logo





در خلوت مصدق

يکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۱ - ۱۱ نوامبر ۲۰۱۲

رضا اغنمی

mossadegh-s3.jpg
در خلوت مصدق
شیرین سمیعی
ناشر: نشرثالث – چاپ دوم 1387

کتاب با این پیام آغاز می شود:
«به او بالیدن چه آسان و چو او زیستن چه مشکل»

نویسنده، از گذشته ها زمانی که نوجوان بوده با نام دکترمصدق اشنا شده، با خاطره هایی ازاو که به دوران بلوغ ورو به کمال درسینه اش ثبت شده است. زمانۀ پرتنشی که در مبارزۀ ملی کردن صنعت نفت، نام این مرد کم نظیر در سراسر تاریخ ایران را جهانی کرده بود. در دو برگی که با عنوان «زندگی نامه دکتر محمد مصدق»، به طور فشرده وکوتاه، این رجل سیاسی وخوشنام را برای خواننده معرفی کرده، با اشاره به کودتای 28 مرداد و دادگاه نظامی و محکومیت دکترمصدق به سه سال زندان مینویسد: «پس ازپایان دوره ی زندان درشهریور1335 تحت الحفظ به احمدآباد اعزام شد و تحت نظر مأموران ساواک بود تا اینکه درآذرماه 1346 به سبب بیماری تحت نظرساواک به تهران منتقل شد و در ششم اسفند در بیمارستان نجمیه بستری گردید ودرسحرگاه 14 اسفند 1346 درگذشت وبا اینکه وصیت کرده بود در گورستان شهدای سی تیر1331 مدفون گردد، به دستور دولت، درخانه ی خویش دراحمدآباد به خاک سپرده شد.».

نویسنده، پس از ازدواج با محمود مصدق فرزند دکترغلامحسین مصدق به خلوت دکترمصدق که دراحمدآباد زیر نظر مأموران ساواک زیر نظر بوده راه پیدا میکند. همنشینی شیرین سمیعی با عنوان همسرِ نوۀ ی دکترمصدق باچنین مرد پخته و سیاستمدار، درخلوت احمدآباد در روزگاری که دوران عزلت را سپری میکرده، فرصت بینظیری را دراختیار نوینسده میگذارد که قفل این گنجینۀ گرانمند را میگشاید. هشیار وآگاه است. با فرهنگی همخوان وکم و بیش هم طبقه. بنا به روایت خودش ازسال ها قبل، یعنی ازدوران دبستان با نام مصدق آشنا بوده. دربستر حوادث، درگذر زمان به گوهرِ این مرد پاک بیشتر پی میبرد.

شیرین خانم، حوادث روزهای آخرمرداد سال 1332 که دررشت بوده را شرح میدهد. پس از مراجعت شاه به ایران، زمانی که حکومت دکترمصدق دراثر کودتای نظامی سقوط کرده، و سرلشکر زاهدی در مقام نخست وزیر دولت را تشکیل داده است، دربارۀ مصاحبۀ شاه ازقول ایشان با کیم روزولت مینویسد: « من سلطنتم را مدیون خداوند، ملتم و شماهستم.» «خداوند» که ظاهرا کاری به کاربنده اش ندارد و بنده به ظن خود همیشه به طریقی با او به کنار می آید، «ملت» هم که هیچ زمان ازبرای شاه شاهان مطرح نمی بود چه درغیرآن افکارعموم را محترم شمرده و حکومت منتخبش را ساقط نمی کرد. پس می ماند همان «شما» نماینده «سیا». و اما درکتابش «پاسخ به تاریخ» دیگر از «خداوند» و «شما» یاد نمی کند. و تنها از ملت سخن می گوید ... ... هنوز براین باور که ملت قیام کرده و بر تختش نشانده است، بس عجیب می نماید. »

ازشامگاه 30 تیر1331 به روایت ازدکترمصدق خبری نقل کرده که اعلیحضرت ایشان را خیلی فوری به دربار احضار میکنند. «ایشان دردفترشان بودند، بدان جا هدایت شدم. اعلیحضرت عجولانه قدم می زدند، به محض ورودم به سوی من آمدند، مهلت ندادند که حتی برای ادای احترام خم شوم، آستین کُتم را گرفتند ومرا به کنارمیزشان کشاندند. من همچنان درصدد ادای احترام بودم و ایشان مهلت نمی دادند وآستینم را ول نمی کردند، با اضطراب مکرر می پرسیدند تکلیف من چه می شود، تکلیف این شلوغی چه می شود وچه باید کرد، تکلیف مرا معلوم کنید، وضع من چه خواهدشد؟ ... ... من هیچ زمان اورا آن چنان آشفته و پریشانحال ندیده بودم وچنبن برخوردی برایم واقعا غیر منتظره بود. عرض کردم قربان، خاطر مبارک آسوده باشد. جای هیچگونه نگرانی نیست. اعلیحضرت همچنان پادشاه قانونی این کشور هستند ... ... قرآنی یافتم و بدان درحضورش درهمان اطاق دوباره سوگند یادکردم و اعلیحضرت عاقبت آرام گرفتند و پس ارپاره ای فرمایشات اجازه فرمودند از حضورشان مرخص شوم.»

نویسنده، از ادب وحرمت کلام دکترمصدق درعجب است. میگوید هرزمان که سخن از شاه می رفت: «اعلیحضرت فرمودند و من عرض کردم» بود و «هیچگاه نشنیدم که بگوید شاه چنان گفت و من چنین پاسخ دادم.» خلاف شاه که همیشه با تحقیر ونفرت از او سخن گفته حتی در کتابی که بقلم خودش نوشته شده است .

حادثۀ نهم اسفند که دکترمصدق شاهد برنامه ریزی قتل خود بوده، شکاف بزرگی بین او وشاه ایجاد میکند. «ازشاه سخت برنحید چه ظن آن می برد که درپی گشتن اوست و دیگر پای به کاخش ننهاد و او را ندید.».

دردادگاه مصدق صحبت از عفو ملوکانه پیش میآید: مصدق می گوید« به طوری که دریکی ازجلسات دادگاه نظامی عرض شده چنانچه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی این جانب را مشمول عفو قراردهد چون بزرگترین توهینی است که به یک خدمتگزار مملکت می شود زیربارآن نمی روم و به زندگی خود خاتمه می دهم.» و می نویسد: « بین شاهنشاه و من اختلاف شخصی نبود که از تقصیراتم درگذرند و برای این که تصور نفرمایند پس از محکومیت درخواست عفو می کنم بمحض این که نامه ی وزیردربار درداگاه قرائت شد نسبت به این عفو اظهار تنفر کردم.»

شجاعت، اعتماد به نفس ومناعت طبع میخواهد، نپذیرفتن و اظهارتنفرکردن به این گونه ریاکاریها ی عوام پسند.

درمورد تقاضای عفو مطلب دیگری هم نقل کرده که شنیدن دارد به ویژه برای مؤمنان و انبوهِ مقلدان. از قول دکتر غلامحسین مصدق روایت میکند که «مرحوم حاج سیدرضا فیروزآبادی به مطب آمد گفت رفته بودم به دیدن آیت الله بروجردی درخواست کردم نامه ای به شاه بنویسد وخاطرنشان سازد که مصدق به این مملکت خدمت کرده است ونفوذ انگلیسی هارا ازکشور قطع نموده، شایسته نیست و به صلاح اعلیحضرت هم نیست که چنین رفتاری با او بشود. روزگار بالا پائین دارد. تاریخ همه این وقایع را ثبت می کند. آیت الله درپاسخ گفته بودند : «حرف های شما را قبول دارم، اما مصدق به روی انگلیسی ها پنجول زده، شفاعت او دشوار است.» یعنی به زبان ساده این که : برای مجتهد اعلمِ مسلمانِ ایرانی، حفظ حیثیت ومنافع دولت انگلیس، مقدم تر است از رعایت حقوق شهروندیِ شخصیتی چون مصدق، و زندانی کردن نخست وزیرکشورش! و، مهمتر اینکه خدمات او را هم تأیید و تصدیق میکند!

زمان بیماری دکترمصدق نیز، فرزندش دکترغلامحسین توسط پرفسورعدل ازشاه تقاضای انتقال پدرش به خارج برای معالجه میکند که پذیرفته نمی شود. وفتی مصدق میشنود که پسرش بدون اطلاع او چنین تقاضائی کرده «به پسرش پرخاش کرد و گفت: «که به تو گفته من قصد سفر به فرنگ را دارم؟ غلط کردی سرخود ارشاه اجازه گرفتی، اصلا نیازی به متخصص از فرنگ نیست که شاه اجازه بدهد یا ندهد. ابدا لازم نیست کسی را ازخارج بیاورید. و من هم پایم ر ا ازاین مملکت به بیرون نخواهم گذاشت.»

«بهنگام بیماری ضیاء السلطنه همسردکترمصدق، مایل بود که برای دیدار و حضور بربالینش به تهران آید و برای نخستین بار یک چنین تقاضائی کرد لیکن با درخواستش موافقت نشد. زن در گذشت و مرد را ندید». این واقعیت را نباید کتمان کرد، که شاه به مصدق کینۀ عجیبی پیدا کرده بود. او، قوی تران را برنمیتابید. دوست نداشت درمقابل خود یک رجلِ قدرتمند و با اراده قد کند و وظایف قانونی و حدود دخالت های شاه برحسب قانون اساسی را به او یادآور شود . با اینکه پرورش یافته دریک کشوردموکراسی بود، اما خمیرۀ ذاتی اش با استبداد و نظامیگریِ خانوادگی اش درآمیخته بود وهمیشه با اوبود .

نویسنده، درد دل آکنده از غم واندوه مصدق را که درخلوتِ او خزیده تا رازهای درونی او را بشکافد وضبط کند جان مطلب را از رفتارهای شاه، برای خوانندگان توضیح میدهد : «نه تنها با نخست وزیرش مدارا نکرد، بلکه با انواع دسایس و حیل اورا از کاربرکنار و پس اربرکناری نیز به جرم بی گناهی به دادگاه کشانید. ناخواسته، محبوب خلقش کرد و یک عمر ازآن، آن چنان رنجی برد که حتی در دوران توانمندی اش نیزقادر به پنهان آن نمی بود.هرچند جهد کرد و نطق و خطابه، نتوانست از زیر سایۀ نیک نامی مصدق برهد و دل از کین اوبشوید.» و سپس اشاره میکند به حذف نام مصدق از کتب مدارس و تحریم و دررسانه های گروهی، تبعید پیرمرد به احمد آباد، ... ... و رخصت ندادنش از برای حضور بربالین همسر بیمار و سرآخرهراس ازکالبد بی جانش.»

کارنامۀ درخشان مصدق را نمیتوان به این سادگی ها ازصفحات تاریخ زدود. تلاش های چندسالۀ مخالفان دربدنامی او که میکوشند با سخنانی ازقبیل قانون شکنی و سرپیچی ازفرمان ملوکانه و ... را جایگزین کودتا بکنند، بجائی نرسیده، همانطوری که مصدق دردادگاه نظامی مطرح کرد: اگرکودتا نبوده، چرا شاه ازکشورخارج شده؟ چرا فرمان در نیمه شب با تانک ابلاغ شد؟ چرا شاه بعد از مراجعت به کشور ، درمصاحبۀ رسمی از کیم روزولت نماینده سیا رسما سپاسگزاری کردند؟ و ده ها چراهای دیگر.

«مبارزۀ دگترمحمد مصدق با انگلیسی ها را می توان نمونه ای از ستیز با بیگانه درکوتاه کردن دست آ نها از سرمایه های ایران دانست. مصدق این بزرگمرد میدان آزادی در روزگاری که جهانیان دولت انگلیس را شیر پیر روئینه تن سیاست جهانی می پنداشتند، با دریا دلی، پنجه در پنجه این دیو هزار سر انداخت و بقول شاعر آبروی آزادی خواهان حهان شد.» سراچۀ اکنون، صص 1 – 50 اثر ابراهیم هرندی انتشارات آمازون.

داوری دربارۀ شاه و مصدق که هردو خادم کشور بودند و بسیار کارهای بنیادی انجام دادند، نباید زیر گرد وغبار تعصب مدفون و یا دستخوش آسیب پذیزی مغرضان گردد . انتقاد از رفتار و کردارهریک، نه با هتاکی و دشمنی و لگد مال کردن حیثت، بلکه درتبیین ضعف وقدرت خدمات امکان میدهد تا از منظرعقل نقاد، خدمت هریک ازآن مردان تاربخساز که با تمام ضعف ها، خدمات شایان درخور زمانه انجام دادند با دید همه جانبه با وجدان پاک و سالم مورد نقد قرار گیرد.

امانت داری خانم سمیعی درنقل روایت ها از قول شخص دکترمصدق دربارۀ امورکشور، که با اسناد وخاطرات منتشر شده همخوانی دارد قابل تقدیر است. ایشان درانتقال خاطره های ارزشمند این رجل سیاسی ودلسوز مردم ایران، در روزهای خلوتش با دکترمصدق، هرآنچه درباره اختلاف نظرهایش با شاه درمورد ملی کردن نفت و انگلیسی ها در میان بوده را به درستی در کتابش مستند کرده جای سپاس دارد .


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

مصدق خادم بود شاه خائن
امید
2012-11-14 22:45:19
آقای اغنمی محترم در معرفی کتاب قلم شیوایی بکار بردید تنها در آنجا که نوشتید :«داوری در باره شاه و مصدق که هردو خادم کشور بودند.....» قضاوت بسیار ناعادلانه ایی است که یک مستبد کودتا گر را در کنار مرد آزادیخواهی بنام مصدق خادم قلمداد می کنید.مصدق خادم بود و شاه اگر خادم بود که نمی بایست مصدق را با کودتا کنار می گذاشت
شاه به مردم ایران و دولت قانونی آنها یعنی دولت مصدق خیانت کرد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد