logo





کالبد شناسی اندیشه خمینی -۵
در باب فقه و فقاهت و ولایت خمینی

شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۱ - ۲۰ اکتبر ۲۰۱۲

دکتر رضا راهدار

بدترین مردم نزد خدا پیشوای ستمکاری است که مردم را گمراه می کند و خود نیز گمراه است، سنتهای رایج را نفی و بدعتهای رها شده را باز سازی میکند..." (1)
در نوشتار پیش به اندشیه و پندار و کردار خمینی اشاره کرده و نشان دادم که او نتواست از اقبال عمومی ای که به او رو آورده و او را در مسند رهبری خلق نشانده بود استفاده کند. او چنان در چنپره فقه و احکام حوزوی گیر کرده بود که نتوانست دنیای بیرون و مکان - زمان خویش را درک و فهم کند. در همین راستا بود که به امید و اعتماد مردم خیانت کرده و ایران و اسلام را به ویرانی کشاند. از نظر تئوری نیز اشاره کردم که او ایدئولوژی خویش (فقه) را اصل و پایه همه چیز قرار داده و تا جائی پیش رفت که خود را "ولی امر" مسلمین (بسیار بالاتر از ولی فقیه) دانسته و در مقام "سلطان مطلق" خود را بر جان و مال و ایمان و حتی ناموس مردم حاکم کرد. گوئی برای انتقام و کینه توزی آمده بود نه رهبری که رسالتش سازندگی و بهروزی و پیروزی خلق باشد. او آمده بود تا احکام فقهی خویش را اجرا کند ولی ما چه ساده لوحانه دامن در اختیارش قرار دادیم و دم خروس ارتجاع وحشی را جدی نگرفته و تلاش تئوریسینهای زیر پرده را نادیده گرفتیم. به فرازی از گفتار بهشتی دقت کنید!!! "اگر جامعه ما بخواهد به راستى اسلامى بماند و اسلام اصيل بر آن حكومت كند، بايد فقيه در جامعه، هم رهبرى فقاهتى كند و هم رهبرى ولايتى؛ يعنى بايد نبض حكومت در دست فقيه باشد". (2)
در این نوشته به بن مایه اندیشه خمینی اشاره کرده و خاستگاه و قرارگاه فکری او را پی خواهیم گرفت. همانطور که در آغاز اشاره کردم روی تخصص فقه و احکام تکیه نداشته بلکه روند و کار کرد این اندیشه بر رسی خواهد شد. داستان اسلام و مسلمانان نیست. باید شهامت و گستاخی اینرا داشته باشیم تا حقیقت را (آنگونه که هست و شد) برای نسل در بند و نسلها و خلقهای آینده باز گو و روشن کرد نه اینکه در فرار از مسئولیت و یا کسب و شهرت نام و نان سوار موج شده و برای پسند عوام راست و نادرست و دروغ و ناسزا همه را یکجا بخورد اینترنت داده و باصطلاح افشاگری کرد (چه غم انگیز است که بسیاری از روشنفکران ما در پرورش دروغ و ناروا گوئی چند طاق جلو تر از آخوندها حرکت کرده و بفکر افتاده اند "تا تنور داغ است نان را باید چسباند". دروغ را با دروغ نمی توان خنثی کرد). پدیده را باید باز کرد و درون مایه اش را بیرون ریخت. همانگونه که در پیش گفتم، داستان اسلام و مارکسیسم و کاپیتالیسم ووو... نیست بلکه ماجرای زندگی ما و سرنوشت کشور و نوع بشر مطرح است. جهان در گیر و دار زایمان تازه است. دنیا را دیگر سیاه و سفید نمی توان دید و انسان ها نیز دیگر معصوم و فرشته و منجی غیبی نمی باشند. این ماهیم و این گیتی با شتاب و رو بجلو. باید با شتابی درخور به ترن انسانیت سوار شد. ولی باید دید که هر ترنی به آنجا نمی رود و هر گردی نیز گردو نیست.

داستان اسلام و فقه و فقیه و فقاهت

محمد در شبی تاریک به غار حرا رفته بود، پژوهشگران می گویند که محمد همواره بدنبال حقیقتی گمنام در کنکاش بود، ولی با تنی لرزان و دلی پر شتاب بر گشت. خدیجه ماجرا را نمی دانست و تلاش وافر داشت تا او را ساکت و خاموش کند. اما محمد از درون دگرگون شده بود و آرام و قرارش برای همیشه از بین رفت. رسالت یافته بود تا ملتی را بیدار و دنیا را دگرگون کند، بخوان بنام خدائی که انسان را آفرید و راز قلم را به او آموخت. از آن شب تا سیزده سال پس از آن و در گیرو دار کار زاری سهمگین و طاقت فرسا با اشراف قریش و طایفه ابوسفیان، انبوهی از مردم را با خود همراه ساخت. برده های فراوان مکه پیامش را بجان گرفتند و زندگی بر اشراف قریش و برده داران کلان تیره و تار شد. سران قبایل شناخته شده به اسلام رو آورده و میزان قدرت در مکه بنفع محمد و یارانش می چرخید. از این رو تهدید و شکنجه و کشتار یاران محمد آغاز می شود. شوق ایمان تازه و انگیزه پایداری هر نوع تهدید و شکنجه را ناکار ساز و بی اثر کرده بود. سرانجام، در آن شرایط سخت محمد و یارانش راه هجرت و رفتن به قرارگاه تازه را در پیش گرفته و در یک سفری سری و خطر ناک مکه را به سوی یثرب ترک کردند.
محمد و پیروان پرشورش (مهاجران) با استقبال شورانگیز یاران وارد یثرب (دهکده ای دور افتاده) شدند. و از آنجاست که پیام محمد فاز تازه ای آغاز می کند و اسلام نمود عینی می یابد. هسته انقلاب باز می شود و یاران دور و نزدیک همه با هم و در کنار هم یثرب را مدینه کرده و قرارگاه و پناهگاهای تازه بر پا می دارند. سلمان و ابوذر و حمزه و عباس در کنار علی و خدیجه و سران قبایل ایمان آورده، و ابوبکر و عمر، در زمانی کوتاه شگفتیها آفریدند که نه تنها عربستان بلکه دنیا را دکان داده است.
هر چند مکه تا حدی شناخته بود ولی در کل عربستان و منطقه پیرامونش با قبیله و طایفه و ارباب سالاری اداره می شد، نه دولت مرکزی در کار بود و نه نهاد های مستقل مدنی وجود داشتند و نه طرح و قانون و مقرارات فرا قبیله ای حاکم بود. هر طایفه و قبیله با رسم و سنت خویش اداره می شد و فرمان فرمان ارباب و یا رئیس و بزرگ قبیله بود (رئیس سالاری). حاکم، قانونگذار و قاضی و مجری بود. در چنان شرایطی است که گروه تازه مسلمان مجبور می شوند تا برای دوام و قوام خویش راه تازه آغاز کنند. راهی که ریشه در جاهلیت اعراب نداشته و از ستم و ستمکاری و برده و برده داری دور باشد. آنها در مکه درگیر فراخوان توحید و نفی شرک و کفر و گسترش ایمان تازه بودند اما مدینه چیزهای دیگری نیز طلب می کرد. اینجا اداره و ساخت و سازماندهی و پیشبرد جامعه و مردمش مطرح است. از این رو، محمد با تکیه بر وحی به ساماندهی و سازماندهی پیروانش اقدام می کند. از ساختن مسجد (برای گرد هم آئی و همکاری) گرفته تا حفر قنات و هموار کردن جادها و مهم تر از همه پیوند و اتفاق و همگرائی بین باورمندان، همه از نو می بایست شروع می شد. اگر از بالا و بدون غرض و مرض در مکان-زمان آن دوره نگاه کنیم، محمد را، فراتر از پیام آوری، رهبری می بینیم که با قامت بلند خویش پرچم مبارزه با نادانی و ظلم و جنایت را در شور زار عربستان به اهتزاز در آورد و در میان مردم و همراه آنها دنیای دیگری را رقم زد. پیامش ریشه درگذشته داشته و با استقرار در زمان به آینده ای روشن چشم دوخته بود. قرآن نیز در پروسه ای بیست و سه ساله تکوین شد و در بر گیرنده گفتمان و چالشهای محمد با مکی ها و حل وفصل مسائل و مشکلات سیاسی – اجتماعی آنهاست. از روابط ساده گرفته، بنوشته کَرن آرمسترانگ مردم با محمد چنان پیوند و صمیمیتی داشتند که حرفهای پستوهای زندگی و اتاق خواب خویش را نیز با او در میان می گذاشتند،(3) تا تاکتیکها و استراتژی جنگی، و راهنمائیهای نزدیک و دراز مدت اخلاقی و عرفی و قانونی و اجتماعی و سیاسی. لپیدس (lapidus Ira M.) می نویسد قرآن، یک مستند تاریخی است، و نشان می دهد که چگونه دیدگاههای محمد در بر خورد مستقیم با شرایط سخت تکوین یافته اند.(4) او ادامه میدهد که در این دیدگاه ما محمد را مبلغ سیستمی از ایمان بسته و خشک نمی بینیم. او بجای قانونگذار یک قاضی و بجای یک تئوریسین یک مشاور بود. ما پیامبر را مردی می بینیم که وحی به او جهت و سمت و سوی تازه در زندگی داده است، سمت و سوئی که برهان و امکان آن هرگز پیشاپیش برایش فاش نشده بودند. (5)

روح و فلسفه احکام و قوانین

منتسکیو (Montesquieu) در کتاب روح قوانی- سر آغاز رابطه قوانین با پدیدها - می نویسد "قوانین، در مشخصه ویژه خویش، روابط ضروری ای می باشند که از طبیعت اشیاء بر می خیزند. از این زاویه همه مخلوقات خدا، ماده، فرشته، جانوران، و بشر همه قوانین خویش را دارند" (6) با این پیش پرداز باید دید که روح و فلسفه قوانین در اسلام چه بود. آنگونه که پدیدار شد، احکام و مقرارت و قوانین جاری و ساری میان مسلمانان بر حسب شرایط و نیاز از جانب محمد دیکته شده و با تغییر زمینه و نوع کار برد آن جابجا و یا متحول می گشتند، مثل عقد و ازدواج و همسر گیری و مهریه و قصاص و یا شکار و کشتن حیوانات و خوردن آنها، و یا نوشیدن مشروبات الکلی، آنها نه مقدس بودند و نه ازلی و ابدی. خرید و فروش زن به عقد و ازدواج بدل گشته و مهریه برای اولین بار بعنوان حق زن رسمیت یافت و خانواده بجای طایفه و قبیله سالاری شکل گرفت. در دوره ده سال پایانی زندگی محمد در مدینه آیات فراوانی از طرف محمد دیکته شده اند که در بر گیرنده احکام زیادی می باشند. ولی همانطور که اشاره کردم آنها احکام و دستورات و مقررات الهی و مذهبی بوده نه قوانینی که از مجلس و یا شورای قانونگذاری و بر اساس بحث و نظر بر آمده باشند. آنها فرامین و احکامی بودند که بیشتر برای قوام و دوام اسلام و مسلمانان دیکته شده و هنوز در فرم خاصی تدوین و نوشته نشده بودند و ضمانت اجرائی آن نیز به ایمان و عقیده مومنان بستگی داشت، از پلیس و ژاندارمری و نهادهای دیگر اجرائی خبری نبود. بسیاری از آیات به نبردها و درگیریهای مسلمانان با مکیها و قبایل متجاوز اشاره داشته (محمد در گیر نبردی بود تا بتواند به وطن اصلی ،مکه، برگشته و باز سازی و برقراری کعبه بعنوان قبله مسلمانان را بنا نهاده و اسلامش را گسترش دهد) و نوع برخورد و تنظیم رابطه با آنها را ترسیم می کند. بخشی نیز به عبادات و اجرای مراسم مذهبی اشاره داشته و به روابط درون گروهی (بین مسلمانان) می پردازد و آیات زیادی اشاره به فلسفه هستی و نقش و کاربرد انسان در جهان دارد. بزبان ساده، اسلام آمده بود تا به انسان شخصیت و اعتبار اجتماعی داده و او را تا خدا بالا برده و او را جانشین خدا در زمین معرفی کند ( در تورات و انجیل انسان به سیرت خداوند تشبیه شده ولی جانشین و نماینده او نیست. شاید از این رو باشد که مسیحیان عیسی را به خدا پیوند می زنند ولی در اسلام هرانسان به تنهائی شایسته چنین مقامی است). شاندل گفته بود که خدا برای فرار از تنهائی انسان را آفرید. (7) بگذریم! فرامین و احکام و مقررات فراوانی از طرف پیامبر دیکته شده که بیشتر آنها ضمانت اجرائی نیافته و یا در باره اش بحث و گفتگو نشده بود. در زمان حیات محمد برای حل هر مشکل پیچیده به خود او روی می آوردند. اما در مجموع، هر جند آن احکام و فرامین بظاهر ساده و بی پیرایه می نمودند ولی در بر خورد با شرایط اجتماعی تفسیر و ارزیابی آنها ضروری می نمود. از اینجاست که فقه و فقیه و فقاهت سر باز می کنند.

رده بندی تاریخی فقه اسلامی

فقه به مفهم فهم و درک و دانش بچیزی و یا موضوعی است. در زبان دین به داشتن آگاهی باحکام شرعیه بکار برده می شود. فقیه بمفهوم دانا و عالم باحکام شرعی است و فقهاء جمع آن می باشد و فقاهت یعنی دانائی به فقه و امور آن می باشد. بزبان ساده فقه و فقاهت چیزی جز تفسیر و تعبیر احکام و قوانین شرعی نیست. مثلا نماز و روزه احکام اسلامی بحساب می آیند ولی چگونگی انجام آنرا فقه تعیین می کند. این امر ویژه اسلام نبوده و در تمام مذاهب کمابیش وجود دارد. خاخام و پاپ و مفسران مذهبی مسیحی کم نیستند.
اما در اسلام بخاطر شرایط ویژه و بسط و گسترش فرا منظقه ای و کمبود و یا نبود قوانین جمعی، فقه یواش یواش در تمامی شئون زندگی مردم دخالت کرده و در بر گیرنده مجموعه ای پراکنده از درک و تفسیرهای ناهمگن و متضاد می شود. از عقد و ازدواج گرفته تا کفن و دفن مرده و تا خوراکی و نوشیدنی و پوشیدنی و تا بستن قرارداد و مالیات و بانکداری و بسط و گسترش روابط اقتصادی و تا حتی سیاست و حکومت و روابط بین ملتها، روی همه چیز دست گذاشته است. از حمام و دستشوئی گرفتن و داستان شب اول قبر و زمین لرزه و بقیه ماجرا می گذرم.
فقه و تاریخ آن و دگماتیزم بر خاسته از آن تاریخی دراز و شگفت انگیز دارد که وارد آن نمی شوم. اما بیان چند نکته بما در درک جایگاه خمینی کمک خواهد کرد. در کل تاریخ فقه را می توان بچند دوره تقسیم کرد.
دوره اول: از هجرت تا درگذشت محمد. احکام و دستورات اسلامی در این زمان ساده و بی پیرایش در دسترس مردم بوده و برای تفسیر و تأویل آن بخود پیامبر روی می آوردند. و کردار و رفتار او سنتی شد که پس از در گذشتش مورد اشاره قرار می گیرد. او در آخرین سفر حج مردم را گردهم آورده و گفته بود: " من از ميان شما مي روم و دو چيز گرانقدر را در ميان شما می گذارم که اگر بدان عمل کنید هرگز گمراه نخواهيد شد : اولي كتاب خدا، كه ريسماني از آسمان به سوي زمین است، ودومی سنت و عترت من كه اهل بيت من هستند (سنی ها فقط به سنت اشاره دارند). (8)
اینک محمد از میان مردم می رود و کوله بار رسالتش را بر دوش مردم میگذارد (با او پیامبری و رسالت خداوندی بپایان می رسد). هرچند پیامبر بارها و بارها از صلاحیت و شایستگی علی حرف زده بود و او را مولی و پاره ای از خویش مطرح می نمود ولی در کل امر جانشینی شفاف و رسمی نشده بود - شاید هم نمی خواست بشود. شرایط طوری پیش رفت که به او اجازه وصیت کتپی نداده بودند. پیامبر اسلام بارها نگرانی خویش را از آینده بیان کرده بود و درک می کرد که روزی تضادها سر بر خواهند آورد. درگذشت محمد (سال ده هجری) روند رشد و گسترش اسلام را دگرگون کرد. اندکی به کفر روی آورده (مرگ پیامبر را قبول نداشتند) و سران قوم نیز سر جانشنی به چالش افتاده بودند. سرانجام ابوبکر جانشین (خلیفه) اول شده و علی در سایه می ماند.
دوره دوم: این دوره، از مرگ پیامبر شروع شده و تا پایان خلافت علی (41 هجری) ادامه داشت، احکام کماکان ساده و دست نخورده باقی مانده و مسلمانان برای تفسیر احکام به قرآن (کتاب) و خلفا روی می آوردند. و در شرایطی که جواب روشن نبود به سنت (کردار محمد) نگاه کرده و از راه شورا (اجماع و رأی جمعی) برترین و بهترین را برای عمل بر می گزیدند. تا آن زمان تقسیم بندی سنی و شیعه وجود نداشته هر چند رأی و نطر علی در بسیاری زمینه ها برتر شمرده شده و اجرا می شد. بسیار دیده شده است که ابوبکر و عمر حکمی می دادند ولی علی آنرا تغییر و یا نقض می کرد و آنها نیز اصلاحیه اش را قبول می کردند. این جریان تا پایان خلافت علی (سال 41 هجری) ادامه داشت و دنیای اسلام، علیرغم اختلافات و تضادهای درونی که عمده اش ریشه در ساخت و باخت طبقاتی جامعه آنروز عربستان و ورود ثروت و اموال بیگانه داشت، بظاهر یکدست و متحد می نمود (باید به درایت و کاردانی علی ارزش فراوان داد).
دوره سوم-امویان: هر چند معاویه پس از عثمان در مقابل علی ایستاد و راه فرعی در اسلام گشود ولی تا قبل از شهادت علی نتوانست خود را خلیفه رسمی جا بیاندازد. پس از شهادت علی هژمونی معاویه بر دنیای اسلام آنروز حاکم می شود. و مرکز سیاسی اسلام از مدینه و کوفه به شام (دمشق) برده شده و سلسله بنی امیه رسمیت می یابد (41-132 ه.ق). و از آنجاست که سلطان و قاضی و فقیه (زر و زور و تزویر) یکتن شده و اصحاب و عترت (خاندان) محمد در سایه قرار می گیرند و با شهادت امام حسین در کربلا اسلام در کل از عینک بنی امیه دیده شده (زبان قدرت در دست آنها بود) و عملا دو اسلام متضاد در مقابل هم صف آرائی می کنند. جریان جهت گیری طبقاتی و حفظ پیام اصلی اسلام و اصالت انسان بود نه مطلق کردن قدرت و جنگ و مرافه بر سر گرفتن خلافت و یا برداشتها و تفاسیر فقهی . تفسیرهای اشرافی آغاز شده و نان خورهای بارگاه اموی (زور و قدرت خرید معاویه توانست بسیاری از یاران نزدیک علی و خاندان محمد را خریده و تا اتاق خواب امام حسن تفوذ کند- امام حسن توسط همسرش مسموم شده بود) تا جائی پیش رفته که امام حسین را خارجی خوانده و فتوای قتلش را داده بودند. امام علی و خاندانش از منبرهای و تریبیونهای رسمی سب و لعن می شدند. تفسیرها و بر آوردهای و بر داشتهای فقهی این دوره بیشتر در خدمت و طبق نظرات رسمی حکومتی بود، بارها شد که بدستور خلیفه روی حکم قاضی خط کشیده و حکم امیرالمومنین (حاکم را امیر و فرمانده ایمانی نیز کرده بودند- از القاب رنگ و رنگ خمینی و خامنه ای حیرت نکنید) را اجرا می کردند. در این دوره،معاویه خلافت اسلامی را به امپراطوری اموی (شاهنشاهی) تبدیل کرده و خود سبک و روش تازه ای در خلافت و قضاوت ایجاد کرد. در دوره پایانی این سلسله اسلام از عربستان عبور کرده و قلمرو آن به بغداد، مصر، بصره، مرو و نيشابور، و اندلس رسیده بود و روم شرقی و ایران بزرگ نیز در جغرافیای اسلام قرار گرفته بودند (اسلام از هند تا اسپانیا را در بر می گرفت) ، بدستور خلیفه کشورها و مردمان دیگر را زیر سلطه حساب کرده و خلافت را تا دورترین قلمرو اسلام گسترش دادند (این امر در زمان خلافت جهارگانه – تا علی رسم نبود و اسلام قصد کشورگشائی نداشت و مردم کشورهای تحت نفوذ اسیر و برده بحساب نمی آمدند). از اینجاست که به تقلید از امپراطوری روم و ایران، امپراطوری اموی تحت نام اسلام سر بر می آورد و بناچار به سبک و روش آنها، دیوان و تشکیلات اجرائی سر بر می آورند. مالیات و هزینه پردازی رسم می شود و برای کارکنان نیز حقوق و مزایا در نظر گرفته می شود. زبان عربی زبان رسمی شده و هر نوع نوشته و سند می بایست عربی باشند. هرچند پذیرش اسلام اجباری نبود ولی مالیات (جزیه) را بر نامسلمانان چند برابر کرده بودند. از این رو بسیاری پذیرش اسلام اموی را بر پرداخت هنگفت مالیات برتری دادند
در راستای دیگر فقه و احکام اسلامی در این دوره تا حد زیادی از مدینه فاصله گرفته و بیشتر با رأی و نظر حکومتی تفسیر و توجیه می شدند. . در تمام این دوره نه از مجلس قانونگذاری خبری است و نه از تفکیک قوا. قاضی و وکیل و سلطان دربار اموی است. هر چند عمربن عبدالعزیز تلاش زیاد داشت تا سر و سامانی به تشکیلات فقهی بدهد. بدستور او سب و لعن علی و خاندان محمد از دستگاهای رسمی لغو شد و کار تدوین احادیث و فقه در دستور قرار گرفت. اما دیگر دیر شده بود و ستم و ظلم و تجاوز آشکار و پنهان و خیانت و جنایت سران اموی، امپراطوری آنها را به سراشیب سقوط کشانده بود. سر انجام امپراطوری اموی بدست عباسیان در سال 132 هجری (744 میلادی) سقوط می کرد.
دوره چهارم- عباسیان: در دوره پایانی امویان خیزشها و قیامهای پراکنده در ایران و جاهای دیگر امپراطوری شکل گرفته بود که با پیوست علویان و عباسیان (دو شاخه مشهور مخالفان اموی) دوره خلافت اموی بسر رسید و عباسیان حاکم شدند. آنها وعده بازگشت به سنت محمد را می داده (ابو عباس، رهبر عباسیان خود را از عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر می دانست) و از عدالت و برابری حرف می زدند.
با کم رنگ شدن هژمونی حاکمان اموی و اوج گیریهای نبردهای عباسیان کار فرهنگی و فقهی دوباره باز شد. در این دوره مکاتب بزرگ فقهی (مذاهب چهار گانه اهل سنت) شکل گرفته و به تدوین اصول و مبانی فقهی پرداخته می شود. این حرکت با نعمان بن ثابت معروف به امام ابو حنیفه (۸۰ - ۱۵۰ هجری قمری/۶۹۹-۷۶۷م)) آغاز شد و با احمد بن حنبل (164-241هجری قمری ) پایان گرفت. رسالت کلی آنها جمع آوری احادیث درست و تدوین و کتابت امور و اصول فقهی بود. ابو حنیفه (مذهب حنفی) چند اصل دیگر، نظر صحابه، قیاس و رأی، استحسان (گزینش بهترین)، اجماع، و عرف را بر دو اصل اساسی (قرآن و سنت) که از طرف پیامبر بیان شده بود افزود. می توان گفت که مهمترین کار ابو حنیفه وارد کردن عنصر خرد (عقل و اجتهاد) در برخورد به روایات و نقل قولهای گذشته است. اصلی که پس از محمد در خلافت اموی فراموش شده بود. بدنبال آن، قاضیان بدو دسته کلی تقسیم می شدند. گروهی، که به حجازی و یا عرب مشهور بودند، بیشتر از سنت پیروی می کردند و عده ای، که در عراق بودند، طرفدار رأی و نظر شخصی بحساب می آمدند. بعد از ابو حنیفه، مالک بن انس (امام مالکی متولد 95 ه،ق)، کار حنیفه را دنبال گرفت و خود شاخه جدیدی بوجود آورد که به مالکی شهرت دارند. مالک بیشتر به حفظ سنت علاقه داشت و تلاش داشت تا روش پیامبر و یاران نزدیکش را بکار گیرد ولی در بست در خدمت سنت نبود. تفاوت عمده ای بین کار مالک و ابو حنیفه نبود جز اینکه مالک قرآن را منبع اصلی می دانست و سنت و عقل را دنبال آن می پنداشت. مالک سعی میکرد دگماتیسم فقهی را شکسته و عنصر "حق مردم" را وارد تفسیر فقهی کند. در این راستا، او با طرح عقود (قرار دادها) تلاش کرد فقه را وسیله ای برای بر آوردن نیاز و خواستههای اصلی مردم در آورد. مالک عقیده داشت که هدف اصلی شرع برآوردن مصالح و منافع مردم است. مالک با تکیه بر اصل انعطاف پذیری و باز کردن درهای اندیشه و قبول گوناگونی نطرات و راه حلها برتری ویژه خویش را نشان داد و از این رو در زمان خویش گسترش و رشد بسیار یافت.
پس از مالک محمد بن ادریس الشافعی (متولد 150 هجری قمری) کار او را دنبال گرفته و خود شاخه دیگری بر مذاهب اهل سنت افزود. شافعی به معمار اصلی فقه سنی شهرت دارد. او در حقیقت با ترکیب فقه حنفی و مالکی مکتب تازه ای بنیاد نهاد که به مکتب (مذهب) شافعی شهرت دارد. کتابهای بسیاری به او نسبت داده می شود (بیش از110 جلد ) اما "رساله" او در علم اصول ارزش شگفت آوری کسب کرد. در این رساله درک و تسلط وافر او برعلم فقه بنمایش در آمده است. اما در قدمی پس رفت، او استحسان (انتخاب برتر بر اساس رأی و نظر) را رد کرد و کتاب "ابطال الاستحسان" را نوشت. شافعی تلاش داشت تا بین طرفداران سنت (اهل نقل) و حامیان رأی و نظر (اهل رأی) میزان بر قرار کند و از این رو مهمترین کار او بی رنگ کردن و دور انداختن خرد و عقل در تفسیر فقهی بود. او می گفت هرچه از پیامبر نقل شد قبول کنید. از ابتکارات مهم امام شافعی تدوین اصول فقه و قانونمندی اجتهاد بود. در واقع می توان گفت که شافعی فقه را بر اساس چهار اصول شناخته شده قرآن، سنت محمد، اجماع (اتفاق آرأ)، و قیاس تدوین کرده است و پس از او این روش همچنان ادامه یافت. شافعی در حقیقت با کارش از کارکرد خرد و نظر کاست و راه را برای دگماتیسم باز کرد.
یکی از شاگردان مهم شافعی ابو عبدالله احمد بن حنبل بود. احمد بن حنبل (متولد 164 هجری در بغداد) ،معروف به امام حنبل، مؤسس مذهب حنبلی است. او به سنت دگم شده (تنها قرآن و حدیث را ملاک می دانست) و عقل و خرد و اصول مطرح دیگر (نطر و قیاس و اجماع) را نا وارد می پنداشت. او تما م تلاش خویش را در جمع آوردی حدیث خلاصه کرده و کتاب " مسند ابن حنبل" را که در بر گیرنده بیش از 40000 حدیث است از خود باقی گذاشت. می گویند در زمان زندگی خویش هیچوقت هندوانه نخورد چون اشاره ای از جانب پیامبر مبنی بر خوردن هندوانه پیدا نکرده بود. مذهب حنبلی رشد چندانی نکرد ولی بعدها سلفیه و وهابیت از آن سر بر آورده و امروزه بن لادن و پیروانش از آن نظر ریشه می گیرند.
اینها خلاصه ای از رشد و روند مذاهب فقهی اهل سنت بود که تا مرگ امام حنبل ادامه داشت. پس از آن چند مدارس کوچک فقهی دیگر مثل اوزاعی (عبدالرحمان بن عمر وبن محمد اوزاعي 88-157 هـ ق) از مشاهیر فقها و زهاد عهد اهل شام، داوود ظاهری (202ـ270 ه .ق) که اسـاس مـذهـب خویش را پیروی ازظـاهـر قرآن، سنت و اجماع صحابه گذاشته بود، و طبری( ابوجعفر، محمدبن جریربن یزیدبن کثیربن غالب طبری- متولد 224 هجری- قمری) مورخ، مفسر، و محدث بزرگ شکل گرفتند ولی چندان مشهور باقی نماندند. تلاشها و کنکاشهای فقهی اهل سنت کماکان تا سقوط بغداد بدست هلاکوخان (656 ه-ق، 1258 میلادی) ادامه داشت و پس از آن درِ اجتهاد بکلی بسته و دوره تقلید آغاز گردید. از آن پس سنیها می بایست از میان مذاهب چهار گانه یکی را انتحاب و از فرامین آن پیروی کنند. این امر تا قرن نوزده میلادی ادامه داشت تا اینکه حرکتهای تازه در دنیای اسلام از دامن نفوذ آن کاست. امروزه مسلمانان در شیش قاره جهان پراکنده و کمابیش از مذاهب جهارگانه و منشعبات آن پیروی میکنند ولی دامنه نفوذ و کارکرد تقلید تا حد نماز و روزه و زکات و حج کاهش یافته است.
فقه شیعه
بر حسب اشارات پیشین، تصادها و اختلاف نگرشها از اولین ساعات مرگ پیامبر سر باز کرده و سران قوم علی را کنار زده و خود سکان نهضت را در اختیار گرفتند. علی هرچند در شورای خلافت شرکت نکرد(در حقیقت شیعه با همین نه شروع شد) اما با درایت و صبر و حوصله به روند آن التزام داد. او مسئله وصایت و امامت را با خلافت یکی نگرفت و سر مسائل اصولی با کسی شازش نداشت. از این رو بر داشتها و نگرشهای متفاوت و گاهی متضاد از همان ابتداء هویدا بود. اما تقسیم بندی فقه شیعه و سنی تا دوره امام ششم شیعیان (امام صادق) علنی و آشکار نشده بود، هر چند معاویه با هژمونی خویش و اعلام جنگ با علی رسماً اسلام را دو تکه و چند پاره کرده بود.
در دوران امپراطوری اموی کار جمع آوری و کتابت حدیث، تا زمان عمر بن عبدالعزیز، ممنوع بود. شیعیان در این دوره به امامان خود روی آورده و سنی ها بروال گذشته عمل کرده ولی حکم دولتی بنی امیه برتری داشت. با روی کار آمدن عباسیان کار تدوین و کتابت رونق گرفت و امام صادق(عليه السلام) با تلاشی وافر به کار کتابت و تعلیم و تربیت پرداخت و از آن پس فقه شیعی تحت نام فقه جعفری شهرت و ادامه یافت. از مدینه به کوفه و از آنجا به نقاط مختلف جهان اسلام گسترده شد. در مچموع، در برداشتها و تفاسیر فقهی تفاوت چندانی بین شیعیان و سنیها وجود نداشت، اما شیعیان اصل اجتهاد را با وجود امامان جدی گرفته و نظر آنانان را ملاک می دانستند. هم ابو حنیفه و هم مالک برتری و صلاحیت فکری امام صادق را قبول داشته و به او احترام می گذاشتند. ابوحنيفه مي گفت: "من كسي را فقيه تر از جعفربن محمد الصادق نيافتم. او عالم ترين شخص زمان خويش بود، به گونه اي كه از تمام انظار و ديدگاه ها آگاهي داشت". مالك، رئيس مذهب مالكي، نیز گفته بود:" هيچ چشمي نديد و هيچ گوشي نشنيد كه كسي از جعفر صادق، از نظر فضل، علم، عبادت و تقوا برتر باشد" .(9)
دولت مردان عباسی نیز همانند امویان، و به ویژه پس از کار بزرگ امام صادق، دستور بازداشت و کنترل شدید شیعیان و رهبرانشان را داده و از آن پس امامان و اندیشمندان بزرگ شیعه همواره در حبس و زندان و یا محاصره بودند. این روند با کشته شدن امام یازدهم –حسن عسکری- و مخفی بودن فرزندش داستان پیچیده شده و ادعاها سر جانشینی بالا گرفت. از یک طرف جعفر برادر امام حسن که با معتمد خلیفه عباسی همکاری داشت خود را امام دوازدهم جازده بود که شیعیان او را جعفر کذاب (دروغی) می دانند. بدستور معتمد و با همکاری جعفر پنهانگاه نرگس (نرجس) کشف شده و خلیفه او را در قصر خویش زندانی کرده بود تا اثری از فرزندش نباشد. اما ندانست که محمد (ابولقاسم، حجت، مهدی و قائم) بدستور امام حسن بهمراه همسرش سوسن (مادر بزرگ محمد) سری به مدینه برده شده و در آنجا مخفی شده بود. بروایت شیعیان در این دوره که بدوران غیبت کوتاه شهرت دارد نزدیکانی چند با محمد، امام دوازدهم، تماس داشته و نایب و سخنگوی رسمی او بودند- عثمان بن سعید اسدی عمروی، محمد پسر عثمان، حسین بن روح نوبختی، و علی بن محمد سمری. پس از مرگ نایب چهارم، علی بن محمد سمری دز 329 ه. ق، تماسها و ارتباطات پایان یافته و دوران غیبت کبرای (بزرگ) آغاز می شود. امامت شیعی در اینجا پایان می گیرد و جانشین و نایبی دیگر در کار نیست. دکترین غیبت پدیده شگفت انگیزیست که، بدور از فلسفه وجودیش، آرمان نهائی اسلام، پیروزی و بهروزی طبقه ستم کشندگان و استثمار شدگان تاریخ و بر قراری جامعه ای آزاد و آباد و بدون طبقات استثمارگر، را ترسیم می کند. به عقیده شیعیان، مهدی قائم بعنوان نجات دهنده بشیرت روزی می آید تا دنیا را پر از صلح و صفا و عدل و داد کند.
فقه شیعه کماکان تا آغاز غیبت کبرای و در تماسی نزدیک با امامان شیعه راه خود را به موازات فقه اهل سنت ادامه داده و تضاد چندانی با هم، در مسائل فقهی، نداشتند. در دوران غیبت کوتاه و مدتها پس ار آن فشارها و اذیت و آزار شعیان چند برابر می شود که بدنبال آن ناچار فعالیتها و تلاشهای فقهی به ایران (قم و ری) کوچ کرده و فقیهان بزرگی در این دوره سر بر آوردند. مشهورترین آنها علی بن ابراهیم، محمدبن يعقوب كليني، ابن قولويه، علي بن بابويه، و ابوجعفر محمد (مشهور به شیخ صدوق) می باشند. علی بن ابراهیم، کلینی، و شیخ صدوق کتابهای فراوانی تألیف کردند. حدود سیصد کتاب به شیخ صدوق نسبت داده می شود و کتاب اصول کافی (7 جلد) و مَن لايحضره الفقيه از کتابهای معتبر شیعی بحساب می آیند.
اما با فروکش کردن فشارها و ضعف دستگاه خلافت عباسی و اوج گیری جنبشهای پراکنده، بغداد مرکزیت خویش را دوباره باز می یابد و کارهای فرهنگی و هنری و معماری و در کنارش نیز فقهی اوجی دوباره می گیرند. از شخصیتهای مطرح شیعی این دوره شیخ مفید و سید مرتصی و شيخ طوسي می باشند. همانطور که باره فقه اهل سنت اشاره شد، تلاشها و کنکاشهای فقهی شیعیان نیز کماکان تا سقوط بغداد بدست هلاکوخان (656 ه-ق، 1258 میلادی) ادامه داشت.
با حمله وحشیانه ایلخانان مغول به ایران و درهم و برهم شدن اوضاع سیاسی و چیره شدن حاکمان مغول، فقیهان بزرگ شیعی پا در رکاب آنها گذاشته و به مشاوری و همکاری با آن پرداخته تا جائیکه هلاکوخان را در حمله و تسخیر بغداد راهنما و بلد راه شده بودند (خواجه نصیر الدین توسی). اما پس از سقوط بغداد اوضاع چندان هم به نفع فقهای شیعی نچرخیده بود. در این میان لبنان که از جاهای دیگر امن تر می نمود سر بر آورد و فقیهان و علمای شیعه شهر حله و اطراف آن را به ستاد فرهنگی خویش تبدیل کردند. بدنبال آن جبل عامل (شام و سوریه) نیز گسترش یافت که تا بر قراری دولت صفوی مرکزیت عام داشتند. مهمترین فقیهان این دوره عبارتند از: محقق حلّى (م ۶۷۶ ه. ق)، علامه حلّى (م ۷۲۶ ه. ق)، فخر المحقّقين (زنده در ۷۷۱ ه. ق)، شهيد اول (م ۷۸۶ ه. ق)، فاضل مقداد (م ۸۲۶ ه. ق)، ابن فهد حلّى (م ۸۴۱ ه. ق)، صيمرى (زنده در ۸۸۷ ه. ق)، محقق كركى (م ۹۴۰ ه. ق)، ابراهيم بن سليمان قطيفى (زنده در ۹۴۵ ه. ق)، شهيد ثانى (م ۹۶۵ ه. ق) و حسين بن عبد الصمد عاملى (م ۹۸۴ ه. ق). (10) تا آنجا که از شواهد و آثار و کتابت پیداست فقها تا این زمان بیشتر روی اصول فقه و جمع آوری حدیث و باز شناسی آنها و کاستن اختلافات و نطرات پراکنده فقهی متمرکز شده بودند. آنها رسالت خویش را تداوم حرکت شیعه و حفظ و نگهداری اصول و تدوین آنها می دانستند و چندان در مسائل سیاسی ارز اندام نمی کردند جز در مواردی که دم و دستگاه آنان در خطر قرار گرفته باشد. در آن صورت سر بر استان مغول نیز فرود آورده و برای حفظ "اسلام" به هر نیرنگ و سالوس روی می آوردند.
اما با روی کار آمدن دولت صفوی در ایران داستان دگرگون میشود. در اینجا، همانند روم، شیعه را بدربار برده و از آن وزنه ای در مقابل امپراطوری عثمانی علم می کنند. داستان روی کار آمدن صوفیان (صفوی) بزرگ و دگردیسی آنها و بر تری دادن شیعه دوازده امامی بر دیگر فرقه های شیعی از حکایتهای ناگفته و پرداخته ایست که باید باز و شکافته شود. بهر حال دولت صفوی روی کار می آید و در اقتدار سلسله صفوی ایران بار دیگر یکپارچه و هماهنگ میگردد. شیعه را از نهضتها و جنبشهای پراکنده اجتماعی اش جدا کرده و به مذهب رسمی تبدیل میکنند. مرکز فقه از جبل عامل به اصفهان (مکتب اصفهان) می آید و سران فقه نیز راهی ایران و دربار صفوی می شوند. شيخ نورالدين كركي، معروف به محقق ثاني، اولين كسي بود كه دعوت دولت صفويه را پذیرفت. محقق کرکی در زمان شاه اسماعيل صفوي و فرزندش شاه طهماسب، بمقام شيخ الاسلامی و "نایب امام" رسید تا جائیکه حكومت صفوي، مشروعيت خويش را از او می دانست. شاه طهماسب به محقّق می گفت: "شما به حکومت و تدبير امور مملکت سزاوارتر از من مي باشيد؛ زيرا شما نائب امام (عج) هستيد و من يکي از كارگزاران تو بوده و پيوسته اوامر و نواهي تو را اطاعت مي كنم." (11) از دیگر فقهاي اين دوره شيخ بهائي، شيخ حسين بن عبدالصمد پدر شيخ بهائي، شيخ حر عاملي صاحب كتاب وسائل الشيعه، علّامه محمّدتقي مجلسي، علّامه محمّدباقر مجلسي، سيد محمّدباقر داماد، صدرالمتألهين، فيض كاشاني، و ملاعبداللّه شوشتري می باشند.
از اینجاست که فقیهان مزه قدرت را فهمیده و خود را وارد جرگه سیاست می کنند. البته این نگرش را نباید با مبارزات و خیزشهای پراکنده و قدرتمند نیروهای شیعی در تاریخ یکی گرفت. آن جنبشها در حد و توان خویش با امپراطوریهای اموی و عباسی و دیگر قدرتهای متجاوز در افتاده و هر یک تاریخ و جغرافیائی از پیروزی و شکست خویش را دارند، مثل قیام مختار و زیدیان و ابومسلم و فاطمیان مصر و علویان طبرستان و آل بویه و دیگران. اما اینجا داستان چیز دیگریست. فقه شیعه از ان پس یواش یواش از حالت بحث و تدوین و نوآوری و اجتهاد گذشته جدا شده و فقها، بر جسب سلیقه و یا طمع نام و نان، خود را درگیر امور دولتی میکنند. در این راستا فقیه خود را در مقام ولی و ولایت می بیند و طاق به طاق امامت زده و خود را نماینده و جانشین او تصور می کند. در این دوره باز سازی نیابت امام (که قرنها در سایه بود) دوباره از سر گرفته می شود و تلاش عمده فقه و فقاهت در قدسی کردن امام و امامت دور می زند. امام از زمین خاکی به عرش برین برده شده وهمسایه خدا قرار می گیرد. فقیهان فرصت طلب و عزلت نشین به دربار صفوی می آیند و لباس روحانیت بتن کرده و خود هر یک نایب و باب امام زمان می شوند. در این راستا دائرة المعارف بزرگ تدوین شده و از شیر کبوتر تا ناف آهو و ماهی قهر دریا حدیث و روایت و داستان ساخته و پرداخته می شود. بحارالانوار در بیش از 110 جلد تدوین و درکنار وسائل الشيعة، و الوافي عمده تلاش آن دوره را به نمایش می گذارد.

از سوئی دیگر تمام فقه شیعه در دستگاه صفوی نگنجیده و بموازات آن عالمان و دانشمندان بزرگی سر بر آوردند که در این نوشته نمی گنجد. در کنار مکتب اصفهان، مکتب کربلا و نجف نیز رشد و گسترش یافتند تا اینکه در زمان مرحوم آيت اللّه شيخ عبدالكريم حائري قم نیز یکی از مهمترین مراکز فقه شیعی می شود. از فقها و علمای مشهور این دوران می توان افراد زیر را نام برد: شيخ يوسف، وحيد بهبهاني، سيدمهدي بحرالعلوم، محمدمهدي نراقي، سيدعلي طباطبائي ، سيدمهدي مجاهد طباطبائي، شيخ شريف العلماء، شيخ محمدحسين اصفهاني. ، آيت اللّه شيخ عبدالكريم حائري، آيت اللّه صدرالدين، آيت اللّه محمدتقي بهجت، آيت اللّه بروجردي. از آن پس شاگردان آنها مثل آيت اللّه خميني، آيت اللّه گلپايگاني، آيت اللّه نجفي مرعشي، آيت اللّه اراكي و غيره آنرا ادامه داده اند.
در این خط سیر و سلسله بندی فقه شیعه، تأثیر و نفوذ شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بر روی فقه و اصول آن بخوبی هویداست. هرچند دوا و مرافه زرگری و کاسبکارانه پراکنده ای در این سیر تاریخی بچشم می خورد و انرژی فراوانی سر اصولی و اخباری بودن امر فقه تلف شده است و هر یک مکتب و مرام خویش را بپا کرده اند (از مکتب مدینه و کربلا گرفته تا نجف و اصفهان و قم) ولی در مجموع و در کل، فقه شیعه پس از صفویه آلت و ابزار دست قدرت و در خدمت آن بوده و از آن رزق و روزی می گرفته است. هر چند فقیهان و علمای بزرگی آزاد زیسته و ردای قدرت را به لقای آن فروختند. در این راستا، رد پای خمینی نه در جرگه نهضتها و شورشهای پراکنده و گاه انقلابی شیعه بلکه در دربار و دکان فقه و طایفه مصلحت طلب و شهرت پسند هویدا می باشد. پدر او بعنوان ملای روضه خوان از نجف به ورامین آورده می شود و خود او نیز در همین راستا رشد کرده و به قم می رود و به شاگردی حائری و بروجردی رسیده و خود آیت الله می شود. او نه از تبار میرزای شیرازی و نائینی و ستار خان و مجاهدان مشروطه بلکه سر در لاک شیخ فضل الله نوری و جریان مشروعه او داشت. ناسازگاری او با رضا شاه و محمد رضا شاه نیز از همین زاویه و دیدگاه سرچشمه می گرفت. او در باره فقه می گوید: "فقه تئوری واقعی و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است".(12) نظریه ای که حتی حنبل (امام حنبل پایه گذار مذهب حنبلی – سلفیه و طالبان کنونی) نیز به پایش نرفت. حنبل که در سلسله فقهای اهل سنت از بقیه خشک مغزتر و سنتی تر بود و هرگر تن به نو آوری نداده بود، فقه را با حکومت در نیاویخت و آنرا اداره کننده کامل انسان نمی دانست. بدین سان است که خمینی می خواست خمیر انسان را در تنور کنترل خویش بپزد و با پنیر روحانیت لقمه اش کند. اما نفهمید که ارزش و حرمت انسان بس فراتر از آنست.
و بدین گونه می بینیم که "اندیشه نورانی" خمینی پندار دنباله داریست که زمانی در یونان سقراط را به مرگ فرا خواند و در اسرائیل، عیسی مسیح را چهل شبانه روز بالای دار صلیب نگاه داشت. پس از او نیز مسحیت را به دربار روم برده و از مسیح پدر صلح و دوستی ونجات دهنده بشریت اژدهای وحشت و چماق تکفیری ساختند که اروپا را بیش از هزار سال (فاصله ٔ میان سقوط روم به سال 395 م . تا فتح استانبول به سال 1453 م) در تاریکی و ظلمت فرو برد. اندیشه و حرکت در پستوها دفن گردید فقه و شریعت مسحیت میداندار و یکه تاز تمام صحنه های زندگی شد. هر که مسیحی نبود کافر و هیچ تفکری جز مسیحیت ارزش نداشت. قرون تیره ( Dark Age )، با ابزار تفتیش عقاید به میدان آمد و اختناق و حاکمیّت دینی را در همه زمینه ها برقرار کرد. دین با اقتداری شد که سیاست، اقتصاد، جامعه، و فرهنگ و همه را تحت نظارت و کنترل دقیق خود درآورد. مونتین ( Michel De Montaigne ) گفته بود "هیچ خصومتی به پای خصم مسیحی نمیرسد" (13) و یا لوتر به پاپ می نویسد " خوب می دانی در این سال ها جریانی – مثل سیلی که جهان را فرا گرفته باشد- از رم جاری است که به ویرانی تن و روح مردم و مایملکشان پرداخته. مثل روز بر همه روشن است که کلیسای رم که روزی مقدس ترین مکان ها بود بدل به کمینگاه دزدان هرزه، بی شرمانه تر از هر فاحشه خانه، امپراطوری گناه، مرگ و جهنم شده است. آنقدر بد که حتی اگر "دجال" هم ظهور کند قادر نیست چیزی به آن اضافه کند." (14) و بدینسان کلیسای روم، لوتر را کافر اعلام کرد و خواهان تحویل وی به روم و مجازاتش شد. اما موتر جاودانه شد و روم سقوط کرد.
درگوشه ای دیگر از جهان و از حجاز و شبه جزیره عربستان بعد از مرگ محمد جریانی راه یافت که خود محمد (ص) را نشانه گرفت. اینار تاریخ دگر گونه بود. محمد دربار روم و ایران ساسانی را به لرزه در آورد اما فاجعه از آنجا شروع می شود که اسلام را به خانه ابوسفیان برده و ردای اشرافیت عرب بر تنش می کنند. اینجا محمد را بدربار نمی برند بلکه دربار را "اسلامی" می کنند. پیشتازان نبرد تنها می مانند و جریانهای انحرافی در برابر علی و خاندان محمد سبز می شوند. از اشرافیت عرب برهبری معاویه گرفته تا جریان جمل با پیشتازی عایشه همسر محبوب پیامبر و رهبری طلحه و زبیر و تا خوارج راه گم کرده و ایمان آوردگان خشن و متعصب که قرآن و کتاب خدا را "شئی و شکل و مقدس" می دانند، همگی در مقابل علی صف آرائی کرده و سر آخر علی را در مسجد کوفه به قتل رسانده و برهبری معاویه گردن نهادند. این جریان مدتی بعد بی پروا در مقابل حسین صف آرائی کرده و در کربلا دو اسلام متضاد در برابر هم قرار می گیرند. با شهادت حسین اشرافیت عرب بر مسند قدرت می نشیند و با شریعت اسلام بر گرده عوام سوارشده و زر و زور اسباب حاکمیت آن می گردد. بنی امیه و بنی عباس پرچمدار "لااله الاالله" می شوند و "خلافت اسلام" با قومیت عرب و اشرافیت قریش همآجین می گردد. خدا جلاد و حاکم "سایه خدا" و قاضی قاتل و فقیه ولی و آخوند صحنه گردان می شوند. اندیشه و حرکت و دگر اندیشی "تابو" می شوند و حلاج ها بالای دار می روند و بقیه ماجرا.
برادر و خواهر و هموطن و انسان، بیدار باش و بدان که داستان موسی و عیسی و محمد نیست که همگی پیامی جز رهائی انسان و شکوه و سربلندی نوع بشر نداشته و بر سر بی قراری آن نیز جان داده اند. بل ماجرای قدرت و حاکمیتی است که با عصای موسی و صلیب عیسی و شمشیر محمد بجان خلق و اندیشه اش افتاده اند و هر جا که کم آوردند به پیراهن آنها چسپیده و فریاد وا مذهب ها سر می دهند. پس انرژی خویش را در دفاع و رد آن تلف نکرده و در حد و توان خویش جاده صاف کن ارتجاع و امپریالیسم نشویم!!!

در نوشته ای دیگر به ارث و میراث و وارثان خمینی اشاره خواهم کرد.
___________________________________________________

پانویس:

1- نهج البلاغه امام علی، نامه ها
2- جاودانه تاريخ، سيدمحمد حسينى بهشتى، سازمان انتشارات روزنامه جمهورى اسلامى، ج 3 ، گفتارها، صص 47-46 - http://enghelab57. wordpress.com
3- Mohammad, A biography of the prophet, Harper San Francisco,1992,
4- Ira M. Lapidus, A History of Islamic Societies, Cambridge University Press, 1988, p23
5- همان
6- منتسکیو، روح قوانین
7- شاندل
8- حدیث ثقلین، مستدرک حاکم، ج ۳، ص124، ویکی پیدیا
9- محمدتقى القمى (المصرى)، الروضة البهية، شرح اللمعة الدمشقية، چ دوم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1365، دوره دو جلدى، ج 1، ص وـ نقل از http://www.tebyan.net/newindex.aspx?
10- تذكرة الفقهاء، مقدمه كتاب، مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، ج 1- نقل از http://www.tebyan.net/newindex.aspx?
11- مفاخر اسلام، ج 4، ص 422 نقل از http://intjz.net/maqalat/sh-mohaqeqkaraki.htm)
12- تارنمای ولایت فقیه http://velayatefaqih.persianblog.ir/post/
13- عصر بلند گرائی، ترجمه پرویز داریوش، انتشارات فرانکلین، 1345،ص 29
14- همان
رضا راهدار
آمریکا
25 مهر ۱۳۹۱


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد