logo





اقتصاد خانواده و فرایند رشد فرزندان

(نگاهی بر وضعیت اقثصادی ایرانیان و سیاستهای جدید جمعیتی)

پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۱ - ۲۵ اکتبر ۲۰۱۲

محمدحسین شمسایی

در دورۀ نوجواني كه با تحول جسمي فرد همراه است، نه تنها انگيزه هاي غريزي و اميال جنسي در وجود نوجوان بيدار مي شود، بلكه گراي شهاي عاطفي و رواني او نيز به ظهور ميرسد، سازگاري اجتماعي او دچار آشفتگي ميشود، شناخت بيشتري نسبت به عشق و زيبايي پيدا ميكند، رفتار خود را با انگيزه هاي دروني، تشخّص طلبي و استقلال جويي بروز ميدهد، در رفتارش اظهار منيت و علاقه به تملك شخصي، ابراز وجود و اظهار تعلق به گروه نمايان است؛ غالباً ميخواهد در جمع مطرح شود و نقش و مسئوليتي بر عهده بگيرد و همچنين سعي دارد، شخصيت ظاهري خود را موجه بنماياند و براي همسالان خود آقايي به خرج دهد.
ويژگي دورۀ نوجواني و جواني: هر يك از دوره هاي عمر آدمي ويژگيها و مقتضيات ویژه ای دارد. چنان كه انسان در دوران كودكي به مراقبت بيشتر نيازمند است و اغلب غرق در بازي و سرگرمي است؛ به همان ترتيب در جواني نيز خواسته ها، ويژگي ها و شرايطي دارد تا بتواند با بهرهگيري از آنها به رشد و هدايت مطلوب دست يابد و اين دوره را با موفقيت سپري كند.
نوجوانان و جوانان فعاليت خود را عمدتاً در چهار زمينه متمركز ميكنند:
1ـ ورزش: تحرك، جنب و جوش، پويايي و نشاط جسمي، لازمۀ اصلي دورۀ نوجواني و جواني است. در دنياي امروز، اين جنبه از فعاليت جوانان از طريق ورزش اشباع ميشود؛ زيرا ورزشدر حد وسيعي جوانان را به خود جلب ميكند و از طريق فعاليت هاي ورزشي است كه به تمايلات ارضا نشدۀ كار، تحرك و احساس رو به تزايد جسمي به طرز مطلوبي پاسخ داده ميشود؛ اين امر كمك مؤثري است در راه نيل به آرامش باطني و نشاط زندگي.
2ـ تنظيم اوقات فراغت: با پشت سرگذاشتن دوران كودكي و ورود به دنياي نوجواني، از آنجا كه هنوز مسئوليت چنداني از ناحيۀ خانواده و اجتماع متوجه افراد نشده، از لحاظ زمانيفرصتهاي باز بيشماري در اختيار نوجوان و جوان قرار دارد. در اينجا جوان به اقتضاي سني و غريزي، به ـ روشهاي مختلف براي اين فرصتهاي آزاد و باز، برنامهريزي ميكند تا حس كنجكاوي، شاديطلبي، زيبايي دوستي و تنوع خواهي خود را ارضا کند. در اين مورد بايد سعي شود، امكانات بهتر، انگيزه هاي عاليتر و معيارهاي برتر در اختيار آنان قرار گيرد تا از وابستگيهاي مبتذل و ابتداييتودۀ مردم بي نياز شوند.
3ـ بهره گيري از خدمات اجتماعي: ارائۀ هر چه بيشتر خدمات اجتماعي به جوانان از جهات گوناگون براي آنان سودمند است؛ از جهتي آنان را با انواع نهادهاي اجتماعي آشنا ميسازد و از سوي ديگر، با برخورداري گسترده از خدمات اجتماعي، اميد به زندگي آينده در آنان زنده می شود و به زندگي آيندۀ خود با پشتوانۀ محكم اجتماعي مينگرند؛ علاوه بر آن، بخش مهمي از مهارتهاياجتماعي مورد نياز زندگي را در بهرهمندي از اين خدمات خواهند آموخت و با اندوختههاي تجربي بيشتري به مرحلۀ بعدي زندگي وارد ميشوند.
4ـ ساماندهي فكر و انديشه: جوانان به زندگي اجتماعي مخصوص خود نياز دارند تا بتوانند آزادانه قواي ذهني خود را وسعت ببخشند و خود را وقف خواسته هایی بكنند كه در دنياي هوشيار و محدود بزرگسالان جاي آن بسيار خالي است. از همان اواخر دوران كودكي و آغاز سنين بلوغ، ايناحتياج در آنها پيدا ميشود كه به گروه همسالان خود بپيوندند و زندگي شخصي و پر ماجرايي را آغازكنند.1 در اين دوره و هم در اين مرحله است كه فكر خود را در جهان پيرامون، نحوۀ پيدايش آن و جايگاه و نقش خود را در اين دنيا متمركز می کنند و به جهانبيني خاصي دست مييابند و شخصيتخود را هماهنگ با جهانبيني انتخابي خود، شكل ميدهند. البته فراز و نشيب هاي رفتاري يك نوجوانكه بر اثر افكار و اعتقادات تازۀ خود بدان دست مييازد، نبايد به هيچ عنوان از نظر دور داشته شود؛ زيرا دورۀ نوجواني و بلوغ، دوراني مبهم و غالباً مغشوش است و حقوق و مسئوليت هاي آنان نامعلوم ميباشد؛ در نتيجه افراد در اين دوره با فشارها و خواستهاي متضادي مواجه ميشوند و به دليل داشتنآزادي بيشتر از كودكان، به طور مداوم سعي ميكنند، اقتدار والدين و معلمان خود را زير سؤال ببرند.
در دورۀ نوجواني كه با تحول جسمي فرد همراه است، نه تنها انگيزه هاي غريزي و اميال جنسي در وجود نوجوان بيدار مي شود، بلكه گراي شهاي عاطفي و رواني او نيز به ظهور ميرسد، سازگاري اجتماعي او دچار آشفتگي ميشود، شناخت بيشتري نسبت به عشق و زيبايي پيدا ميكند، رفتار خود را با انگيزه هاي دروني، تشخّص طلبي و استقلال جويي بروز ميدهد، در رفتارش اظهار منيت و علاقه به تملك شخصي، ابراز وجود و اظهار تعلق به گروه نمايان است؛ غالباً ميخواهد در جمع مطرح شود و نقش و مسئوليتي بر عهده بگيرد و همچنين سعي دارد، شخصيت ظاهري خود را موجه بنماياند و براي همسالان خود آقايي به خرج دهد.2
روشن است كه پاسخگويي به اين همه احساسات و بروز و ظهور آنها هزينه بردار است و چنانچه نوجوان از لحاظ مالي نتواند پاسخگوي احساسات خود باشد، يعني نتواند تحرك لازم را براي خود ايجاد كند، نتواند براي اوقات فراغت خود برنامهسازي كند، يا اصلاً وقت آزاد نداشته باشد و از هر نوع خدمات اجتماعي نيز چه به سبب فقر خانواده و چه فقر اجتماعي، محروم باشد، حتما ًدر ساماندهي قواي ذهني و فكر و انديشۀ خود نيز موفق نخواهد بود. در نتيجه از چنين فردي بروز يكي از عكس العمل هاي زير خلاف انتظار نخواهد بود:
1ـ سر به عصيان زند و به بزهكاري و انحرافات روي نمايد؛ در اين صورت نه تنها به آنچه مورد نظر و هدفش بود، نميرسد، بلكه از نظر خانواده و اجتماع، فردي مطرود و سزاوار سرزنش و مجازات نيز قلمداد ميگردد.
2ـ براي تأمين نيازمنديهاي خود كار كند؛ يعني براي دستيابي به درآمدي كه از طريق آنبتواند مخارج خود را تأمين كند، به دنبال شغلي باشد؛ در اين حالت نيز از اهداف اصيل و بالايي كهخود و يا خانواده برايش در نظر گرفتهاند، باز ميماند و به فرسودگي زودرس جسمي گرفتار می شود و در نهايت بايد به تجربيات اندك علمي و تخصّصي اكتفا کند.
3ـ با خواسته هاي غريزي و طبيعي خود مقابله كند و احساسات خود را ناديده بگيرد؛ در اينوضعيت، اگر چه با هر زحمتي كه شده آن دوره پشت سر گذاشته خواهد شد، اما عوارض بسيار وخيمي براي هميشه دامنگير فرد خواهد بود، از قبيل اينكه شهامت و جسارت اقدام به كارهاي بزرگ را پيدا نميكند، هيچ گاه مستقلاً نميتواند كاري انجام دهد، فردي منزوي و بدون اعتماد به نفس بار ميآيد، حتي اگر از لحاظ علمي يا اجتماعي به مراتب يا مدارج بالايي دست يابد، باز هم قدرتخلاقيت و مديريت در او مرده و همواره احساس ترس، يأس و سرخوردگي ميكند.
نقش خانواده در جامعهپذيري فرزندان
فرايند جامعه پذيري در برگيرندۀ تأثيرات متفاوتي است كه در طول زندگي بر فرد وارد ميآيد. مهم ترين اين تأثيرات عبارت است از تأثير عوامل (كارگزاران) جامعه پذيري، يعني افراد، گروهها و نهادهاي مهمي كه وضعيت هاي ساختاريي را كه جامعهپذيري در آنها رخ ميدهد، فراهم ميسازند، اين عوامل عبارتند از: خانواده، مدرسه، همسالان و وسايل ارتباط جمعي.
خانواده بی شك مهم ترين عامل جامعهپذيري در همۀ کشورها و فرهنگ هاست؛ زيرا مسئوليت اصلياجتماعي كردن كودكان را در سالهاي اوليه و حياتي زندگي بر عهده دارد. بخش مهمي از جامعه پذيري كه در خانواده رخ ميدهد، از روی برنامه و آگاهانه و بخشی از آن نيز كاملاً ناخوداگاه است. الگوهاي كنش متقابل اجتماعي درون خانواده ممكن است، مدلهاي ناخواستهاي را براي شكلگيري رفتار و شخصيت فرزندان در دوران جواني فراهم سازد؛3 بنابراين، تنها خانواده قادر است اعتماد كودك را بر انگيزد و رفتارهاي اجتماعي و اخلاقي را كه زندگي اجتماعي در گرو آنهاست، عميقاً در ذهن و روح آنان نقش ببندد. هيچ گروه ديگري نميتواند جانشين خانواده شود و دقيقاً نيز به همين دليل است كه مسئوليت خاصي متوجه والدين ميشود. با این حال اگر به مشكلاتي كه پدران و مادران با آنها مواجهاند، توجه كنيم، اين نگراني عميق پيش ميآيد كه آيا آنها در مقابل وظايف تربيتي خود تحت فشار قرار نگرفتهاند؟ ميدانيم اين مسئله غالباً مطرح است؛ بنابراين، اگر بخواهيم قدرت تربيتي خانواده محفوظ بماند و يا بار ديگر به دست آيد، لازم است شرايطخاصي اجرا شود، كه مهم ترين آنها در وهلۀ اول عبارتند از تدابير سياست اجتماعي فراگيري كه وضعيت خانواده از لحاظ اقتصادي و رواني در حد لزوم تأمين شود؛ 4 در غير اين صورت، خسارتهاي ناشي از نا آراميها و نابسامانيهاي رواني و مهم تر از آن آسيب ها و عوارض اجتماعي فقر خانواده و اعضاي آن، بر جامعه تحميل خواهد شد. در اين موارد نهادها و سازمانهاي قانوني با صرف هزينه هاي گزاف در جهت ايجاد كانون هاي اصلاح و تربيت، داير كردن زندانها و امثال آن، تنها بهدرمان جراحتهاي وارده بر پيكر اجتماع مي پردازند، در حالي كه ساماندهي نظام خانواده و تأمين آن از طريق ايجاد اشتغال و درآمد مناسب براي سرپرست و اعضاي خانواده و توسعۀ مراكز آموزشي وتفريحي، نزديك ترين راهي است كه مي شود دست كم در جهت پيشگيري از جرائم و انحرافات ناشي از فقر و عامل اقتصادي، به آن اقدام كرد. صد البته هزينههاي پيشگيري خيلي كمتر از هزينه هاي درمانخواهد بود.

نقش عامل اقتصادي در پيدايش انحرافات
«يكي از عوامل مهمي كه ممكن است در بزهكاري نوجوانان مؤثر واقع شود، عامل اقتصادياست، و جرم شناسان توجه خاصي به آن نشان داده اند و در اكثر تأليفات خود در بارۀ اين عامل، مطالبي به رشتۀ تحرير درآورده اند. جرمشناسان، در اصل موضوع كه «عامل اقتصادي در بزهكاري مؤثر است» اتفاق نظر دارند و اگر اختلافي در پارهاي مواقع به چشم ميخورد، ناشي از نحوۀ تأثير جنبه هاي مختلف اين عامل قوي است» 5 مانند دزدي، فحشا، قتل و...، كه ميزان آن در بين طبقۀ محروم و فقير بيشتر و بالاتر و در بين طبقۀ متوسط و بالا كمتر است. البته انحرافات اجتماعي خاص طبقۀ فقيران نيست، طبقۀ دارا و برخوردار هم در اين رابطه دست كمي از ديگران ندارند؛ انحراف در هر دو طبقه وجود دارد، ولی نوع آن متفاوت است. از ميان انحرافات، فحشا بيشتر زاييدۀ عامل اقتصادي است.
برخي معتقدند، از ميان عوامل انحرافات، هيچ عاملي به اندازۀ فقر در ايجاد انحراف و دامنزدن به آن مؤثر نيست، تا آنجا كه گفته اند. بيشترين جرايم و جنايات در اين رابطه صورت ميگيرد. اينعده همچنان اعتقاد دارند براي از بين بردن تباهيها و انحرافات بايد ريشۀ فقر را خشکاند.
چگونگي تأثير عامل اقتصادي در پيدايش ناهنجاريها در شرايط و محيطهاي گوناگون متفاوت ميباشد؛ مثلاً تأثيري كه شرايط نامناسب اقتصادي جامعه بر رفتار افراد ميگذارد، با شرايط نامناسب اقتصادي خانواده و تأثير آن بر اعضاي خانواده، لزوماً يكسان نيست؛ زيرا نابساماني اقتصاد جامعه باعث بروز بيكاري و گسترش نارضايي، اغتشاشات و بي اعتنايي به قوانين، اعتياد، الكلسيم، افزايش نرخ تورّم، توسعۀ مشاغل كاذب، گسترش فساد اداري و... ميگردد و نابساماني اقتصاد خانواده به توسعۀ ناسازگاريهاي خانوادگي، خودكشي، تيرگي روابط والدين و فرزندان، فرار فرزندان نوجوان از خانه، بي توجهي به مسائل عاطفي، تربيتي، آموزشي، بهداشتي و امثال آنميانجامد.

ساختارهاي مالي خانواده ها
از آنجا كه زيربناي شخصيت فرد در محيط زندگي خانوادگي شكل ميگيرد، بررسي ساختار مالي خانواده و تأثير آن بر شخصيت و رفتار فرزندان، به ويژه نوجوانان بسيار ضروري است. ساختار مالي خانوادهها به سطح زندگی آنان بستگی دارد. با توجه به پراکندگی جمعیت به لحاظ درآمدی و موقعیت فرهنگی و جغرافیایی، سطح زندگی همۀ شهروندان یکسان نخواهد بود.
سطح زندگی خانواده ها را به لحاظ مالی به این صورت می توان دسته بندی کرد:
الف ـ خانوادهاي كه از سطح زندگي و درآمد بسيار پاييني برخوردار است و از اينرو قدرتتأمين نيازهاي اوليه و ضروري فرزندان خود را ندارد، يا به سختي هر چه تمام تر آنها را برآوردهميكند. اين خانواده را از نظر اقتصادي خانوادهاي فقير ميگويند. خانوادههاي فقير از لحاظ تعداد، فراوان و بيشمارند (به جهت اهميت اين قسمت و از آن رو كه نوشتار حاضر بيشتر به تأثير فقر خانواده بر نوجوانان و جوانان اشاره دارد، در ادامه مقاله، اين موضوع را مفصلاً بررسي خواهيم كرد.)
ب ـ خانوادههايي كه از لحاظ مالي فقير نيستند و به اندازۀ شأن و شخصيت خود از امكانات و درآمد برخوردارند، ليكن از استفاده و به كارگيري امكانات و سرمايههاي خود امتناع ميكنند. از ديدگاه عرف اجتماعي، براي اين خانوادهها مفهوم "خسيس" به كار برده ميشود، هر چند تعداد اينگونه خانوادهها به نسبت ساير اشكال كمتر ميباشد، اما حضور و وجود چنين خانوادههايي، در مجموع كم نيست و اينها نيز خرده فرهنگ ويژۀ خود را دارند. فرزندان اين خانوادهها، اگرچه همانند فقرا دچار محروميت و ناكاميهايي هستند، اما پشتوانۀ آنها محكم و به زندگي آينده اميدوارند. در واقع ميتوان گفت اين فرزندان، براي فرا رسيدن مرگ والدين خود لحظه شماري ميكنند.
ج ـ خانوادههايي كه اگرچه امكانات و درآمدشان كفاف زندگي آنان را ميكند ولي به دليل عدماستفادۀ بهينه از آن و همچنين عدم مديريت و برنامهريزي در دخل و خرج خود، هميشه درگير بحران اقتصادي هستند. به عبارتي گاهي فقر خانواده نتيجۀ رفتار نادرست والدين در زندگي است؛ به عنواننمونه، پدر و مادر بر خود و فرزندان سخت ميگيرند تا بتوانند بر تجملّات زندگي بيفزايند يا با ايجاد روابط و رفت و آمدهاي پرهزينه، براي خود شخصيت كسب كنند و يا در بذل و بخشش هاي خارج از خانه افراط ميكنند، يا مادر خانواده در عين فقر و يأس خانواده و احساس نابساماني فرزندان، همچنان در فكر افزايش زيور آلات خود ميباشد.7
دـ خانواده هايي كه هم از جهت برخورداري از دارايي و امكانات در سطح بالايي قرار دارند و هم در بهرهبرداري از آن، شيوههاي معقول و پسنديدهاي انتخاب ميكنند. آنان، هم به ترتيب فرزندانخود همت ميگمارند و هم امكانات و ابزار آنان را به خوبي فراهم ميکنند. فرزندان اين خانوادهها غالباً از رفتار معقول و اقتصادي والدين خود تقليد و الگو برداري ميكنند و به جهت رعايت اعتدال و تناسب، برخورداري از حمايت والدين خوش فكر و با سليقه و برآورده شدن نيازهاي عاطفي و مادي، از شخصيتي متعادل برخوردارند و از ناهنجاريها و نابساماني هايي كه ديگران را تهديد ميكند، در امان ميباشند.
ه ـ خانوادهاي كه از امكانات و درآمدهاي بسيار بالايي برخوردار است و در مصرف آن نيز هيچحدّ و اندازهاي نميشناسد. فرزندان اين خانوادهها اگر چه ممكن است در روابط اجتماعي، به ظاهر، شخصيتي آراسته و برجسته داشته باشند، يا مراتب تحصيلي خود را با صرف هزينههاي كلان از قبيلاستفاده فراوان از ابزار كمك آموزشي و استاد خصوصي و مانند آن، به پايان برسانند، ليكن غالبا ًاعتماد به نفس، شجاعت، شهامت اقدام به كارهاي بزرگ و... ندارند. آنان تا زماني كه حمايتهاي والدين برقرار است و يا از طريق پول و دارايي خود امكانات فراهم ميكنند، پابرجا هستند، اما بهمحض قطع حمايتهاي والدين و يا قرار گرفتن در كوچكترين بحران، از هم ميپاشند.

تربيت در خانوادههاي غني و مصرف زده
سرمايه، وسيلۀ راحتي و پيشرفت به سوي رشد است و مادام كه به عنوان وسيلهاي در جهتدستيابي به كمال به حساب آيد، نعمت است و پدران و مادران بايد با همين نگرش با آن برخورد كنند، اما در مواردي، بهرهمندي از امكانات، زمينۀ سقوط و انحراف آدميميگردد.
«براي بعضي از افراد كه ظرفيت و شرايط كافي براي تحمل امكانات و داراييها ندارند، داراييو امكانات اقتصادي ـ در مواردي ـ يك بلاست و وسيلهاي براي سقوط، انحراف، مانع رشد، موجبات بلندپروازي، بيكاري، تنپروري و فرو رفتن در تجمل و عيش و عشرت ميباشد، و همچنين آسايش طلبي، تنعم، جاهطلبي، پر توقعي و طلبكاري را در انسان به صورت عادت در ميآورد.
بسيارند پدران و مادراني كه پول و ثروت را در راههاي نادرست مصرف ميكنند و در آن چه مربوط به فرزندان است، سرمايه را در راه رشد جسماني و ارضاي خواسته هاي بدني فرزندان صرفمينمايند. تنها نيازهاي مادي آنان را ميبينند و در باره نيازهاي احساسی، عاطفی، شخصیتی و معنوي فرزندانشان بی تفاوتند؛ در نتيجه فرزندان آنان افرادي ميشوند از نظر تن رشيد و نيرومند، ولي از نظر روان بسيار ضعيف و فرومانده. در آنچه كه مربوط به قد و وزن و زيبايي صورت است، پيشرفت كرده اند و در آنچه مربوط بهتفكر و انسانيت و عاطفه است، در جا ميزنند.
بيشتر خانوادههايي كه غرق در امكانات رفاهي اند، در تأمين نيازمنديهاي فرزندان، شيوههايي در پيش ميگيرد و چنان راه افراط ميپيمايند كه تنها با برآوردن افراطي نيازهاي فرزندان، نعمت سادگي را از آنان سلب ميكنند و موجبات فرو غلطيدن آنها را در كام آسايش طلبي، رفاهجويي، سرگرمي بسيار و بالاخره دنياي بيغمي و بيتعهدي فراهم ميآورند.
بسياري از والدين از راه خريد وسايل بيهوده، قصد دارند در فرزندان خود تأثير بگذارند؛ از اين رو، هر چه فرزندانشان تقاضا كنند، برايشان فراهم ميكنند. هر هوسي كه داشته باشند، برآوردهميسازند و به بهانههاي مختلف به آنان جايزه و هديه ميدهند. اينان با تأمين افراطي نيازهاي فرزندان، آنان را به بيهودگي سوق ميدهند. اين گونه فرزندان در روزگار آينده حتي از عهدۀ امور عادي خود نيز بر نميآيند. اين خانوادهها غافل از آنند كه فرزندانشان بايد براي فردا ساخته شوند، سرپاي خود بايستند و با استفاده از مهارتهايي كه در دوران تربيت به دست ميآورند، زندگي خود را اداره کنند».8
موقعيت هاي محيطي و ساختار جمعيتي خانواده
خانواده ها را از لحاظ تعداد جمعيت و موقعيت مسكونيميتوان به شش دسته تقسيم كرد: خانوادههاي فقير ساكن روستا، خانوادههاي متوسط روستايي، خانوادههاي متمكن روستايي، خانوادههاي فقير شهري، خانواده هاي شهري متوسط، خانوادههاي متمكن شهري.
هر يك از اين شش دسته، علاوه بر اينكه در يكي از سيستم هاي مالي پنجگانه جاي ميگيرند، از نظر تعداد جمعيت نيز ممكن است به سه دسته كم جمعيت، با جمعيت متوسط و پر اولاد تقسيمگردند، در اين ميان خانوادههاي متمكن روستايي، خانوادههاي متوسط و متمكن شهري، البته با ساختار مديريتي مطلوب زندگي، كمتر در معرض آسيب ها و انحرافات رواني و اجتماعي قرار دارند و بيكاري و نابساماني و ناكاميهاي معمول، به ندرت در آنها مشاهده ميشود؛ اما چنان كه ميدانيم شمار اين خانوادهها به نسبت كل جمعيت و به نسبت شمار خانوادههاي فقير، درصد بسيار ناچيزي را تشكيل ميدهد.
وضعيت خانوادههاي متمكن روستايي و شهري كه ساختار مالي آنها براساس رفاه و مصرف افراطي بنا شده، نيز معلوم است و ما پيش از اين، در اين باره توضيح داديم.
ميماند خانوادههاي فقير روستايي، متوسط روستايي و فقير شهري، اين سه دسته با آنكه هركدام شرايط متفاوتي نسبت به ديگري دارد، مع ذلك از جهات متعددي با هم مشتركند.
بسيار بجاست كه دريابيم، تأثيري كه ميزان بهرهمندي و محروميت يك خانواده بر والدين ميگذارد، بيش از آن را بر فرزندان و به ويژه نوجوانانی می گذارد كه دورۀ تكامل و شكلگيري هويت و شخصيتاجتماعي خود را سپري ميكنند! بنابراين، فرزندان خانوادههاي فقير عموماً ناراحتيهاي زيادي با خود دارند؛ از قبيل اينكه: غالباً دچار سوء تغذيهاند، وضعيت بهداشتي نابهنجاري دارند و از بيماريهاي مزمن رنج ميبرند، بيش از حد درگير مسائل زندگي مانند كار مزرعه و دام و خانه هستند، نسبت به ساير دوستان و همسالان از نظر تحصيلي عقبترند، از طرف والدين درك نميشوند، دائماً چهرههايي اندوهگين و درهم كشيدهدارند، معمولاً ظاهر نامرتبي دارند و...
يكي از ويژگيهاي اين خانوادهها پر اولاد بودن آنان است، اين امر اگر چه صد چندان بر رنج و زحمت والدين ميافزايد، ولي فرزندان، قربانيان اصلي اين كانونهاي شلوغ هستند. برخي از ويژگيهاي عمومي خانوادههاي پر اولاد را ميتوان چنين بيان داشت:
1ـ از نظر اقتصادي در وضعيتي هستند كه نميتوانند نيازهاي اوليۀ فرزندان را برآورند و فرزندانشان دچار انواع محروميت هاي غذايي و پوشاكي هستند و برخي از آنان كه فاقد عزّت نفس اند گدا مسلک بار ميآيند.
2ـ سطح زندگي پايين است و امكان جست و خيز و حركت نيست و هر گونه تلاش با نهي و منع مواجه است. فرزندان اين خانوادهها نميتوانند دوستان خود را مهمان كنند، از امكانات تحصيلي، معلّم خصوصي، تفريحات سالم، اوقات فراغت و امثال برخوردار نیستند و نیز از فرزندان براي جبرانكمبودهاي مالي و درآمد اقتصادي استفاده ميشود.
3ـ در خانه امنيت كافي نيست، زيرا فشارهاي گوناگون، به بهانههاي مختلف راه بروز پيدا ميكنند و امكان بروز اختلاف نيز هست.
4- انجام بازيهاي فردي و جمعي و انجام تكاليف مدرسهاي با دشواري همراه است و طبعاً ميزان موفقيت اندك خواهد بود.
5- محبت والدين به تساوي بين فرزندان تقسيم نميشود.
6- امكان توجه به تمايلات انفرادي كودكان بسيار اندك است و ارضاي عاطفي كمتر ممكناست.
7- اين خانوادهها اغلب بي برنامهاند، و نظم در آنها مستقر نميشود و براي سامان دادن امر فرزندان، استبداد به خرج ميدهند، خود والدين عصبي ميشوند، در عاطفه شان اختلال پديد ميآيد، نوعي سيری نسبت به فرزندان پديد ميآيد كه اگر يكي از آنان بیمار شود، چندان نگراننميشوند.9

سطح زندگي و خط فقر
بي ترديد هر انساني برابر شأن و منزلتي كه دارد، حق برخورداري از يك زندگي سالم، همراه با مواهب و امكانات مورد نياز آن را دارد. سطح زندگي معقول و مطلوب، چه از نظر اقتصادي و چه از نظر مذهبي آن است كه زندگي هر فرد چنان تنظيم شود كه علاوه بر ضروريات طبيعي مانند خواب و خوراك، حداقل سه بخش باشد:
1- كار و كسبي داشته باشد كه از محل درآمد آن هزينههاي زندگي خود را تأمين کند.
2- فرصتي كه به خودسازي، پاسخگويي به پرسشهاي فكري و نيازهاي معنوي خود بپردازد. يا به عبارتي بخش معنوي حيات خود را تنظيم نمايد.
3- به نيازهاي جسمي و عاطفي خود پاسخ گويد؛ از قبيل اينكه بخشي از وقت خود را به تفريح و ديدار دوستان و بستگان اختصاص دهد.10 براساس اين تقسيمبندي، سطح زندگي افراد در موقعيت هاي مختلف و در مكانهاي مختلف متفاوت خواهد بود. ممكن است كسي در يك فضاي اجتماعي دارامند، يا متوسط محسوب شود، ولي همان فرد با همان امكانات در جامعه و مكاني ديگر فقير به حساب آيد و بالعكس ممكن است كسي در بعضي شرايط اجتماعي فقير باشد، ولي به محضجابجايي و قرار گرفتن در موقعيت ديگر، سطح زندگي مناسبي داشته باشد.
بنابراين، وقت و زمان در اختیار هر كس بايد چنان تنظيم شود كه اين هر سه بخش به طور متعادل در آن لحاظ شده باشند و چنانچه هر يك از اين بخش ها بر بخش ديگر غلبه كند، مثلاً اگر بخش كار، فرصتتفريح و نیایش را نيز بپوشاند و بالعكس، اين زندگي از حالت تعادل خارج شده و به افراط يا تفريطمي گرايد.
مادۀ 24 حقوق بشر در اين باره ميگويد: «هر كس حق استراحت و فراغت و تفريح دارد و بخصوص به محدوديت معقول ساعات كار و مرخصيهاي ادواري با اخذ حقوق، ذي حق است«.
در اصل 34 قانون اساسي ايران نيز مي خوانيم: «برنامههاي اقتصادي كشور بايد به صورتي تنظيم شود كه شكل و محتوا و ساعت كار چنان باشد كه هر فرد، علاوه بر تلاش شغلي، فرصت و توان كافي براي خودسازي معنوي، سياسي و اجتماعي و شركت فعال در رهبريكشور و افزايش مهارت و ابتكار داشته باشد».
با توجه به اين مطلب، آيا زندگي خانوادگي در جامعۀ ما، سطح زندگي مطلوبی هست تا فرزندان نوجوان و جوانشان، در پرتو اين خانواده، با خاطري آسوده به راه رشد و كمال خود ادامهدهند، يا وضعيت به گونه ديگري است؟
واقعيت آن است كه استاندارد بالايي كه در جهان كنوني و انسان امروزی حاكم شده و برخي امور از قبيل اطلاعات و تكنيك، بخش جدایی ناپذیر زندگی شده اند، دستيابي به يك زندگي معمولي به ويژه برايعامه مردم، به هيچ وجه امكانپذير نيست. در چنين وضعيتي تنها خانواده هايي با يك يا دو فرزند و اشتغال پدر و مادر هر دو، توان و قدرت ادامه زندگي دارند، حال آنكه خانواده هايي با دو فرزند و اشتغال يكي از پدر يا مادر همچنين خانواده هايي با سه فرزند يا بيشتر، زير خط فقر و زير مرز حداقل مايحتاج و امكانات، زندگي ميكنند، بدون اينكه اميدي به بهبود وضع خود داشته باشند، يا متكي بهكمك هاي مؤثري باشند.
امروزه خانوادهها هر روز كوچكتر ميشوند و به همان نسبت نيز از حمايت اجتماع محروم ميشوند. استحكام خانوادههاي امروزي بيشتر به تلاش و كوشش مستمر و اشتغال رسمی زن و شوهر بستگي پيدا كردهاست و درآمد یکی از پدر یا مادر به تنهایی پاسخگوی هزینه های زندگی نیست و اكثر خانوادهها ناچارند با "مديريت شخصي" زندگي كنند ؛ از اين رو معمولاً چنان تحتفشار قرار ميگيرند كه نميتوانند براي آينده خود و فرزندانشان برنامه ريزي نمايند.
بدون ترديد كار براي زندگي امري ضروري و واجب است و ربطي به نياز مشخص ندارد، حتياگر فردي محتاج نباشد و زندگي او تأمين باشد، باز هم براي حفظ نظام حيات اجتماع بايد كار كند و ميزان آن نيز به مقدار رفع نياز خانواده و در حد متعارفي است كه تنها يك سوم از اوقات آدمي را در شبانه روز پر كند. بنابراين ترديدي نيست كسي كه با فعاليت اقتصادي و اشتغال به كار مناسب از عهدۀ تأمين زندگي خود بر مي آيد و در رفع نيازهاي زندگي خويش با خلأ و كمبودي مواجه نيست، فقير شمرده نميشود، ولي اين سؤال مطرح است كه توان ادارۀ زندگي و كسب درآمد لازم با چند ساعت كار و فعاليت ملاك است؟ آيا افرادي كه با به كار گرفتن تمام وقت خود به استثناي نيازهاي ضروري در شبانه روز و بلكه در طول ماه و سال از عهدۀ گذران زندگي بر مي آيند، خارج از محدودۀ فقر قرار دارند و غني شمرده ميشوند؟
با اين حال، فقر در زندگي بسياري از افراد چهرۀ زشت خود را مخفي داشته است و گرههایی كه هزينۀ زندگي خانوادۀ خود را صرف همۀ اوقات زندگي خود و بدون داشتن اوقات فراغت تأمينميكنند، هر چند درآمد كافي به دست ميآورند ولي از آنجا كه با فعاليت بيش از حد معمول، مشكلات مالي خود را حل ميكنند «غني» به حساب نميآيند و دولت نسبت بهتأمين رفاه آنها مسئوليت دارد.11

چهره عمومي فقر در خانواده
برخورداری از امكانات مالي و شرايط مناسب اقتصادي براي آدمي يك نعمت است؛ زيرا در سايۀ آن فرصت و مجالي به دست ميآورند كه نيازمنديهاي خود را به گونهاي متعادل برطرف كنند تا در موقعیتی قرار گيرند كه خوشبختی و نیک فرجامی آنان در آن رابطه قابل تأمين باشد. داشتن امكانات اقتصادي همچنين فرصتی براي تربيت بهینۀ فرزندان است كه با استفاده از آن ميتوان شرايط مناسبي براي تربيت و رشد فرزندان فراهم آورد؛ غذاي كافي - لباس و مسكن مناسب و بهداشت خوب تهيه ديد و از پديد آمدن نابسامانيها و انحرافات، جلوگيري به عمل آورد، و در راه رشد و سازندگي خانواده و اعضاي آن گام برداشت؛ در غير اين صورت، هم والدين از اين امر رنج مي برند و هم فرزندان دچار صدمه ميشود. بهعبارت ديگر وقتي منابع درآمد براي خانواده محدود باشد، والدين وضع ثابتي ندارند، نميدانند چگونه بايد زندگي كنند و در برابر محروميت خود و فرزندان چگونه موضع بگيرند. فضاي خانواده ناامن است، افراد تحت فشار قرار دارند، وفاي به عهد دچار اخلال است و در منش و شخصيت افراد اختلال پديد مي آيد. عزت نفس در ميان فرزندان مي ميرد، آنان احساس ميكنند والدين آنان افرادي بي كفايت هستند؛ خستگي جسمي و افسردگي ناشي از كار زياد، نابساماني و پريشان خاطري سبب ميشود كه رفتارها در خانواده غيرمتعادل، خشن و در مواردي وحشيانه باشد؛ والدين اهليت تربيتيخود را از دست بدهند و فرزندان نسبت به آنها جرأت پيدا كنند.
والدين بي بضاعت در نزد فرزندان گاهي اعتبار و حيثيت لازم را ندارند؛ فرزندان، شأن آنها را ضعيف مي پندارند، كمتر به حرفشان توجه ميكنند؛ حتي ممكن است پدر و مادر نيز به خاطر فقر و پريشاني، حالت درماندگي و عجر به خود بگیرند و از قابليت و لياقت خود حرف نزنند. در اين صورتاگر فرزندان به ويژه جوانان بفهمند كه والدين آنها چه رنجها و كمبودها و ناداراي هايي را تحملميكنند - كه غالباً هم در جريان قرار ميگيرند- از آن نگران ميشوند و اين امر زمينه را براي لغزشهای رواني آنان فراهم مي سازد و نشاط و شادابي را از آنان ميگيرد.
نوجوانان كه غالباً در سنين تميزند، فقر را براي خود بلا و خطري مي شناسند، امنيت خويشرا براساس آن در حال نابودی مييابند، با مقايسۀ وضع خود نسبت به ديگران احساس كمبود و محروميت دارند، اعتماد خود را نسبت به والدين و زندگي از دست مي دهند. برخي از آنها در نزد دوستان خود گله دارند و از ناراحتي خود در زندگي نزد دوستان شكوه ميكنند. احساس تحقير دارند، مخصوصاً از آن جهت كه در رشد جسمي و عاطفي خود احساس كمبود ميكنند و در ايناحساس، روش غلط والدين را مؤثر مي دانند و البته عاقل ترانشان از گروه دوستان و همسالان در اين راه همدردي مي خواهند. احساسشان جريحهدار است. برخي از آنان حاضرند بميرند ولي شاهد ترسناك فقر خانواده و ناراحتي والدين نباشند. اين امر در باره آنان كه در خارج از محيط خانه براي خود شخصيت و ارج و قربي دارند، صادقتر است.
فقر خانوادگي گاهي زمينه ساز چنان صدماتي ميشود كه جبران برخي از آنها تقريباً غيرممكن است و حتي گاهي ممكن است حيثيت خانواده را دستخوش خود سازد، براي مثال تنها كافي است، ريشههاي آلودگي و انحراف جنسي در كودكان و نوجوانان جستجو شود تا روشن گردد كه يكي از علل آن همين مسئلۀ فقر است.
افسردگي، عصبيت، انزواجويي، احساس حقارت، گرفتاري به رنجهاي عاطفي، زماني همشرارت و خرابكاري، انتقامگيري براي ترميم جراحتهاي دروني، گريز از خانواده، احساس يله و رهايي براي كسب درآمد، تن دادن به لغزشهايي چون سرقت و همكاري با باندهاي سرقت، احساس يأس و سرخوردگي از زندگي، پريشان حالي، زودرنجي و زودشكني، احساس حسرت از زندگي ديگران، حسادت و كينه جويي و... از جمله عوارض رواني و شخصيتي است كه فرزندان خانوادههاي فقير عموماً به آن گرفتارند. 14
گذشته از عوارض رواني، آثار جسماني و ظاهري پديده فقر نيز در ميان فرزندان خانوادههاي فقير به خوبي قابل رويت است. اينان در مقايسه با ديگران بيشتر بيمار ميشوند، همگي بدون استثنا دچار سوء تغذيهاند. نوع بيماري هاي آنان ناشي از كمبود ويتامين، كمبود مواد معدني، بيماري هاياستخواني، كم خوني، ناراحتي قلبي و ريوي، صرع و اختلالات رواني و كليوي است كه همۀ اين بيماري ها از بين برندۀ آرامش و باعث خستگي و بي قراري هستند. اين افراد در مقايسه با دارايي و درآمد خود بيشتر ماليات مي پردازند و امكانات كمتري دريافت مي دارند. يك بيماري كوچك و جزئي ممكناست برايشان به يك ضايعۀ بزرگ در طول عمر تبديل شود. بيشتر فريب مي خورند، مورد سوء استفاده قرار می گیرند و مرتع سياست بازانند، هر روز به بهايي اندك در جرگۀ اعوان و انصار گروه و فرقهاي در ميآيند. فقرشان به نسل بعدي منتقل ميشود و در نتيجۀ عدم احساس حمايت، تن دادن به جرم را ادامه مي دهند. 14
تنگي و محدوديت فضاي زندگي، سبب ميشود موقعيت هاي چنداني براي اشتغال جدي و همه جانبۀ افراد فراهم نشود و چه جوانها كه بر اثر فقر خانواده دست از تحصيل و درس مي كشند و تا آخر عمر، خود را از تحصيلات عاليه و موقعيت هاي شغلي مناسب محروم ميكنند.
تمام اين مسائل در فرضي است كه خود والدين اهل انحرافات و بزهكاري نباشند و يا دست كمتظاهر به آن نكنند؛ در غير اين صورت نابساماني خانوادگي و انحرافات و آسيب هاي اجتماعي صد چندان افزايش مييابد.
فقر و محروميت، افزون بر آثار عمومي فوق، تأثيرات ديگري نيز بر سامان خانواده مي گذارد كه هر يك به سهم خود در دگرگوني وضعيت روحي - رواني و شخصيت فردي و اجتماعي اعضاي خانواده تأثير بسزايي دارند. که این خود باید در نوشتاری جداگانه بررسی شود؛ فهرستوار می توان گفت: مشاجره های بی پایان پدر و مادر در درون خانواده، جدایی والدین از یکدیگر(طلاق)، جدايي والدين و فرزندان، ناتواني در تهيه مسكن مناسب و مهاجرت ب ه حاشیه های شهرهای بزرگ برخی از این پیامدها به شمار می روند.
این مقاله نخست در اردیبهشت 1377ش برای سمیناری به نام " مشکلات خانواده و تأثیر آن بر نوجوانان و جوانان" نوشته شد که آن برگزار نشد. در سال 1391 با بازنگری بسیار گذرایی بر آن، ویرایش آن را درست کردم و نیز بخش دوم آن را به یک مقالۀ جداگانه تبدیل کردم و آمادۀ انتشار کردم.

يادداشتها:
1ـ ولفگانگ برزينكا، نقش تعليم و تربيت در جهان امروز، ترجمۀ مهر آفاق بابيوردي، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1371، صص 288ـ287.
2ـ يان رابرتسون، درآمدي به جامعه، ترجمۀ حسين بهروان، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1372، ص 135 و رضا فرهاديان، آنچه والدين و مربيان بايد بدانند، انتشارات رئوف، قم،1370، ص 27.
3ـ درآمدي به جامعه، صص 128ـ127.
4ـ نقش تعليم و تربيت در جهان امروز، ص 268.
5ـ دكتر هوشنگ شامبياتي، بزهكاري اطفال و نوجوانان، انتشارات ويستار، تهران، 1374،ص227.
6ـ دكتر علي قائمي، آسيب ها و عوارض اجتماعي، انتشارات اميري، تهران، 1370، صص161ـ155.
7ـ دكتر علي قائمي، كودك و خانوادۀ نابسامان، انتشارات انجمن اوليا و مربيان ايران، تهران،1369، ص 205.
8ـ همان مأخذ، صص 215ـ213.
9ـ همان مأخذ، ص 132.
10ـ حتی اگر با نگاه مذهبی نیز این مسئله بررسی شود، شواهدی از آموزه های دینی در این باره قابل استناد است؛ چنان که روایت از امام علي نقل شده که فرمود: للمومن ثلاث ساعات: فساعةٌ يناجي فيها ربّه، و ساعةٌ يرمّمعاشهُ، و ساعة يخلي بين نفسه و بين لذتها فيما يحلُّ و يجمُلُ. وقت مومن سه بخش ميشود، بخشيكه در آن با خداي خود مناجات كند، بخشي كه در آن معاش خود را اصلاح ميكند، و بخشي كه برايخود و لذت و خوشي حلال و جايز، آزاد و باز ميگذارد. (نهجالبلاغه، كلمات قصار، ص 1271).
11ـ محمد سروش محلاتي، فقه و تعيين خط فقر، روزنامۀ همشهري، شماره 1082، تاريخ75.7.9.
12ـ كودك و خانوادۀ نابسامان، ص 205.
13ـ همان مأخذ، صص 210ـ206.
14ـ آسيبها و عوارض اجتماعي، ص 158.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد