logo





حافظ
ماه در پیاله

نقد کتاب

دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۱ - ۲۹ اکتبر ۲۰۱۲

رضا اغنمی

حافظ، گذشته را درآئینۀ دل می بیند. انگار که درضمیر خود حامل امانتی ست که تاریخ همیشه سرکوب شدۀ مردم این سرزمین نفرین شده و هرآنچه برگذشتگان رفته را بسراید و بگوید. بدون وحشت وهراس از گزمه و عسس با اراده ای قوی دلِ آکنده از درد و ملالِ پیرانه نسل ها را که در روح همیشه جوان و بیدارش لانه کرده، با سروده های موسیقیائی اش روایت میکند. کویر نیزبه شیوۀ شاعرانۀ خود با نثری نظم گونه هم اندیشه با حافظ فریاد سرمیدهد: «چندصدسال از روزگارحضرت حافظ گذشه وهنوز همان ماجراست که بر ما می رود.» به درستی، پیام حافظ را جهانی می کند.
حافظ
ماه در پیاله
محمود کویر
نشرآیدا – بوخوم ، آلمان
سال چاپ: 2012 – 1391

نویسنده کتاب شاعر و نویسنده است. شاعری عاشق مسلک، نویسنده ای دلباختۀ ادبیات، تاریخ وهنر. همانگونه که از نامش پیداست زادۀ کویراست. پرورش یافتۀ سرزمینِ داغ وعطشان، با شب هایِ بسی ساحرانه که دشت ودمنِ لخت وساکت؛ زیرنورباران ستاره ها، جلوه های شگفت آوری ازکمالِ زیبائی طبیعت را به نمایش میگذارد. تأثیر روانی محیط پرورشی این شاعر و نویسندۀ آگاه، دربیشتر آثارش پیداست .

کویر، نویسندۀ پرکاری ست. هنوز سالی از انتشار کتاب بر بال سیمرغ نگذشته که این دفتررا منتشر کرده است. دربررسی آن کتاب یادآورشدم که درآینده باردیگر درباره اش خواهم نوشت. مگر مجال داد! که به ناگهان «حافظ – ماه درپیاله» را منتشرکرد.

دردرآمد مینویسد: «حافظ شاعر است وشعر رقص کلمات است. شورش کلمات است. چیدمان سحر انگیز وشورانگیز کلمات است وحافظ سلطان اقلیم کلمات است حافظ خداوندگار و پروردگار کلمه ست.»

حافظ، گذشته را درآئینۀ دل می بیند. انگار که درضمیر خود حامل امانتی ست که تاریخ همیشه سرکوب شدۀ مردم این سرزمین نفرین شده و هرآنچه برگذشتگان رفته را بسراید و بگوید. بدون وحشت وهراس از گزمه و عسس با اراده ای قوی دلِ آکنده از درد و ملالِ پیرانه نسل ها را که در روح همیشه جوان و بیدارش لانه کرده، با سروده های موسیقیائی اش روایت میکند. کویر نیزبه شیوۀ شاعرانۀ خود با نثری نظم گونه هم اندیشه با حافظ فریاد سرمیدهد: «چندصدسال از روزگارحضرت حافظ گذشه وهنوز همان ماجراست که بر ما می رود.» به درستی، پیام حافظ را جهانی می کند. درسیمای مردی اندیشمند او را درخانه ات مینشاند تا فریادِ درماندگی های کهن سالانۀ این فرهنگ را از زبان حافظ بشنوی :

دانی که چنگ و عود چه تقریر می کند؟ / پنهان خورید باده که تعزیر می کنند.

درنقش جراحی ماهر، نشتر به دست با کالبد شکافی تاریخ، روح و روان درگذشتگان را شرحه شرحه میکند. دروارسیِ میراث ها ازتباهی آمال انسان ها، در زمانۀ حکومت ریاکاران میگوید. اما از امید وعشق وشایستگی آدمیزاده هرگزغافل نیست. ابزارخردمندانه ای که زاهدان و ریاکاران را درطول تاریخ خون به دل کرده است. با گردن فرازی میگوید :

« چرخ برهم زنم ارغیر مرادم گردد/ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ کبود.»

کویر، تاریخ را به هم میزند. دست خواننده را میگیرد و به قرن هشتم میبرد به زمانه ای که : «ایران درچنگ بازماندگان مغول پاره پاره شد وگروهی با شمشیراسلام به جان مردم افتادند. و این سرزمین را به خاک و خون کشیدند. مغولان از شمال چین برآمدند و تمدن جهان را تا میان اروپا درامواج خون وآتش غرق کردند.» و حافظ در چنین روزگار ظلمانی ست که «گلبانگ امید و فردای روشنی را سر میدهد.». نویسنده، دفتر خونینِ حاکمان شیراز درآن سال های سیاه را باز میکند وفجایع زمانه را شرح میدهد. درباره امیرمبارزالدین محمد مظفر که «مسجد جامع کرمان را بنیاد گذاشت» روایت میکند که « به خود لقب غازی اسلام داد ... هرآدینه پیاده به مسجد شد وهم نشین زاهدان دراز نماز گشت و خود عامل اجرای امر به معروف ونهی ازمنکرشد. خم می شکست شرابخواران را حد میزد ... سوزاندن و شستن چند هزار نسخۀ کتاب فرمان داد ... دین خویی و دیوخویی چنان دراو ریشه دوانیده بود که درهنگام نماز وخواندن قرآن چون محکومی را حاضر میساختند از خواندن دست کشیده به دست خود سر آن محکوم را می برید و دوباره به نمازخواندن می پرداخت.» سرنوشت پایانی این امیر دیندارخونخوار نیز به مانند دیگر ستمکاران عبرت آموز است وشنیدن دارد چون : « دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن بیم داد. پس آن سه تن، درسحرگاهی در اصفهان، امیرمحمد را فروگرفتند .. به قلعۀ طبرک فرستادند و درآنجا کورکردند.» وسلمان ساوجی درذم این عمل شعری سروده که شنیدنی ست :

«کتاب و جمله تواریخ خوانده ام بسیار/ ز زیرکان و بزرگان نیک نهاد.

نخواندم و نشنیدم، ندیده ام هرگز/ کسی که چشم پدرکورکرد ومادر گاد.»

اما دربارۀ لقب «حافظ» به نظر کویر، ازآن جهت این شاعر پرآوازۀ شیرازی را حافظ گفته اند که او بیشتر به آوازخوانی و موسیقی شهرت داشته است. بنا به روایت های فراوان که دراذهان عامه رواج دارد او حافظ قرآن بوده است. واین بیتِ معروفش شهرت عام دارد : عشقت رسد به فریاد ور خود به سان حافظ/ قرآن زبر بخوانی برچارده روایت. کویر، سکوت میکند. اما دربارۀ شأن کلام حافظ مینویسد: «خواجه و خجا و خوجه، همان خدا است. در ایران باستان، خدایای خدایان هم نرینه و هم مادینه، درهم آمیخته بود تابتوانند بیافرینند. به همین سبب سپس تر به مخنثان و آنان که نه مرد ونه زن بودند خواجه می گفتند.» نویسنده باشرح کوتاهی ازسابقه و رواج این اسم درجامعۀ کهن ایران، به این نتیجه میرسد که : «پس خواجه یعنی خداوندگار وعنوانی بس کهن و ایرانی است.»

کویر، دراین نظریه ازدیوان حافظ مدد میگیرد و از سروده های شخص حافظ، برموسیقی دانی و آوازخوانی او تأکید میورزد. «حافظ دردیوان خود بارها و بارها به موسیقی دانی و نواختن ساز و آوازخوانی خود اشاره کرده است وتعبیرها و ترکیب های فراوان دراین باره دارد که بسیار آشکار است . وی حافظ موسیقی ایرانی بوه است وبرای همین نام و نشان آن همه دستگاه های موسیقی و ردیف هایش دراشعار او نیز آمده است : دلم ازپرده بشد، حافظ خوش لهجه کجاست/ تا به قول و غزلش ساز و نوایی بکنیم.» و یا «غزلسرائی ناهید صرفه ای نبرد/ دراین مقام که حافظ برآورد آواز.» و همچنین «به شعر حافظ شیراز می خوانند و می رقصند/ سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی».

کویر، بامهارتِ سخنوری توانا، گریزی میزند به رقص و سماع عارفان وصوفیان، تا عشق به هستی را با جلوۀ دیگری در هنرِ حافظ نشان دهد . پندِ ستایش گونۀ صائب تبریزی از آوازخوانی حافظ شیرازی را یادآور میشود.

زبلبلان خوش الحان این چمن صائب / مرید زمزمه ی حافظ خوش الحان باش

و اگر چنین بوده باشد، یعنی اینکه شاعر این شهرت و لقب را به خاطر آواز وموسیقی کسب کرده؛ روایتی ست تازه و قابل تأمل.

نویسنده، سخن سنجیده وکلام نغزی دارد درمقولۀ «عشق» . پس ازاشارۀ کوتاه درتوضیح زمینی و آسمانی بودن عشق و یادآوری این نکته که «درقرآن واژه ی عشق نیست» میگوید: من براین گمانم که این ها بازی های کلامی و پرچین های خیال ماست. این مرزهارا ما می کشیم. عشق کجا و این بازی ها. این حضرت حافظ است که ازسنگ، گوهر می تراشد . این اوست که عاشق را بربال ملکوتی شعرخویش مینشاند و به معراج میبرد ...»

«باده درمیخانه ی حافظ». رسیده بودم به این عنوان و: « حالا باز بگوییم این شراب نیست ومقصود رند شیرازچه بوده است! وچه نبوده است. شراب را میگوید، شراب خللرشیراز. می صافی. می باقی.» با خواندن این جمله خنده ام گرفت ازتند گوئی ش. محمود درآئینۀ ذهنم قد کشید. مثل همیشه بالبخندی ازصفای کویری. هرگز او را نه عصبی دیده ام و نه خشمگین. ازسادگی بیان درتببین راست گفتن و نفرت از تقوا وتقیه، تند شده. با شعری که ازحافظ آورده بغض ش را شکسته، آتش به هستی زاهدان ریائی زده است.

«بده ساقی می باقی که درجنت نخواهی یافت / کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را» ودیگر این که: «زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار / ما را شراب خانه قصور است وباده حور».

حافظ، درپیرمغان، شیخ را مخاطب قرار داده میگوید:

«مرید پیر مغانم، زمن مرنج ای شیخ / چرا که وعده تو کردی واو به جای آورد» و سپس کرامت انسانی پیرمغان را توضیح میدهد:

«نیکی پیرمغان بین که چو ما بد مستان / هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود».

رندی درآئین حافظ

کویر، با نگاهی به آرای شاعران و سخنوران دربارۀ رندی مینویسد: «واژه نامه ها ونوشته های گوناگونی که درباره ی رند و رندی سخن گفته اند، همه یک زبان، لا ابالی وارگی، بی بندباری، حیله گری و ... را ازارکان اساسی یک زندگی رندانه می دانند.» اما درباره حافظ نظردیگری ارائه میکند : «وزن و اعتباری را که حافظ به رندی داده به هیچ آئین دیگری نداده است! رندی را برگرفته است و آن را با فرهیختگی و فرهنگ عالی تبارخویش درآمیخته وارج و وقاری شکوهمند بخشیده است. بر این باور اضافه میکند « حافظ درشعر خود نزدیک به صد بار ازرند و رندی سخن گفته وبارها خود را رند خوانده است».

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را» یا

«حافظ مکن ملامت رندان که در ازل/ ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد».

نویسنده درآئین قلندریه وملامتیان وعیاران، پیدایش هریک ازاین نحله های آئینی و فکری را نقل کرده که بعنوان بخشی ازبدنۀ فرهنگ، یادآور سرگذشت تاریخ سپری شدۀ ملت ایران دردوران باستان است.

دردولت درویشان

آغاز سخن با عرفان چیست؟ شروع می شود. «عرفان گونه ای نگرش زیباشناسانه وشورشی به هستی است. یک راه و شیوه ی نگرش به هستی است. ... تلاش برای یافتن پاسخی به پرسش های بشری ست.» به روایت کویر، «عرفان یک راه اندیشگی و صوفی گری گونه ای زیستن است.» وسپس اشاره ای دارد به آمیختکی فلسفه و عرفان وگاه از درآویختگی آن دو تا جدا شدن ازهمدیگر.با این حال براین نکته تأکید دارد که «عرفان یک رشته از دانش بشری است و پهنایی گسترده دارد.» آنگاه، زیرعنوان «این عرفان کجا و چگونه پیداشد؟» اطلاعات مفیدی دراین زمینه به خوانندگان منتقل میکند.

کویر، پس از معرفی مناطقی که زادگاه عرفان بوده توضیح میدهد که «درخت عرفان در این سرزمین روئید و ایرانی است زادگاه و پرورش گاه آن ایران است وپرورش دهندگان آن ایرانی بوده سپس در کشاکش تاریخ وبده بستن های فرهنگی وانسانی ازدیگر چشمه ها نیزنوشیده ست» نحله های فکریِ متأثر یا درآمیختگی با عرفان که به جنبش های بزرگی درایران منتهی شده را یک یک به مخاطبین خود منتقل میکند.«دراین میان دبستان مانی گری برعرفان بیشتر ازدیگران اثرنهاد. .... .... این آئین بیش ازدوازده قرن دوام آورد و برخی ازمانویان تا آغاز قرن بیستم نیز درچین وجود داشتند.

کویر، برای تفهیم سخن دایرۀ بحث را گسترش میدهد: «عارفان بزرگی کوشیدند تا شهرشادمانی و طرب، شهرعرفان را برزمین و دربین آدمیان بنا نهند ... ... انسان بر همین زمین روئیده و بالیده و باید که بهشت خویش را درهمین جا بنا نهد.» با چنین استدلال است که باغ های معلق بابل و باغستان (بیستون) و تاق بستان و ... را بعنوان بهشت زمینی مثال میآورد. واضافه میکند : « بهترین نمونۀ این بهشت زمینی که ریشه درعرفان ایرانی دارد تخت جمشید است. تخت جمشید نماد باغ بهشت است. به جای درختان بهشتی، ستونهای سنگی ازدل گلهای نیلوفر که زهدان آفرینش است روئیده اند حیوانات بهشتی چون گاو و اسب وشیر، براین درختان سنگی روئیده اند وآن را آرایش میدهند. ... این بنا نه برای پایتختی و نه برای مقاصد نظامی بنا شده بود، بلکه باغی بود برای پذیرایی و تبرّک»

کویر، به بهانۀ وارسیدنِ مقام شعری حافظ، درکناربررسی منزلت شخصیِ شاعر، اززوایای گوناگون جوهرتفکر او را ازمنظر اجتماعی – فرهنگی و سیاسی گرفته تا باوروآئین ایمانی، افکاروامیالِ درونی و خصوصیِ حافظ و اثرات آن درجامعه؛ به ویژه مقبولیتِ آن دربین مردم عادی را زیر ذره بین برده و باصبروحوصله نقد و تفسیرکرده است. میتوان برخی از این نقد و تفسیرها را به عنوان: نگاهی نو دربارۀ تاریخِ برخی گفتنمان ها، ازجمله «عرفان – کیش مهر – آئین مدارا» و دیگر نحله های فکری را به طورجدّی مورد بحث قرارداد. این نیزباید بگویم که بازآفرینی روایت های عهد عتیق با استناد به تورات و تلموت وشرح داستان هایی با توجه به آیات قرآن و دیگرمطالب جالب ومستند که کویر، با ذکر ریشه های تاریخی، آنها را دراین دفتر آورده است، کاریست بسیار با ارزش که به جامعۀ فرهنگی - هنری عرضه کرده و به گنجینۀ فرهنگِ کشور افزوده است.

دربرگ های پایانی این دفتر نمایشنامۀ «همراه باحافظ ، پرده خوانی» دردو پرده آمده است که گوشه هایی ازجدالِ فقیهان ریاکارواهل عشق را به نمایش گذاشته است. هم چنین مقاله ایست باعنوان «راه دورونرگس ونور».هم نمایشنامه و هم مقاله، اوضاع قرون گذشته این مردم را توضیح میدهد. چکیده ای ازتاریخ سراسرغم و اندوهِ خون چکان این سرزمین است که نویسنده به هشیاری روایت کرده تا «دوام جدال، دوریِ راه و رسیدن به نرگس و نوررا» یاداورشود. شایدهم رندانه خواسته است در پردۀ حجاب، جهل وغفلت های جا افتاده و سرسنگینِ ملی را گوشزد کند. می داند که پانزده قرن پیش پادشاه عادل ساسانی مزدکیان را به جرم مخالفت با کیش رسمی دربار، قتل عام کرد. آن جنایت را به ارث گذاشت برای وارثانش. پس ازپانزده قرن آقای خمینی، وبعد ازاو جانشین ش رهبر کنونی، میراثدارمتعهد و وفادارجنایت های شوم وننگین پادشاه ساسانی شد. اعتیاد به غفلت و جهل! این است درد بزرگ و مزمنِ ما محمودجان . سربلند باشید.

رضا اغنمی.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد