در خانه، زیر پنجره، گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار...
صدیق جان میدانی زمانی که شاملو این شعر را برای وارطان سرود دیگر خیلی دیر شده بود، چون وارطان رفته بود و ما نمی خواهیم که رفتنی باشی.
صدیق عزیز تو می دانی که کاروان آزادی در دل شبهای تاریک سیاست در ایران، بر کویر آرزوی انسان ایرانی با تمام خستگی و درماندگی، هنوز به دریوزگی نیفتاده و هنوز چون آب، روان و چون جنگل، سبز و آسمان چون اشک، زلالش، بسیار ستاره دارد و راهش را تنها از طریق ستارگان نمی یابد و نمی پیماید......، اگر از تو بخواهیم که ساربان بمانی و ستاره نباشی آیا توقع زیادی است؟
صدیق جان ما که می دانیم وضعیت بیماری ناشناخته فرزند دلبندت و سکوت سیاسیون و بی تفاوتی قفس بانان بیشتر از آنکه درمانده ات کند، راسخ و امیدوارت نموده و ما را چشم به راه... پس بیا و بمان و بشکن،...
نه، خدای ناکرده پیمان را نمی گویم؛ چرا که می دانیم که می دانی عهد مردان شکستنی نیست، اعتصابت را می گویم .
جامعه مدنی و روزنامه نگاری کرد وام دار مردانی از تبار راستان است و ما بر این گمان یقین یافته ایم که تو از همان تباری...
امیدوارم قفس بانان و قفس سازان، وضعیت بسیار بحرانی فرزندت و خودت را درک کرده آرزوی بر بالین و فرزند بودنت را جامه عمل بپوشانند.
اما به نام آزادی به نام حقیقت و به نام حقوق بشر که بر سر آن از همه چیز و همه کس گذشته ای، تمنای همکاران و دوستانت را بپذیر، چرا که کاروان آزادی هنوز به رهروانی سرسخت چون تو نیازمند است.
به نام تمام آنانکه از ژرفای تاریخ تا به امروز بر سر آرمانهای بلند بشری ایستادند و هرگز حاضر به مصالحه و مسامحه نشدند،
به خاطر آزادی بمان و اعتصابت را بشکن
با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار...
http://mukriannews.net/more.html?id=2077
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد