logo





خشونت و زبان

شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱ - ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۲

اسد سیف

آیین‌های سنتی دینی اقتدار خویش بر زبان نیز اعمال می دارند، آزادی را در زبان می کشند و امکان نمی دهند تا انسان خداباور از جزمیت رها گردد. کافی است به تأثیر و کاربرد واژگانی چون مقدس، گناه، پاک، نجس، پروردگار و صدها نمونه دیگر در هستی انسان پیشامدرن بیندیشیم و بکوشیم جایگاه آن‌ها را در زبان مدرن بازیابیم. طبیعی‌ست که جایی بر برای آن‌ها نخواهیم یافت.
شهرزادنیوز: خشونت، آن چیزی است که در رفتار دیده می شود، در فکر خانه کرده و در زبان به شکل وسیعی به‌کار گرفته می شود. اگر بپذیریم که زبان به عنوان یکی از ابزارهای مهم رابطه، در انتقال فرهنگ می تواند نقشی بزرگ داشته باشد،

آنگاه باید به کلیشه‌ها، تحریف‌ها و خرافاتِ نهفته در تنِ زبان دقت نمود که حداقل بخشی از آن هر روز در زندگی هر فرد از جامعه، با توجه به آگاهی او، جاری‌ست. زبان اگر در محیط دمکراتیک نبالد و رشد نکند، می تواند جنسیت‌زده و خشونت‌زا باشد.

دین‌ها زاده خشونت هستند و آن را در خود بازتولید کرده و می کنند. اگر خدایان بری از اشتباه باشند، پس خداباوران اشتباه‌کارند و باید رفتار و گفتار خویش را با سخن خدایان همآهنگ کرده و خود را اصلاح کنند. زبان در این رابطه به فرادستی (سخن خدایان) و فرودستی (سخن بندگان) تقسیم می شود. احکام الهی به عنوان سخن خالق، مقدس می شود و حمد و ثنا و استغاثه به مثابه سخن مخلوق به عنوان زبانی ویژه رسمیت می یابد. سخنِ نخست امر است و سخن دومی اطاعت. در هر دو مورد خشونت در آن نقش اساسی دارد.

آیین‌های سنتی دینی اقتدار خویش بر زبان نیز اعمال می دارند، آزادی را در زبان می کشند و امکان نمی دهند تا انسان خداباور از جزمیت رها گردد. کافی است به تأثیر و کاربرد واژگانی چون مقدس، گناه، پاک، نجس، پروردگار و صدها نمونه دیگر در هستی انسان پیشامدرن بیندیشیم و بکوشیم جایگاه آن‌ها را در زبان مدرن بازیابیم. طبیعی‌ست که جایی بر برای آن‌ها نخواهیم یافت.

رابطه فوق را می توان میان دو جنس زن و مرد نیز در جامعه‌های پیشامدرن بازیافت. در چگونگی شکل گرفتن "مردانگی" و "زنانگی" در می یابیم که مردانگی به خشونت میسر گشته است. در روند فرادست شدن مردانگی، بسیار واژه‌های کهن در فرهنگ ما هم‌چنان کاربرد دارند.

مردانگی شجاعت است؛ دلیری و جوانمردی و مردی. (لغت‌نامه دهخدا) زنانگی اما در همین کتاب به "آلت تناسلی زن و یا به زبان عامیانه؛ کُس" تعریف شده است.

مرد در فرهنگِ ما "آقا" است؛ سرور و رئیس؛ "غیور، بی‌باک و نترس، مقابل نامرد به معنی جبون و ترسو و بی‌غیرت" و زن "خانم" است؛ بانویی که با این واژه به او "روسپی" و "فاحشه" نیز می توان گفت. در "فرهنگ دهخدا" بیش از هفتاد واژه از زن ساخته می شود که در اکثریت خویش معنایی منفی و "زشت و غیراخلاقی" دارند. برای نمونه "زنباره"، "زن‌بر" (دیوس، جاکش)، "زن به مزد" (قرمساق)، "زن‌دغل" (روسپی) "زن‌سیرت" (مفعول، کونی)، "زن‌جلب"، "زن‌قحبه" و...البته واژه‌هایی چون "زن"، "زنیکه"، "زنک" و "خاله‌زنک" را نیز داریم که در تمامیت خویش به تحقیر زن نظر دارند. در فرهنگِ ما اکثریت مطلق واژه‌هایی که با مرد ساخته می شوند، بار معنایی مثبت دارند، مثل جوانمردی و پایمردی. در همین رابطه است "نامردی کردن" یعنی مثل زن رفتار ناشایست داشتن.

در چنین دنیایی است که "عجوزه" (زن پیر) فحش می شود و آلت جنسی زن نماد فساد و بیهودگی. واژگانی چون "کُس‌خُل" (دیوانه)، "کس‌شعر" (شعر بی معنا و یاوه)، "کُس‌کش" (جاکش)، "کُس‌مشنگ" (خُل، دیوانه)، "کُس‌دماغ" (مرد بینی پهن) نیز در همین راستا قابل بررسی هستند. در همین رابطه است "شرم" که مترادفِ "کُس" است و "شرمگاه" که نام آلت جنسی زن است. هم‌چنین، در ننگ از آلت جنسی است که مردان ما هر چیز بد را "کیری" و یا "تخمی" می دانند. و باز در نادانی است که همجنسگرایی را بیماری و همجنسگرا را "کونی" می خوانیم.

تمامی این واژه ها زاده ذهن نامتعادل مرد است. او اما توان دیدنِ خشونت نهفته در آن ها را ندارد. به همین علت گام فراتر می گذارد؛ "زن چیست نشانه‌گاه نیرنگ/ در ظاهر صلح و در نهان جنگ" (نظامی گنجوی، خسرو و شیرین). "یکی گفت کس را که زن مباد/ دگر گفت زن در جهان خود مباد." (سعدی، بوستان). عبید زاکانی پا فراتر می گذارد؛ "الخانم [یعنی] آن که جماع به رایگان دهد."، "الخاتون [یعنی] آن‌که معشوق بسیار دارد."، "بداختر [یعنی] آن‌که به دختر گرفتار آید."، "الفشار قبر [یعنی] آغوش پیرزن."، "النادر [یعنی] زن معقول‌گو"، "الفراغت [یعنی] مرگ زن"، و....این قصه سر دراز دارد.

زبان ما هنوز نتوانسته خود را با زمانه همآهنگ گرداند. طی سده گذشته جامعه دگرگون گشته، عینیت زندگی دگرسان شده، زنان حضوری گسترده در جامعه دارند، زبان اما به همراه تفکر همچنان کهنه مانده و در سنت خانه کرده است. تا زبان دگرگون نشود و پویایی پیشه نکند، تفکر نیز به همراه آن ایستا خواهد ماند. فکر نو را رابطه ای تنگاتنگ با زبان نو است و زبان نو ریشه در فکر نو دارد.

واژه ها را هم چون انسانها تاریخ است؛ متولد می شوند، زندگی می کنند، پیر می شوند و سرانجام جای خویش به نسل بعد از واژگان می سپارند، سپس رخت از جهان فرو می بندند و به تاریخ می پیوندند. در فرهنگِ ما آدمیان می میرند، واژگان را انگار اما عمر جاوید است. اندیشه‌های کهن با سخت‌جانی خویش در تن همین واژه‌ها قدرتنمایی می کنند و می کوشند تا آینده ما را تسخیر کنند. و این فضای تیره و تار اندیشیدن ماست.

قرن‌ها پیش، زمانی که هنوز کودک را "بی شعور" می دانستند، در احکام مذهبی از واژه "بلوغ" استفاده می شد. این واژه هم بار جنسی داشت و هم بار عقلی. در زبان‌های غربی سال‌هاست که این واژه وجود ندارد، "سن قانونی" ارزش حقوقی آن است. البته بلوغ جنسی هم داریم که با بیولوژی انسان در رابطه است. در فرهنگ ما؛ بلوغ سنی است که "مردم در آن به مرحله ٔ تمییز می‌ رسند. سن رسیدگی، سن رسیدن به حد رشد. (فرهنگ فارسی معین ). سن بلوغ شرعی در دختر نه سال و در پسر پانزده سال، و در قانون مدنی پانزده سال در دختر و بیست ویک سال در پسر است . (یادداشت دهخدا). علامات سن بلوغ احتلام و انزال است در مرد و احتلام و حیض و حمل است در زن. و بدون این علامات مرد در سن پانزده سالگی و زن نه سالگی بالغ است."

در این واژه حقارت و خشونت و تبعیض جنسی به هم آمیخته‌اند تا از کودک سلبِ شخصیت کنند و فردیت او را به رسمیت نشناسند. ادامه حیات آن در زبانِ معاصر یعنی نفی روانشناسی و دانش اجتماعی.

آیا زبان در چنین شرایطی می تواند نقش ابزاری در ایجاد رابطه داشته باشد و بیان اندیشه‌های آدمی را برعهده گیرد؟ در جامعه اقتدارگرا، قدرت حاکم می کوشد تا شهروندان خویش را ادب کند و ادب کردن یعنی توسری‌خور و حرف‌شنو و ساکت ماندن. ادبِ ما همانا پذیرش نابرابری‌هاست؛ پرسش نکردن و احمق ماندن. و اینجاست که خشونت نه بر رفتار، بل‌که در زبان نیز خود را نشان می دهد. اگر زبان به کام نکشی و سکوت پیشه نکنی، از امنیت بهرمند نخواهی بود. در این شرایط، عقل مورد نکوهش قرار می گیرد، ترسِ حاکم به فرهنگ بدل می شود و "اطاعت کورکورانه" رشد می کند؛ "دو چیز طیره عقل است. دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی." (سعدی) و یا "اگر می خواهی عزیز شوی، یا دور شو و یا کور." و در این میان "بدبخت بنده ای که گرفتار عقل شد، خوشبخت آنکه خر آمد و خر رفت."

مردم در چنین موقعیتی همه چون هم می اندیشند. تفاوت و تمایز فکری بین انسان‌های جامعه بسیار محدود است.

واژه "ذوب شدن" که این روزها در میان دولتمردان حاکم بر ایران فراوان به‌کار گرفته می شود، شاید نمونه خوبی باشد در این امر و این‌که چرا همه می خواهند در "ولایت" ذوب شوند. پنداری اگر "ذوب" نشوند، بیکار و بی مسئولیت و فاقد قدرت می شوند. "ذوب شدن" نماد ریاکاری و تزویر است در جامه دین.

زبان فارسی زبان ریا و تزویر است، زبان "قربان رفتن"‌ها و "فدایت شوم"ها و "حقارت"ها، زبان "قسم" و "صدقه" و "صلوات". اگر شهامتِ مدنی داشته باشیم، بر همین واژگان در خلوت خویش، اندکی بیندیشیم، خشونتی را در آن‌ها خواهیم شناخت که بنیان در ناآگاهی ما دارد. کمتر ایرانی یافت می شود که روزی چند بار "قربانت گردم" و "قربان شما" را بر زبان نراند. ترجمه‌ی فارسی آن، این است که می خواهم خود را برای تو بکشم. حرف یاوه‌ای که خود نیز می دانیم هیچ صداقت و واقعیتی در آن وجود ندارد. "فدایت شوم" نیز بر همین روند تکرار می گردد. "قسم" و "صلوات" هم پنداری آرایش سخن است در جمله، شاید به این معنای پنهان که تو دانی و من، هر دو دروغ می بافیم ولی لازم به اقرار نیست. "صدقه" از آیین‌های عصر جادو است که قرن‌ها برای ما هم‌چنان نقشِ بیمه‌های اجتماعی را بر عهده دارد.

"حقارت‌"های زبانی ریشه در عدم استقلال فردیت‌ها دارند. آن‌جا که انسان از حقوق شهروندی محروم باشد و هویتی مستقل نداشته باشد، "این بنده حقیر"، "الحقر"، "عبدالله"، "نوکر"، "فدوی" و "امت" می شود.

زبان فارسی در "جنبش مشروطه" رنگ سیاسی به خود گرفت و سرانجام زبانی سیاست‌زده شد. از مشروطیت تا کنون زبان فارسی نتوانسته از خود سیاست‌زدایی کند. همیشه به خدمت حکومت بوده، سانسور کرده و در سرکوب دیگر زبان‌های داخل کشور دخالت داشته و به زبان قدرت حاکم بدل شده است. در اقتدار زبان فارسی است که دیگر زبان‌های داخل ایران ممنوع می شوند و امکان رشد و شکوفایی ندارند. زبان فارسی درست آنگاه که کوشید جامه مدرن بر تن کند و از دین و سنت جدا گردد، به دامچاله قدرت لغزید. زمامداران فاسد و مستبد از آن به نفع خویش بهره برده‌اند، واژه‌هایی را مجاز شمرده و کلماتی را به بند کشیده‌اند.

زبانِ سنت‌زده ناتوان و محافظه کار است، خلاقیت ندارد و نمی تواند راه پیش ببرد و سرانجام در ناپویایی خویش، توسعه نایافته، حوزه اندیشه را به بند می کشد. تفکر در این حصار می خشکد و استوره جای خویش نه به عقل، بل‌که دین می سپارد. زبان فارسی در این راه گام بر می دارد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد