logo





جعبه ی قرص

دوشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۳ سپتامبر ۲۰۱۲

رضا بایگان

bayegan.jpg
رنگ به رخساره نماندست دگر
خم شدم آهسته
غم خاکستری پُر دودی
برسر و چهره من خیمه زدست
فکر « دارو » شب و روز
همه جا
جفتِ چسبان شده با من شده است .

جعبه ای دارم من
کم شباهت به صندوقچه جادویی نیست
سر هر هفته کارم شده این
جعبه را پرکنم از قرص
قرص درماندگی اعصابم
رفع کمبود هرمون تو تنم
قرص ترمزگر پر رنگ شدنِ قرمزی چهره ی من
وقت تند تند زدن حاکم جسمم «قلبم » .

من چه ویران شده ام
من از این پیری خود دلگیرم
نفسی کو که دهد
بوی دوران بَربَرگری و ول گشتن
وغرورم ، به کجا کرده سفر،
آن رفیقی که مرا تا بر ابران می برد .
کو جوانیم ؟
آی ، آی ، که ندانستم و رفت
یادش اینک دارد
نم نمک می رود از یاد .

جعبه ای دارم ،
درون حمام ،
زیر یک آینه جا خوش کرده
سروقت ،
صبح و عصر ، آخر شب
با صدایش « خاموش »
و نگاهش پر حرف
که به تکرار و تکرار مرا ، به خودش می خواند .
« قرص اعصاب فراموش نشود ،
و فشارت نرود بی حضورم بالا »

. . . .

من از این جعبه که ماری ندارد بدرون
دل خونم .

آه ای آه . . .جوانی را یاد
آن زمانی که از جعبه و قرص وتزریق
بی نیاز بودم وبودم سرخوش .

آه ای آی
یادِ دوران جوانی که بر باد شدست .

یادِ فریادگریِ بی پروا
یادِ دعوا سر کوچه ، سر هیچ
یادِ دختر بازی ، کمترش عشق ، بیشترش بوی غرور
یادِ مستی ، در شبی بی مهتاب
یادِ درس خواندن تا صبح ،
زیر چراغ ،
تو خیابون
( واسه چی ؟ ؟ ؟ )
توی میدان دویدن پی توپ
( بی هیچ مزد )
ضربه دستکش بوکس ، روی گونه
( پُر درد)
یادِ کُشتی رو تشک
هی زمین خوردن و با پررویی برخواستن
یادِ از بَر شدنِ ، شعر و تصنیف
( مد روز )
مدرسه
دانشگاه
سربازی
یادِ کارمندی دولت
( نوکری کم جیره )
یادِ دوران جوانیم بخیر
یادِ بی جعبه ی قرص بودنمان .

]آخرهای تابستان کمترش حضور المان[

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد