به دوست : که جان ِ جان ِ مهربانی است
به محمد ذکایی ( هومن)
بر چهره ی آئینه از تکرارها چین است
آئینه از تکرار این تکرار غمگین است
باید ببارم، بشکفم، با نمنمِ باران
در جان من ، نشکفته های بغض سنگین است
گل میکنم با آسمان در شبنمانِ اشک
شورابِ تلخ گریه هم، گاهی چه شیرین است
آمیخته جان جوانم با غم عالم
غم اتفاق ناگزیر دین و آئین است
وقتی که در اندیشه «گشتاسپ» نیرنگ است
«اسفندیار» قصه هم ، قربانیِ کین است
محکوم پیشانی نوشت سنتم ، عمری است
سرخط تقدیرم چرا خطی غبارین است
با آینه میگفتم از اندوه ، روشن گفت
( با من که تاریکم ) وَ آن ، این است :
وقتی بلندای غرور آسمان با توست
هر قله ای کوتاه با پرواز شاهین است
در ذات هر دیوار شک کن ، من یقین دارم
رؤیای سبزی بارور آن سوی پرچین است
مهدی خطیبی
www.mehdikhatibi.com
www.mehdikhatibi.blogfa.com
khatibi_mehdi@yahoo.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد