شهرزادنیوز: در رابطه با خشونت، جامعه ما در تضادی گرفتار آمده که انگار پایانی ندارد. این تضاد عمومیست، به قشر خاصی تعلق ندارد.
بر این باورم که فرهنگ را می توان در آرمانها، آرزوها، در رفتار و گفتار هر ملتی جُست. ذهنیت هر انسان نشان از ذهن جامعهای دارد که در آن رشد کرده است. ذهن جامعه، ذهنیتِ ما را شکل می دهد. در تصوراتِ مشترک افراد کشور می توان همین ذهنیت را جستجو کرد. فکر می کنم تصوراتِ ذهنی ما نسبت به جامعه مدرن بسیار ابتداییست. ما پیش از آنکه فردی بیندیشیم، جمعی می بینیم و این فقدان فردیتِ ماست در جامعه.
ذهنِ ما از سالهای کودکی با کلیشههای سنت، اجتماعی شده و نمادهای سنت بر ذهن ما حک شدهاند. در چنین موقعیتی فکر در بندِ کلیشههاست و ذهنیت با دنیای متمدن و مدرن فاصلهای بسیار دور دارد. نیروهای مرموز و نامرئی و جادویی سلطهی مطلق خویش بر ذهن ما گستراندهاند. ادراکها و پیشداوریها در چنین موقعیتی، ذهنیت انسان ایرانی را متمایز با انسان غربی می کند. نمی خواهم بگویم که ذهنیتِ ما به قول لوئی اشتراوس، "استورهای و وحشی"ست، اما باید پذیرفت که در محتوا با "ذهن متمدن" هنوز فاصله بسیار داریم.
آیا می توان گفت؛ جامعه ما بیمار است و یا به بحران گرفتار آمده؟
بیماری یا بحران، مسأله این است که ما نیز به همراه جامعه، به نابههنجاری گرفتار آمدهایم. در برونرفت از آن؛ در این شکی نیست که این خشونتی که "قدرت" حاکم بر تمامی ابعاد هستی انسان ایرانی جاری کرده، سوی آشکارِ آن است. سوی پنهانِ آن اما خود ما هستیم. قدرت، نوکِ هرم است، بدنه آن نیز که ما باشیم، آلوده به خشونت هستیم. خشونت در ما ذاتیست، زیرا هنوز متمدن نشدهایم. فکر نمی کنم که با رفتن این نظام، خشونت از جامعه رخت بربندد. روند "مشروعیت"زدایی از "مقدسات" و اتوریتههای گذشته و حال، ذهنیت و رفتار ما را نیز شامل می شود. حقیقت آن چیزی نیست که می بینیم، این درون تاریخی ماست که بر آینده تأثیر می گذارد. تا نتوانیم درون خویش معاصر کنیم و با زمانه گام برداریم، در بر همان پاشنه خواهد چرخید.
خشونت برای ما هنوز تفریح است انگار. آخرین نمونهاش را در شهریور ماه همین سال شاهد بودیم. خبرگزاری "ایلنا" گزارش می دهد که هزاران زن و مرد به اتفاق کودکان خویش از ساعت چهار صبح در محله "نظامآباد" تهران جمع شده بودند تا تماشاگر اعدام جوانی به نام صادق مرادی معروف به "عقرب سیاه" باشند. جالب اینکه بعضی از شرکتکنندگان حتا ابراز داشتهاند مخالف اعدام هستند. حضور صدها زوج جوان به اتفاق کودکان برای گزارشگر نیز موجب تعجب بود. اینکه در این زمان از روز اعضای خانوادهها به اتفاق می خواهند شاهد مرگ یک انسان باشند، آیا جز این است که دولت و این مردم هر دو از یک فرهنگ تغذیه می کنند و به اتفاق مجری فرهنگ بربریت هستند؟
آیا این رفتار ادامه آن حدیث شیعی نیست که می گویند: در "جنگ با خوارج" حضرت علی از صبح تا عصر همچنان شمشیر می کشید و با هر ضربه، سری از تن دشمنان اسلام جدا می کرد. آنقدر کشت که خون تا زانوی اسب او بالا آمده بود. این داستان در "پردهخوانی"ها زیاد شنیده می شد. پردهدار که داستان را تعریف می کرد، از هر گوشه صدای "قربان آن دستانت برم علی جان" شنیده می شد. همین قربان رفتنها و تحسین را در مساجد نیز شنیدهایم. کسی اصلاً فکر نمی کرد قتلی صورت گرفته و آن رودِ خون از بدن انسانها جاری شده است.
اگر یادمان رفته، باید تکرار کنیم تا در ذهن ما حک گردد که هیچ کس از ما در پی انقلاب نیز، آنگاه که نخستین سری از وابستگان به رژیم سابق را اعدام کردند، به این رفتار اعتراض نکرد. ما نیز همان ذهنیتِ سنتی را در نهاد خویش داشتیم. بر این اساس شادی نیز کردیم. به یاد داشته باشیم که همین شادی را پس از تصویب نخستین قوانین حقوقی کشور که در پی جنبش مشروطه حاصل شده بود، بر جنازه آونگ بر دار شیخ فضلالله نوری هم دیدهایم.
خشونتی که در انقلاب رخ می دهد، ناگزیر می نماید. این اما بدان معنا نیست که که نتوان از پیش، از شدت و میزان آن کاست و اجرای عدالت در خیابان را توسط شرکتکنندگان در شورش محدود کرد. نبود عدالت در رژیم را نباید با "بیعدالتی" پاسخ گفت.
آشکارترین نوع خشونت، آنکه سیمایی روشن دارد، خشونتی است که بر جسم اعمال می شود. زندان و شکنجه و اعدام و تبعید نمودهای آن هستند. اگر ذاتِ سرمایه خشونتی پنهان اعمال می دارد، ذاتِ نظامهایی خودکامه خشونتی است عریان که بر زندگی روزانه مردم حاکم است. دولت مستبد خشونت را سازماندهی می کند، تبلیغ می کند و در مجامع عمومی به اجرا در می آورد تا درس عبرتی باشد برای بینندگان. این خشونت در دفاع از نظم حاکم صورت می گیرد و در جامعه نهادینه می شود. دولت به آن "مشروعیت" می بخشد و در اجرای آن سازمانهایی ویژه ایجاد می کند تا از حکومت در برابر "دشمن" دفاع کند. به طور کلی؛ خشونت در حکومتهای پیشامدرن رفتاری است رسمی، حکومتی و مجاز.
خشونت در حکومتهای ایدئولوژیک نیز به راه اجرای عدالت سازمان داده می شود که توسط بخش گستردهای از مردم حمایت می گردد. هدف در ظاهر پایان دادن به "بیعدالتی" است در رسیدن به هدف والایی که "عدالت اجتماعی" نام دارد.
ما حاصل همین جامعهای هستیم که امکان رشد طبیعی نداشته. با نیمنگاهی به خود؛ دو رنگی و خشونتِ نهفته در ما رفتاریست حاصل همین موقعیت. سخنان ما صراحت ندارند. حرف می زنیم، نمی خواهیم "نه سیخ بسوزد، نه کباب"، سخن دل بر زبان نمی رانیم، زیرا به خوبی دریافتهایم؛ "اگر گفتن سیم است، خاموشی زر است" و "آدمی از زبان خود به بلاست/مرد خاموش در امان خداست".
می کوشیم همیشه سخن دوپهلو بر زبان جاری گردانیم، پنهانکار باشیم، به مصلحت روز سخن بگوئیم، از سرِ ریا با مخاطب همزبان گردیم، عقاید شخصی، اگر داشته باشیم، به مصلحت بر زبان جاری گردانیم. این را البته به تجربه دریافتهایم، چیزی که همسان "تقیه" است. "اگر جز تو داند که رأی تو چیست/بر آن رأی و دانش بباید گریست".(سعدی)
"هر چه بادا باد" شورش ماست، که شاید در سراسر عمر یک بار اتفاق بیفتد. می دانیم که شورش راه به عقل ندارد، عصیان است، با اینهمه، حق انسان است، ولی نهایتِ خشم. همچون انقلاب ما، که دیدیم و داریم نتیجهاش را اکنون نیز می بینیم. و این یعنی اینکه تعادل در سخن گفتن و رفتار نداریم؛ افراط و تفریط. نمی گوئیم، اگر بگوئیم، می خواهیم آخرین حرف را فریاد بزنیم.
سانسور و خودسانسوری، یکی از بالا و آن دیگر از پائین، همیشه با ما بوده است. البته خودسانسوری به مراتب وحشتناکتر از سانسورِ حاکم حضور داشته است. شاید به این بهانه که؛ "زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد/ به پای شمع شنیدم ز قیچی فولاد."(صائب تبریزی)
با اینکه جامعه غرقِ خشونت است، ما همیشه می کوشیم تا از درِ سازش درآئیم، آرامش زندگی در آن می بینیم. این امر را گذشت و تفاهم می دانیم و به غلط رواداری می نامیم. "آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت، با دشمنان مدارا".(حافظ) و یا "چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت عوفی/ مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند".(عوفی)
خلاصه کنم، باید باور کنیم که؛ "آبادی میخانه ز ویرانی ماست/جمعیت کفر از پریشانی ماست".
خشونتِ حاکم بر جامعه تا آن اندازه شدت داشته و دارد که امکان نقد خشونت را از ما سلب کرده است. به جای سقوط در روزمرهگی باید پدیده "قتل" و "خشونت" را در تمامی ابعاد آن شناخت و با آن مبارزه کرد. باید علیه فرهنگِ قهر و کینه و نفرت، آینده را سامان داد. مبارزه با خشونت با آموزش حقوق شهروندی همراه است. تا نتوانیم مفاهیم دنیای مدرن را الهه ذهن کنیم و مدنیت را به عنوان شیوهای از کُنش اجتماعی و سیاسی بپذیریم، خشونت تولید خواهیم کرد.
آنجا که عقل به کار نیاید و چارهساز نباشد، خشونت ظهور می کند، راه هر گونه گفتوگو را سد می کند و تبادل نظر بر نمی تابد. خشونت سلاح همه آنانیست که از صغارت خویش در نیامدهاند.
فکر نمی کنم خشونتهای موجود در جامعه ما در تمامی خویش سیاسی باشند. اگر در هرم خشونت دولتی شکاف افتد، به حتم در پائین انواع آن تا سالها با ما خواهد بود.
"نه" به خشونت، "آری" به انسان است، آری به انسانیت و احترام به آن. "نه" به خشونت، دفاع از "من" است، دفاع از آن "دیگر". نفی خشونت یک شیوه مبارزه نیست، شیوه زندگیست، نهادینه کردن ارزشهای حقوق شهروندیست. و اینکه: "من نخواهم کشت"، "من کینه ندارم"، "من خشونت اعمال نخواهم کرد". پیش از آنکه خشونت در رفتار حذف گردد، باید در سر آن را نفی کنیم.
در این راه به نظرم باید از تاریخ خویش و یا تاریخ بشریت، میراث عدم خشونت را استخراج کنیم و بعد بستری مناسب برای ادامه و جاری گرداندن آن در جامعه بیابیم. باید همه درهای ناپیدا و بستهی تاریخ و فرهنگِ خویش در این عرصه را نیز کشف کنیم، شهامت در نقد آن داشته باشیم.
عدم خشونت تنها یک پرسش سیاسی نیست، کوششیست فلسفی که باید اخلاق آن را در تمامی هستی جستوجو کرد و پایدار نمود.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد