خشونت چهرههای گوناگونی دارد که به نظر می رسد به علتهایی معلوم متأسفانه تا کنون نتوانستهایم و یا فرصت نیافتهایم تمامی جوانب آن را ببینیم و بررسیم. خشونت به تناسب تاریخ، فرهنگ و شرایطِ زیستی انسانها متفاوت است. آنچه را که زمانی عدالت نام داشت، در زمان و مکانی دیگر خشونت می دانند و آن چیزی را که نشان مهر است و احترام، به جایی دیگر قهر می خوانند. | |
شهرزادنیوز: از فرهنگ تعریفهایی متفاوت ارایه می شود. همهی تعریفها اما کم و بیش اتفاق نظر دارند که فرهنگ مجموعهای است پیچیده از رفتارها و روشهای فکری که انسانها را در جامعه بههم مربوط کرده و در رابطه قرار می دهد. به قول ماکس وبر "فرهنگ از یک سلسله روشها و زمینهها متأثر است" و همینها "افراد جامعه را بههم می پیوندند و در رفتار و کردار و روابط اجتماعی آنها منعکس می شود."
دانشها، باورها، اخلاق و عادتها، هنر و قوانین نیز در همین رابطه قابل تفسیر هستند. فرهنگها به نسبت جامعههای گوناگون و زمانهای مختلف باهم تفاوت دارند و در تغییر هستند. فرهنگ امری است کسبی که با آگاهی انسان در رابطه است. آنچه را که تا دیروز اگر فخر فرهنگی بهشمار می رفت، امروز شاید ننگ بشریت بدانیم. فرهنگ در "واژهنامه"های فارسی کم و بیش با "ادب، علم و دانش" در رابطه است.
در جستوجوی تعریف واژه خشونت میان فرهنگهای فارسی چیز زیادی نمی توان یافت؛ در فرهنگ دهخدا آن را به "درشتی و زبری"، "سخت رویی، خشم، غضب"، و "تندی کردن" معنی کردهاند. در فرهنگ معین نیز در برابر این واژه "درشتی و زبری، ناهمواری،...تندخویی و درشتخویی" نوشته شده است. در پیگیری موضوع به "خشم" و "خشن" خواهیم رسید که خشم در واقع "غضب، قهر، غیظ" و خشن "تندخو، عصبانی" است در هر دو فرهنگ. و این به همراه چند تعریف مشابه، به ظاهر همه بضاعتِ تاریخی - فرهنگی ماست در تبیین این مفهوم.
خشونت چهرههای گوناگونی دارد که به نظر می رسد به علتهایی معلوم متأسفانه تا کنون نتوانستهایم و یا فرصت نیافتهایم تمامی جوانب آن را ببینیم و بررسیم. خشونت به تناسب تاریخ، فرهنگ و شرایطِ زیستی انسانها متفاوت است. آنچه را که زمانی عدالت نام داشت، در زمان و مکانی دیگر خشونت می دانند و آن چیزی را که نشان مهر است و احترام، به جایی دیگر قهر می خوانند.
واژهها نیز به نسبت زمان تعریف پیشین خویش از دست می دهند و یا در فرهنگهای مختلف تعبیرهای متفاوتی به خود می گیرند. پس؛ تعریف خشونت نیز در این روند دگرگون شده و می شود، نمی توان مفهومی فراگیر برای آن یافت ولی می توان مصداقهایی برای آن بازشناخت؛ خشونت جبری است که در برابر آزادی قد علم می کند، سودای برتری بر دیگران دارد، و زور در آن نقشی ویژه دارد.
با شنیدن واژه خشونت بسیار سریع شکنجه و اعدام و یا کتک زدن در ذهن تداعی می شود. جنگ را هم اگر لطف کنیم و همچون خمینی و پیروان او "نعمت" ندانیم و "نبرد حق علیه باطل" نخوانیم، در آن خشونت کشف می کنیم. ابعاد دیگر خشونت در پسِ این نوع از خشونتها در فرهنگ ما ناپیدا مانده است. علت شاید شدت و دیرپایی این رفتار باشد که در طول تاریخ در ما نهادینه شده و به بخشی از فرهنگ ما بدل شده است.
می دانیم که خشونت ریشه اجتماعی دارد و از قدرت ناشی می شود؛ جبر در برابر آزادی و اراده. خشونت رفتاری است ناهنجار که موجب آزار جسم و جان می شود. آنجا که روابط فرهنگی بههنجار نباشد، اتفاق می افتد و آثار آن را با توجه به شدت و ضعف آن، می توان سالهای سال بر پیکر فرد و جامعه دید.
خشونت در هر شکلی که باشد با قدرت در رابطه است. خشونت اما با قدرت یکی نیست. آنجا که قدرت اشتراک جمع را در خود دارد و به اراده مردم شکل می گیرد و ادارهی مملکت در نظر دارد، هدف سامانِ جامعه است. خشونت اما با منافع شخصی و یا گروهی در رابطه است، ابزار سرکوب است، بیرون از محدوده "قانون" صورت می پذیرد. برای نمونه خشونت خانوادگی را می توان در عرصه اراده پدر بر نظام خانواده تفسیر نمود. خشونت در تربیت فرزندان و محدود کردن آنان از آن جمله است. خشونت بر زن را نیز چه بسا تربیتی و تنبیهی می دانند. "قتلهای ناموسی" که شیوهای مرسوم در کشورهای سنتی است نیز خشونتی است که با تن آدمی سروکار دارد، اعمال قدرت اینجا بر تن "مجرم" صورت می گیرد.
به نظر ماکیاولی در کتاب "شهریار" چه بسا قانون برای حکومت کردن کفایت نمی کند، زور نیز گاه باید بهکار آید، زیرا انسان ناسپاس و دمدمیمزاج و طماع است. رفتار خشونتگرای جمهوری اسلامی بر این بینش استوار است، چیزی که خشونت دولتی از آن استنباط می شود. و می کوشد با سازماندهی خشونت، قدرت خویش تحکیم بخشد.
در گفتار روزمره مردم می توان به موقعیت سیاسی – اجتماعی جامعه پی برد. آنچه بر زبان مردم جاریست و در رفتار آنان دیده می شود، بازتاب و تأثیر موقعیت دیروز و امروز اجتماعی آنان است. لطیفههایی که هر روز واگویه می شوند، متلکها در اشکال سیاسی و غیرسیاسی خویش، ضربالمثلها، شوخیها، فحش و ناسزا و سرانجام خشم و خندهها و زهرخندها، همه و همه تصویری از قدرت سیاسی و اخلاق حاکم دارند.
تاریخ بشریت، تاریخ خشونت است. "هانس ماگنوس انسنبرگر" شاعر و اندیشمند معاصر آلمانی می گوید؛ "انسان از جمله جانورانی است که برای کشتن همنوع خویش نقشه می کشد و در مقیاسی بزرگتر آدمکشی راه می اندازد. جنگ بزرگترین اختراع اوست".
خشونت به قهر میسر می گردد، با مسالمت و رواداری بیگانه است، سودای چیره شدن و اقتدار در سر دارد. خشونتها به اراده و یا غیرارادی اعمال می شوند، خشونت والدین نسبت به فرزندان نشان از نوعی تربیت دارد و چهبسا غیرارادی و نادانسته جاری می گردد. حکم مرگ، شلاق، شکنجه، سنگسار از جمله خشونتهای ارادی هستند.
خشونت را می توان به خشونت پاسخ گفت. آنکس را که روادار نباشد و راه مسالمت نداند، باید در برابر خشونتی که اعمال می کند، خشونت دیگران را نیز منتظر باشد. مقوله دفاع از خود نیز در همین رابطه قابل تفسیر است. خشونت، آسیب رساندن به کسی است. آسیب می تواند بر جسم و یا روان تأثیر گذارد.
برای حضور خشونت در فرهنگ ما کافی است نام ایران را در برابر خشونت بنشانیم؛ در سراسر تاریخ اجتماعی ما قدرت سیاسی سیمایی خشن، بیرحم، بیدادگر و خونریز داشته است. مشکل بتوان حاکمی یافت که خیرخواه مردم بوده باشد: "چنان دان که بیدادگر شهریار/ بود شیر درنده در مرغزار" (فردوسی)
در این میان اگر پادشاه و یا حاکم عادلی هم یافت شده، آن اندازه نام او به اغراق بیان شده که به استوره می ماند. حاکمان دانا همیشه عمری کوتاه داشتهاند: "جای شمع کافوری، چراغ نفت می سوزد" (سعدی)
حاکمان همیشه از سرها مناره ساختهاند، چشمها از حدقه درآوردهاند، زبان و بینی بریدهاند، گردن زده، بدن شمعآجین کرده، سر از تن جدا نمودهاند، پوست از بدن کنده، کاه در آن تپانده و بر گذرگاهها آویزان کردهاند تا مردم ببینند و عبرت گیرند، بر دار آونگ کردهاند، کتفها با نیزه بههم دوختهاند، به آتش سوزاندهاند، چهارشقه کرده، بر چهار دروازه شهر به نمایش گذاشتهاند، به سیاهچال افکنده و زندهبهگور کردهاند، رگ زده و یا دشنه به سینه نشاندهاند. این روند در عصر مدرن نیز همچنان ادامه یافته است؛ زندانها از مخالفان انباشتهاند، دار و درفش، کابل و شوک الکتریکی به کار گرفتهاند، تجاوز جنسی نمودهاند، ترور کردهاند و سرانجام تنها در کنار دیوار به گلوله سوراخ سوراخ نمودهاند.
بر بستر چنین رفتاری است که ما هیچگاه فرصت نیافتهایم به ابعاد دیگر خشونت توجه کنیم و به "حق" انسانی خویش نظر افکنیم. چه بسیار موارد از خشونتها که آنها را اصلاً خشونت به حساب نمی آوریم و فراوان خشونتهایی که نوع آن را برای فرد و جامعه لازم می دانیم.
آیا نمی توان پیشزمینه خشونتهای عمومی حاکم را در چنین رفتارهایی جستوجو کرد؟ خشونت پیش از آنکه در رفتار انسانها دیده شود، در فکرشان پرورانده می شود.
بخش بزرگی از خشونت موجود در جامعه ایران خشونتی است سازمانیافته که از سوی دولت حاکم اعمال می شود. اما در این شکی نیست که پذیرش و رشد آن نمی تواند با پیشینهی تاریخی و فرهنگ ما بیرابطه باشد. مذهب را در مقبولیت و مشروعیت بخشیدن و در نتیجه پایداری خشونت و نهادینه شدن آن در جامعه نقشی بزرگ در این میان است.
در همین رابطه، موضوع دست و سر بریدنها و اعدامها در تاریخ کهن را به نظر من، باید در مفهوم "کیفر گناه" که بر عدالتورزی سنتی استوار بود، بررسی کرد، چنانچه کیفر شوریدن بر سلطان به عنوان نماینده خدا در "شاهنامه" چیزی جز مرگ نبود. قیام علیه پیامبر و یا "ولی عصر" در قرآن نیز چنین کیفری دارد. چیزی که در کشور ما در سالهای پایانی سده بیستم ضعیف شد ولی پس از انقلاب، شدت گرفت. در واقع پیروان و وابستگانِ به "ناحق" را می کشتند، به آنگونه که انوشیروان مزدکیان را کشت و یا در زمان قاجار بابیان را بکشتند. برای نمونه کشتن "رافضیها" در همین رابطه اصلاً خشونت به حساب نمی آمد. کشتار مخالفان جمهوری اسلامی را نیز باید در همین راستا دید. مسلمان در برابر نامسلمان، برده در برابر آزاده، خوب در برابر بد، حق در برابر ناحق، و این یک قانون سنتی نیاکان ماست که متأسفانه هنوز هم به کار گرفته می شود. می توان آن را هم در قدرت حاکم دید و هم در رفتار خودِ ما.
از رفتار خشونت فرهنگ خشونت جان می گیرد. تکرار شکلهایی از خشونت در هستی انسان آن را قابل پذیرش و به امری ضرور و بایسته بدل می کند، چیزی که اندکاندک فرهنگِ آدمی می شود.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد