ديدی چه سان نيامده رفت
آن آهوی جوان کوير دور
کز بوی نافه اش
آغوش عشق معطر بود*
اين روزها، روزهای بزرگداشت سی امين سالگرد انقلاب ميهنمان است. اين روزها را بجای جشن گرفتن بايد در حسرت انقلابی گذراند که ميتوانست راه ديگری را در پيش بگيرد. انقلابی که ميتوانست سرنوشت ميليونها انسانی را که هر روز بايد با تلاشی بی پايان برای بدست آوردن حداقل معيشت روزانه خانواده خويش به شب برسانند و شب را نيز با اميدی واهی برای روزی بهتر و با آن آروز به صبح برسانند، طور ديگری رقم بزند و ما بايد روزگار را به دور از وطن و با ياد و در غم از دست دادن بسياری از ياران صادق و عزيزمان بخصوص در ماه بهمن سپری کنيم.
يکی از کارهای کم نظير!! و فراموش نشدنی رژيم همانند ديگر اقدامات غير انسانی اش که برای هميشه در تاريخ ميهنمان باقی خواهد ماند، اين است که ما، ايرانيان در تمام ماههای سال، ماهی را نميتوانيم بيابيم که رژيم در اين مدت ۳۰ ساله به جنايتی کوچک و يا بزرگ دست نزده باشد. در تمام اين مدت، نميتوان ماهی را پيدا کرد که بی هيچ جنايتی سپری شده باشد.
در اينجا مايل بودم از رفيق عزيزی که در تاريخ ۲۲ بهمن ۱۳۶۳ همراه با عده ای از هم بندی هايش اعدام شد، يادی داشته باشم. از رفيق غلام زندی يا حميد.
بعد از سالها، هنوز لحظه ای که غلام را بعد از آزادی از زندان در زمان شاه ديدم، فراموش نکرده ام. بطوريکه آن لحظه هنوز در ذهنم بطور کامل و روشن نقش بسته است. انگار همين ديروز بود. می دانستم که غلام از زندان آزاد شده و البته مايل بودم او را ببينم. از زمان کودکی احساس و احترام خاصی برايش قائل بودم. بسيارجدی و با نزاکت و مرتب بود و در اولين برخورد، عجيب در دل آدم می نشست. تعطيلات نوروز بود. شب بود و ما در گذر از پيچ و خم کوچه ای و در روشن، تاريکی هوا و در حاليکه که ماه از گوشه پشت بام بلند خانه ای به زحمت خودش را به کوچه و به ما رسانده بود، با غلام روبرو شديم. چند نفری بوديم و او که در تاريکی به زحمت ميتوانست همه ما را ببيند خوشحال از ديدن ما، گفت که حالا خودتان را معرفی کنيد.
برای اولين بار غلام را در بهمن ماه ۱۳۵۴ در دانشسرای راهنمائی اهواز به همراه اکبر صميمی دستگير می کنند. مسئله از اين قرار بود که دانشجويان بدليل خواسته های صنفی دست به اقدامات اعتراضی می زنند و در اين ميان غلام و اکبر شيشه نوشابه به طرف عکس شاه پرتاب می کنند که در نتيجه اکبر به ۴ سال و غلام به ۲ سال زندان محکوم می شود. البته يکی ديگر از دلايل محکوميت غلام، تهيه نمايشنامه ای به نام هوای آلوده برگرفته از نوشته های شاملو بود، که سه روز قبل از اين تظاهرات در سالن آمفی تأتر دانشسرای اهواز، به نمايش در آمده بود. غلام در اسفند ماه ۱۳۵۶ بعد از ۲ سال، از زندان کارون اهواز آزاد می شود.
غلام بسيار با استعداد بود. نقاش و هنرمند بود و از سنين بسيار پائين سنتور می زد. هميشه در محافل دوستانه سنتور ميزد که بسيار نيز به دل می نشست. انسانی بسيار جدی بود و کمتر عواطف خويش را بروز می داد. هيچوقت حتی در نزديکترين روابط خانوادگيش، نميخواست کسی را به خودش وابسته کند. چون ميدانست درراهی که انتخاب کرده، بازگشتی وجود نخواهد داشت.
غلام از سال ۵۷ و تا آغاز جنگ ايران و عراق در سال ۵۹ در آبادان زندگی می کرد. او تا آخرين روزی که به ساکنين برای خروج از شهر مهلت داده بودند در آنجا ماند. بعد از آن، مدت کوتاهی را در اهواز و شوشتر گذراند. ولی بعد از ۷ تير۶۰ و اعدام يکی از رفقايش، هادی، از خوزستان خارج شد. مدتی خيلی کوتاه را در همدان گذراند و بعد از آن ساکن تهران شد. غلام در سال ۶۱ ازواج می کند و بعد از ۹ ماه در اواسط ارديبهشت ماه ۶۲ در تهران دستگير می شود. در ضمن، غلام بعد از انشعاب در سازمان فدائيان، با سازمان اقليت فعاليت خود را ادامه ميدهد.
دادگاه حکم ۱۵ ساله به او می دهد ولی در تاريخ ۲۸ بهمين ماه به همسرش زنگ می زنند که او را اعدام کرده اند. بعدها يکی از هم سلولی هايش که از زندانيان عادی بود، تعريف می کند که ساعت ۲ -۲:۳۰ شب بود که بيدارش می کنند و حکم اعدام را به او می دهند. غلام به هم سلوليش می گويد که وقتی آزاد شدی، فقط به پدر خانمم بگو که به خطم پايبند بودم و نگران دخترتان هم هستم ولی از اين بابت معذرت می خواهم. او در سحرگاه ۲۲ بهمن به همراه ۱۲ تن ديگر از هم بندی هايش که از زندنيان سياسی و کرد بودند، اعدام ميشود.
بسيار غم انگيز بود برای نزديکان و خويشان غلام، وقتی می دانستند که قبل از دستگيريش، سازمان سعی در خارج کردن او از کشور را داشته و يکبار هم سر مرز کردستان منتظر او بودند ولی او حاضر به رفتن نشده بود. او می گفت: ما، عده ای بايد در ايران بمانيم که کاری بکنيم.
بعد از اعدامش، روزی به دعوت دوستی به نام حسين جهانگيری به خانه ايشان رفتيم. احساس و احترام خاصی نسبت به غلام داشت و در زمان شاه بعد از دستگيری غلام، شعری برايش سروده بود. غلام روابط دوستی خاصی با او داشت و حتی به او در انتشار کتاب شعرش کمک بسياری کرده و عکس روی جلد آن کتاب را نيز کشيده بود. آن روز او با لحن خاصی که از احساس همراه با احترام خاص که نسبت به غلام داشت حکايت می کرد به خواندن شعرهائی و بخصوص شعری که سالها پيش برايش سروده بود، پراخت. گوشه ای از آن شعر به اين گونه بود:
گفتم دو سال هجر و غم گفت کم است
گفتم که دو سال ديگری گفت کم است
گفتم که تمام عمر در راه تو بس
زد خنده بسيار
که اين نيز کم است
غلام اطلاعات جامعه شناسی و ادبی بسيار قوی ای داشت و تا قبل از آخرين دستگيريش، به همراه يک دکتر روانشناس که مشغول ترجمه کتابی در مورد بچه های پرورشگاهی بود، کار ميکرد. غلام ضمن اينکه کار ويراستاری آن کتاب را انجام ميداد برای پيدا کردن روشی برای بچه های پرورشگاهی مطالعه و کار می کرد تا شايد بتوان روشی برای بهبود روحيه اشان پيدا کرد.
بعد ازسالها و ديدن بخصوص رفقائی از همان سازمان و از ياران نزديک غلام، رفقائی مثل رفيق پرويز نويدی و... هميشه غلام را در آنها زنده می بينم. و به همان نسبت احساس و علاقه خاصی به يکايک رفقای هم رزم غلام در خود احساس کرده و آنها را به خود نزديک می بينم. و ضمن آن، جای خالی غلام را واقعأ می بينم و احساس می کنم. گفتنی است که غلام مدتی قبل از دستگيری، مايل به تماس با رفقای سازمان فدائيان خلق ايران (۱۶ آذر) شده بود. فکر می کنم که او با آن ذکاوت و هوشياری که از آن برخوردار بود، بسيار پيشتر، به اشتباه بودن مشی سازمان اقليت پی برده و به فکر چاره جوئی و کنکاش و ارتباط برای شناخت بيشتر شده بود. با آن عشق به انسان و آزادی که در وی سراغ داشتم و با آن ديدگاه عميقی که نسبت به مسائل داشت، او را انسانی بی نظير و از آن انسانهائی ميدانم که فقدانش را هميشه حس خواهم کرد. با ديدن رفقای هم رزم و هم سازمانيش، حسرت بودنش را هميشه به دوش خواهم کشيد ولی با پايبندی به آرمانهايش که تا آخرين لحظات زندگی، لحظه ای از آن باز نماند و آن چيزی، جز آزادی و دمکراسی و نظامی سوسياليستی برای مردم ميهنمان نبود، يادش و آرمانهايش را هميشه زنده نگاه خواهم داشت.
*شعر از رفيق حسين اقدامی (صدرائی)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد