logo





برای خفتگان در خاوران و ناکجا آبادها
نه، به فراموشی

دوشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۳ سپتامبر ۲۰۱۲

حمید حمیدی

hamid-hamidi.jpg
هیچ جنایتی نمی تواند تا ابد پنهان بماند و هیچ جنایتکاری نمی تواند سیمای کریه و غیر انسانی خود را در پشت ماسک دروغ و ریا پنهان سازد.
آفتاب حقیقت نمی تواند برای همیشه در پشت ابرهای تیرۀ دروغ، ریا، بهتان و فراموشکاری پوشیده بماند.
هیچ جنایتکاری نباید بتواند گریبان خود را از چنگ عدالت رها سازد.
این فریاد زجردیدگان و شکنجه شدگانی است که سرود زندگی بر لب،در گورهای جمعی در خاک غنوده اند.
این فریاد دادخواهانۀ هزاران انسان شریف و مظلومی است که از قعر گورهای جمعی مارا به دادخواهی فرا می خوانند.
این فریاد در گلو ماندۀ هزاران زن و مرد و دختر و پسر جوان است که فقط به گناه دگر اندیشی به چوبه های دار آویخته شدند و یا قلب پر تبششان آماج گلوله های جنایتکاران قرار گرفت. این فریاد پرخروش هزاران جان شیفتۀ آزادیخواه و عدالت طلبی است که در بیدادگاه های حکومت اسلامی به دار آویخته شده و در گورهای جمعی به خاک سپرده شده اند.
این فریاد عاشقان دل سوختۀ گلزار خاوران است که با چشمانی نگران از ما می خواهند تا اجرای کامل عدالت و شناساندن آمران و عاملان این جنایت بزرگ سکوت نکنیم.
این فریاد را باید هرچه پرتوان تر و رساتر ساخت.
نباید گذاشت این فاجعه بزرگ ضد انسانی فراموش شود. نباید اجازه داد تا این عظیم ترین فاجعه انسانی تاریخ کشورمان که «فاجعه ملی» میهنمان نام گرفته است، به باد فراموشی سپرده شود.
ما حق نداریم فراموش کنیم و نباید بگذاریم که دیگران فراموش کنند. نه!
هرگز فراموش نخواهیم کرد و برای تحقق عدالت،دادخواهی نمائیم.
حلقه های طناب که محکم می شود، دیگر کار تمام است. و تمام نیست. قرقره هایی که این طناب ها بدان متصلند، با صدایی خشک می چرخند. طناب اصلی محکم می شود و تن ها را بالا می کشاند. فشار طناب، خرخره را با صدایی که در درون پژواکی سخت دارد، خرد می کند. درسرزمین های دیگر، و هم چنین پیش از بحکومت اسلامی در ایران،وقتی کسی رادار می زدند، زیر پای اعدامی ناگهان خالی می شد. این سرعت زیاد و شتابی که ثقل جسم می گرفت، و همان ضربه نخست، نخاع را قطع می کرد و کار را به تندی به پایان می برد. اما آنجا جا، کار به گونه ای دیگر بود.
آنکه اهرم قرقره ها را در پایین می کشد، کارش تمام است. طناب اصلی بالا سفت و محکم ایستاده و تن های آن چند نفر ،آن چند هزار نفردر بالا پیچ و تاب می خورد. با این کار، در یک ضرب چند نفر نه،چند هزار نفر را به دار کشیده اند.
رعشه تن ها بر بالای دار، چشم هایی که دیگر پلک نمی تواند بپوشاندشان، کف خون آلود بر دهان و زبانی که کبود و نیلگون بیرون زده است. انگار آنچه را که در زمان حیات نتوانسته بگوید، اکنون فریاد می زند:

ما فتح می کنیم
ما فتح می کنیم
باغمهای بزرگ بشارت را

ذره، ذره جان می رود و آخرین لرزه های تن که پایان می گیرد، جان دیگر دراین پیکرهای معلق در هوا نیست، اما جای دیگر هست. در آنجا که یارانشان هستند، آنجا که عزیزانشان هستند و این جان های عاشق را در خویش مضاعف می کنند تا با نیروی بیشتر، همان راهی را بسازند که این دستهای خشکیده در کار ساختنش بودند.
گهگاه وقتی که تن ها را پایین می کشند، هنوز ریز لرزه هایی هست. هنوز ته مانده های زندگی سوسو می زند. ولی آدمکشان را دیگر صبوری نیست.
به میان جسدهای انبوه دیگر که بیافتد، در زیر خروارها خاک که بماند، تمام می شود، اگر چه چند ساعتی دیگر طول بکشد.
تن ها را با سرعت از طناب جدا می کنند و به زمین می افکنند. آنچه فرو می ریزد، ریزش بی گاه برگ و بار انسانی است، فرودکال میوه هاست. پاییز پیشرس است. و جنازه ها را دسته دسته، پشت ماشین های باری بار می کنند تا به گلزار خاوران برسانند. در خاوران، گورهای بزرگ، همگی شان را دسته جمعی در خود می پذیرد و شبانه، صدای بولدوزرهاست که انبوه انبوه خاک بر این تن های هنوز گرم می پاشد.
اگر به خاوران رفتی و زنی سیاه پوش یا فرزندی غریب را دیدی که به تمام نقاط خاک و نه یک نقطه، با عشق و درد اشک می ریزد، عجب مکن!
این از آن روست که گزمه ها حتی اجازه نداده اند که نقطه دقیق خاکسپاری جگرگوشه اش را بداند و هم بدان دلیل است که همه خفتگان به خون غلطیده، پاره های تن او هستند، عزیز او هستند.
و اگر در ته چشم های این ها که درهایی گرانقدر در ا ین خاک گم کرده اند، غمی ناگفته دیدی، چیزی مپرس!.
آنچه که او به تو نخواهد گفت، این است که در لحظه ای که به خاکش می دادند، نگذاشتند روی عزیزش را حتی،حتی برای لحظه ای هم که شده ببیند و بوسه ای بر آن چشم های بر آمده از چشم بزند.
«خاوران» پایان نیست. نه برای آنها که یاران ما را دسته دسته چون دانه های شکافته شده هستی در گورهای دسته جمعی نهادند و نه برای عزیزان ما که رفتند و با هستی زمین، یگانه شدند. نه!
«خاوران» پایان راه هیچ کسی نیست.
اعدام شوندگان، دسته دسته به سالن های سرپوشیده مرگ روانند.
بعد از بیست وچهار سال هنوز نمی دانم،در آن تابستان داغ چگونه جان-زندگی،فراتر از دون پایگان مرگ بر بالای دارکشیده شد؟آنها بالای دار بودند و بالن های تجارت درآسمان، شاهدان آنها،بسیاری دهان به دهان خبر را شنیدند و گریه نکردند.ناباورانه به آنچه بر آنها گذشت خیره ماندند.
بعد از این سالها،هنوز نمی دانم نفس های گرم شما که نفس های زندگی بود،چگونه بر دار به آخر رسید؟دیگر صدای خنده های شما نیامد و ما را نیز هیچ چیز خوشحال نکرد.کمرهای بازماندگان در این جنایت شکست.در خود فرو رفتند،تنهائی را تاب آوردند و نگریستند.
سالها از آن کشتار گذشت.اکنون در هر تابستان از شما می گویند و تعدادی از بازماندگان هنوز نمی توانند گریه کنند.
اگرنسل جوان این واقعه را به یاد نمی‌آورند،یا حتی اگر از وقوع این کشتار دست‌جمعی بی خبرند، تنها نیستید، بسیار کسان هستند که هیچگاه خبر این کشتار را به گوش نشنیدند. در تاریخ معاصر ایران، کشتار تابستان 67 از لحاظ ابعاد خشونت و شمار کشته‌شدگان، نمونه‌ای است که همانند ندارد. با این وجود، تلخ‌ترین شوخی این واقعه‌ی تلخ آن است که از میان تمام موازین انسانی و حقوق بشری که حکومت ایران زیر پا گذاشته است، در پوشاندن راز کشتار 67 از چشم جامعه‌ی بین‌المللی و حتی از بخش عظیمی از جامعه‌ی ایرانی، موفق‌تر از همیشه عمل نموده است.. فاجعه اما اینجاست که افکار عمومی تنها اطلاع ناچیزی از اعدام‌های سال 67 در دست دارند. نه تنها عاملان و طراحان آن کشتار بزرگ که در تابستان 67 به اجرا گذاشته شد، مورد تعقیب قانونی قرار نگرفته‌اند، بلکه حکومت همچنان در انکار وقوع این قتل عام اصرار می‌ورزد.


" بیداران"

در انحنای طنابهای دار
همچون شمعی که از دو سو می سوزد
ایستادید و، داستان شمع و پروانه فراموش شد
و تنها سوختنتان در خاطر ماند.
ما نیز سوختیم.
ضرباهنگ قلب و تپش های تند خونتان در رگها،
عطش زندگی بود،که لب های خشک شما را،
به بوسه می بارانید.

****

هر کجای زمین که باشم
میدانم که بیدارید
و میدانید که "دوستتان"دارم.
به "ماه"بنگرید
دارد به فاصله من،از اینسوی جهان
به شما در خاوران لبخند میزند.
ای بلند قامتان!
باور کنید که هرگز
چنین هشیار نبوده ام
که با "سبزی" زندگی
نام شما را بنویسم
و شرمنده نشوم.
کاغذها چه کوچکند برای نوشتن از شما.
کاغذی می خواهم،
که اندازه آن
آبی آسمان و دریاها باشد،
تا بتوانم
نام شما را
با رنگ آزها و نیازهایم بنویسم.

****

منی که توانستم از راه خیال
به درون خواب شما بخزم
چرا درنگ کنم؟چرا؟
در کجا نوشته شده
که باید فقط در خواب ببینمتان؟
من هنوز در اولین خواب شما مانده ام،
و شما بیداری مرا سیر می کنید.
ای با سازهای گل همدم!
و با رازهای من همسان!
به نداشتنتان چگونه خو کنم؟

*****

دیگر نمی خواهم در خوابهاتان گم شوم.
اگر گم شدن را دوست داشتم،
به خوابتان نمی آمدم که،
من در بیداری خود گم ام
و شما در خوابتان
عین بیدارانید.

(پایان)
شهریور 88
آگوست 2009
حمید حمیدی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد