logo





"مشتی‌ "

جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۱ - ۱۹ اکتبر ۲۰۱۲

علی‌ آلنگ

ali-alang3.jpg
سلام مشتی‌!
بیاد داریم که ما را گفته بودی
شویم عاشق براین فقر و بر این نفرت
و جنگ هم که گویا،


آسمانی بود هدیه هاش ، باری
نمی‌‌خواهم ترا مایوس گردانم اما
بگویم اندکی‌ باز
خسته ایم اینک، کمی‌ دائم از این آواز.
به نفرت اما عاشق نگشتیم ما
راستش را بخواهی مشتی‌،
تو گویی همچنان بیزار ماندیم از این نفرت!
فقر را هم که خواسته بودی ،
آزمودیم ، چون جنگ
نزد آنهم چنان چنگی بدل مشتی‌
شرمنده ایم اما، این یک رقم را هم معذور بدار از ما.

راستی‌ ، کمی‌ از خود بگو ما را
چگونه است روز و روزگارانت
که می‌گویند،
نه کارت آنچنان سکه است
نه سکه‌هات بکار آیند.
شنیدم از در و همسایه هم گویا،
قبا و عکس و خورجین و نشانت را
بسوزانند در " شام بازار "، بر برزن و معبرها و دگر جاها ،
آن شام ناخوردگان غریبِ مست.
اینکه می‌گویم کمی‌ شاید از آن دلشوره هاست که من دارم هر از گاهی‌ ،
بر آن حال و روزِ تنگ احوالت.
آفتاب آن ولایت هم که می‌‌بینم
رسانیده دگر جان بر لب بامش.

اما مشتی‌!
بدان کان بد نباشد این حقیقت هم بدانی،
که در روزی و روزگارانی،
اگر اینجا یا کجا جایی‌،
بیابد رهروی، جوینده ای، شاید هر از گاهی‌
در این پریشان تر اوراقمان تاریخ ، نامی‌
بیاندیشد ، غریقِ حیرتی ، خشمی و یا آهی

بر چنین یک بی‌ سبب خود شیفته سالوسی
که طولانی تر مجالی چند
بپوشانید به نکبت
آفتاب و مهر و حقیقت را
بر این وادیِ ناخواسته چنین نامی‌.

***

شعر : علی‌ آلنگ
تصویر : ماروین پیکو ( هلندی آمریکایی)



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد