logo





اپوزیسیون و مقولات انتخابات ، تحریم و جنگ در رابطه با نظام جمهوری اسلامی ( بخش دوم )

جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۱ - ۰۹ نوامبر ۲۰۱۲

محمد ایرانی

محک شناخت برای افراد و گروهها و سازمانهای سیاسی بسته به نوع تفکر آنها که به الویت دادن به مبانی و اصولی همچون دموکراسی ، سکولاریسم ، برابری جنسیتی و قومی و یا برقراری سوسیالسم دارند ، آنستکه در تحلیل خود برای اتخاذ تاکتیکهایی در مورد جنگ ، تحریم ، انتخابات و غیره به مبانی و اصول وفادار مانده و دریابند که تاکتیکهای آنها نه به ادامه تحکیم رژیم ، بلکه به استراتژی متکی بر آرمانشان منتهی خواهد گردید
در بخش پیش تلاش شد تا با مروری خلاصه در گذشته مسولان سابق و فعلی حکومت به این نتیجه رسید که باید آنها را کلیتی از سران طبقه حاکمی در نظر گرفت که جایگزین شاه و سلطنتی شد که خود کلیتی ازسران طبقه حاکم پیشین بودند . لذا باید برای مبارزه ای که توسط اقشار گوناگون برای ایجاد دموکراسی و یا مبارزه کارگران برای محو استثمار انجام میگیرد با جنگ قدرتی که توسط جناحهای حاکم و بافتهای آنها صورت میگیرد ، حتی اگر جهت گیری مشابه ای در ظاهر در مورد موضوعی دارند ، تفاوت قائل گشت . تاریخ ۳۴ سال گذشته حاکیست که همواره مخالفان نظام نه تنها بدلیل تجمع و حرکتهای اعتراضی و اعتصاب ، بلکه حتی با بیان اندیشه های خود زندانی و شکنجه و اعدام شده اند و در چنین مواردی همیشه جناحهای حکومت چه اصولگرا و چه اصلاح طلب پشتیبان یکدیگر بوده اند . اگر در جنگ قدرتی جناحهای حاکم که بیشتر با کاهش و گاها با خلع قدرت جناح یا جناحهای بازنده همراه است ، زمانیکه تندروی جناحی افزایش مییابد به زندان و شکنجه و اعدام برای برخی از افراد جناح یا جناحهای بازنده نیز منتهی میگردد ، درحالیکه مبارزه برای رسیدن به دموکراسی و آزادی برای همه اقشار سرعت میگیرد . آزار و زندانی شدن افرادی از نهضت آزادی و احزاب جبهه ملی در سالهای اولیه ، اعدام قطب زاده مسول پر قدرت صدا و سیما ، خلع ید مراجعی چون شریعتمداری و سپس منتظری ، حذف احمد خمینی و اشراقی ، خلع امام جمعه های پرقدرتی چون موسوی اردبیلی و صانعی ، گوشه نشینی رفسنجانی و خاتمی روسای جمهوری پیشین که همچنان منتظر ایفای نقشی برای حفظ نظامند و موارد دیگر نمونه هایی از تندرویهای جناحی در کسب قدرت انحصاری هستند .
در سالهای گذشته با استقرار اصولگرایان تندرو تحت ولایت خامنه ای در انتقام سالهایی که رفسنجانی و خاتمی و سایر اصلاح طلبان دست آنها را در امور سیاست و اقتصاد بسته بودند ، تعداد بیشتری از مسولان سابق همچون موسوی ، کروبی ، تاجزاده ، نبوی ، حجاریان و سایرین زندانی شده که تعدادی از آنها هم مورد آزار شدید همراه با شکنجه قرار گرفته اند . ماه پیش نیز دو فرزند رفسنجانی ابرقدرت که خامنه ای را سالها در چنگ خود داشت با حکم دادگاهی که سالها زیردست پدر و سایر دوستان قرار داشت به زندان انداختند و امروزه آنها بهمراه سایر زندانیان مخالف که اسارتشان بدلیل مبارزه برای دموکراسی در کشور است ، بیانیه مشترک میدهند . شکی نیست که در هیچ جامعه ای نباید کسی بدون دادگاه و وکیل به شکنجه و زندان و یا اعدام محکوم گردد و شکی نیست که مهدی و فائزه رفسنجانی نه تنها در قدرت گذشته پدر خود در ویرانی کشور و فشار به مخالفان شریک بوده ، بلکه در فساد اقتصادی و سیاسی نیز شهره بودند . اما دلیل نمیشود که زندانیان مدافع دموکراسی که پیشتر قربانیان همین جناحهای حکومت بودند ، حال که با برخی از آنها در یک زندانند و بیانیه مشترک میدهند در یک صف درنظر گرفته شوند ! نگاهی به لیست بانوانی که بیانیه را امضا کرده اند ، حاکیست که آنها مخالف ستمی هستند که از سلطه مسولان نظام و نیروهای امنیتی پیشین و فعلی میکشند ، اما اکنون که با فائزه در بندند ، بدون توجه به گذشته اش و در اعتراض به دادگاه ناعادلانه یک بیانیه میدهند . هیچگاه رفتار زندانبانان نسبت به کسانی همچون موسوی ، کروبی ، فائزه ، نبوی با رفتار خشونت باری که با کسانی همچون ستوده ، بنی یعقوب ، هدایت ، امر آبادی ، اسالو، ابراهیم زاده ، شهابی ، نجاتی ، شاهرخی ، رییس دانا ، طبرزدی ، سحر خیز ، عارف و زندانیان گمنامی که مورد تجاوز قرار گرفتند برابر نیست و برای همین اهداف آنها نیز متفاوت است .
برای یادآوری خلاصه تاریخ سالهای ۵۷ تا ۶۷ گذشته سری هم به گروههای سیاسی زده میشود که با جایگزین نظام جمهوری اسلامی بجای سلطنت ، نقش اپوزیسیونی خود را فراموش کرده و شعارهای آزادی ، دموکراسی و برابری خود را در استقرار نظام مستقر میدیدند . آیا گروههای سیاسی اولین راه پیمایی اشان در خیابان شاه ( جمهوری فعلی ) را بسمت مدرسه علوی بیاد میآورند که با اعدام بدون وکیل و دادگاه چند ژنرال شاه و توزیع عکسهای آنها ، چگونه با شادی و شعف خود را برای بقدرت رسیدن حکومتی ضد امپریالیست ابراز داشتند ؟ آیا آنها یادشان میآید که اوج رضایت را با گرفتن سفارت آمریکا ابراز داشته و هیاهوکنان جلوی سفارت به هلهله میپرداختند و زمانیکه جنگ با عراق اتفاق افتاد چه اندازه در دفاع از میهن قلمفرسایی کرده و در مقالات خود در تایید حکومت و جنگ با صدام نوشتند که آنرا ضد آمریکا و ضد امپریالیستی انگاشتند ؟ آیا آنها یادشان هست که بدلیل فقر آگاهی و نهادهای اجتماعی و سیاسی چند درصد به جمهوری اسلامی شدن حکومت رای دادند و چگونه تلاش کردند تا اولین انتخابات مجلس آنزمان که بسیار هم آلوده بوده و امکان سهم داشتن برای گروههای سیاسی دموکرات و چپ ناچیز بود ، قانونی و آزاد جلوه دهند ؟ اعتراضات چنان اندک بود و بیشتر از سوی اندیشمندان و نویسندگان و روشنفکران منفرد روی میداد که در هلهله و شور سایرین که این انتخابات را نسبت به انتخابات دوره سلطنت بسیار آزاد میدیدند ، گم شد ! موارد فراوان است و چه خوب میشد اکنون که اکثریت گروههای سیاسی تنها به مقالات روز و بیانیه های مخالف خود را منتشر کرده و گذشته را گذشته میدانند ، سایتهایی که وابستگی گروهی ندارند در کنار انتشار اخبار و مقالات روز به انتشار روزنامه های گروههای سیاسی آنزمان در مورد تحریم ، جنگ ، انتخابات و موارد دیگر نیز بپردازند تا روشن گردد که تحلیلها چگونه بوده اند و چگونه آرمانها فدای سیاست روز شده تا دانسته شود همواره گذشته چراغ راه آینده است !
امروزه بسیاری از باقیمانده مسولان آن گروهها در خارج کشور چنان به مخالفت با حکومت پرداخته اند که یادشان رفته چگونه در ابتدای راه بقدرت رسیدن حکومت ، در جهت تثبیت رژیم گام گذاشته بودند و اکنون که در کشوری امن زندگی میکنند حاضر نیستند بخاطر فرهنگ مبارزه بجای ذکر کوتاهی از گذشته خود که موجب کشته و زندانی شدن بسیاری از اعضا و هوادارانشان شده به خطاهای جبران ناپذیر خود اعتراف نمایند . چگونه است که هنوز سردمداران باقیمانده دیروز این گروهها همچنان در خارج کشور نقش مشاور و یا مسولیت گروهی را بعهده داشته و بازهم در سیاستهای کجدار و مریز خود طوری رفتار میکنند که سیاست هرکدام از آنها تنها راه درست اپوزیسیون برای رسیدن به پیروزی است ! نگاهی به بیانیه ها و مقالات در حال حاضر حاکیست که مواضع بسیاری از آنها در مورد تحریم ، انتخابات و جنگ با تحلیلهای گذشته آنان تفاوتی نکرده و بازهم تعدادی از آنها به همان سخنان و کردار تحت عنوان مبارزه بیخشونت و یا مرحله گذار به تاکتیکهای خود برای مقولاتی چون جنگ ، تحریم ، انتخابات آزاد ، ترجیح جناحهایی از حکومت بر دیگر جناحها و موارد دیگر میپردازند ! برخی از آنها هرگز دست از رهبری برنخواهند داشت و بدلیل باور نداشتن خطاهای خود ، همواره بگمان بالاتر بودن فهمشان به دادن رهنمود میپردازند و لذا بر اعضا و هواداران است که آنها را از سراب رهبری پایین کشیده تا بتوانند با تکیه بر تاریخ و دانش مبارزاتی راه درست را پیدا نمایند . البته هستند کسانیکه تلاش دارند تا با نقد گذشته خود ، دیگر از نقش جزو بافت بودن نظام خارج شده و نقش اصلی اپوزیسیون را ایفا نمایند و این امکان پذیر نیست مگر آنکه جناحهای حکومت که همواره در تلاشند تا رژیم را حفظ کنند را در یک کلیت ببینند .
گروههای سیاسی که پس از چند سالی بدلیل سیاستهای انحصار طلبی جناحهای حاکم و راه ندانشان در سیستم حکومتی به مخالفت پرداختند وپس از کشتار پراکنده و مهاجر شدند ، چه اندازه با شفافیت و صداقت از گذشته خود گفته اند که گاها موجب کشتار هواداران آنها شده و در نتیجه شکست و سرخوردگی اقشار گوناگون را بدنبال داشت ؟ چگونه است که برخی از آنان همچنان در مقالات خود تلاش دارند که نشان دهند راهشان درست بوده و اگر نظام به آنها توجه میکرد راه رسیدن به دموکراسی ، ضد امپریالیستی و یا محو طبقاتی را ادامه میداد ! چه تعداد از سران باقیمانده از جبهه ملی و نهضت آزادی حاضر شدند تا با بختیار که تلاش داشت با رفرمی نظام گذشته را حفظ تا خمینی قدرت مطلق را در دست نگیرد ، همراهی کنند تا بتوانند با در رکاب بودن و اظهار ارادت به خمینی برخی از پستهای وزارت دولت موقت را بدست گیرند . کسانی همچون بازرگان ، سنجابی ، انتظام ، فروهر ، سحابی ها و سایرینی که دولت موقت را در دست داشتند ، بیشتر از هرکسی زخم روحانیت را خورده و بهتر از هرکسی از قدرت طلبی آنها آگاه بودند و اگر عامه مردم و گروههای چپ شناختی از خمینی نداشتند ، آنها کاملا به باور خمینی در مورد عدم برابری جنسیتی و دموکراسی آشنایی کامل داشته و میدانستند که خدعه در ابراز عقاید مکروه است ، لذا تنها بدلیل حفظ نظام به همکاری خود ادامه دادند ! جای تاسف است که روشنفکران و گروههای سیاسی که با سلطنت مخالف بودند ، حتی اگر شناختی از خمینی و روحانیون و تاریخ گذشته نداشتند ، چرا باور کردند که از پس جمهوری اسلامی دموکراسی حاصل گشته و یا اینکه میتوان خرده بورژوازی را از راه رشد غیر سرمایه داری به سکولاریسم و یا سوسیالیسم ( تخیلی ) رساند !
چگونه کسانی که مدعی جانشینی دکتر مصدق را در جبهه ملی و سایر احزاب باقیمانده داشتند ، حاضر شدند زیر عمامه روحانیون سینه زده و با حکومت مذهبی سازش کنند ! مگر مصدق که در آن زمان تنها حمایت اقشار گوناگون فاقد نهادهای قدرتمند را نداشت که امیدشان را برای رسیدن به دموکراسی و اقتصاد مستقل در وی میدیدند ، حاضر شد که با شاه خارج از قانون اساسی و یا با کاشانی طبق قوانین شرعی و مذهبی توافق کند ! اما در همان زمان گروههای متشکلی همچون حزب توده که مخالف رژیم بودند تنها با شروطی از مصدق حمایت میکردند متکی بر خواست کارگران و منافع کشور نبود ، چراکه حداقل سیاست خارجی بیشتر از سوی برادر بزرگ اردوگاه سوسیالیستی ( ؟ ) دیکته میشد ! اگر دکتر مصدق چشمش را بر دیکتاتوری شاه میبست و یا با کاشانی بر الویت دادن به مذهب و نه قوانین عرفی و منافع کشور به توافق میرسید ، مورد عزت و احترام قرار نگرفته و بعنوان نخست وزیر باقی نمیماند ! چگونه بود که سران سابق احزاب جبهه ملی و نهضت آزادی توانستند به حکومتی برمبنای جمهوری اسلامی و قانون اساسی که ولایت فقیه را تایید میکرد ، تن داده و تنها باین دلخوش کنند که سلطنت سقوط کرده است ؟ اگر بازرگان و همراهان در نهضت آزادی که سپس به ملی مذهبی تبدیل شد ، مذهب را بعنوان بخشی از روش حکومت قبول داشتند ، چگونه سران جبهه ملی که خود را وارث دکتر مصدق نامیده و دموکراسی سکولار را ترویج میکردند تن به چنین نظامی دادند ؟ بی گمان در مقالات آنزمان جبهه ملی که با وجود اندک نفرات باقیمانده آن با تجزیه نیز روبرو شدند و همچنین نهضت آزادی ، میتوان از انتقادات آنها در مورد برابری زن و مرد ، مخالفت با حجاب اجباری ، انتخابات آزاد ، روابط با سایر کشورها ، انتقاد با زندان و شکنجه و اعدام بدون وکیل و دادگاه و موارد دیگر یافت ، اما موارد گفته شده نه همچون الویت دادن به اصول اصلی دموکراسی و در قالب اپوزیسیون ، بلکه بعنوان بخشی از جناحهای حکومت در آن سالها داده میشد . حال آیا شایسته است که کسانی با دیرینه گذشته که نقش خود را در تثبیت حکومت نادیده گرفته ، همچنان خود را مدعی جبهه ملی یا نهضت آزادی ( ؟ ) بدانند که در زمان مصدق و در ادامه با مبانی متفاوتی تاسیس شده بود و یا اینکه باید نامی دیگر گزیده تا هواداران نه بدلیل ارادت به دکتر مصدق و پیشینه جبهه ملی آنزمان ، بلکه بدلیل سیاست امروزی آنها جذب گردند !
چریکهای فدایی و مجاهدین خلق نیز که با دو درک متفاوت ، اولی با شعار رهبری کارگران با مبانی مبارزه طبقاتی برای محو سلطه طبقاتی و دومی با تاثیر از شریعتی با مبانی جامعه توحیدی بی طبقه ، که در خفقان دوران شاه حتی از فدا کردن جان خود ابایی نداشتند با نقش موتور کوچک برای بیداری موتور بزرگ ( مردم و یا کارگران ) به میدان آمدند ، چه راهی را رفتند ؟ آگاهی آنها از مبارزه طبقاتی منحصر به شاهی در راس سلطنت میشد که مدافع سیاستهای امپریالیستی غرب بسرکردگی آمریکاست و دیگر کلیت نظام طبقاتی را نمیدیدند که بدون وجود نهادهای قدرتمند جایگزین دیگری بجز طبقه حاکم دیگری نخواهد شد ! طبیعی بود که مجاهدین بدلیل قبول مذهب پیوند مشترک بسیاری را با نظام جمهوری اسلامی داشته و لذا با سرعت بیشتری به جذب اقشار متوسط پرداختند . در حالیکه هیچ وابستگی بین تفکر و مبانی چریکهای فدایی با رژیم متکی بر شیعه و ولایت فقیه وجود نداشت ، مگر آنکه سقوط سلطنت و کلمه جمهوری حتی با پسوند اسلامی چون سرابی آنها را فریفته باشد . بخشی از مجاهدین که در ادامه حرکت با کنار گذاشتن مذهب به باور سوسیالیسم رسیده بودند ، با آغازی نفرت انگیز و حذف کسانیکه به باور پیشین بودند سازمان پیکار را تاسیس کردند و گرچه تا مدتی نیز با نام مجاهدین بکارشان ادامه دادند که شایسته نبود ، با مواضع چپ تری نسبت به فداییان به میدان آمدند . اما توسط سران سابق حزب توده که از روسیه و اروپای غربی و شرقی با شعار راه رشد غیر سرمایه داری آمده بودند ، تاثیر اصلی در انحراف افکار بسیاری از افراد و گروههای چپ از جمله فداییان ، پیکار ، راه کارگر ، رزمندگان و سایرین گذاشته شد . کسانیکه با وجود تسویه شدن بسیاری از همفکران سابق در روسیه ، بدلیل نان و نمک خوردن ۳۵ ساله بیشتر از پیش به منافع اردوگاه برادر بزرگ علاقمند بودند تا با سقوط سلطنت ، در گرفتن سهم آنها کمک نمایند . بتدریج فقر فلسفه و نداشتن دانش مبارزاتی در میان گروههای چپ بدلیل خاستگاه مبارزاتی آنها و عدم دسترسی به منابع بدلیل خفقان دوره شاه ، آشکار گردید تا سلطه تفکر حزب توده برآنها موجب فاصله گرفتن از مبانی پیشین آنها شده وبه گرایشات حزبی که بارها در کشور امتحان داده بود ، تمایل یابند . روسیه که با تغییر سلطنت امکانی جدید یافته بود تا ضمن حذف پایگاههای کنترل خاکش از داخل ایران پایان داده و بتواند منافع سیاسی و اقتصادی بیشتری را با فروش اسلحه و تکنولوژی عقب افتاده صنعتی خود پیدا کند ، با فرمول آمادگی جایگزنی غرب برای هر کالایی وارد صحنه شده و از طریق حزب توده که مجددا در حال جذب نیروهایی در داخل کشور بود به سیاست ضد غربی دامنه بیشتری داد .
در نتیجه بخش بزرگی از اعضای گروههای چپ در خدمت سیاستهای حزب توده قرار گرفتند تا با وجود تمایل به گرویدن به حزب ، با سیاست حزب برای جذب هواداران بیشتر بخاطر پیشینه سیاسی آنها ، همچنان بظاهر مستقل باشند . بنابراین این بخش از گروهها و بافتهای آنها دیگر نقش اپوزیسیونی خود را با وجود انتقاداتی در زمره برابری جنسیتی ، قومی ، دینی داشته و انتخابات آزاد را خواستار بودند ، در نقش کسانی درآمدند که در جهت تثبیت حاکمیت بود . درست است که حزب توده و دوستان جدید آنها همچنان به جذب کارگران و اقشار متوسط برای گسترش خود میپرداختند ، اما تنها جناحهایی از حاکمیت را که به جبهه ملی ، نهضت آزادی ، فرماندهان نظامی ، افراد وابسته به دربار و حکومت سابق بود را در جهت نظام سرمایه داری دانسته و حذف آنها را به طریق فیزیکی و سیاسی خواستار بودند . در ضمن سران حزب توده به دشمن دیگری نیز بها میدادند که امکان وحدت با آنها نبوده و شامل گروهها و سازمانهای پیکار ، فداییان اقلیت ، راه کارگر ، رزمندگان و دیگر گروههای چپ میشد که به تفکر حزب توده باور نداشته و اردوگاه برادر بزرگ را امپریالیسم میپنداشتند . حذف رقبایی که شعارهایشان در ظاهر با شعارهای حزب توده یکسان بود ، موجب خوشنودی سران حزب توده و همفکران نیز بود تا روشن گردد که سیاست ماکیاولی برای گرفتن قدرت چه اندازه اهمیت دارد . مسولان نظام که بدلیل نیاز به سلاح به روسیه نزدیک شده بودند ، توانستند از حزب توده کمک فکری بسیاری نسبت به شناخت گروهها و نحوه سازماندهی آنها بگیرند ، حتی محدودی از کادرهای توده ای برای تمیز دادن و شناختن افراد سایر گروهها به سلولها فرستاده میشدند تا از طریق برخورد با زندانیان ، افکار و نسبت گروهی آنها را روشن سازند . فقر دانش و سانترالیسم شدیدی که در گروهها حاکم بود ، موجب عدم برخورد تئوریکی بین اعضا و هواداران میشد و خیل کسانیکه به این گروهها پیوستند پس از یورش نیروهای امنیتی رژیم به گروههای سیاسی ، به زندانها و شکنجه دچار شده و بسیاری از آنها در سالهای ۵۷ تا ۶۷ بدستور خمینی و سایر مسولان رژیم کشته شدند . بخشی نیز یا ناامید و منزجر از مبارزه گشته و یا جزو مهاجرین شدند و باقی چاره ای جز ماندن برای مبارزه و یا گذران زندگی نداشتند . سازمانها و احزابی همچون دموکرات و کومله در کردستان و سایر گروههایی همچون ترکمنها ، آذری ها ، عربهای خوزستان ، بلوچها و غیره که وجهه بیشتری در استانها خود داشتند و برای آزادی فرهنگ قومی خود به مبارزه پرداختند ، اگرچه در ابتدا همچون دیگر گروهها انتظار دموکراسی و آزادی برای فرهنگ قومی خود داشته و نظام را تایید میکردند ، اما قبل از سرکوب سایر گروهها با شدت بیشتری اسیر و زندانی شده و تعداد زیادی از آنها بخصوص کردها اعدام گشتند .
گروه پیکار که از درون مجاهدین خلق شکل گرفته و بهمراه سایر گروههای چپ چون فداییان اقلیت ، راه کارگر ، رزمندگان ، سهند ، رنجبران و غیره معروف به خطهای ۳ و ۴ با تحلیلهای کم و بیش مشابه با ضد امپریالیست و خرده بورژوا خواندن سران نظام جمهوری اسلامی و فاصله گذاشتن آنها با سران نهضت آزادی بعنوان بورژواهای طرفدار امپریالیست ، باور داشتند که رژیم امکان رفتن براه سرمایه داری را داشته و لذا مخالفت بیشتری را با آن نشان دادند . البته واکنشهای گوناگون جناحهای مختلف رژیم در واکنشهایی همچون اعدام سران سیاسی و نظامی رژیم قبلی ، ایجاد کمیته و سپاه پاسداران ، تصرف سفارت امریکا ، جنگ با صدام ، افشای همکاری نهضت آزادی با غرب و موارد دیگر موجب میشد که ابهاماتی را برای چپی که مجهز به دانش طبقاتی نبود فراهم آورده و آنها را از شکل یک اپوزیسیون متشکل و هماهنگ برضد رژیم به گروههای پراکنده ای تبدیل کند که نتوانند یکدیگر را هم خاستگاه و با یک مبانی فکری بدانند . گرچه این گروهها توانستند بسیاری از اقشار متوسط و همچنین برخی از کارگران را که آمادگی بسیاری برای برقراری سوسیالیسم داشتند ، جذب نمایند ، اما اسیر ضد حرکاتی شدند که سران رژیم بکمک مشاوران بومی و خارجی انجام دادند . نتیجه آنکه به موازات کاهش امتیازات بدست آمده در رژیم قبلی و سرکوب حرکتهای دموکراتیکی پس از سقوط سلطنت همچون محدودیت برای زنان با عنوان حجاب اسلامی که در ادامه اجباری گردید ، محدودیت برابری جنسیتی با تصویب قوانین شرعی ، الویت دادن به مذهب شیعه نسبت به سایر ادیان و مذاهب ، سرکوب شدید جنبشهای دموکراتیکی در ترکمنستان ، کردستان ، خوزستان ، بلوچستان و غیره ، تغییر دروس آموزشی و قوانین قضائی با مبانی مذهب شیعه ، ایجاد انجمنها و شوراهای اسلامی در کارخانه ها و موارد بسیاری دیگر که نشان روشنی در جهت گیری رژیم برای تثبیت حکومت برپایه ولایت فقیه بوده اند ، اکثریت روشنفکران و نیروهای دموکرات و چپ دلخوش به سیاستهای ضد غربی ظاهری برخی از مسولان رژیم بودند . غافل از آنکه سران هوشیار رژیم میدانستند برای بقدرت رسیدن باید اساس قدرت پیشین پاشیده شده و بافتهای آنها جایگزین گردد و این دلیل اصلی تغییرات بود ، نه آنکه قصد داشتند از قدرتهای بزرگ جدا گردند ، گرچه در ادامه یکسری حرکات نسنجیده و غیرقابل کنترل موجب تغییراتی در سیاستهای رژیم شد که تحریمهای اقتصادی و جنگ نتیجه آن بود .
عجیب نیست که انتخابات در طول ۳۴ سال گذشته نه تنها موضوع اصلی جناحهای حکومت برای کسب قدرت بود ، بلکه از آغاز تاسیس جمهوری سلامی نیز برای گروههای مخالف دموکرات و چپ نیز که نقش اپوزیسیون خود را فراموش کرده و دنباله رو تاکتیکهای رژیم شده بودند نیز در دام کلمه انتخابات قرار گرفتند . آثار مارکس و لنین و دیگرانی در مورد دموکراسی و سکولاریسم که بسرعت در حال انتشار بود ، بجای اینکه به درک تلفیق تئوری و پراتیک جوامع انقلاب سوسیالیستی با جامعه ایران بپردازد ، تبدیل به کلیشه هایی گردید که بطور غیر دیالکتیکی مورد استفاده قرار گیرند و در آن سالها مقالات لنین بیشتر دست بدست شده و تحلیلهای جورواجوری از آنها انجام میگردید . نیروی چپ که با تکیه بر سازماندهی کارگران و ایجاد شوراهای انقلابی ، بسیاری از اعضای خود را روانه کارخانه ها کرده بود ، گرچه تاثیر مثبتی در بین کارگران گذاشت تا با افکار سوسیالیستی آشنا گردند ، اما چون نیروی اصلی گروهها در مقابله سیاسی و کسب قدرت صرف میگردید ، با یورش جناحهای چپ و راست بافتهای نظام ، بسرعت پایگاه خود را در واحدهای تولیدی از دست داده و ضمن بهدر رفتن نیروهای کارگری موجبات یاس و ناامیدی را در بین کارگران ایجاد نمود . بیشترین تاثیر از مقاله دومای سوم لنین بود که با تحلیل غلط از مقاله که نه از حزب بلشویک و نه تشکل کارگران و نه احزاب دموکراتی همچون شوروی در ایران خبری بود و نه نظام امکان انتخاب شدن را میداد ، اما تبلیغات وسیعی راه افتاد که باید با شرکت در انتخابات قدرت پارلمان را بدست گرفت و باین طریق همه درک کار مخفی در نظام سرمایه داری آنها دود شده و بهوا رفت تا همه سران و اعضای گروهها برای رژیم مشخص گردند تا در یورشهای بعدی براحتی پاشیده شده و به زندان و اعدام محکوم گردند . از آنزمان تا امروز واژه انتخابات آزاد که هیچگاه در طول ۳۴ ساله اعمال نشد ، از دهان گروههای دموکرات و چپ خارج نشده و هنوز در تبلیغ آن کوشا هستند . در مورد جنگ عراق نیز مقالات پرشوری از چپ و سایرین برای مبارزه با امپریالیسم غرب و دفاع از میهن ( نظام جمهوری اسلامی ) منتشر گردید تا جوانان زیادی همچون قربانیان فدای تحکیم نظام گردند تا در طول سالهای جنگ فرصت بیشتری به مسولان نظام داده شود تا ضمن برچیدن پایگاههای گروههای چپ در دانشگاهها ، کارخانه ها ، دستگیری اعضای مخالفین ، جنبشهای دموکراتیکی معلمان ، استادان ، زنان ، خبرنگاران ، وکلا ، نویسندگان ، هنرمندان و غیره را سرکوب کنند . کوپنهای مواد غذایی و سایر مایحتاج عمومی برای مقابله با تحریم که از جانب مجاهدین انقلاب اسلامی و موسوی نخست وزیر بدلیل جنگ و تحریم تجویز شد با استقبال عمومی مواجه گردید تا روشن گردد که در همه امور مسولان نظام جلوتر از گروههای سیاسی بوده و آمادگی اجرای مبانی ولایت فقیه را دارند .
بنابراین در فاصله سالهای ۵۷ تا ۶۷ که با کشتار بسیاری از نیروهای مخالف به حذف گروههای دموکرات و چپ انجامید و همه جنبشهای دموکراتیک و کارگری سرکوب گردید ، جاده برای جناحهای حکومت از اصلاح طلبان فعلی و اصولگرایان بعدی هموار گردید . متاسفانه گروههای سیاسی دموکرات و چپ بسیار دیر بفکر ایجاد اپوزیسیون افتادند که دیگر بافتهای نظام مسلط شده و توانست با برخورد آنتاگونیستی آنها را از هم بپاشد . زمان ثابت کرد که جنگ تنها به تثبیت نظام کمک میکند و هیچگاه بسود اپوزیسیون نخواهد بود تا با شعار حفظ میهن جوانان بیشتری که میتوانند به ایجاد اپوزیسیون کمک کنند ، کشته گردند . زمان ثابت کرد که تحریمهای اقتصادی تنها اقشار گوناگون را وادار میکند که تمام هم خود را برای گذران زندگی خود و خانواده اشان صرف کنند . زمان ثابت کرد تا زمانیکه چنین نظامی حکومت کند ، انتخابات حتی در سالهای اولیه نظام که ولایت مطلقه فقیه پیاده نشده بود نیز محدود و منتج به رای آوردن کسانی خواهد گشت که از جناحها و بافتهای حاکم باشند . اما زمان نیز ثابت میکند که آگاهی نسبی است و دلیلی بر آن نیست که با وجود تاریخ گذشته و اثبات مکرر یک یا چند موضوع ، بازهم تعدادی و حتی گروههای سیاسی و روشنفکر فریب نخورند و در دام شیوه های جدید حکومت برای ایجاد بحران ، جنگ ، تحریم ، انتخابات و موارد دیگر نیافتند ! کما اینکه چه در داخل و چه خارج کشور هنوز هستند کسانیکه فریب جنگ قدرتی جناحهای حکومت و یا اصلاح طلبان را خورده و شکنجه و زندانی شدن نتوانسته است آنها را وادار کند که برای تغییر باید به نظام و جناحهای آن بعنوان یک کلیت نگاه کنند . محک شناخت برای افراد و گروهها و سازمانهای سیاسی بسته به نوع تفکر آنها که به الویت دادن به مبانی و اصولی همچون دموکراسی ، سکولاریسم ، برابری جنسیتی و قومی و یا برقراری سوسیالسم دارند ، آنستکه در تحلیل خود برای اتخاذ تاکتیکهایی در مورد جنگ ، تحریم ، انتخابات و غیره به مبانی و اصول وفادار مانده و دریابند که تاکتیکهای آنها نه به ادامه تحکیم رژیم ، بلکه به استراتژی متکی بر آرمانشان منتهی خواهد گردید .

پایان بخش دوم
محمد ایرانی ۱۶ آبان ۱۳۹۱

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد