در شب های روبه سردی پاییز
همراه با سکوتی دل انگیز قدم می زدم
تا
رویای دیروزم را بیاد آورم ،
هرچند خسته و دلگیرم ،
نمی دانم چرا نورهای بیداری در تنم خاموشی ندارند؟!
آری !
کم کم یاد آمدم!
دوست داشتنت،
فانوسی است که باهم آن را روشن کردیم .
آنگاه
نرمک نرمک تورا حس می کردم
به آرامی گفتم
به نبودنت عادت نمی کنم .
· کامروز حسنی / آبان 91
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد