ، جویای گلی
جویای گلی آری ، بی ساقه گلی
در پهنه ی خواب ، نوشابه ی آن اندوه نگاه
بیداری ، چشم بی برگی است
نی سبدی می کن ، سفری در باغ
باز آمده ام بسیار و رهآوردم تیناب تهی
سفری دیگر ای دوست ، و به باغی دیگر
بدرود ، بدرود و به همراهت ، نیروی هراس : سهراب سپهری

هنوز ای دوست ، صد فرسنگ باقی ست
ازین بیراهه ، تا شهر بهاران
مبادا چشم خود برهم گذاری
نه چشم اختر است این ، چشم گرگ است
همه گرگند و بیمار و گرسنه
بزرگ است این غم ، ای کودک ، بزرگ است ... : مهدی اخوان ثالث

باز کن پنجره ها را ، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد
و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است
همه ی چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس هدیه ی جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند ، تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست ، توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما ، با تاک چه کرد
با سرو سینه ی گل های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد ... : فریدون مشیری

من از آسمان سخت نومیدم ، ای دوست
نومید_ نومید ، میدانی ؟ اینجا نباریده دیریست باران
نتابیده خورشید ، نروییده دیگر نهالی
زمین پوک و خالیست ، نه از بوته ی خشک خاری
پناهی ، نه بر کشتزاری گواه از شیاری
بر این دشت خاموش ، در یاد دارم
که مرغان ، سرود سفر ساز کردند
هوا سخت تاریک و نامهربان شد
تو گفتی که فریادی از دشت بر آسمان شد
پس آنگاه در یاد دارم ، خزان شد
چه گل ها ، که بر خاک_ عریان فرو ریخت
چه گل ها ، که غمناک ، بر خاک
نه از سرو ، دیگر نشان ماند ، نز تاک دیگر
نه از آسمان شکوهنده ی پاک دیگر
من از آسمان ، سخت نومید نومیدم ای دوست : مشرف آزاد تهرانی

غافلیم ای دوستان ، از دام مرگ
این نفس ها ، خود بود پیغام مرگ
مست خویشیم و شراب عمر ما
قطره قطره ، می چکد در جام مرگ : مهدی سهیلی

ای دوست ، ای شقیق
اما به من بگو ، اینجا که زنده است ؟
که مرده است ؟
در روزگار یاس رسولان بی کتاب
آیا کدام آیه ی منزل ، با تو سروده پوچ ؟
و میله های کدامین شریعت موعود
اندیشه ی بلند تو را می کشد به بند ؟ ... : فرخ تمیمی

پای از این اندیشه ها سنگین مکن ، ای دوست
در بن_ این شب ، که گنج_ صبح
با هزاران برق_ روشن ، چاره ساز خستگی هاست
با هزاران دست_ روشن ، چشمه ی مهر است
با هزاران لب ، درخت میوه های شهد ناک_ بوسه هاست : منوچهر آتشی

گفت : ای دوست ، مرا پرپر کن
و بیاموز به من ، غرق شدن را
در همین آه بلندی ، که به دریا جاری است
در سراپای تو ، پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه کردم ، که گریخت ... : محمد علی سپانلو

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم ، کجا روم ، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی ، به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم ، به کنج تنگنا، من
نه بسته‌ام به کس دل ، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج ، رها، رها، رها، من
ز من هر آن‌که او دور ، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن‌که نزدیک، ازو جدا، جدا، من
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا ، من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟
ستاره ‌ها نهفتم ، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من : سیمین بهبهانی

من ، درد_ سر_ زیاد دارم ، ای دوست
یک کله ی رو به باد دارم ، ای دوست
با این که به روزگار_ بد ، باخته ام
بر طنز ، من اعتقاد دارم ، ای دوست : زهرا دُرّی

اسير همسراني چندم اي دوست/ غلام سيزده فرزندم اي دوست
فشارم ، گرچه افتاده‌ست پائين/ بجايش رفته بالا، قندم اي دوست
نه باغي در لواسانات دارم/ نه باشد خانه در «دربند»م اي دوست
برايم هيچ طنزي دلنشين نيست/ نمي‌آيد به لب، لبخندم اي دوست
من از بيگانگان چيزي نديدم / رفيق بد، به دام افكندم اي دوست
اميدم يك زمان يارانه ‌ها بود/ دل از اين ماجرا هم ، كندم اي دوست
گدايي مي‌كنم با سربلندي/ نه اهل رانت يا ترفندم اي دوست
به جاي اختلاس و رانت‌ خواري/ به روي پاي خود، من بندم اي دوست
«تو كه با ما سر ياري نداري»/ مپرس از چونم و از چندم اي دوست
بكن دستي در آن جيب مبارك/ نما با اِسكني ، خُرسندم اي دوست
تمام عمر اگر لطفي نمودي/ دعاگوي و ارادتمندم اي دوست : محمود سلطانی

ای دوست، حکایت از خلیفه / ثبت است به دفتر_ لطیفه
هارون که نداشت بند لیفه / می بست به خود دو صد قطیفه
بود سوگلی_ حرمسرا یش / معروف به خا نم_ زبیده
زیبا صنمی ز شهر تبریز/ از بهر خلیفه ، نور_ دیده
آن چرخش رقص_ ترکی او/ دیوانه نموده بود هارون
آن کبکبه و بساط_ دولت / انگار در اختیار_ مجنون!
بهلول برای آن خلیفه / می گفت هزار و یک لطیفه !!!


دکتر منوچهر سعادت نوری
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/ & ar=Culture

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد