logo





چگونگى "كمال مطلوب" افلاطون در ذهنيت "روشنفكر دينى"

چهار شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۵ سپتامبر ۲۰۱۲

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
هسته مركزى فلسفه افلاطون را "كمال مطلوب" تشكيل مى دهد و در كتاب "جمهور"خود در اين باره چنين مى گويد: از نظر اخلاق فردى عدل است، از نظر اداره امور جامعه زمام دارى فلسفه است، از نظر تهذيب روح هماهنگى بين اجزاء سه گانه نفس است، از نظر روش علمى وحدت انواع دانستنى ها و از نظر موضوع علم خير مطلق و مجرد است و غيره....١

"كمال مطلوب" يعنى نهايت خواسته، نهايت آرزو و يا غايت مطلوب. "كمال مطلوب" از نظر افلاطون را مى توان حداعلاى سعادت انسان برشمرد اما آيا اين حد اعلا قابل دسترس است يا خير، انديشه فلسفى افلاطون در اين رابطه داراى نقض است. زيرا آنگاه كه سخن از "كمال مطلوب" حكومت فلاسفه مى كند(زمامدارى فلسفه) به مطلقيتى مى رسد- كه هر نوع مطليقت مبرا از فضيلت و سعادت انسان است و چنين امرى موجب آن مى شود تا مناسبات جامعه در يك غايت كه آن هم باصطلاح مى خواهد حافظ سعادت انسان باشد، شكل بگيرد و بدينسان نتيجه نهايى سعادت يعنى "زمام دارى فلسفه" در "كمال مطلوب"، قدرت و حكومت را نقدناپذير مى كند و حمايت از آنها از سوى مردمان تكالیف قطعى مى شوند. ارسطو نيز كه شاگرد افلاطون بود در سياست، انسان و جامعه را در يك غايت مى پنداشت.

اما آن روى ديگر سكه "كمال مطلوب" افلاطون به حركت در آمدن انسان جهت كشف حقيقت در يك نامطلقى براى فضيلت و سعادت است و اين توانمندى عقل است كه بر حسب قواعد و معيارش يعنى عقل عمل، حاكميت مطلق را به نقد مى كشد و به حكومت توانايى ارتقاء مى بخشد. در واقع "كمال مطلوب" افلاطون دو سويه است از يك سو مطلقيت حكومت فلاسفه است كه سعادت انسان در آن نهفته است و از سوى ديگر انسان را به دنبال " كمال مطلوب" كه سعادت باشد مى كشاند.

با اين توصيف موجز از " كمال مطلوب" افلاطون در راستاى قدرت و حكومت فلاسفه مى رسيم به چگونگى " كمال مطلوب" ايرانيان در ساختار نظام سياسى.

"كمال مطلوب" سعادت ايرانيان در طول هر دو تحول فرهنگى يعنى زردتشتى و اسلامى در چهارچوب اعتقادات دينى خلاصه مى شود و با وجهى از عنصر فلسفه سياسى افلاطون يعنى حكومت فلاسفه پيوند دارد؛ حكومت فرمانروايى شاهنشاهى و قدرت تام شهريار و نيز حكمرانى ولى فقيه كه گويا همه ى محسنات يعنى فضيلت، معرفت فقهى- الهى، فلسفه و اخلاق را يكجا در نفس خود دارد، پيوندى است با اين وجه از "كمال مطلوب" افلاطون در ساختار سياست و حكومت فلاسفه. ( البته تئوريزه شدن حكومت فلاسفه از سوى افلاطون در رساله جمهور با برداشتى از "خردمند- شهريار" ايرانيان كه يونانيان آن را "تربيت كوروش" نام نهاده بودند، منشأ مى گيرد. اما اين فلسفه "كمال مطلوب" افلاطون بود كه او را با برداشتى از "خردمند- شهريار" ايرانى به تئوريزه كردن حكومت فلاسفه كشاند. مراد من در اين بحث نشان دادن "اين همانى" رشته اى از "كمال مطلوب" افلاطون("كمال مطلوب" در ساختار سياست) و "مدينه فاضله" "دموكراسى دينى" است كه سعادت انسان را در امر به غايت رسيده و تثبيت شده مى نگرد.

از آنجائيكه "مدينه فاضله" "روشنفكر دينى" كه همانا سعادت انسان در برپايى "دموكراسى دينى" است، به مطلقيتى منتهى مى شود كه پايه و اساس آن احكام شرع بر نظام سياسى خواهد بود كه اگر اينگونه نبود ديگر دينى كردن دموكراسى معنايى نمى داشت- اجراى احكام شرع، احكامى كه، هر چقدر نقد از سوى دينداران بر آن وارد شود و با عرف دمساز گردد اما در يك كليت غايى باقى خواهد ماند كه انسان و نظام سياسى در آن بازتعريف مى شوند و اين همان چيزى است كه با "كمال مطلوب" افلاطون مقارن و متناسب مى شود يعنى انسان و قدرت سياسى جامعه در يك غايت گنجانده مى شوند و اين يعنى مطلقيت نظام سياسى كه نقدناپذير است.

اينكه كسى خود را "روشنفكر دينى" بنامد محل مناقشه نيست، مناقشه آنجاست كه اين دو واژه سرهم بندى شده در يك نامفهومِ نامتجانس در قالب يك بى مفهومى اجبارى ، (چونكه اين بى مفهومى در قالب "روشنفكر دينى" در هيچ سبك ارزشى عاتف بر مقدرات انسان نمى گنجد) مى خواهد سرنوشت نظام سياسى ايران را از طريق يك نامفهوم ديگر يعنى "دموكراسى دينى" يا "مردم سالارى دينى" كه متكى بر "ارزشها و معيارهاى اسلامى" باشد، تعيين نمايد.

از سوى ديگر چنين نقض غرضى، از آنجائيكه به استمرار تنبلى ذهن در "اين همانى" زمان در دينيت ايرانيان تداوم خواهد يافت و سرنوشت انسان را در منقاد ارزشهاى دين بر نظام سياسى باقى خواهد گذاشت، مسئله ايست مورد نزاع و مناقشه.

تنبلى ذهن با "اين همانى" زمان پيوند داشته و هر دو متناظر بر يكديگرند، بدين سان كه، ذهن توانمندى ارزش آفرينى و توليد انديشه نمى يابد و به همان چيز موجود خو مى گيرد و دمخور مى شود و متعاقباً زمان تكرار مى گردد، و در تكرار مكررات، زمان تهى مى شود. معنا و تحول زمان در جوامع داراى نظامات مدرنيته از طريق ارزشهاى توليد شده ذهن كه مرحله اى از زندگى انسان را به مرحله اى ديگر ارتقاء مى دهد و بدان تشخص و هويت مى بخشد، تبلور مفهومى مى يابد.

بنابراين آنچه در عمل و تجربه مسلم شده است حاكميت دين در اروپاى قرون وسطاء و قدرت دينى- شهريارى و امت- فقيه در ايران و اخيراً تئوريزه كردن "دموكراسى دينى" از سوى "روشنفكر دينى"، انسان و قدرت سياسى در جامعه را در يك غايت به هم گره زده و در آن محفوظ و محصور مى كند و اين همان حاكميت فلاسفه افلاطون در "كمال مطلوب" است در حاليكه تمدن مدرنيته به اين خاطر مدرن است كه انسان و جامعه در دو غايت متمايز، هر يك ناظر بر مسئوليت خويش به سوى ارتقاء زندگى متناسب بر سعادت و خوشبختى، گام بر مى دارند و اين متضاد با "كمال مطلوب" حكومت فلسفه(يعنى مسئوليت انسان و حكومت در يك غايت) و يا هر نوع تفسير دين بر نظام سياسى بوده و با حركت به سوى حقيقت جهت سعادت پيوند داشته، جزم ها را در مى نوردد و امكان مطلقيت و نقد ناپذيرى قدرت را مانع مى شود.

١- كتاب جمهور اثر افلاطون صفحه ١٥ و ١٦

نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد