در ارتش یک فرمانده یا استراتژ تسلط کامل بر نیروهای خودی دارد. یک سرباز یا افسر حق ندارد ابتدا سود و زیان جنگ را بسنجد و بعد تصمیم بگیر باید به جنگ برود یا نه. این فرماندهان هستند که در مورد سود و زیان محاسبه میکنند. اگر سربازان مطمئن باشند که در یک نبرد کشته خواهند شد، باز حق ندارند. دستورهای رسیده را اجرا نکنند.
اما در جنبشهای اجتماعی، این تک تک افراد هستند که پس از حساب سود و زیان، برای شرکت کردن در آن تصمیم میگیرند. در رژیمهای اقتدارگرا که هر حرکتی با شدت سرکوب میشود، جنبش اجتماعی برنامه ریزی شدنی نیست. اینکه احزاب حتی طبقات در اینگونه کشورها نمیتوانند به دلخواه یا با برنامه قبلی جنبش وسیع تودهای بوجود بیاورند از نیمه اول قرن نوزدهم شناخته شده بود. | |
مباحث زیر در ای میل لیست اتحاد جمهوریخواهان ایران حول استراتژی سیاسی صورت گرفته است و گزیده ای از این بحث انتخاب شده و برای استفاده عموم منتشر می شود. در مجموعه زیر مطالبی از حبیب پرزین، رضا سیاوشی، مهدی فتاپور، اسفندیار طبری و فرخ نگهدار آمده است
***************************
حبیب پرزین
تفاوت لیبرالیزه کردن با دمکراتیزه کردن
آزاد (لیبرالیزه) کردن سیاسی میتوند مرحلهای کاملاً مجزا از دمکراتیزه کردن باشد. دمکراسی آزادیهای سیاسی را هم در بر دارد. اما آزادیهای سیاسی بدون دمکراسی هم میتوانند برقرار بشوند. آزادی سیاسی یعنی کاهش سانسور، آزادی فعالیت سیاسی افراد، گروهها، احزاب و آزادی تشکیل و فعالیت نهادهای مدنی، آزاد کردن زندانیان سیاسی، آزادی بازگشت مهاجران سیاسی به کشور و مهمتر از همه آزاد کردن فعالیت سیاسی اپوزیسیون است. آنچه که آزادیهای سیاسی را در یک کشور پایدار میکند، دمکراسی است. در کشورهای اقتدارگرا آزادیهای سیاسی تا وقتی مجاز هستند که حکومت را به خطر نیاندازند. اگر آزادیهای سیاسی نتوانند موجب تحول دمکراتیک بشوند، دیر یا زود از میان میروند. دمکراتیزاسیون به معنی پذیرش رقابت برای بدست گرفتن قدرت سیاسی از طریق انتخابات است. اما انتخابات آزاد در همه کشورها به دمکراسی نمیانجامد. قانون اساسی بسیاری از کشورها که در آنها رژیمهای اقتدارگرا حاکم هستند، ساختاری دمکراتیک یا نزدیک به آن دارد. در چنین کشورهایی اولین انتخابات آزاد امکان برقراری دمکراسی را فراهم میکند. در سوریه انتخابات آزاد ریاست جمهوری با شرکت کاندیداهای احزاب مختلف میتواند به معنی برقراری دمکراسی باشد. اما در کشورهایی که در آن ساختار قانون اساسی غیر دمکراتیک است، مانند رژیمهای توتالیتر، یا جمهوری اسلامی، انتخابات آزاد به تنهایی دمکراسی بوجود نمیآورد. در حکومت ایران چهار ارگان انتخابی وجود دارد. مجلس خبرگان، مجلس شورای ملی، ریاست جمهوری و شوراهای شهر و روستا. اگر در تمامی این ارگانها هم انتخابات واقعاً آزاد برقرار بشود. باز کشور به دمکراسی مبدل نمیشود. در ایران انتخابات آزاد جزیی از روند آزاد سازی سیاسی است و نه دمکراتیزه کردن حکومت. در ایران روند دمکراتیزه کردن فقط با حذف اختیارات ولی فقیه میتواند آغاز شود، و تنها با از میان بردن نهاد ولایت فقیه و ارگانهای مربوط به آن، به پایان میرسد.
تمام بحث مربوط به اینکه خاتمی در دوران اصلاحات کاری کرد یا نه نتیجه همین خلط مبحث میان دمکراتیزه کردن و لیبرالیزه کردن است. فرهنگ سیاسی ایران که در آن بطور سنتی آزادی و استقلال معادل دمکراسی فرض میشود عامل اصلی این اغتشاش فکری است. شاید خود خاتمی هم تصور میکرد کارهایش، شروع روند دمکراسی سازی است. بحثهای او در مورد مردم سالاری دینی در همین چارچوب قابل تفسیر است. در دوران اول ریاست جمهوری خاتمی مقالاتی در مورد کاهش قدرت رهبری، انتخاب مستقیم او و یا زمان دار کردن دوران رهبری نوشته شدند. اما با بستن نشریات تند رو جلوی این بحث هم گرفته شد. با ممنوعیت بحث در مورد رهبر و کارهای مربوط به او حتی بحث راجع به دموکراتیزه کردن هم در فراسوی خط قرمز تحمل رژیم قرار گرفت.
تبلیغات انتخاباتی موسوی و کروبی هم در چارچوب آزادیهای سیاسی قرار داشت و نه دموکراتیزه کردن حکومت. قانون اساسی جمهوری اسلامی با وجود اینکه ساختاری غیر دمکراتیک دارد، بغیر از آزادی زنان و ادیان، ظرفیت زیادی برای آزاد سازی سیاسی دارد. در این قانون، آزادی برای افراد، گروهها، احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و نهادهای مدنی، آزادی مطبوعات، ممنوعیت تفتیش عقاید و غیره در نظر گرفته شده است. تنها یک اصل مربوط به اختیارات ولی فقیه است که در مقابل همه اصول دیگر مربوط به آزادیها قرار گرفته است. شعار اجرای بی تنازل قانون اساسی میتوانست در بهترین حالت، یعنی بدون دخالت رهبر، آزادیهای مندرج در قانون اساسی را به اجرا در آورد. خواستههای موسوی و کروبی هنوز هم از آزادیهای سیاسی فراتر نرفته است.
آزادیهای سیاسی میتواند موجب گسترش جنبش دمکراسی خواهی و گذار بدون خشونت به دمکراسی باشد. آفریقای جنوبی نمونه گسترش جنبش پس از آزاد سازی سیاسی است. درآنجا تحریمهای بین المللی حکومت را مجبور کرد که دست به رفرم بزند. و در مناطق وسیعی که در آن فقط سیاه پوستان زندگی می کردند، با درست کردن پارلمان و حکومتهای محلی به آنها خود مختاری داده شد. در این فضای آزادتر از گذشته جنبش اعتراضی ضد نژاد پرستی گسترش یافت و در روندی طولانی به برقراری دمکراسی منجر شد. نکته مهم در در اصلاحاتی که روند دمکراتیزه کردن را آسان میکند این است که آن جناحی از حکومت که فضای سیاسی را باز میکند کنترل ارتش را هم در دست داشته باشد. در غیر اینصورت ارتش ممکن است جانب سر سختان رژیم را بگیرد و جنبش اصلاحات را به پایان برساند. در بهار پراگ با وجود اینکه الکساندر دوبچک تمام قدرت را در دست داشت، اتحاد شوروی که تمام کشورهای اروپای شرقی را حیات خلوت خود میدانست، به آنجا حمله کرد، و به جنبش پایان داد. در چین هم اتفاق مشابهی در زمان رهبری هو یائوبان بوقوع پیوست، تنگ شیائوپنگ که ارتش را در کنترل داشت، پکن را تصرف و جنبش دانشجویی را سرکوب کرد. هو یائوبان هم تمام عمر را در حبس خانگی بسر برد. در خود اتحاد شوروی هم که نمونه دیگری از لیبرالیزه کردن قبل از دمکراسی است. ارتش کودتا کرد، اما مقاومت مردم موجب شکست کودتا شد. در لهستان پس از برسمیت شناخته شدن اتحادیه همبستگی توسط دولت، خواستههای مردم دایماً افزایش مییافت، اما باز با فشار اتحاد شوروی، ژنرال یاروزلسکی، فرمانده ارتش، در سال ۱۹۸۱، با یک کودتا دولت را برکنار کرد و خودش اختیار امور را در دست گرفت. او جنبش همبستگی را سرکوب و رهبران آن را دستگیر کرد. در ایران دوران خاتمی هم که خامنهای فرماندهی نیروهای اطلاعاتی و انتظامی را در دست دارد، با سرکوب تظاهرات دانشجویی و اعتصابات کارگری. با قتلهای زنجیرهای و ترور حجاریان و دستگیری هر نویسنده یا روزنامه نگاری که راجع به اختیارات رهبر مینوشت، توانست، دولت خاتمی را تا پایان ریاست جمهوری او کنترل کند.
بوجود آوردن فضای باز سیاسی پیش شرط ضروری برای تحول دمکراتیک نیست. تعداد کشورهایی که مانند اتحاد شوروی و آفریقای جنوبی قبل از برقراری دمکراسی، یک دوران آزادیهای سیاسی داشتهاند از کشورهایی که هم زمان هر دو روند را آغاز کردهاند خیلی کمتر است.
۲- سازش ملی
قرار داد یا سازش ملی، یکی از مهمترین راههای گذار مسالمت آمیز به دمکراسی است. نمونه کلاسیک سازش ملی در اسپانیا صورت گرفت. فرانکو از سال ۱۹۴۷ خواسته بود که پس از مرگ او سیستم پادشاهی دو باره به کشور بازگردانده شود. او در سال ۱۹۶۹ تصمیم گرفت خوان کارلوس، که زیر نظر خود او بعنوان جانشین احتمالی تربیت شده بود پس از مرگش پادشاه بشود. پس از مرگ فرانکو و پادشاهی خوان کارلوس، کارلوس ناوارو نخست وزیر، با همراهی نیروهای نظامی اعلام کرد که به هیچ وجه تغییر سیستم حکومتی دوران فرانکو را تحمل نخواهد کرد. خوان کارلوس، ماریو سوارز دبیرکل سابق «جنبش ملی» حزب واحد دوران فرانکو را به نخست وزیری انتخاب کرد. او چهره شناخته شدهای از رژیم سابق و مورد اعتماد نظامیان بود. او اعلام کرد که پادشاه خواستار اسپانیای دمکراتیک است. او مذاکره با احزاب اپوزیسیون را آغاز کرد. موتور اصلی تحول دو حزب راست میانه سوارز و حزب سوسیالیست اسپانیا بودند. هر کدام از این دو، وظیفه بحث و مهار کردن حزب رادیکالتر کنار خود را هم بعهده داشت.. سوارز با فرانکیستهای سابق که هیچگونه تغییری را نمیپذیرفتند. و حزب سوسیالیست با حزب کمونیست، که رژیم مشروطه پادشاهی را که شاه در آن فرمانده کل قوا هست، دمکراسی کامل نمیدانست. جناح چپ حزب کمونیست، اعتقاد داشت، با یک چنبش اعتراضی وسیع همراه با اعتصاب سراسری، رژیم سقوط میکند و دمکراسی کامل در کشور برقرار میشود. در سال ۱۹۸۱ تعدادی از فرماندهان ارتش کودتا کردند و نمایندگان پارلمان را به گروگان گرفتند اما خوان کارلوس با سخنرانی از تلویزیون سراسری بعنوان فرمانده کل قوا از دمکراسی دفاع کرد و کودتا خنثی شد.
مدل سازش ملی در اسپانیا، که در آن چهار جریان مذاکره میکردند، در ادبیات گذار به دمکراسی به بازی چهار نفره معروف است. نمونه دیگر بازی چهار نفره در آفریقای جنوبی بود. در آنجا هم دو جریان میانی، نخست وزیر دوکلرک و گنگره ملی آفریقا موتور اصلی مذاکرات بودند، جناح چپ کنگره ملی به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشت. و احزاب رادیکال نژاد پرست هیچ تغییری را نمیپذیرفتند. بخاطر آزادی نسبی که در کشور وجود داشت، در سرتاسر دوران مذاکرات، جنبش مردمی هم بعنوان نیروی کمکی ادامه داشت.
نوع دیگر سازش ملی نتیجه تغییر شرایط جهانی و اجبار دیکتاتور به سازش است. پس از به قدرت رسیدن گورباچف، فشار اتحاد شوروی به اقمارش برای حفظ سیستم از میان رفت، در لهستان ژنرال یاروزلسکی که خودش جنبش همبستگی را با موفقیت سرکوب کرده بود، از لخ والنسا برای انجام مذاکره برای گذار به دمکراسی دعوت کرد. جناح چپ همبستگی هر نوع مذاکره با رژیم را خیانت میدانستند. اما والنسا مذاکرات را آغاز کرد.
در شیلی پینوشه، که بعد از پایان یافتن جنگ سرد تاریخ مصرفش تمام شده بود، تحت فشار آمریکا برای دمکراتیزه کردن کشور بود. او در یک رفراندم از مردم پرسید آیا می پذیرند که او در قدرت بماند یا نه. ۵۴ درصد مردم پاسخ نه دادند، و او طبق قرار قبلی با اپوزیسیون، یکسال بعد از قدرت کناره گرفت. اما برای تامین امنیت خود و نزدیکانش طبق همان قرار، ده سال سمت فرماندهی کل قوا را حفظ کرد.
در سازش ملی، سازش بر سر پذیرفتن حقوق معینی برای سران رژیم سابق و تضمینهایی برای هواداران آنها است.
در ایران نیروهای سیاسی را میتوان به چهار جریان تقسیم کرد اصولگرایان به رهبری آیتالله خامنهای، راست میانه به رهبری رفسنجانی، چپ میانه به رهبری موسوی و کروبی، و جریانهای مختلف جمهوریخواهان سکولار. در مدلهای موفق بازی چهار نفره قدرت اصلی در دست دو جریان میانی است. اما در ایران قدرت در دست راست افراطی یعنی بزرگترین دشمن دمکراسی است، و از دو جریان میانی هم راست میانه کاملاً تضعیف شده، و رهبران چپ میانه هم یا در زندان هستند یا در حبس خانگی. احتمال تغییر در این شرایط، تا زمانیکه خامنهای در راس امور است غیر ممکن بنظر میرسد.
سازش ملی و بازی چهار نفره نشان میدهد که هر جریان سیاسی با جریانهای کناری خود میتواند و باید وارد دیالوگ بشود. دیالوگ میان چپترین جریان با راسترین اگر غیر ممکن نباشد، حتماً بیهوده است.
با وجود اینکه شرایط تحقق سازش ملی در ایران وجود ندارد. این خواسته بعنوان مطلوبترین، و مسالمتآمیزترین راه، میتواند یکی از شعارهای ما باشد. گذشته از این، شعار سازش ملی جو تخاصم موجود میان قطبهای متقابل را کمی تلطیف میکند.
۳- تفاوت استراتژی و دستور آشپزی
وقتی دستور کاملی برای پختن یک غذا آماده باشد. آنرا میتوان در هر جایی از دنیا بکار برد. در آشپزی با مواد بیجانی کار میکنیم که از خود هیچ مقاومتی نشان نمیدهند. اما وقتی با رژیمی با ارتش، سپاه، بسیج سازمانهای امنیتی تو در تو و مانورهای علنی سالانه برای درهم شکستن جنبش اعتراضی مردم، روبرو هستیم، مسئله بکلی فرق میکند. اینجا دیگر نمی توان کارهایی را که باید انجام بشود، تحت عنوان کمپین یا پروژه، بدون توجه به اینکه طرف مقابل چه عکسالعملی نشان خواهد داد، از یک تا ... شماره گذاری کنیم و در شماره آخر هم به دمکراسی برسیم. این دستور آشپزی است و نه استراتژی. مهمترین موضوع استراتژی بررسی نیروهای موجود، سنجش توان و عمل و عکسالعمل هر یک از آنها است.
واژه استراتژی ابتدا در طرحهای مربوط به جنگ بکار برده شد. در جنگ تعادل قوا اهمیت بسیار زیادی دارد. وقتی ارتشی دهها برابر قویتر از طرف مقابل است. هر طرحی را میتواند اجرا کند. قبل از جنگ جهانی دوم ارتش آلمان بخشی از لهستان و چکسلواکی را آنچنان سریع و آسان تصرف کرد، که از قبل میتوانست، حتی بیانیه دولت آلمان برای خوانده شدن در رادیوی محلی را هم آماده ساخته باشد. در همین آلمان در جنگ جهانی اول سربازانی که برای جنگ با فرانسه به جبهه فرستاده میشدند. با توجه به پیروزی نسبتاً آسان در جنگ قبلی با فرانسه (۱۸۷۱-۱۸۷۰) روی واگنهای قطار نوشته بودند سفر تفریحی به پاریس. اما این سفر تفریحی چهار سال بطول انجامید و با شکست، خفت بار آلمان به پایان رسید.
در ارتش یک فرمانده یا استراتژ تسلط کامل بر نیروهای خودی دارد. یک سرباز یا افسر حق ندارد ابتدا سود و زیان جنگ را بسنجد و بعد تصمیم بگیر باید به جنگ برود یا نه. این فرماندهان هستند که در مورد سود و زیان محاسبه میکنند. اگر سربازان مطمئن باشند که در یک نبرد کشته خواهند شد، باز حق ندارند. دستورهای رسیده را اجرا نکنند.
اما در جنبشهای اجتماعی، این تک تک افراد هستند که پس از حساب سود و زیان، برای شرکت کردن در آن تصمیم میگیرند. در رژیمهای اقتدارگرا که هر حرکتی با شدت سرکوب میشود، جنبش اجتماعی برنامه ریزی شدنی نیست. اینکه احزاب حتی طبقات در اینگونه کشورها نمیتوانند به دلخواه یا با برنامه قبلی جنبش وسیع تودهای بوجود بیاورند از نیمه اول قرن نوزدهم شناخته شده بود.
بررسی تاریخی گذار به دمکراسی نشان میدهد که برای اینکار سه نیروی اصلی وجود دارد. وجود جناحی اصلاح طلب در حکومت، جنبش تودهای و کمک کشورهای دمکراتیک. مواردی وجود دارد که یکی از این سه نیرو به تنهایی موجب تغییرات دمکراتیک شده است. در موارد بیشتری ترکیبات متفاوتی از دو نیرو یا هر سه نیرو راه دمکراسی را هموار کردهاند. احزاب سیاسی اپوزیسیون هیچ کدام از این سه نیرو را نمیتوانند به دلخواه یا با برنامه قبلی بوجود آورند.
زمانی ریاست جمهوری و اکثریت مجلس در اختیار اصلاح طلبان بود، اما نه جنبش تودهای امکان گسترش یافت و نه فشار خارجی وجود داشت. در زمانی دیگر، پس از تقلب انتخاباتی ۱۳۸۸ چنبش تودهای بوجود آمد، اما نه اصلاح طلبی در حکومت بود و نه فشار خارجی وجود داشت. اکنون تحریمهای کشورهای غربی فشار زیادی بر اقتصاد ایران وارده می سازد اما نه جنبش تودهای وجود دارد و نه جناح اصلاح طلبی در حکومت. تحریمها برای اجرای قطعنامههای شورای امنیت وضع شدهاند و اگر حکومت ایران خواستههای شورای امنیت را براورده کند، تحریم هم به پایان میرسد.
اینکه در چه زمانی کدامیک از این نیروها یا چه ترکیبی از آنها موجب تحول دمکراتیک خواهند شد قابل پیش بینی نیست. ترکیب نیروها، همراه با نوع عکسالعمل رژیم، نوع تحول را رقم میزند، اگر نیروهای اصلاح طلب در داخل رژیم پیدا شوند و نقش مهمی در تحول ایفا کنند تغییرات دمکراتیک میتواند آرام و مسالمت آمیز باشد. اما اگر حکومت بیش از این بسته بشود، تغییر تنها با جنبش وسیع تودهای امکان عملی شدن دارد. یعنی حتی مسالمت آمیز بودن یا قهرآمیز بودن راه تحول هم قابل پیش بینی نیست. این تصور که جنبش تودهای بتدریج بزرگ میشود تا اینکه رژیم را به پذیرش انتخابات آزاد وادار سازد، تخیل ناشیانه است. جنبش فقط در فضای سیاسی باز، مانند کشورهای اروپایی میتواند بتدریج بزرگ شود. در کشوری مانند ایران جنبش را قبل از بزرگ شدن سرکوب میکنند. در اینگونه کشورها فقط یک جنبش بسیار وسیع و سریع میتواند اثر بخش باشد. در آن شرایط هم هیچکس به مذاکره با حکومت فکر نخواهد کرد.
۴- جریان انتقادی- مطالباتی
وقتی از جنبش اجتماعی صحبت میکنیم مقصودمان جنبش اعتراضی، مانند اعتصاب، راهپیمایی، تظاهرات و غیره است. اما در زیر هر جنبش اعتراضی یک جنبش فکری وجود دارد که میتوان آنرا جنبش روشنگری، یا جریان انتقادی- مطالباتی نامید. بعد از سرکوبهای سالهای (۱۳۶۷-۱۳۶۰) یک جنبش روشنگرانه بصورت ترجمه کتاب، نگارش و ترجمه مقاله در روزنامههای خود رژیم، و یا درسهای دانشگاهی آغاز شد. نسل اول اصلاح طلبان از درون همین جنبش روشنگری بیرون آمدند. این جنبش در دوران اصلاحات هم ادامه یافت. و اکنون هم با وجود سانسور و دستگیری نویسندگان ادامه دارد. بوجود آمدن امکانات رسانهای جدید، مانند تلویزیونهای ماهوارهای، و اینترنت ابعاد وسیعتر و تودهای به آن داده است. این جریان انتقادی- مطالباتی خود را بصورت بحثهای داخل تاکسی، اتوبوس و مترو، بصورت ساختن لطیفه برای رهبران سیاسی و... نشان میدهد. وظیفه شخصیتها و احزاب سیاسی گسترش و تعمیق این جریان است. این جریان قابل سرکوب شدن نیست و میتواند دائماً گسترش و تعمیق بیابد. هر انتقادی یک مطالبه هم در بر دارد. انتقادات مردم به ، تبعیض، بیقانونی، فساد اقتصادی، رانتخواری بیلیاقتی حاکمان، و بطور خلاصه تمام جنبههای زندگی را در بر میگیرد. جریان انتقادی- مطالباتی دایماً افراد جدیدی را به صفوف خود اضافه میکند، هواداران رژیم را کاهش میدهد و بتدریج رژیم را فرسوده میسازد. این جریان پایه تمام تغییرات آینده خواهد بود.
فعالان سیاسی داخل کشور که برای فعالیت آزاد و علنی مبارزه میکنند، نمیتوانند خواستههایی فراتر از قانون اساسی موجود مطرح کنند. شعار آزادی مجموعه این خواستها حتی خواست انتخابات آزاد را هم دربر دارد. بنابر این میتواند بعنوان شعار حداقل که همه را متحد میکند، در نظر گرفته شود. اما باید روشن باشد که آزادی بدون دمکراسی پایدار نیست. سازمانها و شخصیتهای خارج کشور ضرورتی ندارد که خواستهای خود را در آزادی خلاصه کنند آنها علاوه بر آن، باید روی شعار حداکثری خود یعنی دمکراسی هم، تبلیغ کنند.
ما خواستار گذار مسالمت آمیز به دمکراسی هستیم، ما مبلغ قیام و انقلاب نیستیم و نخواهیم بود. اما اگر رژیم راهی جز قیام مردمی باقی نگذارد، و اگر چنین جنبشی شروع شد، ما نه حق داریم با آن مخالفت کنیم و نه مجاز هستیم در جهت ترمز کردن آن تلاش کنیم
*******
رضا سیاوشی
به بابک امیرخسروی گرامی،
با پوزش از آینکه پاسخ شما دیر شد. مشکل آن بود که نوشتن پاسخی که نه سخت باشد که موجب کدورت شود، و نه ناروشن که موجب سوء برداشت ، چندان آسان نبود. از طرف دیگر پاسخ ندادن خودش نوعی عدم احترام بود. بنا براین پاسخ زیر را اگر جاهائی ناخراشیده یافتید، مشمول تسامح و بزرگواری خود قرار دهید. اما قبل از آنکه به پاسخ مورد نظر بپردازم چند جمله راجع به استراتژی انتخابات آزاد می نویسم که کانون بحث ها فراموش نشود، سپس به پاسخ مورد نظر و در انتها دوباره بر می گردم به نکاتی از مبحث استراتژی.
1
استراتژی انتخابات آزاد یک ابزار مفهومی است که نقش راهنمای اقدامات ما در مسیر گذار به دمکراسی را دارد. چیزی مانند قطب نمای مفهومی با نقش چند وجهی که راهنمای ما برای گذار مسالمت آمیز به دمکراسی با کمترین هزینه و بیشترین نتیجه و ... است. بدیهی است که در این استراتژی انواع انتخابات نقش ویژه دارند. اما به هیچ وجه منظور یک انتخابات یا همه پرسی نیست، بلکه منتظم کردن کل پروسه و مسیر گذار به گرد یک محور معین است.
2
اکنون می پردازم به پاسخ مورد نظر. برای یاد آوری نگاهی به سخن اول شما و پاسخ اول من بیاندازیم. نوشته بودید:
« درشرایط کنونی پبکاربرای تامین حداقل آزادی ها:آزادی مطبوعات وقلم، آزادی احزاب و سندیکاها وتشکل های صنفی، آزادی زندانیان سیاسی ونیزتامین پیش شرط هایِ انتخابات ها درآزادی است؛ که لازمۀ آن، اضافه برتامین مطالبات بالا، لغونظارت استصوابی . . »
در پاسخ نوشتم :
« این طرح شما می تواند محور اتحاد عمل، یا پروژه اتحادعمل اکثریت آپوزیسیون باشد ، مگر آنکه بدلایلی . . . خودمان نخواهیم. اما اینجا تاکید می کنم که دست کم از منظر استراتژی انتخابات آزاد، پیشنهاد شما بعنوان یک گام یا یک مرحله از کمپین انتخابات ازاد (کمپین بعوان تجلی عملی همان استراتژی) تبیین می شود.»
اما همانگونه که پیش بینی می کردم، این پاسخ برای شما هنوز کافی نبود. شما می خواستید اول بدانید که اگر کسی با طرح شما موافقت می کند از چه منظری و با چه منظوری است. به همین دلیل چند پرسش مطرح کردید. همین جا مشکل ما شروع می شود. اگر شما با پرسش هائی که طرح کرده اید، در جستجوی نشانه هائی برای تفکیک قدیمی اصلاح طلب – برانداز هستید، این رویکرد اشکال بنیادی دارد. هر گاه با معیار سیاست ورزی مدرن و پراگماتیک و غیر ایدئولوژیک بنگریم، تنها چیزی که باید برای شما بعنوان پیشنهاد دهند یک طرح اهمیت داشته باشد،همان پذیرفتن طرح است ( البته بشرطی که دروغ و ترفند در کار نباشد). اینکه طرح شما از چه منظری یا با چه منظوری پذیرفته می شود (نیت یابی) نباید اهمیت داشته باشد. برای مثال ، در پارلمان کشورهای دمکراتیک، وقتی یک جناح سیاسی لایحه یا پروژه ای را برای تصویب به پارلمان می برد، حداکثر انتظارش از جناح رقیب آنست که به پروژه پیشنهادی اش رای مثبت بدهد. از جناح رقیب می خواهند که با هر نیتی که دارد و از هر منظری که می خواهد، به این پروژه رای مثبت دهد تا پروژه عملی شود. هیچگاه به رقیب سیاسی نمی گویند که اول بگو با چه نیتی به پروژه من رای دادی تا ببینم می توانم رای مثبت تو را قبول کنم یا نه. نشانه موفقیت در سیاست ورزی مدرن و پراگماتیک آنست که جناح رقیب را تشویق کنیم تا علی رقم نیت متفاوت یا حتی متضادش ، باز هم بر سر پروزه پیشنهادی ما با ما متحد شود. اما در مورد بالا به نظر می رسد که پذیرفته شدن طرح شما برایتان کافی نیست. نگاه شما در این مورد در مرز سیاست ورزی ایدئولوژیک قرار دارد. به ویژه که همه این ها در خلاء اتفاق نمی افتد و ما با افکار و عقاید هم نا آشنا نیستیم.
با دسته بندی سیاه و سفیدی که در ذهن شما است؛ حتی طرفداری از انتخابات ازاد برای شما براندازی بحساب می آید. با تحلیل شما، تفاوتی میان طرفداران استراتژی انتخابات ازاد، با کسانی که به جنگ مسلحانه اعتقاد دارند نیست. حتی وقتی گروه اول طرح پیشنهادی شما را طبق متن خودتان پذیرفته باشد. هنوز هر دو گروه مشمول همان قانون خودی و غیر خودی می گردند.
تابوی انتخابات آزاد
بیش از نیم قرن از زمانی که مصدق و جبهه ملی شعار انتخابات آزاد را مطرح کردند می گذرد. در این سالها چهره جهان کاملا" عوض شده. موج سوم دمکراسی آمده و رفته. جنگ سرد پایان یافته. دیوار برلین فروریخته. جهان وارد دوران تفوق دمکراسی شده است. موج چهارم دمکراسی هم فرارسیده است. اخیرا" در کشور گینه تحت نظارت بین المللی انتخابات ازاد برگزار شد. اما هیچ کدام از این اتفاقات برای شما قابل توجه نیستند. زیرا می خواهید معقول و خردمدارانه عمل کنید. اما چگونه؟ نشانه خردمداری ما کدام است؟ آنستکه از نیم قرن پیش هم عقب تر برویم و شعار انتخابات ازاد را که چندین دهه پیش تر در ایران شعار روز بوده را، امروز زودرس اعلام کنیم. و عبارت «انتخابات آزاد» را، چه بعنوان شعار روز، و چه استراتژی، تابو اعلام کنیم، و حاملین آن را برانداز بنامیم.......
خرد واژگونه
شما حاضر نیستند با کسانی که پیشنهاد بالا از طرف شما را می پذیرند، متحد، همسو، یا همراه شوید؛ گناهشان آن است که طرفدار استراتژی انتخابات آزاد هستند. اما در عوض پیگیر اتحاد با کسانی هستید که حاضر نیستند با شما متحد شوند (اصلاح طلبان حکومتی). از نظر شما تنها کسانی شایسته اند تا برای خواست هائی مانند لغو نظارت استصوابی مبارزه کنند، که خودشان مخالفت چندانی با نظارت استصوابی ندارند، (زیرا اگر لغو شود انحصار نسبی خود را در سیاست از دست می دهند.) نسخه شما برای اکثریت جوانان، از جمله جوانان سبزی که میهن خود را دوست دارند اما نظام را اصلاح پذیر نمی دانند چیست؟ حبس نفس. تنها کاری که حق دارند بکنند آنست که نفس خود را در سینه حبس کنند وگرنه از طرف شما مهر برانداز خواهند خورد. در عوض، تنها کسانی حق دارند با نظام مبارزه کنند، که از دید همین نظام مجاز به «مبارزه» باشند و از قبل اجازه نامه برای این «مبارزه» دریافت کرده باشند.
اگر تزهای شما را درست فهمیده باشم، حتی اگر بصورت ایده ال هم عملی شوند، در نهایت نتیجه اش چیزی نیست جز خارج کردن اکثریت نیروهای خواهان تغییر از صحنه سیاسی ایران، که به نفع اصلاح طلبان هم نیست. پشت آنان را خالی می کند و باعث می شود در صحنه سیاست ایران لخت و تنها بمانند و طعمه آسانی برای تندروان بدخیم شوند. در سناریوی ایده ال شما ، بجز اصلاح طلبان، بقیه باید ساکت باشند. توجه ندارید که در آنصورت حتی فشار از پائین و چانه زنی در بالا هم برای اصلاح طلبان بلاموضوع می شود. و دست خامنه ای برای تکمیل فروپاشی ایران و ایجاد تنش و جنگ در منطقه کاملا" باز می شود.
تفاوت میان دو رویکرد نسبت به «غیر خود»
در مقایسه با این رویکرد که در آن بجز اصلاح طلبان، برای هیچ نیروی سیاسی دیگری در ایران نقش مثبتی قائل نیست؛ استراتژی انتخابات آزاد برای تمام نیروها، از جمله اصلاح طلبان، و حتی نیروهای فراتر از آنها درون نظام نقش مفید تعیین کننده قائل است و جایگاه شایسته ای برای همه، بجز بیت ولایت، تبیین می کند. حتی جناح هائی که بیشتر از اصلاح طلبان از دمکراسی دور و به هسته سخت نظام نزدیک ترند نیز در پرتو استراتژی انتخابات ازاد پتانسیل پیوستن به مردم برای آینده دار شدن را می یابند. با این چشم انداز ، اتحاد بیشترین بر علیه کمترین ، اتحاد همه بر علیه خطاکار، برای گذار به دمکراسی مهیا می گردد. از روزن استراتژی انتخابات ازاد، وجود اصلاح طلبان هم به نوبه خود برای گذار مفید است. اما از دید تزهای شما، غیر اصلاح طلبان اگر وجودشان مزاحم و یا خطرناک نباشد، دست کم بیهوده است.
3
هر روزی بر عمر این نظام اضافه شود، ما به پرتگاه فروپاشی نزدیک تر می شویم. نه تنها فروپاشی سیاسی بلکه فروپاشی اجتماعی و اقتصادی، و انهدام و تجزیه کشور. این امر بر هیچ کس که خود را بخواب نزده باشد پنهان نیست. همه با ابعاد فاجعه امیز این خطر آشنائیم، با آمارهای فساد، قتل، خودکشی، اعتیاد آشنا هستیم. روند گسیختگی اجتماعی، پوک شدن نهادهای مدنی، فروپاشی اخلاق، خانواده، .. از چشم هیچ کس پنهان نیست. در میان ملل جهان هم ، نتیجه این نظام امحای جایگاه جهانی ایران ، افزایش تنش خارجی و خطر جنگ با همسایگان ، و فروکاسته شدن ایران به کشور درجه چندم با سران لمپن و دیوانه و غیر قابل اعتماد و غیر قابل پیش بینی که به هیچ اصلی بجز حفظ خود پایبند نیستند. در مقیاس تاریخی هم شاهد تخلیه تمدنی ایران، اغتشاش در هویت ملی، کم رنگ شدن یگانگی ملی، و ...پوک شدن نهادهای ملی و فرسایش نهاد دولت (به معنی State ) که در حال تکمیل است. هر روز بر عمر این نظام اضافه شودا، فروپاشی عمیق تر و کامل تر غیر قابل بازگشت تر می شود. فروپاشی که امروز ده ها بار عمیق تر و غیر قابل یازگشت تر از همین 10 ، 15 سال پیش که دوم خرداد اتفاق افتاد است. فردا از امروز بدتر است.
4
«سرنوشت کشور ما امروز در گرو نتیجه مسابقه میان انتخابات آزاد و فروپاشی است. یا انتخابات آزاد زودتر به ایران می رسد و از فروپاشی جلوگیری می کند، و یا پس از فروپاشی، به ناچار باید به گرد همان پروسه «انتخابات آزاد»، آشتی ملی به وجود آورد و کشور را از درون خرابه های فروپاشی بیرون کشید.
5
گفتمان انتخابات آزاد بطور طبیعی در رقابت با گفتمان اصلاحات قرار می گیرد. اگر هدف گفتمان انتخابات آزاد عبور مسالمت آمیز با بیشترین نتیجه و کمترین هزینه از نظام ولائی و استقرار دمکراسی است، در مقابل هدف اصلاحات چنانکه در مانیفست اصلاح طلبی آقای خاتمی به روشنی خورشید بیان شده ، همانا حفظ و تعدیل همین نظام ولائی است. (جمهوری اسلامی با چهره انسانی) . این دو گفتمان خواهی نخواهی در تقابل با هم قرار می گیرند و اکسیژن یکدیگر را مصرف می کنند. در چند سال گذشته، بخصوص تحت تاثیر جنبش سبز که شعار اصلی اش رای من کو بود، ما شاهد رشد گفتمان انتخابات آزاد بخرج گفتمان اصلاحات بوده ایم، تا آنجا که نه تنها گفتمان اصلاحات را تحت تاثیر قرار داده (سخنان تاج زاده و محمدرضا خاتمی، و در خود اجا هم تز اخیر فرخ) بلکه بسیاری از اصلاح طلبان را نیز به خود جلب کرده است . از آنطرف، عبارت «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات» از سعید حجاریان ، به اندازه کافی گویای حال گفتمان اصلاحات است. اینکه اصلاحات چگونه دوباره زنده شود ، و تا کجا بتواند خود را تکرار کند، آینده پاسخ خواهد داد. در این میان، طبیعی است که بخشی ار اصلاح طلبان (دانسته یا نادانسته) تلاش در تلفیق یا استحاله استراتژی انتخابات ازاد و تبدیل آن به همان پروژه اصلاحات نمایند. بخشی دیگر هم به زمین وسط میان این دو گفتمان بعنوان محل امنی در مقابل انتقادات از دو سو پناه برند. اما هنوز بخش سومی از اصلاح طلبان باقی می مانند که استراتژی انتخابات آزاد را نفی و انکار خود می بینند. و خود را مجبور به تقابل مستقیم با آن می دانند. همین جا ریشه واکنش های تند و بی دلیل بخشی از اصلاح طلبان به گفتمان انتخابات آزاد را می توان جستجو کرد.
6
در ایمیل های بعدی کوشش می کنم به نکاتی که دوستان دیگر از جمله فتاپور و برزین و طبری در تفسیر یا انتقاد از استراتژی انتخابات آزاد مطرح کردند پاسخ دهم. اما همین جا، چند نکته :
الف – بعضی از دوستان اصولا" وجود چیزی به نام «استراتژی» را کتمان می کنند. یا آن را تعریف ناکردنی می دانند، بعضی دیگر نیاز به استراتزی واحد را قبول ندارند. به نظر من هر دو اشتباه می کنند. اولا" می توان ثابت کرد که چیزی به نام استراتژی با مفهوم معین و قابل فهم و قابل انتقال بصورت قطعی وجود دارد. توهم نیست. از چند هزار سال پیش هم بصورت مدون و سیستماتیک راجع به استراتژی نوشته اند. لزوم داشتن استراتژی هم به امری بدیهی تبدیل شده است. استراتژی نقطه شروع و فرآیند تصمیم گیری برنامه ریزی شده است. دوما" استراتژی بنا بر تعریف باید واحد باشد، وگرنه نقش استراتژی ندارد. البته می توان و باید در حوزه اتاق فکر، دو یا چند استراتژی تولید کرد و آماده نگه داشت. اما در حوزه تصمیم گیری نمی توان دو استراتژی کلان داشت . به اقدامات متناقض می انجامد.
ب – بر خلاف سخن دوستمان پرزین ، استراتژی انتخابات آزاد به مفهوم واقعی و به معنی صحیح «استراتژی» وجود دارد، و قابل تبیین و توضیح و اثبات است. و در کنار استراتژی اصلاحات طلبان (که دقیقا" نمی دانم چیست)، شاید تنها استراتژی مدون و روشن از زمان انقلاب 57 باشد که به تفصیل و ضمن دها مقاله، و از طرف گرایشات مختلف توضیح داده شده است. و مدتی است که آهسته و پیوسته در حال اشاعه است. مد روز نبوده که بیاید و برود. با اینهمه، هنوز این انتقاد وارد است که در توضیح آن کاستی و کمبود وجود دارد که باید جبران شود. بخشی از این کمبود ذاتی مفاهیم حوزه استراتژی است، که به اندازه مقاهیم سیاست روزمره در دسترس نیستند.
ج – استراتژی انتخابات آزاد یک ابزار مفهومی است که نقش راهنمای اقدامات ما در مسیر گذار را دارد. چیزی مانند قطب نمای مفهومی با نقش چند وجهی که راهنمای ما برای گذار مسالمت آمیز با کمترین هزینه و بیشترین نتیجه ... است. منظور از استراتژی انتخابات ازاد به هیچ وجه یک انتخابات یا همه پرسی نیست. بلکه منتظم کردن کل پروسه و مسیر گذار به گرد یک محور معین است.
د – اسفندیار طبری در تعریفش هدف استراتژیک را با خود استراتژی ادغام کرده ، شاید تشابه اسمی میان هدف و راهبرد ، این چنین تلفیقی را القاء کرده باشد. اما هدف استراتژیک می توانست نام دیگری داشته باشد، و هنوز نام این راهبرد همان استراتژی انتخابات ازاد باشد. توضیح بیشتر لازم است.
ر – در پاسخ به انتقاد مهدی فتاپور، لازم است تاکید کنم که استراتژی انتخابات ازاد نه تنها برای یک سناریو تدوین نشده است، بلکه برای تمام فصول است. مهدی جان، اگر بنویسید که از کدام شما به نقل قول یا نوشته به این نتیجه گیری رسیده اید، شاید بتوانم بهتر توضیح دهم. یا اگر اشتباهی شده بر طرف کنم. اما اتفاقا" رویکرد اصلاحات است که تنها برای یک سناریو نوشته شده؛ . پیش شرطش پذیرفته شدن از طرف ولایت است، که به سنگ برخورد کرده است.
س – در خاتمه
دست آخر بحث مفید تر آنست که دو استراتژی متفاوت گذار در کنار هم قرار بگیرند و نسبت به هم شناخته شوند و نکات قوت و ضعفشان در مقایسه با یکدیگر آشکار شوند. و در این رقابت در حوزه نظر، نسبت به هم تکامل یابند و تکمیل شوند. اما متاسفانه تا کنون کسی حاضر نبوده خطر کند و استراتژی رقیب انتخابات آزاد را ارائه دهد. دست کم انتظار است دوستانی که خود را به مشی اصلاح طلبی نزدیک می بینند، قدم جلو بگذارند و استراتژی گذار اصلاح طلبان را در این بحث نظری نمایندگی کنند. یعنی آن را بصورت منسجم و سیستماتیک و همه جانبه ارائه نمایند (گام به گام به کجا، چگونه، کدام نمونه) . در این میان، تلاش فرخ یک گام به پیش است. با اینکه تز او را تلاشی برای استحاله استراتژی انتخابات آزاد بسمت اصلاح طلبی، یا تلفیق ایندو می بینم (البته ایرادی به این تلاش نمی تواند باشد، حق اوست)، ولی بحثی را که ارائه می کند از انسجام نسبی و منطق درونی برخوردار است. و دست کم می توان فهمید که پاسخ اش به «چه باید کرد» چیست. منظورش از «گام به گام» کدام گام ها است؟ در آن پرسش «به کجا، و چگونه»، پاسخ خود را دارد. علاوه بر آن، فرخ مسئله «مناسبات میان نیروها» را هم در کنار مفهوم توازن قوای سیاسی و اجتماعی اضافه کرده است که در جای خود به تدقیق این مبحث کمک می کند. اما پاسخ به همین پرسش ها را به زحمت بتوان از مانیفست اصلاح طلبی خاتمی، یا از کل نوشته ها و سخنان اصلاح طلبان درون و بیرون کشور، دریافت کرد. از مطول شدن نوشته عذر می خواهم.
22 می 2012
به امید بهترین ها
********
مهدی فتاپور
در رابطه با استراتژی انتخابات آزاد
رضای عزیز
آنچه شما تحت عنوان کمپین انتخابات آزاد مطرح کردید که به زبان دیگر میتوان آنرا امروز در عرصه سیاست تلاش برای بازکردن فضای سیاسی ویا مبارزه برای آزادیهای سیاسی نامید، مورد مناقشه نیست. تاکید شما بر خواست انتخابات آزاد در جنبش سبز مورد تایید من است و در بحث با بابک من سعی کردم دلایل آنرا توضیح دهم. آنچه مورد مناقشه است ادامه این بحث است که از طرف شما تحت عنوان استراتژی انتخابات آزاد مطرح میشود و نه تاکید بر خواست انتخابات آزاد در درون جنبش سبز و تلاش برای متحد شدن نیروها حول این خواست و مبارزه برای تحقق پیش شرط های آن
شما از من پرسیده اید من بر کدام مبنا نتیجه گیری کرده ام که استراتژی انتخابات آزاد معادل یک سناریوست. رضا جان مراجعه به مقالات متعددی که توسط دوستان مختلف در این زمنیه نوشته شده که آخرین آن نوشته مرتضی است، بروشنی نشان میدهد که چرا در این طرح، استراتژی با اجرای یک سناریو یکی گرفته میشود.
سال گذشته بیژن در مطلبی که به نظر من بهتر از سایر نوشتهها این استراتژی را تبیین میکرد، توضیح داد که منظور از انتخابات آزاد فقط یک هدف استراتژیک و یا شعاری که در مقطع کنونی راهنمای عمل ما باشد نیست. انتخابات آزاد باین دلیل استراتژی است که راه گذار را معین میکند. این تعریف بیژن از استراتژی تعریفی بود شناخته شده و مورد پذیرش اکثر نیروهای سیاسی ایران در تمامی دهه های اخیر. وقتی مسعود احمدزاده میگوید مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک. به این دلیل بود که همه نیروهای چپ معتقد بودند گذار از سرمایه داری تنها با قهر ممکن است و همه بر اینکه به این اعتبار مبارزه مسلحانه استراتژی است توافق داشتند و آنچه در سخن مسعود جدید بود بکار گیری مبارزه مسلحانه بعنوان تاکتیک و عمل بالفعل بود.
بیژن در همان مقاله توضیح داد که این استراتژی بمعنای شکل دادن به تعادل نیرویی است که حکومت مجبور شود با اپوزیسیون وارد گفتگو شود و برگزاری انتخابات آزاد را بپذیرد. مرتضی در نوشته خود که به نظر من آمد محرکش پاسخگویی به انتقاداتی بود که از موضع رادیکال از این استراتژی میشود، مطرح میکند که این انتخابات، نوعی انتخاب مجلس موسسان و یا انتخاباتی است که در مورد سیستم تصمیم میگیرد. این مضامین به زبانهای مختلف در تمامی مصاحبه هایی که سایت انتخابات آزاد با افرادی که آنها را با این استراتژی موافق میدانست انجام داد، مطرح شده. سوال من اینست که دوستان ما از کجا میدانند که روندها بگونه ای پیش میرود که حکومت تحت فشار جنبش مدنی و اپوزیسیون تسلیم شده و به انتخاباتی سرنوشت ساز تن خواهد داد. در این سناریو فرض اینست که حکومت ایستادگی میکند، با وجود ایستادگی حکومت جنبش مدنی در جامعه رشد میکند و در حدی نیرو میگیرد که حکومت مجبور به مذاکره با اپوزیسیون و پذیرش انتخابات آزاد میشود. آیا این یک سناریو نیست؟ از کجا میدانید که روندها بگونه ترکیه و بتدریج با فراز و نشیب و پیشروی و پسروی پیش نمیرود و اگر چنین باشد، همه چیز بتدریج و با گامهای متعدد متحول خواهد شد و دیگر جامعه با آن موقعیت سرنوشت ساز مواجه نمیشود. از کجا میدانید که نیروهایی در حکومت شکل نمیگیرند که خواهان بازشدن فضای سیاسی باشند و در تعامل آنها با بخشی از مردم تغییرات پیش نمیرود. از کجا میدانید که بخشی از حکومت در این شرایط به سرکوب متوسل نخواهد شد و روندها از طریق پیوند بخشی از حکومت با مردم معترض و در فرم یک انقلاب مخملی پیش نخواهد رفت. از کجا میدانید که حکومت مقاومت نکرده و مرگ خود را از طریق انتخابات نپذیرد و جامعه با درگیری های خونین مواجه نشود از کجا میدانید که .....
رضا جان در این نوع تعریف از استراتژی که سالها بر ذهن نیروهای سیاسی ایران غالب بوده، نه تنها واکنش ما به یک شرایط فرضی احتمالا مطلوب از پیش تعیین میشود بلکه واکنش طرف مقابل را هم ما تعیین میکنیم و بجای او بازی میکنیم. ولی در مبارزه سیاسی نیروها زنده اند و آنگونه که پیش بینی شده یا ما خواهان آنیم، واکنش نشان نمیدهند.
من هیچ ایرادی نمی دیدم که اگر برخی از تحلیل گران سیاسی سناریوهای مختلف را مورد بررسی قرار داده وبر یک سناریو مکث کرده و توجه نیروها را به تقویت امکانات این سناریو جلب کنند. ولی وقتی این سناریو بعنوان استراتژی جنبش پیشنهاد میشود و سازمان جمهوریخواهان که با اجا نیروی اجتماعی واحدی دارد و خوب و بدشان بر هم اثر میگذارد خود را با آن معرفی کرده و دوستان ما نحوه قضاوت بر این تئوری را مرز نزدیکی و دوری خود با نیروها قرار میدهند، در آنصورت دیگر موضوع یک بحث نظری مفید نیست و اهمیت سیاسی مییابد.
شما در نوشته خود گفته اید که " استراتژی انتخابات آزاد یک ابزار مفهومی است که نقش راهنمای اقدامات ما در مسیر گذار را دارد " من نمیدانم منظور شما در این توضیح، استراتژی انتخابات آزاد بهمان صورتی است که توسط همه دوستان مطرح شده، است یا از این جمله شما قصد دارید برداشت دیگری را از استراتژی توضیح دهید و با اینکه استراتژی را به مفهوم زمینه سازی و پیشبرد یک سناریوی مطلوب برای گذار بدانیم مرز کشی دارید. در صورتیکه شما از استراتژی انتخابات آزاد نه یک راه گذار بلکه راهنمای اقدامات را در نظر دارید، در آنصورت طبیعتا نظر شما یک سناریو نیست و توضیحات من به شما بر نمیگردد ولی در این حالت شما به چه دلیل تصور میکنید که انتخابات آزاد میتواند از بیست سال پیش تا زمانی نامعلوم راهنمای اقدامات ماباشد و در همه دوره ها عوامل دیگر مثل مبارزه با تبعیض ویا مبارزه با جنگ و یا .. تحت الشعاع مبارزه با انتخابات آزاد بوده و خواهد بود. در این حالت مشکل این نیست که شما خود را با یک سناریو محدود کرده اید بلکه مشکل اینست که این نوع تدوین سیاست به تک عاملی دیدن و عدم انعطاف در سیاست منجر میشود. فکر نمیکنید که اگر همین امروز مذاکرات بغداد شکست بخورد و خطر فشار نظامی به ایران به مساله ای عملی تبدیل شود عوامل دیگری اجبارا راهنمای عمل ما خواهد شد که انتخابات آزاد را ممکنست تحت الشعاع قرار دهد
*******
اسفندیار طبری
دوست عزیز رضا سیاوشی، از توضیحات مفیدی که دادی سپاسگزارم. اکنون فکر میکنم که تا حدی برایم روشن شده است.
استراتژی مفهومی بسیار گسترده است که در ارتش، سیاست، اقتصاد و تئوری بازیها بافت های متفاوتی دارد. برداشت تو از استراتژی بیشتر در مفهوم کلاسیک آن است که از در چهارچوب ارتش و سیاست می گنجد. اما برداشت من از استراتژی بر پایه تعریف امروزین آن در تئوری بازیها است.
در تیوری سیاسی کلاسیک (که از ارتش میاید) یک استراتژی هم قاعده ای میشود برای تمام رفتار های ما و از این منظر برای آن هدف کلان، که اگر هم در شرایط کنونی عملی نباشد به آن معتقد هستیم و بر مبنای آن رفتار میکنیم، به یک استراتژی کلان نیز نیازمندیم.
اما از نظر تیوری بازیها اگر هدف ما این باشد که برنده شویم، بنا به رفتار بازیگر سیاسی به استراتژی های مختلفی نیازداریم، و در نهایت میرسیم به یک „کنسس“ (consensus) و „توافق“ بین همه استراتژی هایی که اتخاذ کرده ایم. به عبارت دیگر رابطه بین استراتژیهای اتخاذ شده باید „کوهرنز“ یعنی با آن هدف همسو باشد. از „این منظر“ ما نمیتوانیم یک استراتژی کلان داشته باشیم، زیرا این میتواند رفتار ما را در شرایط مشخص محدود کند. دقیقا به همین دلیل من معتقد به استراتژی های گوناگون که بر اساس رابطه متقابل بین استراتژیهای مختلف (مثلا از طریق گفتمان) ایجاد میشود هستم.
به عبارت دیگر اگر تو از استراتژی کلان انتخابات آزاد وا استراتژی اصلاحطلبان یک دیشوتومی یا دوگانگی میسازی، من این دو را در یک استراتژی „کنسنس“ که به ما در همه مراحل قدرت عمل بیشتری دهد و در خدمت آن هدف کلان باشد میبینم.
قربانت
******
مهدی فتاپور
تئوری بازی
اسفند جان من با توضیحات شما در بکارگیری آنچه تحت عنوان تئوری بازی معروف شده در اتخاذ سیاست موافقم ولی شما در نوشته تان گفته اید که این تئوری جدید است. منظور شما از جدید چه بعد زمانی است. من کار آکادمیک نکرده و اطلاع ندارم که این تئوری از کدام زمان در مباحث اجتماعی مطرح شده و از کدام زمان این نام به آن اختصاص یافته ولی با پایه های این نوع برخورد با استراتژی و تدوین سیاست (در شکلی کمتر عمق یافته در مقایسه با بحث های امروزین ما) من اولین بار در بحث هایی که با کیانوری سی سال پیش داشتیم مواجه شدم. کیانوری منتقد تند متد اتخاذ سیاستی بود که آنزمان بر جنبش و بر ما فداییان غالب بود و به نظر من اساس آن حفظ شده است. با بیان امروز من متدی که اتخاذ سیاست را بمثابه یک پروژه با پارامترهای قابل محاسبه و تک عاملی با عنوان صراحت در
سیاست میدید. کیانوری آدمی بود تند و بی تحمل و اصلا مخالفت را تحمل نمی کرد بخصوص وقتی به اظهار نظر برخی دوستان ما که با آن متد اتخاذ سیاست پیوند بیشتری داشتند برخورد میکرد اصلا نمیشد با او بحث کرد ولی او در صحبت هایش در برخی جنبه ها همین حرفهایی را میزد که شما نیز مطرح میکنید و من خیلی از حرفهای او در این عرصه خوشم می آمد. او میگفت در سیاست شما یک اقدام انجام میدهید ولی این اقدام شما باید پاسخ به همه واکنش های ممکنی باشد که میتواند صورت گیرد نه پاسخ به مطلوبترین یا محتملترین واکنش.
کسانی که شطرنج باز باشند مفهوم این جمله را بیشتر متوجه میشوند. او میگفت معمار و بنیانگذار این متد اتخاذ سیاست واتیکان است و این حاصل صده ها حکومت مداوم و شکل گیری آپاراتهایی است که بتوانند تصمیم گیری به این روش را ممکن کنند. البته کیانوری به نظر من نمونه آدمهایی بود که تئوری ها را شنیده اند و عکس آنرا عمل میکنند. او خودش یک نمونه کامل از عمل به شیوه ای بود که در حرف رد میکرد.
اسفند جان همانطور که گفتم از نظر آکادمیک نمیدانم که این تئوری در شکل علمیش چقدر قدمت دارد ولی در عمل میتوان رد پای آنرا در عمل سیاستمداران برجسته از آگوستوس تا عمروعاص و معاویه و از گاریبالدی تا کی سینجر و فرانسوا میتران دید
تا آنجا که من اطلاع دارم آنچه جدید است و به دهه اخیر برمیگردد بکارگیری قوانین بازی در امر اقتصاد است که تا بحال دو بار جایزه نوبل به کسانی که در این عرصه کار کرده اند اعطا شده چرا که از آدام اسمیت تا مارکس و کینز همه میکوشیدند که اقتصاد را باتکا منحنی های با پارامترهای ثابت و یا متغیر توضیح دهند و دولتها بر اساس برنامه های پنج ساله و ده ساله میتوانستند رشد اقتصادی خود را پیش بینی و تامین کنند و وابسته بودن اقتصاد به کنش و واکنش های غیر قابل پیش بینی اکتورهای متعدد و عملکرد قوانین بازی در اقتصاد موضوع جدیدی است
خوشحال میشوم که اگر اطلاع داری، بنویسی از کی این تئوری بطور مشخص در مباحث آکادمیک در عرصه سیاست مطرح شده
*******
اسفندیار طبری
مهدی جان، مرسی از دقت نظرات و خاطره جالبی از کیانوری که اشاره کردی.
در مورد تئوری بازیها:
کاربست تیری بازیها در سیاست به آن شکلی که مطرح کردی :
“او میگفت در سیاست شما یک اقدام انجام میدهید ولی این اقدام شما باید پاسخ به همه واکنش های ممکنی باشد که میتواند صورت گیرد نه پاسخ به مطلوبترین یا محتملترین واکنش.“
دیگر معمول نیست ، چون این از ظرفیت تئوری بازیها به همان مفهومی که آن را میشناسی و یا شاید کیانوری آن را میشناخت خارج میشود ، زیرا :
از کجا بدانیم، که همه کنشگران به قواعد بازی احترام میگذارند و آن را قبول دارند؟
با افزایش بازیگران روابط متقابل بسیار پیچیده میشود و احتمال خروج از قواعد بازی یاا اتخاذ استراتجیهای غیر قابیل پیشبینی ممکنتر میشود.
در بسیاری از موارد نمیتوان گفت که پیروزی یک نفر یا جریان به مفهوم شکست دیگری است و به این دلیل قاعده „جمع صفری“ که اصل یک بازی تئوری است از اعتبار میافتد.
به همین دلیل „تسبلیس“ در تئوری خود در سال 2002 کاربست تازه ای از تئوری بازیها در سیاست ارائه میدهد، که „تئوری وتویی بازیها“ نام دارد و نام کتاب او این است:
George Tsebelis. Veto Players: How Political Institutions Work. Princeton, NJ: Princeton University, Press; 2002.
از سوی دیگر یک برداشت مدرن دیگری وجود دارد، که ما نباید تئوری بازیها در سیاست را بر اساس بازیگر به عنوان کنشگر واقعی بنگریم که بعد مجبور باشیم به رفتار بازیگران توجه کنیم و رفتار خور را از نتیجه بگیریم، بلکه تنها به “درک” استراتژی های ممکن بسنده کنیم که منظور من بیشتر در این راستا بود.
اما نظر من راا بخواهی همه این تئوریها کاستیهایی دارند که کاربست آن در عمل را دشوار میکند. بحث انتخابات آزاد به عنوان یک استراتژی انگونه که دوستان مطرح کرده اند از این نظر اهمیت دارد:
بعد از انقلاب در میان روشنفکران ایرانی یک تئوری پرهیزی شدیدی ایجاد شده است و هر گاه کمی ادبیات بحث به سوی تئوری میرود سکوت شبح انگیزی که شاید پشت آن نیشخند یا شک و تردید باشد حاکم میشود که نهایتن مفهومی انتقادی دارد. به این دلیل روشنفکر ایرانی به سیستم تحلیلی یا انالوتیک سیاست روی آورده که سنّت آن را همان کیانوری گذارده و همان جمله ای که از او نقل کردی که در آغاز نیز آوردم همه چیز را میگوید. اما آنجا که روشفکر ایرانی از تحلیل کم میاورد و به مفاهیمی میرسد که برای پیشبرد بحث باید به زمینه های تئوریک آن بپردازد، از خود تئوری
میسازد. ابتکار تئوری سازی به نظر من اما آنگاه مفید و خو ب است که با تئوریهای موجود آشنا باشیم. به نظر من سیستم تحلیل آنگاه منسجم است که پایه تئوریک قوی داشته باشد در غیر اینصورت در سیلاب فاکتها گم میشویم و بسته به اینکه از چه زاویه ای به فاکتها بنگریم تحلیل ها فاقد همگرایی و انسجام درونی خواهند بود و خود را آزاد از هر هنجاری میبینند. این چند جمله انتقادی در باره روشنفکر ایرانی به شخص مشخصی نیست، بلکه منظورم خود من هم هست که مربوط به فرهنگ روشنفکری بعد از انقلاب میشود.
استراتژی انتخابات آزاد از این جهت جالب است که هم از روش تحلیلی سیاست استفاده میکند و هم از تیوری های موجود یا یا فراتر از آن . به عبارت دیگر با شهامت دوباره کاربست تئوری را اساس کار خود قرار میدهد، که باید به صورت هنجار تمام تحلیل راا تحت الشعاع قرار دهد.. انتقاد من در این رابطه این بود، که تا به امروز برای این دوستان عزیز پایه تئوریک آن که بعد هنجاری به آن میدهد زیر نظر پایه تحلیلی آن از فاکتها قرار گرفته و به همین دلیل برخی از مفاهیم نا آشنا مانده و برای همین برداشتهای مختلفی مثلن از مفهوم استراتژی وجود دارد که
ها خودت و هم من اشاره کردیم که آیا منظور گذرا است یا کلی و غیره. ، وبه همین دلیل پایه تحلیلی آن که به توصیف واقعیت و فاکتها میپردازد نیز روشن نیست و هر کسی با سلیقه و زاویه خود با آن برخورد میکند.
در پایان: ما در حال حاضر به تئوری و تحلیل هایی نیاز داریم، که صفوف همه ازادیخواهان و مخالفان جمهوری اسلامی را متحد کند ونه اینکه از پیش به دو جریان طبقه بندی کند: طرفداران اصلاحات و طرفداران انتخابات آزاد.
با سپاس
********
رضا سیاوشی
اسفندیار گرامی
با تتشکر از پاسخ منطقی و موجز تو.
هنوز معتقدم که در موقعیت کنونی ایران، نمی توان دو استراتژی متفاوت برای گذار را تواما" پیگیری کرد. می توان ضمن پایبندی به یک استراتژی ، اما دو خط اجرائی و عملی برای پیاده کردن همان استراتژی پیگیری کرد. داشتن دو استراتژی گذار برای دو گروه متفاوت نیز تا حدی قابل هضم است. یعنی اصلاح طلبان استراتژی خود و ما
هم استراتژی خود را داشته باشیم (گرچه آنها این را بر نمی تابند) اما داشتن دو استراتژی برای یک نفر یا یک
گروه منطقی نیست؛ زیرا بناچار به اقدامات متناقض می انجامد. تئوری بازی ها هم چنین مجوزی برای موقعیت ویژه، و مرتبه کلانی که مورد نظر ما است نمی دهد. فکر می کنم بعضی ناروشنی ها وجود دارند که تبادل نظر
را در این باره مشکل می کنند.
یک – «تئوری بازی» و «استراتژی گذار»
1 –تئوری بازی ها تعریف استراتژی را تغییر نداده است. این تئوری تنها یک ابزار تئوریک جدید برای فرایند تصمیم گیری است، و نه تعریف جدیدی از استراتژی. اگر برداشت من درست باشد، دو تعریف متفاوت از استراتژی ؛ یکی کلاسیک و یکی مدرن، نداریم. دست کم تئوری بازی ها چنین نمی گوید. اگر درست می گویم جمله زیر تو نیاز به تدقیق دارد. نوشته ای:
برداشت تو از استراتژی بیشتر در مفهوم کلاسیک آن است که از در چهارچوب ارتش و سیاست می گنجد. اما برداشت من از استراتژی بر پایه تعریف امروزین آن در تئوری بازیها است.
2 - تئوری بازی ها یک تئوری جهانشمول نیست. همانگونه که خودت هم اشاره کرده ای کاستی های خود را دارد. در
چهارچوب ویژه و معین و از پیش تعریف شده ای نافذ است و خارج آن چهارچوب نافذ نیست.
تئوری بازی ها در جستجوی فرمول «برد - برد » در میان اکتورهای راسیونال است. با توجه به نوشته خودت که حذف ولی فقیهرا یکی از پیش شرط ها قرار داده ای، می توان نشان داد که تئوری بازی ها اینجا عمل نمی کند. کدام اکتور سیاسی راسیونالی وارد بازی سیاسی می شود که هدف بازی همانا حذف وی است؟ فرمول برد برد از ابتدا وجود ندارد.
3 –هم از لحاظ منطقی و هم بنا بر تعریف، نمی نمی توان بیش از یک استراتژی برای هدف کلان مورد نظر ما داشت. به نظر من «تئوری بازی» Game Theory در اینجا، در این سطح کلان و کلی، به صورتی که شما منظور
دارید، قابل رجوع نیست. یعنی در سطح تدوین استراتژی برای عبور از نظام جمهوری اسلامی و استقرار دمکراسی نمی تواند مورد رجوع باشد. البته اگر ابتدا صورت مسئله را بازتعریف کنیم و بصورت مناسب تر محدود کنیم، شاید بتوان از آن استفاده کرد.
برای مثال اگر کسی استراتژی انتخابات آزاد را داشته باشد، از آنجا که در آنصورت برای تعیین جهت گیری های کلی سیاسی یک قطب نمای قابل اعتماد ( از نظر خودش) دارد، و می داند که در جهت گیری ها و سویش کلان بیراهه نمی رود، پس از احراز چنین موقعیتی، آمادگی می یابد تا از ابزار «تئوی بازی ها» در بازی های سیاسی مرتبه یا سطح بعدی استفاده کند.
دوم – رابطه استراتژی انتخابات آزاد و استراتژی اصلاح طلبان
1 - از نظر من اصلاح طلبان و طرفدران انتخابات آزاد ، با دو استراتژی متفاوت می توانند همزیستی داشته باشند و
حتی مکمل یگدیگر باشند. اما از نظر اصلاح طلبان چنین چیزی قابل قبول نیست. کافی است به نوشته های آقای امیرخسروی که بی تردید خردمدارترین و خوش خیم ترین آنان هستند نگاهی بیاندازید. همانگونه که در تبادل ایمیل های میان من و ایشان روشن شد، ایشان حتی اگر طرح خودشان را با متنی که خودشان نوشته اند بپذیرید، باز هم برایشان کافی نیست اگر بو ببرند که شما طرفدار استراتژی انتخابات ازاد هستید. نسخه اصلاح طلبان برای غیر از خودشان همان نسخه « جبس نفس» است و لاغیر. رجوع کنید به پاسخ من به ایشان در این باره
پس در این مورد مشخص هم نمی توانید دو
استراتژی داشته باشید، زیرا خواهید دید که در عمل، قسمت اصلاح طلب شما قسمت دیگر را بعنوان برانداز تکفیر
می کند و نسخه «حبس نفس» برایش صادر می کند.خطرناک است.
آرزوی بهترین ها
*******
اسفندیار طبری
دوست عزیز رضا با تشکر از پاسخ .
همانطور که نوشتم، من به دنبال „یک“ تئوری و کاربست آن در عمل نیستم، بلکه فکر میکنم ما به تئوریهای متفاوتی در عمل احتیاج داریم.(که در اینجا خطاب من به مزدک عزیز هم هست، هر چند که تذکر او را چندان نفهمیدم)
استفاده من ازتئوری بازی ها تنها به مفهوم آزمایش فکری است که تصور کنیم، که اگر این یا آن شرایط مهیا باشد، چه رفتاری ما میتوانیم داشته باشیم. ولیدر عمل نمیتوانیم از این تئوری استفاده کنیم، زیرا همانطور که به مهدی هم نوشتم، نمیتوان به عقلانیت همه بازیگران اعتماد کرد که آیا آن ها واقعا به قواعد بازی معتقد هستند و آن را اجرا میکنند یا نه. علاوه بر این روشن نیست که اکتورها ازچه عقلانیتی استفاده میکنند، عقلانیت مذهبی، اقتصادی، اخلاقی، علمیو غیره . و یا به قول مهدی اینکه اصلا آیا عقلانیتی در کار است یا نه .
صرفا در سایه استراتژی انتخابات آزاد، من اینطور میبینم که باید مفهوم استراتژی را مشخص کنیم که منظور چیست. این درست است که تئوری بازی یک هدف کلان و استراتژی کلان ندارد، که اشاره کردم. دقیقا به همین دلیل من از این تئوری در چهارچوبی که اشاره کردم استفاده میکنم، زیرا معتقدم که به یک استراتژی کلان احتیاج نداریم، بلکه به استراتژی های متفاوت گذرا.
اما گذشته از تمام این مباحث من دو تعریف زیرین را از استراتژی میاورم و در پایان یک نتیجه گیری :
(استناد من در تئوری بازیها به „دیکسیت“ و“ نالبوف“ بازمیگردد که این تعریف را از استراتژی میدهند)
0- - برنامه کامل و همه جانبه که اکتور بداند که در شرایط متفاوت چگونه رفتار کند. اکتور بر این مبنا آزمایش فکری میکند، که اگر اکتور دیگر در چهارچوب قوأعد مشخص و پذیرفته شده رفتاری بکند، با چه رفتاری باید به او پاسخ دهد، که حدکثر فایده راا ببرد یا حداکثر زیان را به اکتور دیگر وارد کند. این مفهوم استراتژی به طور اخص در تئوری بازی است. در این رابطه داشتن تنها یک استراتژی ریسک است و میتواند به زیان یا شکست انجامد. به طور مثال در بازی „سنگ، کاغذ، قیچی“، اگر اکتور استراتژی خود را بر قیچی استوار کند ، احتمال زیاد شکست خواهد خورد ، اگر اکتور دیگر استراتژی خود را از کاغذ به سنگ تغییر دهد. اما نکته مهم این است، که اگر خود را به قاعده بازی موظف بدانیم، به طور “همزمان” نمیتوانیم بیش از یک استرتژی داشته باشیم! استفاده من از تئوری بازیها „صرفا“ در این مفهوم استراتژی است . کاربست این تیوری در سیات انگونه که در سیسال پیش از آن استفاده میشد ممکن نیست، به دلایل که در بالا و قبلا ذکر کرده ام. زیرا اگر اکتور از قاعده بازی منحرف شود ، که شاید نتوانیم بدانیم که این کار راا بکند یا نه، مجبوریم که در „زمان واحد“ از استراتژی متفاوتی استفاده کنیم، مثلا هم سنگ، هم کاغذ و هم آتش! اگر ما این کار را نکنیم و همچنان بر قاعده بازی بچسبیم و اکتور دیگر این کار راا بکند ، شاید بتوانیم فرمال بگوییم که ما برنده واقعی هستیم ولی در عمل ، در سیاست و جامعه و حکومت ، چنین نیست!
1- - استراتژی به این مفهوم که برنامه طولانی مدت برای رسیدن به یک هدف مشخص است .این چنین استراتژی یک طرح کامل برای توصیف رفتار ما نیست (بر خلاف مفهوم نخست)
امابه عنوان توافق شاید بتوانیم به این نتیجه برسیم:
استراتژی انتخابات آزاد به مفهوم استراتژی در مفهوم دوم است. در عین حال میتوانیم در مفهوم نخست استراتژی های متفاوتی داشته باشیم ، تأ آنجا که در چهارچوب آن هدف و استراتژی کلان قابل توجیه باشد.
بدون اینکه ما در عمل تئوری بازی را به کار ببریم، که اکتور ها را با قوأد مشخصی به یکدیکر ربط دهیم، میتوانیم از مفهوم استراتژی تئوری بازی استفاده کنیم.
با سپاس
***********
فرخ نگهدار
با سلام بر مهدی و اسفندیار عزیز
با تشکر از بحث مفیدی که راه انداخته اید.
از این جهت می گویم مفید که اسفندیار کوشیده است بحث را از عرصه تحلیل گری به عرصه نظریه پردازی هم تسری دهد. این کار بسیار مفید است زیرا - همانطور که او می گوید - اگر نظریه ای پشتوانه ی تحلیل ها نباشد ما در انبوه فاکت ها سرگردان می شویم و پردازش آنها - که وظیفه مرکزی تحلیل گر است - ناممکن می گردد. نظریه ها نه تنها کار تحلیل گر را نه ممکن و کار کنشگر را تسهیل می کنند، بلکه به سیاست اتخاذ شده پایداری (ماندگاری) می بخشند. البته اشتباه نشود، در نظر من ماندگاری یا پایداری به هیچ وجه به معنای «صحت» یا «مطلوبیت» نیست.
مهدی فتاپور هم از این زاویه بحث را جذاب یافته که با توسل به تئوری بازی ها ممکن است نظریه ای تولید کند که بازیگران سیاسی (تحلیل گران و کنشگران) بتوانند با تکیه بر آن تمام شقوق را در نظر بگیرند، همزمان استراتژی های مختلف را در نظر بگیرند، و از به تمسک به یک استراتژی بپرهیزند.
نظرم این نیست که برای استخوان دار کردن تحلیل ها و تدوین استراتژی سیاسی، منجمله «استراتژی انتخابات آزاد»، آموختنِ «تئوری بازی» ضروری است. بخصوص که یادگیری آن، بدون یک پشتوانه ی سنگین ریاضی، حتما نصفه نیمه است. با ظرفیت ریاضی که از مهدی فتاپور سراغ دارم حتما به او توصیه می کنم که دست کم برخی معادلات و فرمول های پایه ای مربوطه را مرور کند.
آشنایی با نظریه بازی ها از آنجا مفید است که یک جزء از شاخه ای از علوم که امروزه به decision science به معنای تصمیم شناسی (علم تصمیم) شهره است را تشکیل داده است؛ علمی که آشنایی با آن می تواند به طراحان استراتژی اشراف و قدرت قابل ملاحظه ای برای «تغییر مطلوب» اعطا کند.
مثلا در جنگ ها همیشه یک استراتژی به مثابه رکن مهم تصمیم گیری فرماندهان عمل کرده است. طبق این استراتژی اطلاع طرف مقابل از ذخائر و تصمیم های شما باید به حداقل برسد و اطلاع شما از ذخائر و تصمیم های طرف مقابل حداکثر شود. حالا ما به جایی رسیده ایم که می گوئیم جنگ خود بدترین گزینه - یا حتی کریه ترین پدیده حیات بشری - است؛ ما به این جا رسیده ایم که می گوئیم هیچ جنگی نیست که قابل اجتناب نباشد. به زبان دیگر بدترین گزینه همواره قابل اجتناب است. «علم تصمیم» امروز به قدرت و با درجه بسیار بالایی از وثوق ثابت می کند که آری، می توان استراتژی دیگری را چنان طراحی کرد که بدترین گزینه منتفی شود. علم تصمیم می گوید هرگاه اطلاع طرف مقابل از امکانات و ظرفیت های شما، و نیز اطلاع شما از ظرفیت ها و امکانات طرف مقابل، حداکثر شود احتمال روی آوردن به بدترین گزینه در هر دو طرف حداقل می شود. این جاست که در دنیای مدرن وضعیتی پیش می آید که دیپلماسی به حربه ای بسیار نیرومند تر از جنگ برای رسیدن به هدف تبدیل می شود. این جاست که پذیرفته می شود که عمیق ترین ریشه جنگ ها «نادانی» است، این جاست که بشریت معاصر می پذیرد که هیچ جنگی نیست که قابل اجتناب نباشد، که بدترین تصمیم می تواند هرگز بر طرفین تحمیل نشود.
علم تصمیم بطور کلی - و نظریه بازی ها به طور مشخص - با فرض پذیرش عقلانیت پایه گذاری postulate شده اند. این اصل هم به اندازه اصل اقلیدس ابطال پذیر و تقریبا به همان اندازه حدسی قابل اتکاست. این را از این نظر می گویم که به خصوص در شرایط کنونی بسیاری از فعالان سیاسی ما، حتی در طیف اپوزیسیون، آگاهانه یا ناخودآگاه، در تصیمی سازی های خود ترجیح می دهند - یا عادت دارند - الگوی رفتاری رقبای سیاسی {یا طرف مقابل} را خیلی مبتنی بر اصول عقلانیت تصور نکنند. این تصور به ذهن آنها فرصت بیشتری می دهد که از «شر» اندیشیدن و سنجش نرماتیوهای راهنمای عمل طرف مقابل طفره روند و بیشتر به پردازش روندهای تصمیم سازی یک جانبه گرایانه و خود ارضاء کننده روی آورند. مجهز کردن ذهن به دانایی هایی که علم «تصمیم شناسی» در اختیار رهبران سیاسی قرار می دهد که نیروهای سیاسی می آموزد که، بر خلاف زمان های سپری شده، بدون توجه و تمرکز و شناخت رفتار و استراتژی سیاسی طرف مقابل، بدون سنجش دقیق تاثیر سخن، عمل و سیاست خود بر ذهن طرف مقابل، استراتژی سیاسی تدوین نکنند. استراتژی مسلحانه ی جنبش چریکی از مثال زدنی ترین استراتژی های سیاسی است که خود را کاملا از سنجش تاثیر عمل خود بر کردار سایر مولفه های سیاسی بی نیاز تعریف، و روند تصمیم های طرف مقابل را کاملا مستقل از کردار خود تصور، می کند.
یک حسن بزرگ این که ما با هم توافق کنیم که می خواهیم برای تدارک شرایط و الزامات برگزاری و نهادینه کردن انتخابات آزاد استراتژی - یا استراتژی های - سیاسی طراحی کنیم، این است که به همه ما انگیزه motive می دهد که بتوانیم شرایط فعلی را با شرایط مطلوب بسنجیم و به تغییری فکر کنیم که باید در مناسبات میان نیروهای سیاسی حادث شود تا انتخابات آزاد ممکن گردد. نمی توان روی شعار انتخابات آزاد ایستاد اما به این فکر نکرد که تلقی نیروهای سیاسی از «ماهیت» یک دیگر در پای صندوق های رای، با تلقی امروزین آنها از یک دیگر چه تفاوتی دارد. موتیو اصلی کسانی که برای برگزاری و نهادینه کردن انتخابات آزاد در ایران فعالیت می کنند دگرسازی تلقیات (یا تصحیح پنداشت های) نیروهای سیاسی عمده کشور از یک دیگر است. استراتژی انتخابات آزاد از این نظر با استراتژی تغییر رژیم متفاوت است که برای دومی مهم نیست که تلقی یا واکنش رانندگان رژیم از شما و نقشه شما - که برای تغییر رژیم مبارزه می کنید - چیست. در حالیکه تمام تلاش کسانی که برای انتخابات آزاد مبارزه می کنند منطقا باید این باشد که رانندگان رژیم را قانع (یا آگاه) سازد که آنها نیز در تعیین سرنوشت کشور و تنظیم نظامات حقوقی به همان اندازه حق و فرصت دارند که بقیه و آنها نیز هرگاه، و تا زمانی که، صاحب اکثریت آراء باشند حق دارند در حکومت باشند و حکمرانی کنند.
به این ترتیب اکنون تجربه بشری - از جمله یافته های علم تصمیم شناسی - ابرازهایی در اختیار ما قرار می دهد که با تجهیز به آنها می توانیم با کیفیت بهتری سیاست ورزی کنیم. این دست آوردها از جمله به ما می آموزد که چگونه
از شر پناه بردن به بدترین گزینه گریبان خود را رها کنیم و دریابیم که برای این کار بُرٌاترین ابزار گفتگو با هدف فهم بهتر و اعتماد سازی است.
قبول کنیم که خارج کردن هر نیرو یا گرایشِ سیاسی عمده از دایره گفتگو معنا و هدف ما از گفتگو را در ذهن بقیه بازیگران از بنیاد دگرگون و آن را به «تلاش برای نزدیکی و اتحاد با هدف مقابله» معنا می کند
خود را نیز در تنظیم نحوه کردار «طرف مقابل» مسوول قرار دهیم و دریابیم که به حداکثررسانی آگاهی های ما از ظرفیت ها و دغدغه های طرف مقابل شرطی تعیین کننده است.
امیدوار شویم که می توانیم مقام «تناسب قوای سیاسی» را - به مثابه اصلی ترین معیار حاکم بر اذهان برای تصمیم سازی سیاسی - به مقام دوم تنزل داده و مقام اول را به تاثیر تصمیم هایمان روی«مناسبات قوای سیاسی» واگذار کنیم.
باور کنیم که رهبران عمده ترین جریان های سیاسی کشور می توانند قانع شوند و بپذیرند میان خود مناسباتی برابر حقوق برقرار کنند و بر این اساس حاکمیت سیاسی را به نیروهایی واگذار کنند که تناسب قوا - برخاسته از انتخابات آزاد - به سود آنهاست.
در خاتمه هم اشاره کنم که پاسخ من به عاجل ترین «چه باید کرد» - که رضا سیاوشی به درستی آن را موضوع استراتژی سیاسی می بیند - همانا تولید و ترویج زبانی است که در خدمت پیشبرد اقدامات فوق باشد. استراتژی انتخابات آزاد - حتی قبل از برداشتن اولین گام - باید واژه ها و ترکیب های زبانی خاص خود را تولید کند. زبانی که از بنیاد با زبانی که بر پایه زورآزمایی (تناسب قوا برناخاسته از صندوق رای) استوار است متفاوت است. بدون صیقل دادن ابزارهای زبانی ضرور ما هرگز قادر نخواهیم شد یافته های علوم معاصر - برای تولید تضمن مقصود بیشتر در فعالیت سیاسی - را با موفقیت جذب کنیم.
*******
مهدی فتاپور
فرخ عزیز
مطلب کوتاه تو حاوی نکاتی است که قطعا در پیشبرد مباحث کمک کننده است و در عین حال مطالبی که نیاز به بحث دارد.
تو در مطلبت روی این امر که یک وجه هر استراتژی و تاکتیک سیاسی تاثیر گذاری روی طرف مقابل (و من آنرا تعمیم میدهم و میگویم تاثیر گذاری روی همه طرفهای درگیر) است، بدرستی تاکید کردهای و این نقطه ضعف اتخاذ سیاست توسط اکثر جریانها را بدرستی توضیح دادهای. ولی تو در نوشتهات بر یک عنصر تئوری بازی در تصمیم گیریها تاکید کردهای و آن اتکا بر عقلانیت طرفهای بازی است. در ویدئویی که برزنجه فرستاده بود من ایرادی را که آقای مستشار در این رابطه مطرح کرده بود پسندیدم. برای من تئوری بازی را از آنجا که بر توجه و برنامه ریزی برای سناریوهای مختلف تاکید دارد و تا آنجا که استراتژی های مختلف و موازی همسو را مطرح میکند مورد توجه است و به نظر من کاربرد دارد در عین حال باید در بکارگیری آن در سیاست محدودیت های آنرا نیز مورد توجه قرار داد
اگر در اقتصاد با اطلاع رسانی وسیع میتوان در جهت عقلانی کردن نسبی اقدامات طرفهای مختلف عمل کرد در سیاست و علوم اجتماعی چنین نیست. این ایراد شما که بخشی از اپوزیسیون در موضع گیری هایش تصور میکند نیروهای طرف مقابل در تصمیمگیریهایشان فاقد عقلانیت است، وارد است. ولی عقلانیت و منطق حاکم بر آن یک امر نسبی است. این تصور که طرفهای دیگر هم میتوانند همان منطق و عقلانیت مورد نظر شما را بپذیرند، به همان اندازه متد اول خطاست. این امر بخشا ناشی از منطقهای متفاوت است و بخشا ناشی از منابع اطلاعاتی متفاوت. به همین دلیل یک جنبه قضیه فهم منطق طرف مقابل است و در سیاست دست یابی به منطق واحد با همه طرفهای درگیر عملی نیست. طالبانی ها با منطقی متفاوت از غربیها فکر میکنند و این دو منطق متفاوت با بحث و اقدامات سیاسی امکان یکی شدن و یا بوجود آمدن اعتماد متقابل ندارد و برای غربیها مهم است که منطق طالبانیها را درست بفهمند تا بتوانند در اتخاذ سیاست موفق باشند نه آنکه با آنان به منطق واحد دست یابند. یکی از مشکلات ما در سالهای اخیر این بوده که بخش مهمی از نیروهای حاکم مثلا جریان مشائی احمدی نژاد را نمیشناختیم، منطق آنان را نمیدانستیم و برداشتمان از رابطه ولی فقیه و سپاه با آنان یا با گمانه زنی همراه بوده و یا با قرار دادن همه در فیلترهای از پیش تعیین شده. رسیدن به منطق واحد با همه آنان حداقل در چشم اندازی که برای اتخاذ سیاست ضرور است عملی نیست ولی فهمیدن منطق آنان برای اتخاذ سیاست و تاثیر گذاری ضروری
دوم آنکه اطلاع رسانی در سیاست تنها با ارائه فاکتها و در دسترس قرار دادن آن عملی نیست. در سیاست بخصوص هر چقدر اکتورهای آن ابتدایی عمل کنند (مثل بخش بزرگی از علاقمندان به سیاست در ایران در پوزیسیون و اپوزیسیون) گوش برای شنیدن برخی اطلاعات در دسترس بسته است. لازم نیست راه دور برویم. در همین ایمیلهای بخشا نامهربان رد و بدل شده درون این ایمیل لیست ما در حالیکه همه به یک جریان اجتماعی متعلقیم و منابع اطلاعاتی مان یکسان است تاکید بر اطلاعات گاها متناقض نشان نمیدهد که چگونه اطلاعات در خیلی موارد از غربال سمت گیری سیاسی عبور میکند.
مثالی میزنم. شما یادتان میاید که هنگام عملیات مجاهدین پس از پایان جنگ من اتفاقا در تاشکند بودم و در جلسه هسا حضور داشتم. من آنجا گفتم که من اصلا مجاهدین را نمیفهمم. آنها در عرض چند روز قلع و قمع خواهند شد و من منطق آنها را نمی فهمم. شما هم همین مضمون را بیان کردید و خلاصه برای ما شکست مجاهدین قطعی بود. آیا مجاهدین باندازه کافی منابع اطلاعاتی در اختیار نداشتند که یک چنین خطای هولناکی را مرتکب نشوند. آیا شما در تاشکند منابع اطلاعاتیتان قویتر از مجاهدین آنروز بود و یا آنکه مخاطبین آنان و منابع اطلاع رسانیشان فیلتر شده بودند و حرفهای خوش آیند میزدند. نیروهای اپوزیسیون چقدر تا بحال خطا کرده اند به این دلیل که منابع اطلاع رسانیشان اقشار مشابه خودشان بوده اند و نسبت به اخبار عمومی جامعه خود را بی خبر نگاه داشته اند. آیا مطئمینید که رهبری از نارضایتی های مطرح شده در جامعه بهمان گونه که من و شما میشنویم مطلع میشود؟
خلاصه اگر در بازی شطرنج هم منطق دو طرف یکسان است و هم قوانین بازی. اگر در اقتصاد میتوان تا حد زیادی با اطلاع رسانی وسیع به این سو حرکت کرد. در سیاست موضوع پیچیده تر و نسبی تر است. شما در جملاتتان که در موارد متعدد با قطعیت بر آنها تاکید میکنید امکان موفقیت امیدها و آرزوهای خوب خودتان را قطعی فرض میکنید و از بقیه هم میخواهید که در این قطعیت با شما شریک شوند.
برای اینکه بحث ما در این ایمیل لیست مجرد نشده و ارتباطش با سیاست ورزی امروز مبهم نباشد به بحث چند هفته قبل خودمان باز میگردم. طبیعتا اگر احکام قاطعی که شما صادر میکنید، پذیرفته شود نتیجه گیری و برداشت شما از انتخابات آزاد و تاثیر گذاری بر سیاست رهبران رژیم باید مورد تایید باشد و آیا عجیب نیست که در اکثر کشورهایی که بسوی دمکراسی در بیست سال اخیر رفتند عوامل دیگری متفاوت با این تاکیدات عمل کرد و آیا این خود دلیلی بر این نیست که با این قطعیت نمیتوان در موفقیت این آرزوها نظر داد و از دیگران نخواست که این قطعیت را باور کنند. در چنین حالتی زمانی که تصویر ما از موفقیت تاثیر گذاری بر دیگران و توان خود در اجرای آن، ذهنی و با رمانتیسیسم آغشته باشد تاکتیک هایی ارائه میدهیم که در جهت عکس آرزوهای خوب برشمرده عمل میکند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد