چندی پیش در تهران کنگره ای از استادان زبانِ فارسی در جهان برگزار شد که در آن استادانی از بسیاری کشورها آمده بودند. یک استاد زبانِ فارسی از چين، در سخنرانی اش گفته بود که، "شعر فارسی به آتش می ماند و شعرِ چینی به آب." و گفته بود که برای ما چینی ها خیلی شوق انگیزاست هنگامی که با زبانِ آتشینِ شعر فارسی رو به رو می شویم.
این گفته به دقت دو فضای فرهنگی را از راهِ چگونگی زبان شعرشان نشان می دهد. در یکی زبان شعله می کشد و سرشار از شور است و در دیگری نرم، سرد و آرام است همچون آب. اما چرا شعر فارسی همچون آتش است و شعر چینی همچون آب؟
این نکته ی ست که می توان با درنگ در آن به روحیات یا خلق و خوی دو ملت پی برد.
شعرِ واقعی از آنجا که تصنّع برنمی دارد و می باید صمیمانه باشد، خود به خود آیینه ای می شود برای نشان دادنِ روحیه و خلق و خوی شاعر. اما هر شاعری درعین آنکه به عنوان فرد انسانی، حسیّات و روحیاتِ خود یا تجربه های خود را در زندگی منعکس می کند و شعر او ویژگی های فردی و شخصی او را دارد، از آنجا که در یک فضای فرهنگی و در یک زبان، با قومی یا ملتی همزیست است، زبانِ شعرِ او، ناگزیر بازتابی از آن فضای همگانی را هم در خود دارد. برای همین است که می توانیم از روحیّه ی عمومیِ شعر فارسی در برابرِ، مثلا، شعر چینی حرف بزنیم، چنانکه آن استاد زده است و یکی را به آتش و دیگری را به آب تشبیه کرده است.
این گونه کلیت بخشیدن ممکن است به نظر مبالغه آمیز بیاید. برای مثال، شعر پراندوه و نالانِ بابا طاهرعریان را آیا می توان با شعر پرجوش و خروش و رقصان مولوی در یک طراز گذاشت و هر دو را به عنوانِ "شعرِ فارسی" دارای یک روحیه دانست؟
آری، با همه تقابل این دو گونه شعر از یکدیگر از نظر بیان حالات شخصی دو شاعر، باز این دو به یک فضای زبانی و یک زمینه ی فرهنگی وابسته اند.
نه تنها قالبِ وزن عروضی و ساختارِ موسیقایی وزن و قافیه در قالب زبانِ فارسی – هرچند به لهجه ی محلی در یکی از این دو- این دو گونه شعر را در یک فضای زبانی می نشاند، در ناله های باباطاهر و شکایت او از روزگار با ایماژهایی که در شعر خود به کار می برد و آن گونه مبالغه هایی که برای بیان احوال خود به کار می برد، که از ویژگی های شعر فارسی است، می شود خویشاوندی زبانی و شیوه ی بیانی را در آن دو دید.
از این گذشته، حال و هوای صوفیانه ای که درشعر باباطاهر هم هست به گونه ای از فرهنگ و جهان بینی صوفیانه تعلق دارد که مولوی، نماینده ی گونه ی دیگر آن است. یعنی گونه ی شکوه گر و اندوه زده و رنجور از زندگی، در برابرِ گونه ی سرشار از شور و انرژی و رجزخوانی و فرهنگِ پهلوانی صوفیانه.
در نتیجه، به پی روی از آن استاد چینی، می توان گفت که، شعرِ باباطاهر نیز آتشین است، اگرچه اندوهگین است.
اینهمه صحبت از "دودِ آه" در سخنِ شاعرانِ ما، از جمله حافظ، و اشاره به آتش نهفته ی درون، در دل زبانی که می تواند در قالبِ وزنِ عروضی و قافیه به وجد و رقص درآید، تأیید کننده ی آن برداشتی ست که آن استاد چینی از راهِ دور، درهمسنجی با شعرِ چینی، کرده است. از سخن او برمی آید که شعرِ چینی، به خلاف شعر فارسی، شعری ست نرم و آرام که هیچ شور و شیداییِ عنان گسیخته ای در آن نمی توان دید.
امّا سخن این استاد درباره ی شعرِ کلاسیک فارسی ست. در حوزه های دانشگاهی آموزش زبان و ادبیات فارسی، چه در ایران و چه در سراسر جهان، "ادبیاتِ فارسی" کم و بیش همیشه شعر کلاسیک فارسی و سرایندگان بزرگ آن را به خاطر می آورد، ادبیاتی که، به گفته ی آن استاد، آتشین است، خواه در بیانِ اندوه و درد باشد خواه بیان شوریدگی و شیفتگی و سرخوشی شاعرانه و عارفانه، آمیخته با اغراق هایی که از ویژگی های شعر فارسی و چه بسا فرهنگ ایرانی ست.
اما اکنون نزدیک به یک قرن است که شعر فارسی حال و هوا و فضای دیگری پیدا کرده است. با برخوردِ جهان ایرانی با جهانِ مدرن و بحران ها و زیر و بالاهای سیاسی و اجتماعی حیرت انگیز و تحولات بنیادی در فرهنگ و نگرش به زندگانی و جهان، شعر فارسی نقش دیگری یافته است. این شعر دیگر آن شعر آتشین در بیان درد فراق یا سرخوشی های وصال نیست، بلکه در فضای تازه ی اجتماعی، پیام های تازه ای آورده است.
این شعری ست که رفته رفته هر چه بیشتر با ابزارهای موسیقایی شعر کلاسیک، یعنی وزن و قافیه، وداع گفته و از نظر مضمون هم، با به عهده گرفتن نقش پیام رسانی سیاسی و انعکاس دادن رنج اجتماعی و تمنای تغییر جهان و زندگانی انسان، اگرچه شعر بیان درد است، اما درد آن، آن گونه دردی نیست که شاعرانِ کلاسیک ما در فضای فرهنگِ عارفانه به نام درد عشق، به زبانِ آتشین، از آن یاد می کردند و این درد را می پرستیدند و بیشتر و بیشتر می طلبیدند. اگرچه در زبانِ برخی از شاعرانِ ما، همچون شاملو و اخوان، هنوز "خُردک شَرَری" از آن زبانِ آتشین گذشته هست، شعر ما بر روی هم، بخصوص با تحولات عمیق سیاسی و اجتماعی که دراین چند دهه روی داده، به شعری سنگین، کُند رو، و در بسیاری نمونه ها، دود زده و سرگردان بدل شده است و چیزی از شراره های زبانِ آتشینِ شعر کلاسیکِ فارسی در آن نیست که چرايی و چگونگی آن خود بحثِ ديگری است.
زلالی و روانی و خُنَکیِ آب را هم ندارد که گویا از ویژگی های شعر کلاسیک چینی ست. و لابد شعر چینی نيز با آن تحولات شگرف سیاسی و اجتماعی و زیر و زبر شدن های بزرگ که در قرن گذشته در آن جامعه رخ داده، مانندِ شعر ما، شعرِ دیگری شده است، یعنی همان گونه که این یک دیگر آتشین نیست، آن هم دیگر آبگونه نیست.
نظرات خوانندگان:
Mohsen Bahmani 2009-02-17 15:42:54
|
Very good article. Well done
|
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد